بکی از مهمترین ویژگیهای استاد رضا بابایی توجه فراوان او به نویسندگی و ویرایش بود. قلم او در عین استواری و رسایی و شیوایی، حقیقتاً دلانگیز و لطیف است. پاکیزگی و چابکی دو ویژگی مهم نوشتههای اوست و نثر او در بسیاری از مواقع، با شعر پهلو میزند و مخاطب را مات و مبهوت میسازد. استاد بابایی در طول عمر بابرکت خود، بیش از ۱۵۰ مقاله، افزون بر ۱۰۰۰ یادداشت و حدود ۳۵ کتاب به جامعۀ ما تقدیم کردهاند. برخی از این آثار به دورۀ جوانی او تعلق دارند و بعضی دیگر از سر ناچاری و بر اثر غم نان نوشته شدهاند و خود او آنها را «سفارشی» میدانست؛ بنابراین هنگام ارزیابی کارنامۀ علمی استاد بابایی باید آثار حقیقی او را از آثار سفارشیاش جدا کرد و بر مبنای آثار اصیل او، به داوری دربارۀ کار و کارنامهاش پرداخت.
اصیلترین نوشتههای او را باید در کانال تلگرامیاش، با عنوان «یادداشتها» جستجو کرد؛ چراکه در این یادداشتها، او با صراحت و شفافیت تمام، رازهای درون خود را بر آفتاب افکنده و هر چه را که در دل داشته، صادقانه با مخاطب خود در میان گذاشته است. این کانال شامل مطالب بسیار ارزشمندی، در حوزههای گوناگون فکری و فرهنگی است و منبعی بسیار عالی برای علاقهمندان حوزۀ نواندیشی دینی، مثنویپژوهی، ادبیات و نویسندگی به شمار میآید. امیدوارم دوستان از مطالب این کانال، پیش از آنکه بساط آن برچیده شود، بهرهها برگیرند.
در زیر چند کتاب مهم از شادروان رضا بابایی را به شما دوستان عزیزم تقدیم میکنم. دوستانی که به مطالعات دینپژوهی علاقهمندند، لطفاً کتاب «دیانت و عقلانیت» را با دقت مطالعه بفرمایند. کسانی هم که به نویسندگی و ویراستاری علاقه دارند، شایسته است کتاب «بهتر بنویسیم» را مطالعه کنند. اینک نام و نشان چند کتاب از استاد رضا بابایی:
ــ یادداشتها و گفتارهای خارج از نوبت. تهران: نگاه معاصر، ۱۳۹۰.
ــ چو تخته پاره بر موج: یادداشتهایی در گسترۀ فرهنگ، اندیشه و ادب. ایلام: بازاندیشی، ۱۳۹۵.
ــ حکایت پارسایان: داستانهای عرفانی. تهران: کتاب مسافر، ۱۳۸۶.
ــ زندگی و بندگی بر پایۀ آموزههای قرآن و حدیث. قم: انتشارات باهوش، ۱۳۹۶.
ــ دیانت و عقلانیت: جُستارهایی در قلمرو دینپژوهی و آسیبشناسی دینی. اصفهان: آرما، ۱۳۹۷.
ــ دین و دینداری: پنجاه و پنج یادداشت کوتاه. قم: هجرت، ۱۳۹۳.
ــ بهتر بنویسیم: درسنامۀ درستنویسی، سادهنویسی و زیبانویسی. قم: ادیان (دانشگاه ادیان و مذاهب). ویراست ۲، چاپ چهارم، ۱۳۹۴.
ــ آیین قلم؛ جُستارها و گفتارهایی دربارۀ نگارش علمی. قم: نور مطاف، ۱۳۹۱.
ــ دینشناسی حافظ. قم: آیت عشق، ۱۳۸۲.
برای آشنایی دوستان عزیزم با قلم شیوا و رسای استاد رضا بابایی، دو یادداشت زیبا و دلانگیز از او را به شما تقدیم میکنم. امیدوارم این یادداشتها شما را به مطالعۀ دقیق آثار آن استاد فقید برانگیزند.
رازِ عاشقی
رضا بابایی
شیخ حسن جهرمی میگوید: در سالی که گذارم به جندیشاپور افتاد، سخنی از محمد مهتاب شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند. دیدمش که زیر آفتابِ تموز نشسته، نخ میریسد و ترانه زمزمه میکند.
بدو گفتم: «ای مردِ خدا! مرا عاشقی بیاموز»!
مهتاب گفت: «نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز شکفتنِ گلی در باغچۀ خانهات تو را از غصّههای بیشمار فارغ کرده است»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز زیر نمنم باران، آواز خواندهای»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز به آسمان نگریستهای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرونشانی»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز خندۀ کودکی نازنین، تو را به خلسۀ شوق برده است»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز غزلی، یا بیتی، یا سخنی فصیح، چندان تو را بیخود کرده است که اگر نشستهای، برخیزی و اگر ایستادهای، بنشینی»؟
گفتم: نه.
گفت: «هرگز زلالیِ آب، یا بلندیِ سرو، یا نرمیِ گلبرگ، یا کوششِ مورچهای، اشک شوق از دیدۀ تو سرازیر کرده است»؟
گفتم: نه.
گفت: «هرگز شده است که بخندی؛ چون دیگری خندان است و بگریی؛ چون دیگری گریان است»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز بر سیبی، یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف میکنی، چشم دوختهای»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز عاشق کتابی، یا نقشی، یا نگاری، یا آموزگاری شدهای»؟
گفتم: «نه».
گفت: «هرگز دست بر روی خویش کشیدهای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کردهای»؟
گفتم: «نه».
گفت: «از من دور شو، ای ملعون؛ که سنگ را عاشقی میتوان آموخت، تو را نه»!
اگر عمری باشد
رضا بابایی
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایۀ مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیدۀ خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشۀ خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.