مقدمه:
از زمانی که دانش آموز مدرسه راهنمایی بودم با قطعهای از مقالات شمس در کتاب "خط سوم" دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی آشنا شدم، این قطعه رازانگیز چنان در دلم نشست که هر جایی آن را میخواندم و روی دفترهای پاکنویس درسهایم آن را مینوشتم. این قطعه همان قطعه است که به "خط سوم" مشهور است (که البته اصطلاح "خط سوم" از خود شمس نیست و ظاهراً این ترکیب برساخته دکتر صاحب الزمانی است.)
ضبط دکتر موحد از این قطعه در کتاب مقالات تفاوتهایی با نسخه خوشنویس دارد و به شیوه زیر است:
۱. «گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز. گفتم: تفسیر ما چنان است که میدانید: نی از محمد و نی از خدا! این «من» نیز منکر میشود مرا. میگویمش: چون منکری، رها کن، برو. ما را چه صداع (دردسر) میدهی؟ میگوید: نی. نروم! همچنین میباشم منکر، این که نفس من است سخن من فهم نمیکند.»
]استاد موحد جمله زیر را به قسمت گسسته پارهها (ص ۳۸۱) بردهاند که به نظر میتواند اینجا باشد. به شرط آن که "نمیگویم" را" نمیگوید" بخوانیم یا افزوده کنیم "آن مفسر میگوید."[
«بعضی آیتها را تفسیر نمیگویم، یعنی آیت نیست. خود حاجت آن است که رها کردی، چرا رها کردی یعنی آسان است؟ مشکل خود آن است.»
۲. «چنانکه آن خطاط سه گونه خط نبشتی: یکی او خواندی، لا غیر ... یکی هم او خواندی هم غیر، یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.» (ص ۲۷۲)
شرح
گویا شمس در این قطعه میخواهد بر نوعی "هرمنوتیک فلسفی" تأکید کند و توضیح دهد که فهمنده (مفسر) از قیدهای متن رها است و در" افق وجودی" خویش کلام را میفهمد و در بند آن نیست تا منظور مؤلف و منتقلکننده را دریابد زیرا آن را امکانپذیر نمیداند.
ابعاد متن مقدس
بخش اول کلام درباره تفسیر قرآن است و بهگونهای اشاره به آن دارد که فهم کلام مقدس، سه وجهی است:
الف. منظور و خواسته خدا (ماتن) از نزول آیات،
ب. فهم پیامبر (رسول/گزارشگر/ راوی) از کلام خدا با توجه حضورش در تاریخ (یعنی زمینه و زمانه بعثت)
ج. فهم مخاطبان بنا بر پیشداشتها و پیشدیدها و پیشدریافتهایی که در رابطه با متن دارند آن گونه که مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی گفت.
در بخش اول جمله، شمس دلیل تفسیر نکردن قرآن توسط خود را شرح میدهد و میگوید نه میتواند بهمنظور خدا دست پیدا کند و نه میتواند تفسیر پیامبر را از آیات قرآنی بازگو کند پس اگر سخن بگوید مصداق این سخن میشود که گفت: "آن شخصِ نقصاناندیش ورق خود برخواند، ورق یار بر نمیخواند، اگر از ورق یار یک سطر برخواندی از اینها هیچ نگویَدی ورق خود خواند و بس در آن ورقِ او همه خط کژ مژ تاریک باطل با خود تصّوری کرده و توهّمی کرده چون بُتی خود تراشیده و بنده و درماندهی آن شده. (مقالات ص ۹۸)
شمس درمانده است حال که نمیتواند از خدا و رسول بگوید اگر از خود تفسیر بگوید دیگران نمیفهمند و او را ریشخند میکنند، حتی ساحت آگاه وجود خود او (من) نیز زیر بار تفسیر بخش دیگر وجود او نمیرود.
او با آوردن این نکته سه کانونی بودن تفسیر را که همانا تفسیر "عقلی و نقلی و دلی" است بازگو میکند. او از تفسیر میگریزد زیرا امکان گم شدن خویش را در پیچ و تابهای تفسیر عرفانی و انفسی (نه ذهنی و نقلی) میداند و تعارضهایی را بیان میدارد که در ساحتهای روان خود در فرآیند فهم کلام خدا به عنوان یک فهمنده تجربه میکند. او برای قابل فهم کردن آنچه به قول هرمنوتیستها در "حادثه فهم" حاصل میشود نوشتههای یک خطاط را مثال می زند که سه گونه خط نبشتی...
خط سوم چیست؟
من طی سالیان از این جمله تفسیرها داشتم و هرگاه در گیر این مثال خطاط میشدم با خود میگفتم چگونه آدمی آنچه را که خود مینویسد و میگوید نمیتواند بخواند یا بفهمد؟ حتی اگر شمس بحث را در چارچوب "شطحیات شفاهی"(سخنهای مستانه عارفانه) میکشاند باز هم میشد برای خط ناخوانی خطاط توجیهی پیدا کرد (آن گونه مولانا برای بایزید در مثنوی کرد،) اما این اظهار نظر در بارهی یک مکتوب بوده و فرد ناتوان در خواندن یک خطاط (خوشنویس یا نویسنده؟!) است. با توجه به آنچه گذشت این خطاط نه خداست (زیرا شمس در چارچوب متابعت از این سخنها نمیگوید) و نه این خطوط سهگانه ملائک و حیوانات و انسان هستند بلکه باید این جمله را یک تمثیل رندانه دانست که شمس برای توجیه سخنان ساختارشکنانة بر آمده از دل خود در تفسیر قرآن مطرح کرده است. اما چند روز پیش حادثهای رخ داد که این مطلب را بر من روشن ساخت.
ماجرایی برای فهم تمثیل شمس
امروز صبح به سختی فایل صوتی یک سخنرانی را باز کردم. سخنران که شخصیتی معقول و جدی دارد کمی که از صحبتش گذشت پس از چند بار مکثهای طولانی در خواندن برگهای که قصیدهای از خاقانی را بر آن نوشته بود، از حاضران با ناراحتی پوزش خواست و گفت چون گاهی دستش مرتعش میشود اکنون نمیتواند کلماتی از آنچه را که دیروز نوشته است بخواند. پس از این که سخنران این جمله را گفت سخنرانی او به دلیل اشکال در شبکه اینترنت قطع شد و فرصتی فراهم شد تا به خود فکر کنم آنچه برای این سخنران رخ داده آیا پاسخ آن پرسش است که تو همیشه میپرسیدی چرا شمس تفسیر متفاوت خود را در قالب مثال خطاط مطرح است؟
بر مبنای این رخداد میتوان گفت اگر دل شارحی به واردات غیبی در فرآیند فهم کلام خدا مرتعش شود سخنهایی خواهد گفت که خود نیز در فهم آنها میماند زیرا به قول عین القضات «تحریر املای وقت میکند»، این همان تجربهای است که شهاب الدین یحیی سهروردی در «کلمه التصوف» مینویسد: «قرآن را باید با وجد و طرب و فکر لطیف بخوانی. قرآن را چنان بخوان که گویی تنها در شأن تو نازل شده است. این صفات را در جان خویش جمع بیاور و آنگاه از رستگاران خواهی بود»("مجموعه مصنفات"، ج ۴، ص ۱۳۹).