حضور در کتابخانه و کتابفروشی، از جهتی هولانگیز است. وقتی با انبوهی از کتابهایی مواجه میشویم که نخواندهایم، وقتی حتی از معنای برخی از عنوانها سر در نمیآوریم، وقتی تنوع موضوعها گستردگی جهلمان را پیش چشممان میآورد و در همان لحظه هم میدانیم که نخواهیم توانست این همه را بخوانیم و بدانیم و باید فقط یکی، دو تا را برگزینیم، مضطرب میشویم. دستور استاد بزرگوارم جناب محمدخانی برای انتخاب چند کتاب خوب که امسال خواندهام هم تا حدودی هولانگیز است. امسال کتابهای زیادی را تصفح کردم، خیلی از آنها را اصلاً نخواندم، برخی را نتوانستم تمام کنم و برخی کتابها مرا با اشتیاق تا سطر آخر کشاندند. گزیدن چند کتاب از بین خوبهایی که خواندهام، دشوار و هولانگیز است، مخصوصاً حالا که به برخیشان دسترسی ندارم و به حافظهام هم اعتماد نمیتوانم کرد. از همه کتابهای خوبی که لحظههایی را در سال گذشته برایم خوشایند کردند، دیدم را گستردند و مرا به خوداندیشی فراخواندند و اینجا یادشان نمیکنم، عذر میخواهم و از جناب محمدخانی عزیز سپاسگزارم که یاد برخی کتابها و قلمها را برایم زنده کردند.
فلسفه اخلاق
به سوی دانشگاه فضیلتمند: مبانی اخلاقی کار دانشگاهی، نوشته جان نیکسون، ترجمه امیرحسین خداپرست، سازمان انتشارات جهاد دانشگاهی ۱۳۹۸. در نگاه نخست شاید عنوان و موضع کتاب چندان جذاب به نظر نرسد؛ انگار متنی کلیشهای و تکراری باشد. اما جهان درون این کتاب بسیار فراتر از چیزی است که عنوانش نشان میدهد. برای من نخستین بار بود که میدیدم چگونه اخلاق فضیلتمحور ممکن است، جزء به جزء، از ساحت نظر به عمل درآید. این کتاب، کوششی است برای به عمل درآوردن نظریههای اخیر فضیلتگرایی در اخلاق و معرفتشناسی با تمرکز بر یک فعالیت مهم و مؤثر مدنی که همان کار دانشگاهی است. نویسنده، توضیح میدهد که کار دانشگاهی (آموزش و پژوهش و مدیریت) میتواند/ باید عنصر مهمی در تشکیل و بسط جامعه مدنی و هدایت مسیر جامعه باشد و از همین رو فعالیت دانشگاهی، مستلزم اخلاقی زیستن افراد و اخلاقی شدن روابط و شبکههای انسانی است. در عصری که هویت دانشگاه و اهل آن با مفاهیمی مثل تولید انبوه و پرشتاب، سودآوری، قدرت و منافع سیاسی و اقتصادی تعریف میشود، طبیعیست که فضیلتهای اخلاقی به دیده گرفته نشوند. نویسنده معتقد است برای احیای فضایل اخلاقی در دانشگاه اصلاً باید گفتمان دیگری جایگزین زبان فعلی شود که گفتار و اندیشه اخلاقی را پررنگ کند. کسی که دغدغهای برای یادگرفتن، برای نقد خویش، برای اعتراف به جهل خویش، و انگیزهای برای پذیرا بودن نسبت به دیگری ندارد، شایسته کار دانشگاهی نیست. تدریس و تحقیق اصیل با «بودن» و «شدنی» مداوم همراه است و در شجاعت برای اعتراف به نقص خویشتن و بازسازی خود ریشه دارد. تکرار دیدگاههای دیگران بی هیچ شورمندی درونی و انگیزانندگی بیرونی، نه اصیل است و نه محترمانه. استادی که با رنج دانشجو در فرایند یادگیری و نوشتن و به طور کلی «دانشجو بودن/ شدن» همدلی نکند، نه خود فضیلتمند است و نه میتواند فضیلت را منتشر و منتقل کند. نیکسون توضیح میدهد که فضیلتمندی اهل دانشگاه به فضیلتمندی افراد و روابط میان آنها وابسته است. و درست به همین سبب، سراسر این کتاب، به نوعی یک راهنمای عملی است به سوی فضیلتمند شدن. خواندنش نه فقط برای اهل دانشگاه بلکه برای هر انسانی که احساس میکند برای بهتر شدن خویش و در برابر دیگری مسئولیتی دارد، بسیار مفید است. اگر بخواهم کتابی جذاب، کوتاه، فلسفی و عملی برای بهتر زیستن را توصیه کنم، این کتاب حتماً یک نمونه خوب است. ترجمه کتاب روان و زیبا و متن آن بسیار جذاب است. از آن کتابهایی است که دوست دارم خیلیها بخوانند و به آن بیندیشند و با آن تغییر کنند.
معرفتشناسی و هستیشناسی
ساخت واقعیت اجتماعی، نوشته جان سرل، ترجمه میثم محمد امینی، نشر نو ۱۳۹۵. این کتاب را سه سال پیش خوانده بودم. اما همین چند وقت پیش، ناگزیر شدم بخشهایی از کتاب را دوباره بخوانم و دوباره از گشودگی، گستردگی و دقت نگاه جان سرل به پرسشهای پیش رویش شگفتزده شدم. کتاب رهیافت خاص یک فیلسوف تحلیلی است به این مسأله که واقعیتهای اجتماعی مانند بازار، شبکه روابط میان افراد، نهادهای سیاسی و حقوقی و به طور کلی امور قراردادی بین انسانها چه نوع وجودی دارند. چگونه میتوان از وجود این واقعیتهای نامرئی در کنار/ در طول وجود مشاهده و آزمون پذیر عناصر جهان فیزیکی سخن گفت؟ سرل در تبیین هستیشناسی پیچیده امور واقع نهادی، از مفاهیمی مانند روابط نظاممند، قصدیت جمعی، کنشهای اجتماعی و نظامهای بازنمایی بهره میگیرد و دیدگاه واقعگرایی را در سنت تحلیلی بسط و عمق میدهد. ین کتاب از دید من نمونه خوبی است برای اینکه ببینیم چگونه فلسفه تحلیلی نمیتواند به ادعاهای افراطی خود پایبند باشد و ناچار است لایههایی از واقعیت/ گزارههایی را تبیین کند که در نسخههای اولیه این رویکرد، معنادار و قابل تصدیق و تکذیب نبودند. سرل با اینکه میکوشد از مرزهای سنت تحلیلی خارج نشود، اما در این کتاب، آن مرزها را بسیار گسترش میدهد. متن کتاب طبیعتاً روشن و دقیق و صریح است و ترجمهاش همانقدر روان و دقیق و گویا.
فلسفه سیاسی
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر، نوشته هانا آرنت، ترجمه مهدی تدینی، نشر ثالث ۱۳۹۸ (چاپ دوم). هانا آرنت شاید تنها فیلسوفی باشد که وقتی میخوانمش از خودم شرم میکنم و آرزو میکنم کاش در استواری و وسعت اندیشه شبیه او بودم. این کتاب آرنت یک نمونه عالی از کار دانشگاهی فضیلتمند (به قول نیکسون) است. فیلسوفی که نمیتواند به وضعیت بشر، به آنچه بر انسان میگذرد، به گذشته و آینده انسان بیتفاوت باشد و دقت و عمق نظر را برای تأمل در مسألهای به کار میبرد که آن را مهمترین مسأله زمانه خویش میبیند. آرنت نمیتواند بر ظهور دو جنبش/ حکومت توتالیتر بزرگ (نازیها در آلمان و استالینیها در شوروی) و فجایع و شرهای بزرگی که پدید آوردهاند، چشم ببندد و دنباله کار فلسفی محض خود را بگیرد. او با موشکافی، بدون تعصب و به قول خودش برای فهمیدن چیزی که سهمگین است، این کتاب را نوشته است. «فهمیدن یعنی باری که در پی رخدادها بر ما تحمیل شده است، بررسی و آگاهانه حمل شود، و در این میان نه وجود آن انکار شود و نه خاضعانه در برابر وزن آن سر خم کرد». آرنت برای فهمیدن اینکه جنبشهای توتالیتر چگونه پدید آمدند و نوع جدیدی از حکومت را شکل میدهند که با حاکمیتهای جبارانه سابق متفاوت است، عناصر مختلفی را تحلیل و بررسی میکند. یک عنصر مهم در تثبیت این حاکمیتها ارعابی است که بر ایدئولوژیهای فراگیر مبتنی میشود. حاکمیتهای توتالیتر آنقدر با ارعاب و توسل به عناصر ملی و نژادی، ایدئولوژی خودساختهشان را بازگو و تحمیل میکنند که واقعیتها و ارزشهای اولیه که مبنای ایدئولوژی اصلی بوده، به ضد همان ایدئولوژی تبدیل میشوند. فصل نخست کتاب، نقدی فلسفی به روشای تبیین تاریخی است که میخواهند ریشه هر واقعه را به یک علت فروبکاهند و با توسل به نظریههای فریبنده همه چیز را با یک امر مطلق و ایدئولوژیک توجیه کنند و به نظر آرنت وقتی نظریههای مدعیاند همه چیز را توضیح میدهند، در واقع هیچ چیزی را توضیح نمیدهند. آرنت نمیپذیرد که سیر تاریخ ضروری و لایتخلف و تکرارشونده است. بلکه انسانها در آنچه رخ میدهد مؤثرند و میتوانند مسیر را تغییر دهند. همچنانکه در تحلیل پدیده مدرن یهودیستیزی در قرن نوزدهم نشان میدهد که چگونه عوامل مختلف تاریخی و سیاسی، از جمله باورها و عملهای خود یهودیان به ایدئولوژی یهودیستیزی دامن زد. به قول یاسپرس، این کتاب با انسان به مثابه انسان سخن میگوید و میخواهد وضعیت سیاسیـ اخلاقی انسان را تغییر دهد. تاکنون بخش نخست کتاب، یعنی یهودیستیزی، ترجمه و منتشر شده است و مترجم وعده داده است که دو بخش دیگر (امپریالیسم و حاکمیت توتالیتر) نیز در دو سال آینده منتشر شود. ترجمه کتاب از متن آلمانی، بسیار زیبا و روان است و راه خواندن کتابی دشوار را هموار میکند. خواندن این کتاب، سرنخهای خوبی به دست میدهد برای اندیشیدن ما به وضع حال و آینده خویش، برای کسی که مانند نویسنده کتاب، «آنجا که ندیدن راحتتر است، چشمها را نمیبندد و بیمحابا با خویش میجنگد».
ادبیات داستانی
بلند شو قهرمان، علیرضا جوانمرد، نشر اسم ۱۳۹۸. نمیدانم میشود به این کتاب گفت یک رمان کوتاه یا یک داستان بلند. هرچه که هست، داستانی است که ذهن خواننده را خیلی خوب درگیر کشف معنا و البته طنز غریبش میکند. با شیوه روایت سیال ذهن، با دو راوی نامعتبری که از یک جا ملتفت میشویم یک راوی بیش نیست و با ارجاعهای ادبی فراوان به ادبیات داستانی معاصر، داستان چند لایه میشود. کتاب، در یک لایه رویی، روایت نامعتبر مردی به نام قهرمان یوسفی است از زندگی خود. قهرمان داستان که از قضا اسمش هم قهرمان است، هیچکدام از ویژگیهای شخصیت قهرمان در داستانهای مدرن را ندارد. به توصیه روانپزشکی که نمیدانیم اصلاً در جهان داستان، واقعی است یا نه، افکار و سرگذشت خود را مینویسد. قصه را لو نمیدهم اما همینقدر بگویم که راوی جز اینکه روانپریش است، بسیار طناز و همچنین هنرمندی نقاش است که بسیاری از شاهکارهای نقاشی، مثل مونالیزا و گوتیک آمریکایی، به دست او کشیده شده اما به نامهای دیگران شناخته شده است. کتاب پر از نقاشیهای قهرمان است و همهشان پر از طنز. با اینکه دو سال پیش نسخه دستنویس کتاب را خوانده بودم، اما حالا هم که نسخه مطبوع را میخواندم، نمیتوانستم در برابر بعضی سطرها و نقشها بلند بلند نخندم. داستان در یک لایه عمیقتر ارجاعهای فراوانی به ملکوت بهرام صادقی و بوف کور هدایت دارد. نه فقط زبان صادقی در ملکوت، بلکه شخصیتهای اصلی ملکوت و برخی عناصر از بوف کور اینجا تکرار میشوند. فهم این لایه با خواندن این دو رمان ممکن میشود. از این جهت، این داستان برای اهل ادبیات شاید معانی بیشتری داشته باشد تا من که چندان با ادبیات داستانی فارسی آشنا نیستم. اما در لایه عمیقتری، داستان با تعریضهایی به اصل دوم ترمودینامیک، تکنولوژی و روابط قدرت در دنیای سرمایهداری، میتواند حاکی از رهیافتی عمیق به مفهوم جاودانگی و مرگ باشد. در مجموع، عناصر اصلی داستان در این کتاب در هم شکسته میشوند: نه مکان روایت مشخص است و نه زمان آن. داستان هم در گذشتهای دور رخ میدهد، وقتی مجله دانستنیهای قدیمی منتشر میشد، هم در اکنون، هم در آینده بسیار دوری که انسان به تکنولوژی تسخیر آسمانها دست یافته است. شخصیتها یکدست و ثابت نیستند و همه چیز در سیلان است. «آقای مردی» که بساطی در گوشهای از خیابان دارد، ناگهان به دکتر حاتم ملکوت تبدیل میشود؛ از کنج یک دفتر پستی کوچک و مخروبه ناگهان از صحرای نوادا سردر میآوریم؛ و مرد روانپریشی که مجسمه بلاهت است، میشود قهرمان داستان که گاهی در حد دانشمند و فیلسوفی بزرگ ظاهر میشود و گاهی بوکسور نیرومندی میشود که معلوم نیست روی رینگ با چه کسی دارد مسابقه میدهد. داستان روان و جذاب است، خیلی زود تمام میشود و البته پرسش و اندیشههای فروانی باقی میماند.