ایران: بـــرای اغلـــب آنهــــایی که به نوشتههای «هاروکی موراکامی» علاقهمند
هستند مهدی غبرایی نام آشناییست چراکه اغلب آثار این نویسنده ژاپنی به ترجمه او
در اختیار خوانندگان قرار گرفتهاند. «قتل کومانداتوره» عنوان تازهترین ترجمهای
است که تا چندی دیگر از سوی نشر افق و به همت این مترجم کشورمان وارد بازار نشر میشود؛
البته او یک سالی است که ترجمه این رمان را به اتمام رسانده اما در گیر و دار
گرفتاریهایی که پیش روی نشر و اهالیاش قرار دارد هنوز موفق به انتشار آن نشده و
غبرایی امیدوار است ممیزان اداره کتاب بالاخره به اعطای مجوز آن رضایت بدهند!
موراکامی این رمان را با بهرهگیری از دانشی گسترده در عرصه نقاشی نوشته، نکتهای
که ردپای چندانی از آن در دیگر نوشتههای او نیست و نوعی غافلگیری برای مخاطبان
نوشتههایش بهدنبال دارد؛ نکتهای که حتی برای مترجم هم جالب بوده آنچنان که میگوید:
«با اینکه سالهاست درباره موراکامی خواندهام اما از تسلط بالای او به نقاشی خبر
نداشتم.
اینکه او شیفته ادبیات و موسیقی کلاسیک است را میدانستم اما درباره
نقاشی نه! بیاغراق در این رمان با وجه تازهای از دانش موراکامی روبهرو شدم.»
بهتر است نکات بیشتر درباره این رمان و همچنین «چوب نروژی» موراکامی که چاپ تازهای
از آن به تازگی وارد بازار نشر شده را در این گفتوگو و از زبان مترجم آثارش
بخوانید.
برای اغلب علاقهمندان نوشتههای «هاروکی موراکامی»، نام این نویسنده
مطرح ژاپنی در بازار کتاب کشورمان به ترجمههای شما گره خورده، افزون بر تجدید چاپ
رمان «چوب نروژی» او که طی روزهای اخیر اتفاق افتاده گویا کار یکی دیگر از نوشتههای
موراکامی را هم به پایان بردهاید؟
بله، «قتل کومانداتوره» عنوان تازهترین نوشتهایست که از موراکامی
ترجمه کردهام و جالب است که بدانید منتقدان ادبی این رمان را از جمله شاخصترین
آثار او میدانند. در میان ساختههای موتسارت، آهنگساز اتریشی مطرح موسیقی کلاسیک،
اپرایی ست با عنوان «دُن ژُوان» که سال ۱۷۸۷ در دو پرده به آهنگسازی او به روی صحنه میرود؛
نام کتاب از این اپرا گرفته شده است. هرچند که اتفاق عجیبی نیست چراکه قدری جستوجو
درباره موراکامی کافیست تا از علاقه بسیار او به موسیقی و بویژه موسیقی کلاسیک
باخبر شوید.
کار نشر این نوشته موراکامی در چه مرحلهایست؟
با اینکه نزدیک به یک سال از پایان ترجمه این رمان میگذرد اما هنوز منتشر
نشده، البته چند ماهیست که برای کسب مجوز نشر از سوی نشر افق در اختیار وزارت
ارشاد قرار گرفته که گویا هنوز جوابی ندادهاند. امیدوارم حداقل طی یکی-دو ماه
اخیر تکلیف مجوز آن مشخص شده و بالاخره در اختیار علاقهمندان قرار گیرد.
با تمرکزی که طی این سالها در مطالعه و ترجمه آثار موراکامی داشتهاید
چه تفاوت یا حتی شباهتی میان «قتل کومانداتوره» با دیگر نوشتههای او قائل هستید؟
نه تنها از نظر ساختار، بلکه به لحاظ مضمون هم «قتل
کومانداتوره» شباهت بسیاری به دیگر نوشتههای او همچون «کافکا در کرانه»، «تعقیب
گوسفند وحشی» و حتی «سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا» دارد. اما نکته
جالب توجه از جهت تفاوت این اثر با دیگر رمانهای موراکامی به علاقه مندیهای او
بازمی گردد؛ با اینکه سالهاست درباره موراکامی خواندهام اما از تسلط بالای او به
نقاشی خبر نداشتم. اینکه او شیفته ادبیات و موسیقی کلاسیک است را میدانستم،
آنچنان که حتی رد پای پررنگی از این علاقهمندی در اغلب نوشتههای او خودنمایی میکند.
اما در این کتاب مخاطب با وجه تازهای در دانش هنری موراکامی روبهرو میشود، او
«قتل کومانداتوره» را با تأکید بر نقاشی نوشته، چراکه شخصیت اصلی آن نقاشی ژاپنی ست
که یکی از کاراکترهای تابلو تازهاش به اسم «کومانداتوره» را از اپرای «دُن ژُوان» برداشته و به دنیای واقعی میآورد! از این منظر شاید بتوان
آن را شبیه کاری دانست که «اسکار وایلد» در رمان «تصویر دوریان گری» انجام داده که
شخصیتی را از یک تابلو بیرون آورده و به آن در دنیای واقعی جان میدهد. نقاش رمان
موراکامی با شخصیت برآمده از نقاشی مذکور دست به سفر زیرزمینی عجیب و غریبی زده و
به سوی اهدافی گام برمیدارد که ماجراهای داستان او را شکل میدهند. موراکامی در
این رمان با چنان هنرمندی عجیبی شخصیت این نقاش و نقاشیاش را به تصویر کشیده که
برخورداری او از چنین سطح دانشی برای من عجیب بود. راستش حتی تصور نمیکردم که در
زمینه نقاشی اطلاعات چندانی داشته باشد.
از شباهت این رمان با برخی نوشتههای موراکامی گفتید؛ در «قتل
کومانداتوره» هم از نظر ساختاری همچنان با بهرهگیری جدی او از رئالیسم جادویی
روبهرو هستیم یا تنها بحث مضمونی درمیان است؟
در این رمان هم رئالیسم جادویی همچنان حضور جدی دارد، البته همچون
دیگر نوشتههای موراکامی در «قتل کومانداتوره» خواننده با تلفیقی از رئالیسم و
رئالیسم جادویی روبهروست؛ بخشهایی از رمان در دنیای واقعی و بخشهایی هم در قالب
فانتزی رخ میدهد و اتفاقاً استفاده همزمان این دو را میتوان هنرمندی موراکامی
دانست. تلفیق واقعیت و دنیای غیرواقعی در این رمان تا حدیست که شما در بخشهایی
از داستان با خواهری روبهرو میشوید که او را در کودکی از دست داده بوده و
حالا به زندگیاش آمده! طی این دههها دست به ترجمه آثار متعددی زدهام اما از
مطالعه هیچکدام به این اندازه لذت نبردهام. شما وقتی زمان بسیاری را صرف مطالعه
درباره آثار یک نویسنده کرده باشید با سبک و سیاق او آشنا میشوید؛ با این حال من
صفحه به صفحه این رمان را در حالی میخواندم که از حدس صفحه بعدیاش عاجز بودم.
«قتل کومانداتوره» رمان مفصلی ست که نزدیک به 900 صفحهای میشود، با این حال به علاقهمندان
آثار موراکامی قول میدهم که از خواندن آن خسته نشوند.
از رمان «قتل کومانداتوره» که بگذریم به تازگی چاپ چهارم ترجمه شما از
«چوب نروژی» هم در دسترس علاقهمندان قرار گرفته، قدری هم از این نوشته موراکامی بگویید.
طی این سالها اغلب نوشتههای موراکامی را ترجمه کردهام که «چوب نروژی» هم از آن جمله است. «چوب نروژی» را میتوان از معدود نوشتههای
سرراست موراکامی دانست؛ نوشتهای که در آن خبر چندانی از پیچیدگیهای ساختاری سایر
نوشتههای موراکامی نیست، در «چوب نروژی» شما نه با رئالیسم جادویی روبهرو میشوید
و نه با خرق عادت و حتی سوررئالیسم. این رمان ماجرای عشقی ناکام را پیش روی
خوانندگان میگذارد؛ دختر و پسر شیدایی که در شرایط غیرعادی شیفته یکدیگر میشوند.
برخلاف دیگر نوشتههایی که با مضمونهای عاشقانه نوشته شدهاند در این رمان خبری
از شخصیتهای شسته و رفته نیست؛ شخصیت دختر این رمان مبتلا به نوعی بیماری روانی
ست. اما نکته دیگری که بد نیست درباره «چوب نروژی» بدانید این است که در تألیف آن
تحت تأثیر مستقیم «سالینجر» و از سویی «فیتزجرالد» قرار داشته است. در علاقهمندی
موراکامی به این دو نویسنده همین بس که بدانید او در ژاپن بهعنوان مترجم آثار
سالینجر و فیتزجرالد هم کار کرده؛ هر چند که همواره تأکید میکند:«برای من ترجمه
یک کار تفریحیست.» اما بازگردیم به سبک او در تألیف این رمان، موراکامی همان طور
که گفتم «چوب نروژی» را در قالبی کاملاً رئال نوشته و به طور مستقیم بدون استفاده
از هیچ پیچیدگی خاصی مخاطب را به سوی مضمون مورد نظر خود هدایت میکند و در این
نوشته دنباله رو جدی دو نویسندهای است که گفتم؛ هر چند به گمانم در خلق این رمان
ثابت کرده که حتی یک سر و گردن از هر دوی آنان بالاتر است.
و این برتری را از چه نظر میدانید؟ مضمون یا ساختاری که به کار برده؟
مهمترین ویژگی آن را در امروزی بودن نوشتهاش میدانم، به گونهای در
این رمان دست به داستانسرایی و شخصیتپردازی زده که برای مخاطبان قابل درکتر و
از سویی امکان همذات پنداری با آنان بیشتر است. نمیتوان منکر این شد که او به هر
حال جا پای بزرگانی گذاشته که صاحبان این سبک به شمار میآیند، اما مسأله این جاست
که نوشته او در این رمان خیلی بیشتر به ذهن و سبک فکری امروز و حتی زندگیمان
نزدیک است.
اما توجه به عشقی ناکام که ماجرای تازهای در ادبیات داستانیمان
نیست! چه چیزی یا نکتهای در این رمان است که آن را از گرفتاری به تکرار نجات
داده؟
همان طور که گفتید در نگاه نخست ممکن است گمان کنید با موضوعی تکراری
روبهرو هستید اما مسألهای که نباید فراموش کرد این است که تمام جهان ادبیات،
فارغ از اینکه با شعر روبهرو باشیم یا داستان جدا از چند موضوع مشخص که یکی از
آنها عشق است، نیست. به قول حضرت حافظ «یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب/ کز هر
زبان که میشنوم نامکرر است». در این رمان شما با درگیریهای انسان امروز در
مواجهه با زندگی شهری و درگیریهای پیش روی او روبهرو میشوید. البته «ناتوردشت»
هم با چنین نگاهی نوشته شده منتهی همانگونه که تأکید آن دو نویسنده از
چهرههای شاخص ابتدایی قرن بیستم هستند ولی موراکامی در همین حال و هوای امروز و
قرن بیست و یکم زندگی میکند. اینکه موراکامی در این رمان توانسته آن سابقهای که
از او در توجه به رئالیسم جادویی سراغ داریم را کنار بگذارد و اثری متفاوت خلق کند
جای تأمل دارد.
یکی از شخصیتهای اصلی رمان دختری ست مبتلا به بیماری روانی، با این
تفاسیر این اثر را میتوان داستانی با نگاهی به مسائل روانشناختی و جامعه شناسی
دانست؟ بویژه که تأکید کردید او در این نوشتهاش به درگیریهای انسان امروز با
زندگی شهری هم توجه داشته!
بله، موراکامی نویسندهای برخوردار از دانشی گسترده در علوم مختلف است
و اتفاقاً این رمان با توجه به همین دو نگاهی که اشاره کردید نوشته شده. دختری که
از او گفتم بهدلیل ابتلا به بیماری روانی با مشکلی جدی روبهروست و حتی در جایی
شبیه به تیمارستان هم بستری شده است. این داستان به جهت کوششهایی که شخصیت مقابل
او برای وفادار ماندنش به عشقش که همین دختر است انجام میدهد بسیاری خواندی ست.
«چوب نروژی» در چه جغرافیایی روایت شده؟
درست شبیه دیگر نوشتههای او که اغلب در زادگاه خودش روایت میشوند
بستر جغرافیایی این رمان هم ژاپن است. هر چند که برخلاف دیگر نوشتههای او در «چوب نروژی» خبری از توجه موراکامی به تاریخ ژاپن و اسطورهها نیست.
تنهایی و خودبیگانگی آدمها ازجمله مضامین مشترک اغلب نوشتههای
موراکامی است، در «چوب نروژی» هم با چنین نگاهی از سوی
نویسنده روبهرو هستیم؟
بله، همان طور که گفتید این یکی از ویژگیهای مشترک همه نوشتههای
موراکامی است که ردپای پررنگی از آن در «چوب نروژی» هم دیده میشود.