نبش کوچهای در پشت باغ سپهسالار، کنار مجموعهای از آپارتمانهای جورواجور (که جابجا در کوچههای تنگ کنار هم نشستهاند و به اطراف سرک میکشند) ساختمانی است نودساله که ستونهای نیمه چوبی و گچیاش را زیر چانهاش زده و در سکوت خمیازه میکشد و نظارهگر غوغای اطراف است. این ساختمان از نخستین چاپخانههای ایران است؛ چاپخانه رنگین که محل چاپ روزنامه فکاهی توفیق و دفتر آن و آخرین محل تحریریهاش نیز بوده. اردیبهشت ۵۱، همزمان با ۵۰ سالگی توفیق، مأموران کلانتری به ساختمان ریختهاند و درهایش را مهروموم کردهاند تا چاپخانه در آستانه ورشکستگی کامل به فروش برسد و چراغ طنز مردمی توفیق خاموش شود. این روزها خبر میرسد که بولدوزرها بیش از این سکوت را بر این ساختمان قدیمی جایز ندانستهاند و به جانش افتادهاند تا تکانی به خودش بدهد و پاساژی شود کنار مالهای ریزودرشتی که این روزها مثل قارچ از زمین حاصلخیز تهران میرویند و سر به آسمان میسایند. با این تدبیر ساختمان توفیق به پاساژ تبدیل میشود تا بلکه به کار بستن راه تنفس چشمها و ذهنهایی بیاید که با ناامیدی نشانههایی از تاریخ تهران قدیم را میان بناهای نوساز بسازوبفروشیساز در کوچهپسکوچههای تنگ شهر جستوجو میکنند. چاپخانه رنگین خاستگاه خاطره جمعی طنز امروز ماست.
ساختمانی قدیمی با خاطراتی از اهالی طنز که خود در مکتب توفیق آموختند و طنز امروز ما وامدار آنهاست. بزرگانی مثل صابری، صلاحی، احترامی، درمبخش و دیگران. ساختمان چاپخانه رنگین از روزهای حیات توفیق حکایتها دارد. میتوان احیایش کرد، از آن خانه طنز ساخت و پای حکایتهای شیرینش نشست و در آن، روایت تصویری تاریخ طنز معاصر را تماشا کرد تا در این دنیای شلوغ و سرد، خستگان دمی در سایهاش بیاسایند، خندهای بر لبشان بیاید و نفسی تازه کنند. چاپخانه رنگین شناسنامه طنز ماست. در هیچ جا شناسنامهای به این مهمی و با آن حجم از پشتوانه مردمی را چنین ساده باطل نمیکنند! درجایی خواندم که پیشنهاد شده این مکان بجای تخریب، حفظ شود و به موزه کفش تبدیل شود، چراکه ساختمان در دل مرکز خریدوفروش کفش قرار دارد. اینهم پیشنهاد بدی نیست. از موزه طنز تا موزه کفش راه چندانی نیست. طنز، از دیرباز نسبتی با پاپوش داشته است؛ مثل پاپوشهایی که حکومت وقت برای توفیق دوخت تا بتواند به آن بهانهها تعطیلش کند و آیندگان ۴۷ سال بعد به فکر بیافتند که اینجا موزه پاپوش شود یا موزه طنز یا هر دو یا شاید هم هیچکدام!...