اعتماد: تا پیش از هگل فلاسفه بسیاری سعی کردند تا توضیح دهند راه دستیابی به شناخت مطلق چیست و چگونه باید این مسیر را تا سرمنزل مقصود طی کرد. مثلاً دکارت تا سر حد ممکن به همه چیز شک کرد یا افلاطون از امور محسوس روی برگرداند. به نظر میآمد که برای دستیابی به شناخت مطلق باید تضادها و تعارضات را به هر شکل ممکن پس زد، هگل اما مواجهه با عناصر تخریبگر را بخش ضروری سفر روح میدانست و اخلالگری تعارضات را نه ناسازوارهای در منطق دیالکتیکی بلکه آن را ضرورتی برای قدم نهادن در قلمرو ایجاب (آشتی و سازش) میدانست. پدیدارشناسی روح هگل شرحی است از اودیسه روح که برای نیل به شناخت مطلق عازم سفر شده است. نقشه راه و دقایقی که روح از سر میگذراند در نمودار تاریخ قابل رویت است. هگل میخواست که تاریخ را به شکلی عقلانی فهم کنیم؛ تاریخ تل عظیم تصادفات نیست، بلکه صحنه نمایش بالندگی عقل است که مرحله به مرحله از تنشها و منازعات برخاسته از منطق درونی خود برون آمده و نسبت به هر آنچه بر او گذشته، خودآگاه میشود. روح در پایان سفر خود روی به جانب گذشته برمیگرداند و هر آنچه بر او گذشته است، دوباره میکاود. روح در سرمنزل غاییاش دقایق کودکی و نوجوانی، رشد و بالندگی، منازعات و سرکشیها و بلوغ و پختگیاش را درک کرده و آن را در پیوند با آنچه در پایان سفرش به آن دست یافته است، میفهمد. در پیوند با آزادی! شناخت مطلق تبلور دقیقه آزادی و خودآگاهی از آن است، زمانی که روح درمییابد که واقعیت صحنه جلوهگریهای خود او بوده است. هگل جهان پس از خود را دگرگون کرد و تأثیر عظیمی که بر جریانهای سیاسی و فلسفی پس از خود (بهویژه کارل مارکس) گذاشت بر کسی پوشیده نیست. شاید هگل درباره پیشگوییهای تاریخی خود دچار خوشبینی بیش از حد شده باشد، شاید سرشت انسان را بیش از حد یکدست و مشترک فرض کرده باشد... شاید پایان تاریخ برای روح آنچنان که هگل باور داشت خرسندکننده نباشد. هیچکس نمیتواند با قطعیت درباره دقیقهای در پایان جهان و تاریخ سخن براند. اما با این همه ورود عنصر تاریخ به تمام پژوهشهای فرهنگی و اجتماعی امروزه و آینده وامدار عقلانیت و نبوغ هگل است.