کد مطلب: ۱۹۱۸۲
تاریخ انتشار: شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۸

جشن صوفیانه بر مزار مولانا

۱۷ دسامبر (۲۶ آذرماه) مصادف با سالگرد درگذشت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. به همین مناسبت همه ساله مراسم «شب عرس» در کنار مقبره مولانا در قونیه و از سوی عارفان و اهل تصوف فرقه مولویه برگزار می‌شود. در آخرین شب این مراسم که شب سالگرد درگذشت مولانا است و به «شب عرس» مشهور است، بعد از اجرای مراسم در مقبره مولانا، رقص سماع و موسیقی تصوف بر پا می‌شود. «شب عرس مولانا» در فرهنگ مردم آناتولی که از بیش از هفت قرن قبل پذیرای این عارف مهاجر شده‌اند، به شب رجعت او به سوی معبود و معشوقش اطلاق می‌شود و با آیینهایی که از هفت قرن پیش همه ساله به طور مداوم در کنار تربت او برگزار می‌شود، همراه است. همچنین طبق باورهای عمومی مردم ترکیه که به شدت به سفر حج عشق می‌ورزند، اگر عدم تمکن مالی، امکان حضور در بیت خدا را برایشان میسر نسازد، هفت بار زیارت تربت مولانا را معادل سفر حج می‌دانند و بدین طریق به عنوان حاجی، رعایت خصلتها و اعمال لازم برای یک حاجی را بر خود واجب می‌دانند. مقاله ذیل در نظر دارد نگاهی به آموزه‌های عرفانی، سماع و فرقه مولویه و جایگاه آنها در مراسم شب عرس بیاندازند.
شب عرس در اصل در هند به مراسمی اطلاق می‌شد که برای تجلیل عارفان و حکیمان بزرگ برپا می‌کنند. در این مراسم که معمولاً سه تا پنج روز طول می‌کشد چند نفر درباره مقام شامخ و شخصیت بزرگ کسی که به یاد اوجشن می‌گیرند سخنرانی می‌کنند وسپس گروه نوازندگان و قوالآن به نوازندگی می‌پردازند و آواها و نواهای مذهبی اجرا می‌کنند. شاید بدین سبب باشد که در مراسم «شب عرس» که در آیینهای سالمرگ مولانادر کنار مقبره مولانا در قونیه برگزار می‌شود مراسمی در قالب عزا و نوحه و ماتم دیده نمی‌شود بلکه آنها شب عرس را درواقع همان شب عروسی می‌پندارند و بر این باورند که عارف در چنین شبی به وصال خود می‌رسد بنابراین نباید برای کسی که در کنار محبوب خود آرام آرمیده به سوگ نشست لذا جشنی - البته آن جشنی که در میان توده عوام یاد می‌شود مقصود نیست- در خور مقام مولانا با ذکر بر اهل بیت (ع) برگزار می‌کنند. جلال الدین محمد درششم ربیع الاول سال۶۰۴ هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. پس از مرگ بهاءالدین ولد، پدر مولانا، جلال الدین محمد که در آن هنگام بیست و چهار سال داشت بنا به وصیت پدرش و یا به خواهش سلطان علاء الدین کیقباد بر جای پدر بر مسند ارشادنشست و متصدی شغل فتوی و امور شریعت گردید. یکسال بعد برهان الدین محقق ترمذی که از مریدان پدرش بود به وی پیوست. جلال الدین دست ارادت به وی داد و اسرار تصوف وعرفان را از او فرا گرفت. سپس به اشارت او به جانب شام وحلب عزیمت کرد تا درعلوم ظاهر ممارست نماید.پس از مدتی تحصیل در حلب مولانا به دمشق رفت. مولانا پس از گذراندن مدتی درحلب و شام که گویا مجموع آن به هفت سال نمی‌رسد به اقامتگاه خود، قونیه بازگشت. خط سیر و سلوک مولانا وخط سیر حیات او تعبیری از تصوف بود اما این تصوف با آنکه از بسیاری جهات با آنچه در بین صوفیه عصر او هم رایج بود شباهت داشت از آنها جدا بود.در حوصله هیچ سلسله‌ای نمی‌گنجید و با طریقه هیچیک از مشایخ عصر وآیین معمول در هیچ خانقاه زمانه انطباق پیدا نمی‌کرد.

مولانا نه قلندر بود، نه اهل چله نشینی و الزام ریاضات شاق بر مریدان بود نه مثل مشایخ مکتب ابن عربی طامات را با نصوص دفتری به هم می‌آمیخت. وسعت نظر مولانا بیش از آن بود که تصوف را به هیچ آداب و ترتیب خاصی محدود کند.او دنیا را یک خانقاه بزرگ می‌شمرد که شیخ آن حق است و لو خود جز خادم این خانقاه نیست. آستین‌هایش را چنانکه خودش یکبار به یک تن از یارانش گفته بود، به همین جهت در مجالس سماع بالا می‌زد تا همه او را به چشم خادم بنگرند، نه به چشم شیخ. این طرز تلقی از خانقاه عالم از خادم وقت که مولانا بود می‌خواست به تمام واردان خانقاه و ساکنان آن به چشم مهمان عزیز نظر کند، در عین حال از واردان وساکنان خانقاه که همه طالب خدمت و شایق صحبت یک شیخ واحد بودند طلب می‌کرد که هر جا می‌رسند در هر مقام و مرتبه که هستند، به هر قوم و هر امت که تعلق دارند در درون خانقاه به خاطر شیخ یکدیگر را به چشم برادر بنگرند.تفاوت در زبان وتفاوت در کیش را دستاویز تفوق جویی یا بهانه زیادت طلبی نسازندچون به هر حال همه طالبان یک مسیر و عاشقان یک مسیر بودندو اجازه ندهند اختلاف در نام و اختلاف در تعبیر در بین آنها مجوس را با مسلمان،یهود را با نصرانی و نصرانی را با مجوس به تنازع وادارد. نگذارند محبت که لازمه برادری است در بین آنهابه نفرت که جانمایه دشمنی است تبدیل شود،وبا وجود معبود واحد، عباد و بلاد آنها به بهانه جنگهای صلیبی به نام ستیزه‌های قومی وکشمکشهای مربوط به بازرگانی پامال تجاوزهای جبران ناپذیر گردد. در سال۶۷۲ هجری پیکر مولانا به ناتوانی گرائید و در بستر بیماری افتاد و به تبی سوزان دچار گشت و هر چه طبیبان به مداوای او کوشیدندسودی نبخشید تا در روز پنچم ماه جمادی الاخر سال۶۷۲ هجری روان پاکش از قالب تن به درآمد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

اهل قونیه ازخرد و بزرگ در تشییع جنازه او حاضر شدند و حتی عیسویان و یهودیان در ماتم او شیون و افغان می‌کردند. شیخ صدرالدین قونوی برمولانا نماز خواند و سپس جنازه او را برگرفته و با تجلیل بسیار در تربت مبارک بر سر گور پدرش بهاءالدین ولد به خاک سپردند. پس از وفات مولانا، علم الدین قیصر که از بزرگان قونیه بود با مبلغی بالغ بر سی هزار درهم بر آن شد که بنائی عظیم بر سر تربت مولانا بسازد. معین الدوله سلیمان پروانه که از امیران زمان بود، او را به هشتاد هزار درهم نقد مساعدت کرد و پنجاه هزاردیگر به وی بخشید و بدین ترتیب تربت مبارک که آنرا «قبه خضراء» گویند بنا شد و علی الرسم پیوسته چند مثنوی خوان و قاری بر سر قبر مولانا بودند. مولانا در نزد پدرخود سلطان العلماء بهاءالدین ولد مدفون است و از خاندان و کسان وی بیش از پنجاه تن در آن بارگاه به خاک سپرده شده‌اند. پس از رحلت مولانا، حسام الدین چلبی جانشین وی گشت. حسام ا لدین در۶۸۳ هجری در گذشت وسلطان ولد پسر مولانا با لقب چلبی جانشین وی گشت. سلطان ولد که مردی دانشمند وعارفی متتبع بود تشکیلات درویشان مرید پدرش را نظم و ترتیبی تازه داد و بارگاه مولانا رامرکز تعلییمات آن طایفه ساخت. پس ازمرگ وی در ۷۱۰ هجری پسرش جانشین او شد. پس از وی درسال۷۲۰هجری برادرش شمس الدین امیرعالم پیشوای دراویش مولویه گشت. وی درسال ۷۳۴ هجری در گذشت. در زمان او خانقاه‌های فراوانی در اطراف و اکناف آناتولی برای دراویش مولویه ساخته شد، و بارگاه مولانا به صورت مدرسه و مرکزتعلیمات صوفیان درآمد و زیارتگاه اهل معرفت از ترک و عرب و عجم گردید. شمار چلبیانی که پس از مولانا پیاپی بر تخت پوست درویشی او نشسته‌اند تا سال ۱۹۲۷ به سی و دو تن می‌رسد. در این سال این بارگاه تبدیل به موزه شد وموزه مولانا نام گرفت. هم اکنون بانویی به نام اشین چلبی بایرو آخرین نواده مولاناست و در محلی به نام گالاتا خانه و یا سماع خانه گالاتا در استانبول زندگی می‌کند و ایام خود را به تربیت و ترویج فرقه مولویه اختصاص داده است. بدین ترتیب عشاق مولانا که از دوره حسام الدین چلبی گردهم می‌آمدند و این گردهمایی در دوره سلطان ولد و پسرش اولو عارف چلبی تحقق یافت، پایه‌های مولوی گری را بنیان نهادند و نظامی را پی افکندند.

این طریقت در چهارچوب اندیشه‌های مولانا جلال الدین رومی است. سلطان ولد که در پی نهادینه کردن اندیشه‌های پدرش بود، بنیانگذار اصلی طریقت مولویه و پیر دوم شناخته می‌شود. معلوم است که خود مولانا در دوره حیات از اصول خاص طریقت‌ها متابعت نمی‌کرد و به پیروانش نیز اصولی را در این راه تلقین و القا نمی‌کرد. مثلاً برای پیروانش نه مراسم ورود به طریقت ترتیب می‌داد و نه ذکر معینی را پیش بینی می‌کرد. او نمی‌خواست پیروانش با لباسهای مخصوص از سایر طریقت‌ها جدا بشوند. در قبول مرید تنها به قطع چند تار مو از سر، ریش و ابرو اکتفا می‌کرد؛ و از خلفای خود می‌خواست لباسی به نام فرجی بپوشند که امروزه خرقه نامیده می‌شود. او سماع که یکی از اصول اساسی مولویگری است را تنها به عنوان عامل کمکی برای رسیدن به عشق و جذبه می‌دانست. در مولوی گری اساسی‌ترین آئین طریقت، سماع است که آئین شریف نامیده می‌شود. افزون بر سماع که با اصولی خاص و همراه با موسیقی به اجرا در می‌آید، تلقین ذکر، پوشیدن تاج و خرقه، خلوت، ورود به طریقت و اعطای خلافت نیز اصول معینی دارد. مثلاً هنگام تلقین ذکر، شیخ جلوی مرید می‌نشیند، دستش را می‌گیرد و پس از آن که از وی قول گرفت که از ارتکاب به گناهان استنکاف خواهد ورزید و نیکی و تقوا پیشه خواهد کرد، سه بار کلمه توحید بر زبان می‌آورد و سپس در حق وی دعا می‌کند. پس از دعا شیخ برای اینکه نشان بدهد مرید دست از دنیا بریده، چند تار مو از سر وی می‌برد. خلوت همانند سایر طریقت‌ها عبادتی نیست که چهل روز طول می‌کشد و شکل ریاضت دارد، بلکه به صورت خدمت در تکیه انجام می‌گیرد. پس از طی دوره خلوت که هزار و یک روز طول می‌کشد، مرید عنوان شیخ کسب می‌کند. افراد منسوب به مولوی گری برحسب موقعیت سیرو سلوک به درجات مختلف تقسیم می‌شوند. نخستین درجه را اکثریت مولویان تشکیل می‌دهند که محبان نام دارند. وقتی سخن از مولوی گری پیش می‌آید، بلافاصله واژه سماع به ذهن انسان متبادر می‌شود که در لغت در مفهوم شنیدن است. این واژه اصطلاحاً در معنای وجد و حرکت به هنگام شنیدن نغمات موسیقی است که بر اثر آن انسان از خود بی خود می‌شود. سماع نماد و نمود گاری از تکوین کائنات، حیات انسان در جهان، جنبش او به خاطر عشق خدا و حرکتش با درک و فهم بندگی، به سوی انسان کامل است. مطربان و سماع زنها پس از سلام به شیخ، جای خود را در سماع خانه می‌گیرند و شیخ افندی وارد سماع خانه می‌شود و پس از سلام به مطرب و سماع زنها بر روی پوست می‌نشیند. ساز اصلی مطرب را نی تشکیل می‌دهد و در صورت امکان سازهای دیگر چون رباب، قانون و تنبور نیز بر آن اضافه می‌شود. مراسم سماع با «نعت شریف» که شعری از مولانا و مدیحه‌ای بر اشرف کائنات حضرت محمد(ص) است، آغاز می‌شود.

آهنگ این نعت در قرن هفدهم از سوی بخوری زاده مصطفی افندی ملقب به «عطری» در مقام «راست» ساخته شد؛ و نعت خوان آن را سرپا و همراه با ساز می‌خواند. پس از نعت، ضربه‌های قدوم به گوش می‌رسد که نمادی از فرمان خالق دال بر تکوین کائنات است. پس از نی «پیشرو» شروع می‌شود و شیخ افندی و سماع زنها، در میدان سماع از چپ به راست حرکت دایره‌ای خود را آغاز می‌کنند. این حرکت را که از سه بار گردش در میدان سماع تشکیل می‌یابد، «چرخش ولدی» می گویند. خطی که درست در وسط درب ورودی سماع خانه و پوست قرمزی که در مقابل آن قرار گرفته است، دیده می‌شود، سماع خانه را به نیم دایره تقسیم می‌کند. این خط که «خط استوا» نامیده می‌شود، از نظر مولویان مقدس است و هرگز پای بر آن گذارده نمی‌شود. چهارمین بخش، چرخش سلطان ولد نام دارد که در آن سماع زنها سه بار به همدیگر سلام می‌دهند و همراه با یک حرکت دایره‌ای، سماع خود را شروع می‌کنند. سماع زنی که از طرف راست میدان به مقابل پوست می‌رسد، بدون اینکه پای بر خط استوا بگذارد و پشت بر پوست بکند، برمی گردد و به طرف مقابل می‌رود؛ بدین ترتیب در برابر سماع زن بعدی قرار می‌گیرد. دو درویش که در یک لحظه چشمهایشان به هم می افتد، بلافاصله به جلو خم می‌شوند و یکدیگر را سلام می‌دهند، که از آن به «مقابله» تعبیر می‌شود. درویش که به نقطه تقاطع «خط استوا» در میدان سماع آمده، سرش را خم می‌کند و بدون اینکه پای بر «خط استوا» بنهد، به حرکتش ادامه می‌دهد. در پایان چرخش سوم شیخ افندی بر روی «پوست» می‌نشیند و چرخش ولدی به پایان می‌رسد. این چرخش‌ها که تحت رهبری مربی معنوی (شیخ) انجام می‌گیرد، نمادی از علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین است. قدوم زن باشی با ضربه‌هایی پایان چرخش ولدی را اعلام می‌کند و اجرای موسیقی شروع می‌شود. سماع زن خرقه سیاه را از تن درمی آورد و ضمن اینکه بازوهایش را می‌بندد، به صورت نمادین به وحدت خدا شهادت می‌دهد. سماع زنها یک به یک پیش شیخ می‌آیند و با بوسیدن دست وی، اجازه می‌گیرند و سماع شروع می‌شود.سماع از چهار بخش تشکیل می‌یابد که هرکدامش «سلام» نامیده می‌شود. سماع زن باشی، ضمن کنترل چرخش سماع زنها، نظم و ترتیب لازم را تأمین می‌کند. سلام اول، درک انسان از بندگی خود است.سلام دوم، درک حیرت در برابر عظمت و قدرت خداست. سلام سوم، تبدیل حیرت به عشق است.سلام چهارم، رجعت انسان به وظیفه‌ای است که در فطرت او گذارده شده است؛ زیرا در اسلام بندگی بزرگترین مقام انسانی است. همزمان با شروع سلام چهارم، «پوست نشین» یعنی شیخ افندی نیز بدون اینکه خرقه از تن برآرد و بازوهایش را باز کند، وارد سماع می‌شود. از «پوست» تا میانه میدان سماع به حال چرخش می‌آید و به همان شکل به جایش برمی گردد. این حرکت را «سماع پوست» می‌نامند. در این هنگام سلام چهارم به پایان می‌رسد و آخرین «نشید» خوانده می‌شود. با قرار گرفتن شیخ در «پوست» آخرین «تقسیم» نیز پایان می‌یابد و آیاتی از قرآن کریم تلاوت می‌شود. مراسم سماع با ندای «هو» (نام خدا) و آخرین سلام دادن‌ها به نقطه پایان می‌رسد. پس از شیخ افندی، سماع زنها و مطرب هم به پوست شیخ سلام داده، سماع خانه را ترک می‌کنند.

 

0/700
send to friend
نظرات 1
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    خسروی دوشنبه 25 آذر 1398
    اطلاعات بسیار سلیس و دلنشین و جامع در دسترس علاقمندان به مولانا در اختیار عاشقان او همراه با موزیک و دکلمه های بسیار دل انگیز و مرور شخصییت بی نظیر و بی بدیل میباشد. سپاس بیکران
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST