کد مطلب: ۱۹۷
تاریخ انتشار: شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۸

چیستی ادبیات کودک و نوجوان

حسين‌شيخ‌الاسلامي

پرسش از چیستی ادبیات کودک و نوجوان، از دو جهت پرسشی جدی و اساسی است، جهت نخست آن که این پرسش، نشانگر تمایل به فهم سرشت و ذات ادبیات کودک، و در پی آن، مکان‌یابی آن در مجموعه‌ی متون و میراث فرهنگی یک کشور است، از این منظر این پرسش را می‌توان محور و مرکز نظرورزی در حوزه‌ی نظریه‌ی ادبیات کودک دانست.
اما این اهمیت، وجه دومی نیز دارد، و آن اینکه پیشِ رو آمدن این پرسش، نشان از قوام و حیات نسبی آن است چرا که تا پیش از قوام یافتن یک حقیقت یا هویت مستقل، پرسش از چیستی آن، چندان وجهی ندارد، تنها زمانی که یک حقیقت، وجود خود را به رخ ناظران می‌کشد و در میدان دید فرهنگ و نظریه‌ی یک قوم قرار می‌گیرد، پرسش از چیستی آن مطرح می‌شود، و تا پیش از آن، تنها نسبتها و روابط است که می‌تواند موجب طرح سوال و پرسش شود.
دور نیست زمانی که در جامعه‌ی نحیف نظرورزان حوزه‌ی ادبیات کودک نیز، مساله‌ی اصلی، نه چیستی آن، که نسبت آن با ادبیات بزرگسال بود، همانگونه که در جایی دیگر نیز گفته شده، حجم قابل توجهی از نوشته‌های نظری پیرامون ادبیات کودک تا نیمه دهه‌ی هفتاد، به اثبات همین امر اختصاص داشت که ادبیات کودک بهره‌ای از ادبیت دارد، و باید واجد ارزشی هم‌ارز با آثار ادبیات در معنای عام آن تلقی شود. اما امروز، و در سالهای پایانی دهه‌ی هشتاد، با نظر به مجموعه‌ی رخدادهای این دوره، از پاگرفتن این حوزه در دانشگاه‌های کشور گرفته، تا تولید و ترجمه‌ی متون قابل توجه در حوزه‌ی نظریه‌ی ادبیات کودک، می‌توان گفت پرسش از چیستی ادبیات کودک، ابعاد قابل توجهی پیدا کرده، و می‌تواند به مبدایی در خور برای زایش تئوری ادبیات کودک در کشورمان، تبدیل شود.
آنچه در این دست از متون بیشتر شاهد آن بوده‌ایم، توسل به ایده‌های کانتی در تعریف و فهم دوران کودکی از یکسو، و استفاده از نظریه‌های روانشناسی موجه، از سوی دیگر، برای فهم ادبیات کودک بوده است، این کمابیش جریان رایج در نظریه‌پردازی درباب ادبیات کودک است که از یکسو در تعریف کودک، از ایده‌ی کانتی فرد، و از سوی دیگر از یافته‌های روان‌شناسانه برای توصیف آن مجموعه‌ی متونی که ادبیات کودک نامیده می‌شوند، استفاده می‌شود، جریان سومی که به ویژه از سال‌های نخستین دهه‌ی 80 وارد متون نظری ادبیات کودک شد، نگاه پست‌مدرن به مقوله‌ی کودکی، و تأکید بر استقلال سوژه‌ی کودکانه، و در کنار آن تعریف کودکان به مثابه‌ی اقلیتی در کنار اقلیت‌های جنسی، مذهبی، نژادی و زنان بود که سه ضلع نظریه‌پردازی در باب ادبیات کودک را کامل می‌کرد.
اما به گمان نگارنده نه چهارچوب مفهومی کانت می‌تواند ما را به پاسخی درخور در باب چیستی ادبیات کودک برساند و نه رویکردهای پست‌مدرن اساسا به کار تعریف ادبیات کودک می‌آید. درباره‌ی این دومی، نیاز چندانی به اثبات نداریم، چرا که نگاه پست‌مدرن، یا به عبارت بهتر مجموعه‌ی دیدگاه‌های فلسفی-اجتماعی‌ای که از دهه‌ی شصت میلادی به اینسو در اروپای قاره‌ای رواج پیدا کرد و در ایران به این نام مشهور شد، اساسا دغدغه‌ی تعریف چیزها را ندارند، نگاه آنها، به ویژه نگاه اندیشمندان پسااستعماری که نگاه اقلیتی را رواح داده‌اند، بیشتر ناظر به تحلیل کنش‌ها و فهم کنشگران است، تا گرایش به تعریف و تدقیق چیزها.
اما نگاه کانتی به مقوله‌ی کودک و مقوله‌ی زیبایی، خود سخن جداگانه‌ای است. اگرچه نقد اندیشمند بزرگ و به یک معنا بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین اندیشمند مدرنیته، کاری فراتر از حوصله‌ی سواد نویسنده است، اما می‌توان نکاتی چند درباره‌ی نامناسب بودن چهارچوب مفهومی کانتی در تعریف و تدقیق ادبیات کودک ذکر کرد، دو نکته از این نکات را در اینجا ذکر می‌کنیم:
نخست این‌که در اندیشه کانتی، ما با پیوند وثیق اثر هنری، و همبسته‌ی مفهومی زیبایی و والایی روبروییم، کار قوه‌ی حکم در نظر گاه کانت آنست که زیبایی یا والایی را در آثار هنری و حتی صحنه‌های طبیعی فهم کند، و غایتمندی بدون غایت را تحقق بخشد. اما امروزه دیگر این پیوند میان زیبایی و والایی از یکسو و هنر و اثر هنری از سوی دیگر، پیوند چندان استواری نیست، این را شاید بتوان به دلیل تحول و تطور خود مفهوم هنر دانست، که گرچه چندان هم نظر موجهی نیست اما جای بحث از آن اینجا نیست، اما به هر حال در روزگاری که رنج و متون رنج‌آور، بخش قابل توجهی از ادبیات معاصر را تشکیل می‌دهند، و رمان ژانر و گونه برتر ادبیات آن است، سخن گفتن از پیوند وثیق زیبایی و هنر، چندان موجه نمی‌نماید.
دوم اینکه، کانت قایل به ابژکتیو بودن هنر است، به این معنا که او قایل است هنریت اثر هنری، مانند دیگر ابژه‌های شناختی، در جهان خارج وجود دارد، و سوژه یا فرد، زمانی که با قوه‌ی حکم به وجود آن پی‌می‌برد، می‌تواند از شناخت خود لذت برد. اما آیا امروزه نیز می‌توان از این انگاره دفاع کرد؟ به دیگر سخن، آیا اثر ادبی یا هنری یک «چیز» در معنای خاص آن است؟ اینجاست که به نظر می‌رسد باید تعمقی جدی داشت و از کانت و چهارچوب کانتی گذر کرد. اگرچه کانت، خود نیز کپرنیک‌وار، جهان فلسفه را دگرگون کرده و قصد فراروی همزمان از رئالیسم و ایده‌آلیسم را دارد، اما در نهایت وقتی چهارچوب مفهومی او در تعریف اثر هنری، به ویژه در حوزه‌ی ادبیات کودک پیاده می‌شود، ناچاریم اذعان کنیم که تفسیر او از اثر ادبی، منطبق با تعریف پیش گفته است.
نگارنده‌، معتقد به چیز بودن اثر ادبی، یا به عبارت دیگر، متعین بودن یک اثر، خارج از گستره‌ی تفسیرهای مداوم خواننده از یکسو، و عمل خلق نگارنده از سوی دیگر نیست. طبیعی است که این گزاره، ذهن شنونده را به سمت تئوری‌های نوین ادبی، از قبیل تئوری مرگ مولف، که سوگمندانه در جامعه‌ی ما از فرط تکرار به ابتذال نزدیک شده، منغطف شود، اما قصد من از ذکر آن، به هیچوجه پیشنهاد الگوهایی از این دست نیست، سخن اصلی اینست که مرکز ثقل نظریه‌ی ادبی را در کدام‌یک از نقاط ممکن می‌توان بنا کرد؟ آیا آنچه تعین‌بخش به ادبیت یک اثر است، در اثر متجلی شده و عینیت می‌یابد، یا آن را باید در ذهن نگارنده‌ جستجو کرد؟ و شاید حتی بتوان سراغ آن را در ذهنیت خواننده‌ گرفت؟
پاسخ به این پرسش‌ها، درنگی بیشتر می‌طلبد، اعتقاد نگارنده بر آنست که فارغ از این‌که به این پرسش چه پاسخی بدهیم، می‌توان از چند انگاره دفاع کرد:
نخست اینکه، ادبیت و هنری بودن، تجلی فیزیکی، چه در معنای فیزیک متن و چه در معنای جهان خارج، ندارد. این بدیهی است که یک متن، یا از آن مهم‌تر یک نقاشی‌، به خودی خود نمی‌تواند هنری باشد، یا حتی نمی‌تواند هنری نباشد! هایدگر به خوبی به ما آموخته که جهان، بدون انسان، یا به بیان خود او، دازاین، وجود ندارد. به همین قیاس، اثر هنری و نیز هر اثری که در زمره‌ی ادبیات کودک طبقه‌بندی می‌شود، به خودی خود، نه تنها اثری هنری نیست، بلکه اساسا در معنای اخص آن، وجود ندارد.
دوم، آن‌چه از بند پیشین برمی‌آید، آنست که ادبیات، نه پدیده‌ای بیرونی، که یک پدیدار، در معنای خاص آن است، بدین معنا که اطلاق عنوان ادبیات و بالطبع «ادبیات کودک»، به یک اثر، به معنای تحصیل ادراکی از یک اثر، با ویژگی‌های خاص است، بنابراین هر اثری که بتواند در چهارچوبی که ما اجمالاً به آن عنوان «پدیدار ادبیت» می‌دهیم، قابل جایگیری باشد را می‌توان اثر ادبی کودک و نوجوان نامید.
سوم، با عنایت به دو نکته‌ی پیشین، و با توجه به اینکه پرسش اصلی ما در اینجا، چیستی ادبیات کودک است، می‌توان خود اثر، یا فیزیک اثر را در پرانتز یا آنگونه که مصطلح است، اپوخه قرار داد، و بدون در نظر گرفتن آن، به سراغ پدیداری به اسم ادبیات کودک و نوجوان رفت و آن را واکاوید.
اگر سه نکته‌ی پیش گفته را بپذیریم، آنگاه می‌توان گفت که از دروازه‌ی پدیدارشناسی ادبیات کودک عبور کرده‌ایم، و در قلمروی قرار گرفته‌ایم که به گمان من می‌تواند گشاینده‌ی افقی نو در نظریه‌ی ادبیات کودک و نوجوان باشد، چرا که دست‌کم در کشور ما، هنوز گذر از متن، به سودای دست‌یافتن به آنچه می‌توان پدیدار متن در ادبیات کودک و نوجوان خواند رخ نداده است، و این درحالیست که شاید تنها راه ممکن برای تقریب به فهم کامل «چیزی» به اسم ادبیات کودک، گذشتن از «فیزیک آثار ادبی کودک» به سودای دست‌اندازی به انگاره‌ای باشد که مقوم مفهوم ادبیات کودک است. بر پدیدارشناسانه‌ خواندن این موضع، چندان اصراری وجود ندارد، و نیز پافشاری‌ای بر این نکته نیست که حتما آنچه گفتیم را منطبق با نظرگاه‌های هوسرل یا هیدگر و ریکور بدانیم، سخن اصلی آنست که به گمان نگارنده، سه پیشفرض پیش‌گفته، به ایجاد راهی نو و موجه‌تر می‌انجامد.
اگرچه گسترش این ایده، فرصتی فراختر از این می‌طلبد اما ارائه‌ی طرحواره‌ای از گسترش مفروض از این خاستگاه، برای آشنایی مخاطبان با الگوی مورد نظر خواننده ضروری می‌نماید. اگر متن را در پرانتز گذاشته، و از مرکزیت بحث خود کنار بگذاریم، در حوزه‌ی ادبیات کودک با سه سطح مختلف روبرو خواهیم شد: سطح آفرینش، سطح خوانش، و سطح نقد یا بررسیدن ادبیات کودک. هر یک از این سطوح، از نگاهی پدیدار شناختی، پرسش‌هایی را می‌آفرینند که باید در مورد آن‌ها تعمق کرد، و برای وصول به پاسخی موجه تلاش کرد، در ادامه نگاهی به این پرسش‌ها می‌اندازیم:

الف) سطح آفرینش ادبی:
پرسش اصلی در این سطح آنست که جنس آفرینش، در ادبیات کودک از چه جنسی است، و نوع رابطه‌ای که نویسنده‌ی یک اثر، می‌تواند با مخاطب خود، که بنابر تعریف مخاطب کودک و نوجوان است، برقرار کند، چه مشخصاتی دارد، به زبان ریکوری، باید انواع ممکن در هم‌آمیزی افقهای نویسنده، و آنچه می‌توان افق انتظارات مخاطب مستتر یک نوشته خواند را بررسی کرد، و تنها پس از این بررسی است که می‌توان در باب چیستی آفرینش ادبی برای کودک و نوجوان سخن گفت.

ب) سطح خوانش ادبی:
این سطح، بحث برانگیز ترین سطح است، و نیز نزدیک‌ترین پرسشها به پرسش محوری این نشست، چیستی ادبیات کودک را پیش می‌کشد، در این سطح، پرسش محوری می‌تواند این باشد: "توانایی‌ پدیدارشناختی کودک، در فرآیند خواندن، چه محدوده‌ای دارد؟" گرچه شاید این سوال در نگاه اول، به روان‌شناسی و حتی جامعه‌شناسی تحویل‌پذیر به نظر آید، ولی همانگونه که هوسرل نشان می‌دهد، حوزه‌ی معرفتی روان‌شناسی، از اساس و بنیان با نگاه‌پدیدار شناختی متباین است، و زاویه‌ی پدیدارشناختی به این مساله، به واشکافی مسایلی می‌انجامد که از اساس روان‌شناسی را با آنها کاری نیست.
یکی از این مسایل، مساله‌ی وجوه‌ اگزیستانسیال، و اگزیستانیل سوژه‌ی کودکانه است، که شاید بتوان با مسامحه، و برای تسهیل در بحث، آنها را به محدوده‌های وجودی، و نیز امکانات زیسته‌ی کودک برگرداند، این پرسش که یک کودک، در مقام یک سوژه‌ی در حال زیست، چه حالاتی را تجربه می‌کند، و چگونه و در چه نسبتهایی قوام می‌یابد، و چگونه می‌تواند یک متن را تجربه کند، می‌تواند پرسشهایی جدی باشد که در نهایت کنه‌ آنچه را «خوانش ادبیات کودک» نامیده می‌شود، نشان می‌دهد.
پرسش‌های دیگر، محدوده‌های زیست‌جهان کودک، پدیدار نویسنده در سوژه‌ی کودکانه، جایگاه‌متن در زیست‌جهان کودک، و پرسش‌هایی از این دست‌ هستند، که در نهایت نظریه‌ی ادبیات کودک را به سمت فلسفی‌تر شدن، و از سوی دیگر سوژه‌ی کودکانه را به قوام بیشتر در دنیای فلسفه خواهند رساند.

ج) سطح بررسیدن:
در سطح بررسی متون ادبیات کودک، و از زاویه‌ی پیش‌ گفته، می‌توان دو نگاه متفاوت را اعمال کرد، نگاه نخست بررسی تصویری از سوژه‌ی کودکانه است که در متن منعکس شده است، و پاسخ به این پرسش که این سوژه‌، تا چه حد قابل انطباق با زیست‌جهان کودک است، به بیان دیگر، می‌توان برساخته یا کانستراکتی که از کودک در کتاب بازتابانده می‌شود، را با زیست‌جهان کودک مقایسه، و از آن نتایجی مفید را استخراج کرد.
نکته‌ی دومی که می‌توان در بررسی متون کودک، به آن توجه کرد، تاریخ تطور مفهوم کودکی است، اینکه زنجیره‌ی متونی که در نهایت برسازنده‌ی بدنه‌ی ادبیات کودک هستند، چه شاکله‌ای از این سوژه ارائه می‌دهند، و نسبت این شاکله، با نهادها و روابط مختلف چیست، و این سوژه در جهت چه روابطی از قدرت قرار دارد.
این تصویری است که نگارنده‌، پیش روی خود می‌بیند، و گمان می‌کند که نقشه‌ی راه پیش‌گفته، می‌تواند یکی از راه‌هایی باشد که نظرورزی در حوزه‌ی ادبیات کودک را مبحثی جدی، نه تنها در خود این حوزه که در حوزه‌های مختلف مجاور، از قبیل نظریه‌ی ادبیات، نظریه‌های ارتباطی و حتی مباحث اجتماعی، تبدیل کند.

پیش از آ‌ن‌که بحث را به پایان بریم، ذکر دو نکته‌ی پایانی ضروری به نظر می‌رسد:
اول این‌که: نگارنده در برخی از متون قبلی خود، با تفکیک وجوه ادبی یک متن ادبی کودک، از وجوه مخاطب‌شناسانه‌ی آن، تفکیک متن‌شناسی (به عنوان رویکردی که به بررسی وجوه ادبی متون می‌پردازد) و کودک‌شناسی (به عنوان رویکردی که تأثیر متن بر مخاطب را بررسی می‌کند)، را طرح و از آن دفاع کرده بود، ذکر این نکته ضروری است که این نکته را همچنان نکته‌ای مهم و قابل دفاع می‌دانم، با این تفاوت که بر خلاف آنچه در گذشته نوشته‌ شده، کودک‌شناسی را نمی‌توان صرفا به دو حوزه‌ی معرفتی روان‌شناسی و جامعه‌شناسی تحویل کرد، اکنون اعتقاد حقیر آنست که فلسفه و علی‌الخصوص نگاه پدیدارشناختی نیز، می‌تواند حرف‌هایی قابل توجه برای کودک‌شناسی داشته باشد، شاهد آن‌چه می‌گویم نیز، تمام پرسش‌هایی است که در بالا مطرح شد، و پاسخ به آن‌ها را نمی‌توان از روان‌شناسی یا جامعه‌شناسی طلب کرد، به عبارت دیگر، همه‌ی آنچه گفتیم در ذیل «کودک‌شناسی» طبقه‌بندی می‌شود، و در کنار آن‌ها، نگاه «متن‌شناسانه» یا ادبی نیز، نه تنها ممکن، که ضروری است و باید با حفظ این تفکیک، به این رویکرد نیز توجهی تام داشت.
دوم: نگاه پدیدارشناسانه به کودکی، نه فقط در ادبیات کودک، که در حوزه‌های دیگر مربوط به کودک نیز، مفید و ضروری به نظر می‌رسد، واقعیت آنست که امروزه، از انگاره‌ی کودکی، استفاده‌های بسیار می‌شود، در جایی دیگر گفته‌ایم که کودکی، از یکسو امروزه به عنوان ابزاری برای غربال کردن (یا فیلترینگ ) سیل جنون‌آسای اطلاعات، و نیز منبعی برای احیا یا دست‌کم ابقای آنچه می‌توان نگاه رمانتیک به انسان نامید، استفاده می‌شود، بسیاری از سیاستگذاری‌ها در حوزه‌ی عمومی، و نیز رفتارهای اجتماعی و روابط انسانی، با عطف به مفهوم دوران کودکی شکل می‌گیرد، و همه‌ی اینها در حالی صورت می‌گیرد، که تعمق فلسفی، به معنای ناب آن درباره‌ی دوران کودکی، کمتر صورت گرفته و وجه غالب مطالعات و تاملات در باب کودک، در حوزه‌های روان‌شناسی و جامعه‌شناسی روی می‌دهند.
سخن بیش از این می‌توان گفت، و هنوز وجوه‌ بسیاری از آنچه در این جایگاه پیشنهاد شد، ناگفته مانده یا به اجمال بیان شده است، اما فرصتی که برای نگارنده در نظر گرفته شده، بیش از این را تاب نمی‌آورد، سخن آخر آنکه نظرورزی درباب ادبیات کودک در ایران، اگرچه تاریخ طولانی و ادبیاتی غنی ندارد، اما راهی را که پیموده است، و گذرگاه‌هایی که پشت سر گذاشته است، نوید آینده‌ای درخشان و پربار را می‌دهد. گفتگو و تضارب آرا، تنها ضامن بقای این حوزه‌ی نورسیده و نوپاست. امید است با حمایت نهادهایی مثل شهر کتاب، فرصت بیشتری برای گفت‌وگوی نظری ناب و پربار درباره‌ی ادبیات کودک فراهم آید، و در آینده‌ی نزدیک شاهد ثمر دهی این تلاش‌ها باشیم. سپاس از مسئولین شهر کتاب، برای درنظر گرفتن این فرصت، و احترام به نظریه‌ی ادبیات کودک، کمترین کاری است که از امثال من برمی‌آید. امید است که فرصت‌هایی از این دست استمرار داشته و به آینده‌ای روشن متصل شود.

این متن در نشست «چیستی و زیبایی‌شناسی ادبیات کودک» در روز سه‌شنبه، 8 دی 1388 در شهر کتاب ارائه شده است.

0/700
send to friend
نظرات 1
  • 1
    0
    پاسخ به این نظر
    بدون نام شنبه 27 آبان 1391
    ممنون از مطلب تون
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST