تاریخ نیز چون دیگر مسائل درگیر موارد جنسیتزده و مردمحور است، آنچنان که غالباً مردان در نگارش تاریخ دست داشته و از خود و همالانشان نام بردهاند، زنان دستشان کوتاه بوده و مردان هم از آوردن نام زنان سرباز زدهاند. در کتب تاریخیِ ارزشمند بهخصوص کتابهایی که از لحاظ ادبی نیز ارزشمندند بهندرت از زنان و یا شرح احوالشان نگاشته شدهاست، در برخی موارد تنها به ذکر نام پرداختهشده، آن هم به این شرط که به سرگذشت مردی گره خوردهباشد؛ مثل مادر حسنک وزیر در تاریخ بیهقی و یا بعضی تذکرهها که به شرح حال صوفیان پرداختهاست.
بعد از اینکه مدرنیته رختی نو بر تن جامعه پوشاند، معدود پژوهشگرانی به نام و یاد زنان قلمفرسایی کردند؛ ولی تنها زنان نویسنده و شاعر. دیگر زنان و خدماتشان در محاق فرو رفتهاند.
کتاب پیشرو به نوعی تاریخ شفاهی است یا از قول نویسنده که اسم زنانهتری به آن داده؛ دفترچهی خاطرات. خاطرات زنانی خوشاراده که در تندبادهای مردسالاری قد خم نکردند و توانستهاند خود را به نقطهای برسانند که برای یک انسان هدف و مقصود متعالی محسوب میشود.
نویسنده با ۲۵ زن مصاحبه کرده که در حال حاضر فقط شانزده مصاحبه در این کتاب به چاپ رسیده است. کارش را از اینجا پی گرفته که سالها پیش برای تهیهی سالنمای زنانِ ایران متوجه شده دستیابی به منابع و اطلاعات مکتوب دربارهی تاریخ و چگونگی فعالیت زنان و تأثیر آنها در سیر تحولات و پیشرفت ایران، وجود ندارد. این تجربه آغازگاهِ جمعآوری اطلاعات و مصاحبه با زنان شدهاست. نسلی که بسیاری از امور روزمرهی ما را با مشقت مضاعف انجام میدادند. انتشار این خاطرات نخست در فصلنامهی فصل پنجم اتفاق افتاد و در نهایت به چاپ کتاب منتهی شد.
تاریخ شفاهی راوی وقایعی غیررسمی است؛ اما عمومیت این شیوه در جهان برای جمعآوری اطلات تاریخی حاکی از اعتبار آن است؛ چنانچه تاریخ از گذشته تا اکنون با همین نقل سینهبهسینه حفظ شدهاست. آنچه نقطهضعف این روند محسوب میشود مردانه بودن این مسیر است، مردانِ مصاحبهکننده و مردانِ مصاحبهشونده قبضه را در اختیار خود گرفتهبودند و به غیر از مصاحبههایی در زمینهی فرهنگ عامیانه، آن هم برای نقل قصه و لالایی نمیتوان زن مصاحبهشوندهی دیگری یافت و این نخستین بار است که شرح تکاپو و تلاش این زنان ثبت و ضبط میشود. نویسنده تأکید دارد: «کوشش و هدف نگارنده در این کتاب بازخوانی و استنتاج از خاطرهها و سرگذشتهاست نه لزوما انتقال مو به مو» (ص۲۴)
کتاب خاطرات زنانی است که بین سالهای ۱۲۹۰ تا۱۳۱۰ خورشیدی متولد شدهاند، با توجه به احوال آن روزگار طی طریق کردهاند و توانستهاند مدارج علمی و مرتبهی اجتماعی بهدست بیاورند. میرزاده نظیفیحریری متولد ۱۲۹۰، بتول منجیلیان متولد ۱۲۹۱، شهربانو ضرابی۱۲۹۲، لعل فیروزگر متولد ۱۲۹۴، عفت صفاکیش متولد ۱۲۹۴، مریم سلطانی متولد ۱۲۹۵، اشرفالملوک مصاحب متولد ۱۲۹۶، عزیزه شیبانی متولد ۱۲۹۶،خدیجه مقدم متولد ۱۲۹۷، عذرا ارشدی متولد ۱۳۰۰، قدسیه عماد متولد ۱۳۰۲، معصومه سهراب متولد ۱۳۰۴، فاطمه کیوان متولد ۱۳۰۶، پوراندخت شجیعی متولد ۱۳۰۸، اقدس نیرومندزاده متولد ۱۳۱۰، اعظم سپهرخادم متولد ۱۳۱۰از زنان مصاحبهشونده بودهاند.
آنچه از این زنان افرادی موفق و اجتماعی ساخته را میتوان تغییر الگوی حاکم بر جامعه و شرایط مطلوب خانوادگی دانست که برای بعضی شرایط از پس تلاش و پافشاری فراهم شده و برای عدهای دیگر هم مهیای بروز استعدادها بوده. تأسیس مدارس برای دختران و تغییر شرایط بهداشت و آگاهی مادران نقطهی عطف به حرکت درآمدن این ماشین بودهاست.
مؤلف کتاب را به نه فصل تقسیم کرده و خاطرات شفاهی این بانوان را در خلال مباحث این نه فصل گنجانده است، هرچند که مباحث فصلها ترتیب یا آهنگ مشخصی ندارند و بسا اینکه مباحث ذهن را پاره میکنند و تا خاطرات خواندهنشود مقصود از عنوان فصل درک نخواهدشد؛ پس بهتر است موقع خواندن کتاب تمرکز را از روی فصلبندی و تقسیم ضعیف کتاب و همچنین نثر نهچندان مقبول کتاب برداریم و از مجموعهی خاطرات که با موضوعات مختلف پیش روی ماست لذت ببریم.
فصل نخست به دوران کودکی اختصاص یافته که تقریباً میتوان گفت چون خانوادهها از سطح بالا یا متوسط اجتماعی برخوردار بودند، کودکی خوب و بیدردسری داشتند و شرایط برای مدرسه رفتن و مطالعه برایشان فراهم بود.
فصل دوم به روایتهایی از منع حجاب پرداختهاست.
فصل سوم بر روی آموزش و مدرسهسازی که مهمترین ابزار پیشرفت و حرکت رو به جلو بود، تمرکز دارد. نخستین مدرسهی دخترانه ـ در فراز مکتبخانههای قدیم ـ را در ایران گروههای میسیونری خارجی ساختند، در ارومیه و در سال ۱۲۵۳ قمری. در سال۱۲۵۳ شمسی خواهران سنونسان دوپل در تهران مدرسهی دخترانهی سن ژوزف را بنیاد گذاشتند و در سال ۱۲۷۴ مدرسهی دخترانهی امریکایی در تهران و در سال ۱۲۹۹ مدرسهی دخترانهی ژاندارک؛ اما مدارسی که خود ایرانیها ساختند مدرسه دخترانهی ارامنه در سال ۱۲۸۷ قمری، مدرسهی اتحاد (آلیانس) که مدرسهی دخترانهی یهودیان بود در سال۱۲۷۷، مدرسهی دخترانهی زرتشتیان به نام اناث جمشیدی در سال ۱۲۸۱ و در نهایت مدرسهی تربیت بنات که مدرسهی دخترانهی بهاییان درتهران بود در سال ۱۲۹۰ تأسیس شد. به تدریج مدارسی هم از سوی مذهبیها گشوده شد که دختران مسلمان نیز پذیرفته شدند. از نیمهی دههی ۱۲۸۰ بود که زنان پرتلاشی چون بیبی خانم استرآبادی و طوبا آزموده با تحمل سختیهای بسیار تأسیس مدارس دخترانه را آغاز کردند تا سال ۱۲۹۷ که آموزش دختران رسماً از مسئولیتهای دولت محسوب میشد و حکومت رضاشاه به گسترش نقش دولت در اجرای آموزش دختران و زنان ادامه داد. هرچند که سن بانوان مصاحبهشونده به شکلی است که در همین دورهی آخر به درس خواندن موظف میشدند اما از سوی خانواده هم منع و مانعی برای تحصیلشان وجود نداشت، این در حالی است که در سال۱۳۴۳ آماری وجود دارد که دلیل بیسوادی دختران منع والدینشان از فرستادنشان به مدرسه است.
فصل چهارم به ماجراهایی محدود و مختصر از ازدواج و زندگی مشترک اختصاص دارد که به سن ازدواج، گذر از سنتها در امر ازدواج، فرزندآوری و موانعی که در راه درس خواندن و کار بیرون از خانه ایجاد میکند، میپردازد.
فصل پنجم از شرایط پیچیده برای ورود زنان به دانشگاه میگوید. در سالهای ابتدایی که تنها «دارالمعلمات» و کالج «البرز» برای ادامهی تحصیل وجود داشت، زنان برای ادامهی تحصیل باید به خارج از کشور میرفتند. بعدتر هم آموزش عالی برای زنان تنها در تهران وجود داشت و زنان برای ادامهی تحصیل باید به تهران میآمدند. سالها بعد یعنی در ۱۳۳۶ در اصفهان دانشگاهی باز شد که معلمها میتوانستند شبانه درس بخوانند.
فصل ششم دربارهی تجربهی معلمی و مدرسهسازی تا استادی دانشگاه بانوان مصاحبهشونده است که دوران شکوفایی تحصیلی و شغلی آنها با برنامههای مدرنیزاسیون دولتی برای ارتقای تحصیلی و شغلی زنان همزمان شده بود و یکی از پایگاههای پیشرفت ایران تمرکز را بر روی تعالی زنان گذاشتهبود، اگرچه جنبشهای اجتماعی زنان کمرنگ شدهبود، اما زنان نقطهی تفاخر دولت شده بودند و راهشان برای فعالیت در تمام پروژههای ملی هموار بود.
فصل هفتم که از روایت خانم دکتر تا حکایت خانم نویسنده نام گرفته، بیان میدارد که در بین مصاحبهشوندگان تنها معلمان حضور نداشتند بلکه زنانی با شغلها و هویتهای دیگری هم وجود داشتند، برای مثال خانم اعظم سپهرخادم که روزنامهنگار بودند و در این حرفه سعی کردند که یا مشکلات زنان را حل کنند یا حداقل آنها را بازتاب دهند.
فصل هشتم امدادگران جامعهی در حال گذار را زنانی میداند که بخش اعظم فعالیتهایش را خدمات عامالمنفعه و صنفی میداند، بهطوری که اغلب فعالیتها خیریهای محسوب میشد و جنبهی آموزشی داشت.
فصل نهم زنان مصاحبهشونده را گریزان از سیاست میداند که به غیر از اشرفالملوک مصاحب و مریم سلطانی دیگر زنان از طرح مسائل سیاسی بهخصوص آنچه به انقلاب ۵۷ و بعد از آن مربوط میشود، امتناع دارند.
فصل پایانی نگاهی مختصر به فرآیند زنانه شدن جامعهی ایران دارد. تحولاتی که ابتدا سبک زندگی زنان را تغییر داد و در مرتبهی بعد تأثیر مستقیم بر جامعه گذاشت، عوامل مؤثری که نه تنها در شکل و سبک زندگی مهم بود، بلکه در گشایش افقهای تازه برای آن نسل و نسلهای بعدی هم مؤثر بود. در آن زمان دولت وقت، در عوض ایجاد محدودیت برای زنان حداقل امکان مشارکت در فعالیتهای اجتماعی را برایشان فراهم میکرد و همین مهم نهتنها موفقیتهای فردی نصیب زنان کرد؛ بلکه به ارتقای سطح اجتماعی و حتی فرهنگی و اقتصادی جامعه و اصلاحاتِ کارساز کمک کرد.
نوشین احمدیخراسانی مؤلف این کتاب بدیع و تازه است و نشر روشنگران مسئولیت چاپ و انتشار آن را بر عهده داشتهاست.