کد مطلب: ۲۰۲۵۳
تاریخ انتشار: یکشنبه ۸ دی ۱۳۹۸

«ناآزادی» سرنوشت ناگزیر جهان نیست

فرامرز آذرپاد

اعتماد: هادی شاهی، به تازگی با همکاری نشر پارسه ترجمه‌ای از کتاب «در مسیر ناآزادی» اثر تیموتی اسنایدر، استاد تاریخ و پژوهشگر مسائل اروپای مرکزی و شرق اروپا در دانشگاه ییل امریکا را به بازار روانه کرده‌است. روایتی هشداردهنده و سیاه از سرنوشت مبهم لیبرال دموکراسی غربی و خطر احیای ایده‌های خودکامگی و فاشیسم در امریکا و اروپا. این اثر کمتر از یک سال پیش در امریکا منتشر شده‌است و خیلی زود برای خواننده ایرانی علاقه‌مند به علوم سیاسی و مسائل جاری ژئواستراتژیک در جهان معاصر به فارسی ترجمه شده‌است. نویسنده این کتاب دو سال پیش با انتشار کتاب پرفروش «درباره خودکامگی: ۲۰ درس از قرن بیستم» در امریکا مشهور شد و حالا در این کتاب، نسبت به رویه‌های جاری سیاسی در جهان، از جمله سیاست‌های دو تن از قدرتمندترین رهبران سیاسی کره زمین، ولادیمیر پوتین و دونالد ترامپ، به خوانندگانش هشدار می‌دهد. در این مصاحبه تلاش کرده‌ایم تا از هادی شاهی، درباره ایده‌های مطرح شده در این کتاب و نگاه اسنایدر به سرنوشت پیش روی جهان غرب و رویارویی احتمالی روسیه و غرب، بپرسیم. در ادامه متن کامل گفت‌وگوی «اعتماد» را با هادی شاهی، مترجم و پژوهشگر مطالعه می‌کنید.

 

نگارنده این کتاب در مقدمه اثرش تلاش می‌کند جهان را درگیر دو نیروی عمده «رهبری تقدیرگرای ابدی-ازلی» و «رهبری تقدیرگرای ناگزیر» توصیف کند. این تقسیم‌بندی تا چه اندازه می‌تواند توصیف فراگیر و دقیقی از نیروهای پیش‌برنده نظام جاری جهان باشد؟ آیا نگارنده استدلال‌های کافی برای تقسیم‌بندی جهان به دو نیروی مبارز بدون رقیب که هر دو تا حدودی شر هستند را نشان می‌دهد؟

شاید بهتر است بگوییم این دو رویکرد در نحوه تفسیر عصر معاصر. سیاست تقدیرناگزیر در واقع آن نوع رویکردی است که جوامع غربی یعنی اروپا و به تبع آن اتحادیه اروپا و ایالات متحده امریکا اتخاذ کرده‌اند. سیاست تقدیرناگزیر آن چنان که از نامش پیداست روندِ پیشرفت غرب را در قیاس با شرق، امری اجتناب‌ناپذیر یا به عبارتی تقدیرناگزیر قلمداد می‌کند. در این نوع دیدگاه، آینده از روند فرآیندِ شدن در مفهوم هگلی از تکاپو می‌ایستد و دچار نوعی ایستایی و رکود شده و در زمان حال غرق می‌شود. این نوع دیدگاه نسبت به روند پیشرفت مدرنیته توسط فیلسوفان و اندیشمندانی چون یورگن هابرماس، ژان فرانسوا لیوتار و ژان بودریار مورد انتقاد قرار گرفته شده. بنابراین تنها یک نسخه برای این روند تاریخی ارایه می‌شود و آن هم نوعی خوانش و تفسیر از لیبرال دموکراسی است. پس سیاست تقدیرناگزیر برخلاف آن چیزی که در ظاهر وعده می‌دهد یعنی پیشرفت، در اکنونیت زمان حال غرق شده و به ایستایی آینده‌ای مبهم فرافکنی می‌شود. در این میان رویکرد سیاست تقدیر ازلی- ابدی درست در همین زمانی که سیاست تقدیرناگزیر، در پیشرفت و مشخص بودنِ مسیر آینده بوق و کرنا می‌کند، متولد می‌شود. به عبارتی سیاست تقدیر ازلی- ابدی به تبع سیاست تقدیرناگزیر به عرصه ظهور می‌آید. نمی‌توان گفت که سیاست تقدیر ازلی- ابدی نوعی رویکرد متضادِ سیاست تقدیرناگزیر است زیرا این نوع سیاست به دنبال به هم ریختن زمان گذشته، حال و آینده است یعنی به نوعی از بین بردن تاریخ و بازآفرینی آن با تخیل. در این نوع سیاست، زمان مسیری نیست که از گذشته شروع شده و در اکنونیتش به سوی آینده در حال پیشرفت باشد بلکه زمان حالت چرخه‌ای پیدا کرده و مدام حول محور خودش می‌چرخد. ملتی که دچار سیاست تقدیر ازلی-ابدی باشد، خود را همواره به مثابه قربانی‌ای همیشگی می‌بیند که تهدیدات خارجی مدام سعی دارند تا ایشان را از پای درآورند و همیشه دشمنی وجود دارد تا به آرمان‌های ایشان حمله کند. در این نوع سیاست، «حکومت به‌طور کلی نمی‌تواند به جامعه کمک کند، تنها می‌تواند از آن در برابر تهدیدها دفاع کند. در واقع صحبت از پیشرفت جای خود را به صحبت از رویدادِ شوم می‌دهد» (ص ۲۱). بنابراین این دو نوع سیاست صرفا رویکردهایی در باب نحوه جهان بینی کنونی می‌تواند باشد که در دیدِ تیموتی اسنایدر باید بازبینی شوند تا بتوان جهانی را از نو با نوعی دموکراسی شورایی که محصول قرن‌ها میراث فرهنگی است، ساخت.

در این کتاب تقدیرگرایی ناگزیر، ویژگی اصلی و عارضی نظام لیبرال غربی توصیف شده‌است. آیا این شکل توصیف نوعی ناامیدی از پیشرفت نظام لیبرال غربی را نشان می‌دهد؟

بله، می‌توان گفت که تیموتی اسنایدر از نحوه روند لیبرال دموکراسی غربی ناخرسند است چرا که همین دیدگاه باعث به وجود آمدنِ سیاست تقدیرناگزیر می‌شود که در نهایت سکون و ایستایی را به بار خواهد آورد. روند پیشرفتی که مدرنیته غربی وعده می‌داد و می‌دهد ظاهرا یک روایت تک ساحتی بوده که نسخه‌های دیگر و روایت‌های اقلیت و کوچک را نادیده گرفته که در این میان می‌توان به مسائلی از قبیل استعمار، امپریالیسم، جنگ‌های بزرگ جهانی و غیره اشاره کرد که خط بطلانی بر این نوع روایت از پیشرفت زده‌اند.

اسنایدر به دلیل تخصص ویژه‌اش در حوزه شرق اروپا و روسیه، بسیاری از رویدادهای کنونی جهان را در سایه رویدادهای تاریخی ناشی از جنگ جهانی دوم و جنگ سرد تفسیر می‌کند. او به شکل واضحی نظام کنونی در روسیه را به نظام نازی در آلمان تشبیه و تهدیدات این نظام برای لهستان و اوکراین را با خطر نازی‌ها مقایسه می‌کند. فکر می‌کنید تا چه حد چنین خطری جدی باشد؟ آیا پوتین و روسیه امروز را می‌توان با آلمان نیمه اول قرن بیست مقایسه کرد؟ روسیه امروز تا چه اندازه توان تحول در نظام جهانی را دارد؟

ظاهرا جنگ سرد و مناقشه بلوک شرق و غرب هنوز پایان نیافته. اگر به اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی تاکنون نگاهی بیندازیم شواهد زیادی را می‌توان دید که مهر تاییدی بر این ادعا می‌زند. در اصل مطالعه تاریخ ما را بر آن می‌دارد که قیاس‌هایی را انجام دهیم زیرا اگر به دنبال شباهت‌ها و تفاوت‌ها نباشیم نمی‌توان معیاری را جهت سنجش زمان حال و آینده در نظر گرفت. شکی بر این نیست که نظام برآمده در روسیه پساشوروی نظامی مبتنی بر ایدئولوژی است آن هم نه صرفا استفاده از ایدئولوژی در مفهوم ناخودآگاه که لوئی آلتوسر فیلسوف مارکسیست فرانسوی آن را «دستگاه‌های حکومتی ایدئولوژیک» می‌نامد بلکه استفاده از «دستگاه‌های حکومتی سرکوبگر» نیز بوده. مداخله روسیه در سیاست اوکراین و مقابله با انقلاب آن، لشکرکشی به شبه جزیره کریمه و ضمیمه کردنِ آن به خاک خود و مسائلی از این دست را به نحوی می‌توان با جاه‌طلبی‌های آلمان نازی مقایسه کرد اگرچه صرفا یکی کردن آنها کاری اشتباه خواهد بود و لیکن روسیه اُلیگارش نیز مانند آلمان نازی به دنبال وسعت دادن به ایدئولوژی ازلی- ابدی خود از شرق به غرب است. مفهوم اوراسیانیسم روسیه در واقع همان گسترش هژمونی روسیه در جهان و در دیدِ روس‌ها جایگزینی جدی برای پروژه پیشرفت لیبرال دموکراسی غربی است. لذا می‌توان آن را تهدیدی بر دموکراسی‌های نوع غربی در نظر گرفت. بنابراین روسیه امروز از لحاظ هژمونی و نفوذ در غرب را نمی‌توان نادیده گرفت. نگاهی اجمالی به نقش روسیه در حمایت از گروه‌های راست افراطی در کشورهای غربی و از این قرار تأثیرگذاری بر روند سیاست‌های کلی شان، نقش ژئوپلیتیک روسیه در جنگ سوریه، نفوذ روسیه در سیاست‌های کلی و انتخابات ایالات متحده، گواهی بر این ادعا می‌تواند باشد.

این کتاب نسبت به تبدیل شدن امریکای ترامپ (در مقام رهبر جهان آزاد) به روسیه پوتین (در مقام رهبر جهان ناآزاد) هشدار می‌دهد. تصور می‌کنید با توجه به منتقدان جدی از جمله خود اسنایدر نسبت به سیاست‌های کنونی دولت امریکا و مقاومت ساختاری در مقابل تحول، آیا امکان تحول امریکا به یک نظام جدید وجود دارد؟

اگر بنا باشد که سیاست‌های کنونی امریکا به همین منوال پیش برود، در آن صورت جواب منفی است. اصلا پیدایش اشخاصی چون ترامپ و قدرت گرفتن‌شان در سیاست ایالات متحده خود گواهی بر این است که سیاست‌های پیشین امریکا شکست خورده. ظهور گروه‌های خودبرترپندار سفیدپوست، نئونازی‌ها، راست‌های افراطی، خود مبین این سیاست‌هاست. نوعی افراطی‌گری در مفاهیمی چون ادبِ سیاسی (نزاکت سیاسی Political Correctness) که هرگونه انتقاد نسبت به گروه‌های دگر اندیش و اقلیت را نمی‌پذیرد خود نوعی سیاست شکست در لیبرال دموکراسی امریکا تلقی می‌شود. هجوم مهاجران چه قانونی و چه غیرقانونی باعث به وجود آمدنِ موج بی‌کاری در طبقه‌ای از سفیدپوستان شده که وقتی کسی چون ترامپ وعده اخراج و محدود کردن مهاجران و در نتیجه برگرداندن امریکا به عصر طلایی اقتصادی‌اش را می‌دهد همگی دلیلی بر حمایت این گروه‌ها از ترامپ می‌شود. لذا این نوع سیاست تقدیرناگزیر امریکا از نوع کاپیتالیستی پاسخ گوی شرایط فعلی نیست و امکان تحول را در نظام ساختاری‌اش اگر نگویم ناممکن ولی ضعیف و کمرنگ می‌کند.

روسیه مسیری طولانی از دهه ۱۹۸۰ تا دهه دوم قرن بیست و یکم از یک رهبر جهان کمونیسم به یک بازیگر جهانی مبتنی بر بازار را طی کرده‌است. با توجه به آنچه در کتاب در مسیر ناآزادی آمده‌است، آیا این روسیه است که به سمت غرب حرکت کرده است یا برعکس؟

روسیه از لحاظ بازار به دنبال باز کردنِ درهای خود به روی نه تنها غرب بلکه شرق نیز بوده. این نوع حرکت شاید بیشتر جنبه اقتصادی داشته تا جنبه ایدئولوژیک. اگر چنین می‌بود، در آن صورت باید شاهد همان نوع سیاست‌گذاری‌های غربی در روسیه بودیم. روند سیاست روسیه از نوع سیاست تقدیر ازلی- ابدی بوده که نوعی بازگشت به دوران قبل از انقلاب اکتبر و تبدیل شدن روسیه به کمونیسم شوروی است. به عبارتی ایدئولوژی کنونی روسیه نوعی سیاست ازلی- ابدی است که بر پایه خیال تاریخی، مسیحیت ارتدکس روسی و منجی‌گری آخرالزمانی است که مختص خود روسیه است. پس حرکت ظاهری و تصنعی روسیه به غرب در جهت مذاکره و حمایت صوری از اقتصاد جهانی و جهانی شدن صرفا مانوری استراتژیک از نوع ازلی- ابدی است نه حرکت و تقلیدی فروتنانه و مطیعانه از غرب.

اسنایدر به نقش فیلسوف تبعیدی دوران شوروی، ایوان ایلین در تفکرات سیاسی پوتین اشاره می‌کند و او را نظریه‌پرداز فاشیسم مدرن روسی می‌داند. تا چه اندازه با اصل تفکرات ایلین آشنا هستیم و اثر آن را در سیاست‌های کنونی روسیه درک می‌کنیم؟

ایوان ایلین در یک خانواده اشرافی در سال ۱۸۸۳ زاده شد. در دوران جوانی اعتقاد داشت که حکومت قانون باید در روسیه استقرار یابد. پس از وقوع جنگ جهانی اول و انقلاب ۱۹۱۷، تغییر بنیادینی در اندیشه ایلین روی داد و او را تبدیل به یک نویسنده شارح فاشیسم مسیحی کرد. در این حین بود که به خاطر دگراندیشی‌اش از روسیه تبعید شد. زمانی که در برلین بود علیه شوروی می‌نوشت و کتاب «وظایف ما» را برای مخالفان تألیف کرد. ایلین در روسیه پساشوری احیا شد و تاثیرش به قدری است که به عنوان نمونه پوتین در سخنرانی‌های ریاست‌جمهوری‌اش در پارلمان همواره از ایلین نقل قول می‌کند. پوتین در توجیه عملکردهایش در ارتباط با آسیب رساندن به اتحادیه اروپا و حمله نظامی به اوکراین، از ایلین به عنوان مرجع فکری‌اش نام می‌برد. ولادیسلاو سورکوف، رییس تبلیغات پوتین و دمیتری مِدودف، رییس دفتر پوتین، از ایلین یاد می‌کردند و اندیشه او را اشاعه می‌دادند. ایلین سیاستمداری ازلی- ابدی بود. ایلین از تمام آن فضیلت‌هایی که قرار است دموکراسی واقعی به آنها نائل آید بیزار بود مانند فردگرایی، اصل جانشینی، یکپارچگی، نوآوری، حقیقت، برابری. ایلین، فاشیسم را به عنوان سیاست آینده جهان می‌دید. فاشیسم ایلین سه ویژگی دارد: «اراده و خشونت را به عقل و قانون ترجیح می‌داد؛ یک رهبر واجد ارتباط معنوی با مردمش را پیشنهاد می‌داد و جهانی‌شدن را نه به صورت مجموعه‌ای از مشکلات بلکه در حکم نوعی توطئه قلمداد می‌کرد. فاشیسمی که امروز در شرایط نابرابری به‌مثابه نوعی سیاست تقدیر ازلی و ابدی احیا شده، در خدمت الیگارش‌ها به‌مثابه نوعی کاتالیزور عمل می‌کند تا از گفت‌وگوی عمومی دور شود و به سوی داستان سیاسی رود؛ از انتخاب معنادار دور شود و به سوی دموکراسی دروغی رود؛ از حکومت قانون دور شود و به سوی رژیم‌های شخص‌گرا رود» (ص ۳۱). مادر ایلین آلمانی بود و بنابراین تسلط به زبان آلمانی داشت و در زمان سکونتش در آلمان دوره روانکاوی را تحت نظر زیگموند فروید گذراند. از دیدِ ایلین، کمونیسم از غرب به روسیه تحمیل شد و روزی خواهد رسید که روسیه خودش را با کمک فاشیسم مسیحی رستگار خواهد کرد. بنابراین نمی‌توان تاثیر ایلین را در سیاست فعلی روسیه نادیده گرفت.

در مسیر ناآزادی از جمله کتاب‌هایی است که با رویکرد سیاسی مشخص در انتقاد از سیاست‌های حکومت دونالد ترامپ در امریکا و هشدارها در مورد نفوذ روسیه در سیاست این کشور منتشر شده‌است. تا چه اندازه می‌توان نظرات مطرح شده در این کتاب را که عمدتا هشدار در مورد مسائل سیاسی روز امریکا هستند، هشدارهایی جدی و مبتنی بر تفکرات بنیادین علوم سیاسی در نظر گرفت؟

تیموتی اسنایدر در تبیین و توضیح مفاهیم سیاست‌های تقدیرناگزیری و تقدیر ازلی- ابدی متوسل به آرای فیلسوفان و اندیشمندانی چون هگل و مارکس می‌شود و حتی از خود ایلین به عنوان اندیشمندِ هگلی راست نام می‌برد. گرچه در ابتدا ممکن است نظراتی که اسنایدر مطرح می‌کند به نحوی شبیه به آنچه که تئوری توطئه می‌شناسیم باشد ولی وقتی عمیق‌تر می‌نگریم نگرانی اسنایدر از آینده دموکراسی کاملا بر پایه‌های اندیشه سیاسی و فلسفی، لیکن با چاشنی تاریخ تطبیقی است که مدام سیاست فعلی امریکا را با دوران نازیسم آلمان قیاس می‌کند ولی این قیاس‌ها به دنبال بازبینی و اصلاح هستند و صرفا نمی‌توان آنها را در حد قیاس برپایه یافتن شباهت‌ها و تفاوت‌ها دانست.

آیا تقسیم‌بندی جهان به نیروی مبارزه در شرق و غرب که یک سر آن در امریکا و سر دیگر در روسیه است و برای سرنوشت شرق اروپا تلاش می‌کنند، به نوعی رسوب و تکرار تجربه جنگ سرد و احیای این تفکر در چارچوبی جدید نیست؟

می‌توان بدین شکل نگریست. از دیدِ اسنایدر، چون ما وارد نوعی سیاست تقدیر ازلی- ابدی شده‌ایم لاجرم مجبور به تکرار تاریخ هستیم. از این رو شاید این دوگانه‌انگاری درست نباشد ولی نظریه اسنایدر را به خوبی تبیین و توجیه می‌کند.

نویسنده در توصیف جنگ اوکراین با اشاره به تاریخ سده‌ها مبارزه میان کی‌یف و مسکو برای تسلط در اوراسیا راتوضیح می‌دهد. با توجه با سابقه چند سده‌ای جنگ اوکراین و روسیه، چرا این جنگ به عنوان یک جنگ کلیدی و سرنوشت‌ساز برای آینده غرب و آزادی توصیف می‌شود؟

جنگ اوکراین از این رو کلیدی محسوب می‌شود که با پیروز شدن روسیه و انضمام خاک اوکراین به روسیه بزرگ، کلنگ پروژه اوراسیانیسم به نحوی زده می‌شود. این تجاوز نظامی از طرف روسیه نمادین است زیرا از دید روس‌ها اوکراین به مثابه دولت- ملت نمی‌تواند وجود داشته باشد مگر تحت قیومیت روسیه بزرگ. آن نقشی که شوروی در زمان جنگ سرد در اروپای شرقی ایفا می‌کرد اکنون باید به نحوی روسیه بزرگ با پروژه اوراسیانیسم انجام دهد. پس جنگ اوکراین صرفا جنگی برای اوکراین نیست بلکه می‌توان آن را جنگی تمام عیار علیه اتحادیه اروپا و هژمونی ایالات متحده امریکا دانست.

ظهور نهضت‌های ملی‌گرا در کشورهای اروپایی، از جمله لهستان، مجارستان و تا حدی در آلمان، فرانسه و بریتانیا، از آثار ناامیدی از جهانی‌سازی و رویکرد لیبرالیسم غربی قرن بیستم ارزیابی شده‌است. کتاب تلاش می‌کند بخشی از این جریان را به سیاست‌های پوتین برای تسلط بر غرب ارزیابی کند. فکر می‌کنید وزن کدام نیرو در ایجاد این گرایش‌های سیاسی در اروپا بیشتر است، پوتین یا ناامیدی از لیبرالیسم مبتنی بر بازار؟

هر دو نقش مهمی را ایفا می‌کنند. در ابتدا این همان لیبرالیسم غربی بود که با سیاست تقدیرناگزیرش وعده پیشرفت همیشگی را می‌داد و با شکست کمونیسم و فروپاشی شوروی این سیاست به عنوان تک روایت بزرگ با شدت و حدت بیشتری دنبال شد. و لیکن وقتی لیبرالیسم و به تبع آن جهانی‌سازی که به نوعی امریکایی‌سازی نیز محسوب می‌شد شکست خورد تلاش در جهت یکسان‌سازی نژادی و زبانی، قوانین مهاجرت و کار، رکود و تورم به وجود آمده در دهه‌های اخیر، باعث شد تا گروه‌های راست افراطی دوباره محبوبیتی در میان توده مردم کسب کنند. در این حین، سیاست‌های دولت روسیه نیز بی تاثیر نبود. روسیه با تدیبر پوتین شبکه‌های رسانه‌ای متعدی را راه‌اندازی کرد تا از طریق کنترل رسانه‌ای اذهان توده‌های مردم را در غرب هدایت کند به آن نوع سیاستی که به دنبال بازگرداندن مردم به نژاد و ملت اصیل بود. روسیه از همین فضای ناامیدی و ناکارآمدی لیبرالیسم غربی به نفع خودش استفاده کرد تا سیاست‌های کنترل و پروپاگاندای خودش را گسترش دهد.

پوتین و ترامپ، دو شخصیت سیاسی هستند که خواه ناخواه چندی دیگر به هر دلیلی از مقام‌های خود احتمالا کنار می‌روند، فکر می‌کنید شاخص تفکر و سیاست‌های آنها تا چه اندازه نشان مسیر کنونی تاریخ و آینده جهان ما باشد؟

تفکر و سیاست‌های دولت‌ها با تغییر شخصیت‌های صرف از بین نمی‌روند. بعید می‌دانم که روسیه بدون پوتین تبدیل به روسیه‌ای دیگر شود. همچنان‌که اندیشه‌های ایلین بعد از چند دهه از مرگش دوباره احیا شد. یا اینکه بعد از ترامپ، آن نوع پوپولیسم و عوام‌فریبی توده‌ای در کار نخواهد نبود. شاید اشخاص عوض شوند ولی تخم اندیشه‌ها خواهد ماند تا سر فرصت و در زمان مناسب دوباره از بطن تاریخ جوانه بزند و محصولش را به بار بنشاند. این همان روند تاریخ است.

در مسیر ناآزادی آینده تاریک و سیاهی را برای جهان غرب پیش‌بینی می‌کند، مگر تحولی رخ بدهد، این تحول چیست؟ آیا از نظر نویسنده غرب باید برای جنگی فراگیر با پوتین آماده شود یا راهکاری دیگر وجود دارد؟

از دید اسنایدر، برای گذر از ناآزادی، باید زمان حال را به درستی و واقعی درک کنیم یعنی آن را از روایات خیالی، اسطوره‌های تقدیر ناگزیر و تقدیر ازلی- ابدی، پاک کنیم زیرا اینها صرفا ایده‌هایی در تاریخ هستند و فرآیند درست تاریخی را نمی‌سازند. به عبارتی باید جهان را جور دیگری ببینیم، آن را بازنگری کنیم تا اسیر داستان‌های جذاب نشویم. فضیلت‌های برابری، فردیت، جانشینی، یکپارچگی، نوآوری و حقیقت، در مسیر ناآزادی به سوی آزادی بنیادین هستند زیرا این فضیلت‌ها همدیگر را تقویت می‌کنند و به هم دیگر وابسته هستند. زیرسوال بردنِ یکی در واقع نابود کردن دیگر فضیلت‌هاست. از این رو برای مقابله با ناآزادی، باید با نگاه درست تاریخی از شکست درس بگیریم. البته بدون حس انتقام‌جویی و انزجار. پس راهکار درست در این شرایط «سیاست‌گذاری عمومی جمعی» خواهد بود. اینکه بدانیم که تمام این فضیلت‌ها در نهایت به حقیقت وابسته‌اند اگرچه رسیدن به حقیقت غایی شاید ناممکن باشد ولیکن جست‌وجوی آن ما را از ناآزادی دور می‌کند. «وسوسه اعتقاد به چیزی که درست تصورش می‌کنیم، همیشه از تمام جهات به ما حمله می‌کند. دیکتاتوری زمانی آغاز می‌شود که دیگر نتوانیم تفاوت بینِ امر حقیقی و امرجذاب را تشخیص دهیم» (ص ۳۲۶). اسنایدر چنین تحولی را در تغییر نگاه و مسوولیت پذیری می‌بیند: «اگر تاریخ را آن‌چنانکه هست ببینیم، در آن صورت جایگاه‌مان را در آن خواهیم دید، اینکه چه چیزی را ممکن است تغییر دهیم و چگونه می‌توانیم بهتر عمل کنیم. سفر بی‌فکرمان را از تقدیرناگزیری به تقدیر ازلی و ابدی متوقف می‌کنیم و از مسیر ناآزادی خارج می‌شویم. در آن صورت نوعی سیاستِ مسوولیت‌پذیری را آغاز می‌کنیم» (ص ۳۲۸-۳۲۷). در آن صورت است که می‌توانیم با نوعی بازنگری جهان‌مان را از نو خلق کنیم تا میراثی برای آینده آزادی انسان باشیم.

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST