سایه سنگین و روشن و افسانه نمون مولانای جلیل باعث شده است که کمتر این ملک داد تبریزی، این فرزانه روشن ضمیر، شمس حیات مولانا دیده شود و شمس فقط یک حاشیه پررنگ در زندگی مولوی بوده است اما خوشبختانه در دو دهه اخیر کتابهایی تألیف شده است که مستقلاً به شمس تبریزی پرداختهاند یکی از کتابهایی که در سال ۱۳۹۸ به نوعی یک تک نگاری در مورد شمس تبریزی میباشد کتاب «در جدال با خویشتن» اثر دکتر مهدی محبتی است . این کتاب در واقع محصول یک دوره هشت ساله مطالعه مؤلف در زوایای زندگی و دقایق فکری و اندیشگی شمس تبریزی است . ساختار کتاب در واقع از دوبخش اصلی تشکیل شده است. کلیات بخش اول آن تحلیل نظریات، آرا و دیدگاههای شمس تبریزی است. در این بخش در فصول ابتدایی، مؤلف از مقدمات آشنایی با شمس و اینکه اصلاً شمس را چگونه باید دید و از چیستی و چرایی آموزههای شمس برای زمان معاصر و ویژگی نثر خلاق مقالات سخن میگوید. در فصل دوم کتاب که تحلیلیترین مباحث را در خود دارد مؤلف ضمن بیان هنجار گریزی های و هنجارستیزیهای شمس به تحلیل نگاه و نگره شمس به سنایی و بایزید بسطامی پرداخته است. در فصل سوم کتاب ، بحث مهم تأویل و نگاههای تأویلی شمس در خصوص آیات و روایات آمده است. در فصل چهارم مؤلف ضمن بر شمردن جایگاه عقل در نظر شمس به بیان برگزیدهای از تاملات فلسفی و داوری شمس در مورد جایگاه فیلسوفانی مانند ابن سینا، فخر رازی و خیام میپردازد و نهایتاً نویسنده در فصل پنجم کتاب به بازخوانی زندگی شمس با توجه به منابع کهن و جدید و پیشینه شمس پژوهی پرداخته وخواننده جستجوگر را با منابع و مآخذ مستقل در باره شمس تبریزی آشنا میکند..
در بخش دوم کتاب برگزیدهای از مقالات را میخوانیم که نویسنده با اهتمامی خاص به بیان مواردی پرداخته است که در عین سادگی، زیبا و پرمغز هستند تا نسل جوان آسانتر با شمس و اندیشههای او ارتباط برقرار کند. شمسی که در قیاس با هزاران شخصیت نام و نشان دار از آن دسته آدمهای بی قالبی است که نمونهاش خیلی کم در فرهنگ و تمدن ایرانی - اسلامی ظهور کرده است از آن دست شخصیتهای بی قالب که «جرات دانستن و جربزه سرکشیدن» داشت و از مخاطب هم میخواهد که او نیز چنین باشد . به عنوان مثال وقتی که به خداوند و تجربه پیامبری پیامبر نظر میکند پیش ازآنکه راوی الهیات نقلی روزگار خود باشد از مواجهه خود و درک و دریافت خویش سخن میگوید. راویان و الهی دانان دل مشغول به نقل را به ریشخند میگیرد در کنار سوسوی نیم روشن قیل و قال مدرسه تاریکیهای وجودی آنها را میبیند و میگوید: «تا کی به عصای دیگران؟ به پا روید. این سخنان که می گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است، که هر یکی در عهد خود بر مسند مردی نشسته بودند ... و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟» و از خود او میشنویم: «این کسانی که رهنمای عالماند به حق، انگشت بر رگ ایشان مینهم» در نظر شمس قاموسی به نام تابو وجود ندارد. تنها تابوی زندگی و شخصیت شمس تبریزی خود نبودن است.
اما این همه سخن نیست. حقیتا ضرورت باز نشر دوباره گزیده این متون چه فایدهای برای روزگار معاصر ما دارد؟ در روزگار معاصر، متون عرفانی به کدام نیاز انسان معاصر میتواند پاسخ دهد؟ به عبارتی دیگر، مولوی یا شمس تبریزی چه مقدار با انسان معاصر، معاصر است؟
مواجهه ما با سنت و مجموعه متون فرهنگی سنت ایرانی با چه معیارهایی میتواند معاصر انسان همروزگارتلقی گردد؟
روزگاران گذشته انسان سنتی واجد یک منبع بود و از همان منبع پاسخ تمام پرسشهای خود را مییافت اما انسان واجد منابع متعدد معرفتی است و به تعبیر «آدورنو» دارای تأمل مضاعف (Reflection second) است. نگاههای میان رشتهای و پل زدنها و برخورداری از نگاههای متکثر و منشوری باعث میشود که انسان معاصر خود را مقید به یک منبع نکند . با توجه به گسترش این فضاهای متکثر، سؤال اساسی این است آیا تاملات مضاعف انسان معاصر در حوزههای وسیع معرفت شناختی، مجالی برای عرضه عرفان باقی گذاشته است؟ یا میگذارد؟ یا خواهد گذاشت؟
به نظر میرسد که سنت و مجموعه متون عرفانی از چهار وجه میتواند مورد اهتمام تلقی گردد:
۱) وجه هنجاری
۲) وجه هرمنوتیکال و معنادهی
۳) وجه مشروعیت بخشی
۴) وجه هویت بخشی
از میان وجوه بالا وجه هرمنوتیکال و معنادهی میتواند به نیاز انسان معاصر در دوران فقدان معنا پاسخ دهد. بر همین سیاق، سخن من این است که شمس یک عارف معاصراست. تاملی در دقایق اندیشگی ونوع هنجارگریزهای کلامی و عقیدتی و تأویلهایی که نسبت به زمانه و گفتمانهای رایج زمانه به نوعی تابو محسوب میشود، گواه این است که حقیقتاً سخنش قرائت دیگر از یک متن است بر وجهی که خود، گفتارش را حدثنی عن قلبی میداند . اما اینکه شمس را عارف معاصر نامیدم به این معناست که دقایقی در فکر و سخن او وجود دارد که او را معاصر انسان معاصر قرار میدهد. وقتی از معاصر بودن کسی سخن می گویم بحث معاصریت تقویمی مطرح نیست. معاصر طبق تعریفی که «آگامبن» به دست میدهد یعنی درک سویههای تاریک زمانهای که در آن زندگی میکنیم و نه غرقه شدن در وجوه روشن آن که دربردارنده شکلی از اصیلترین نوع کنش، یعنی نشان دادن افقهای معنایی و امکانات تازهای است که در قیاس با آنها اکنونیت و وجوه سیاه و ظلمانی آن بهتر درک میشود.
وقتی شمس از مواجهه خود با متنها و شخصیتها سخن میگوید، افقهایی را برای مخاطب نمایان میسازد که پیش از این مشهورات و احادیث متواتر بزرگان مانند پردهای صلب و سخت مانع خوب دیدن میشد یا نقل همان مشهورات خود به عنوان تابویی مقدس مانع نزدیک شدن و پرسشگری میگردید.
در چنین فضایی شمس، خواننده را دعوت به تجربهای میکند که پیش از این نه تجربه شده و نه جرات اندیشیدن به آن به ذهن کسی خطور کرده است. افقهای روشن معنایی که شمس در حوزه تأویل قران و حدیث پیامبر بر روی خواننده میگشاید همان کنش اصیلی است که از خواننده آگاه میخواهد در عین متابعت از سنت نبوی در پی خوانشی دیگر باشد. خوانشی که مبتنی بر دردها و دغدغههای وجودی است نه از سر شکم سیری و لقلقه زبان و اسباب خود آرایی و خود نمایی و همرنگی با جماعت . به تعبیر دکتر محبتی «در این روزگار که مدرنیسم از طریق سلطه انبوه و رنگارنگ رسانههای جمعی همه ما را همسان سازی و گاه یکسان سازی کرده است در این فضا تعلیمات او واقعاً میتواند نعمت بزرگی باشد»(صفحه ۲۸ در جدال با خویشتن )
در پایان باید به دکتر محبتی دست مریزاد گفت. تأمل در متون ، معاصرانه دیدن متون و گرد و غبار مشهورات زمانه را از کتابها زدون، هنر دکتر محبتی است. وقتی که مؤلف کتاب در «مقدمات آشنایی» از بی قالب بودن شخصیت شمس تبریزی سخن میگوید نگاهی به وضعیت انسان معاصر دارد و میگوید «و ما امروز با این همه آزادی در بندیم و با این همه پیشرفت، چقدر بدبختیم! با این همه استغنا چه مایه نیازمندیم به این روحهای بی قالب. به این جانهای نسبتاً رسیده و رهیده تا الگوی روح و نمونههای متعالی جانمان باشند در شیوه دیدن و زیستن. تا سر نیاوردن به مجموعه قالبهای رنگارنگی که پست و حقیر و خوارمان میسازد» (ص ۲۶ کتاب) همین نگاه و نگره یعنی مخاطب من انسان معاصر است و نه صرفاً بازتولید یک کتاب بر سیاق کتابهای پیشین. دکتر محبتی این رهیدگی و رسیدگی شمس را در بی پروایی و جرات دانستن و نهایتاً هنجارگریزی میداند. وقتی که شمس در مقابل باورها و گفتمانهای تثبیت شده، تفاوت رأی و نظر خود را بیان میدارد، طبیعتاً در نگاه اهل زمانه مورد تأیید نیست. آیا همین باور نمیتواند دست انسان معاصر را در مسیری که به تعبیر فردوسی حکیم «که بی راه بسیار و راه اندکی است» دست گیرد و مبهوت و متحیر باورهای زمانه و ابنای زمانه نگردد. چنانچه شمس در باورهای رایج و مشهوری که ابنای زمانه نسبت به حلاج و بایزید بسطامی و سنایی غزنوی نسبت میدهند، تأمل میکند و به تعبیر خویش دست بر رگ بزرگان مینهد و مفتون مشهورات نمیشود. دکتر محبتی، نویسنده کتاب پیش از این در کتاب "آینههای خندان" با گذر از فاصلههای هرمنوتیکی توانست خوانش معاصرانه ای از ادبیات کلاسیک و معاصر به دست دهد و زمینه دیالوگ بین این دو ادبیات را در قالب یک داستان بلند فراهم سازد و اکنون با کتاب در «جدال با خویشتن » از زبان شمس تبریزی، انسان معاصر را به خوداندیشی و تأمل در خود و بازاندیشی در سنت بیگانه آشنانمون فرا میخواند