دکتر گلبرگ باشی در اهواز به دنیا آمد و در سوئد رشد کرد. او در دانشگاههای منچستر و بریستول تحصیل کرد و مدرک دکترایاش را از دانشگاه کلمبیا گرفت. باشی علاوه بر تدریس در دانشگاه، نویسنده و ناشر کودک است و کتاب «ف مانند فلسطین» تحسین منتقدان را برانگیخته است. با او دربارهی آراء و آثارش و فعالیتهایاش در زمینهی ادبیات کودک و حقوق زنان گفتوگویی کردهایم که در پی خواهد آمد:
- در ابتدا از شما سپاسگزارم که پذیرفتید تا در این گفتگو شرکت کنید. لطفاً بفرمایید ایران و مفهوم ایرانی در نظر شما بیش از هر چیز یادآور چیست؟ بیشک تجربیات ویژهی افراد در دیدگاههایشان دربارهی مسائل گوناگون از جمله وطن تأثیر میگذارد. با توجه به آنکه شما از دورهی کودکی تاکنون در خارج از ایران زندگی میکنید چه تصور یا پیوندی با وطن دارید؟
از وقتی که برای این مصاحبه میگذارید ممنونم. مفهوم ایران برای من خانه است؛ کشورم جایی است که احساس میکنم میتوانم به نوعی با دیگران صحبت کنم. همان خانه و خانواده. من از کودکی از وطن دور شدم و بخشی از آن تجربهی کودکی خیلی دردناک و رنجآور بود که در جنگ ایران و عراق رخ داد. پدر من اهوازی بود و اهواز و خانهی ما از نخستین جاهایی بود که مورد حمله قرار گرفت. بهخاطر همین من نسبت به وطن تعصب خاصی دارم.
- از تجربهی مهاجرت وتأثیرات آن بیشتر بگویید.
وقتی ما از ایران به سوئد مهاجرت کردیم در مدرسهی ما هفتهای به نام هفتهی صلح بود. قرار بود در این هفته کودکان به سران کشورهای مختلف نامه بنویسند. من تصمیم گرفتم برای سران کشورم نامه بنویسم و در نامهام نوشتم که دلم برای ایران تنگ شده، ایران خانهی من است و آرزو دارم ایران به پیشرفت و رفاه برسد. برای همین یک نوع حالت دوگانگی [۱] در من و شاید خیلی افراد دیگر بهوجود آمد که هم احساس تملک [۲] و عشق بیاندازه و تاحدی نامعقول [۳] و ناامیدکننده در من شکل گرفت که چرا من نمیتوانم در آنجا زندگی کنم و چرا مردمم زجر میکشند و برای چه مردم جهان مثل من در مورد کشور من- که به عقیدهام از مهمترین فرهنگهای جهان است- چندان چیزی نمیدانند.
- چرا به ایرانشناسی علاقهمند شدید؟ آیا دلیل انتخابِ رشتهی ایرانشناسی همین دوری از وطن و کنجکاوی دوران کودکی شما بر میگردد؟
وقتی میخواستم وارد دانشگاه بشوم مثل خیلی از ایرانیها دوست داشتم در رشتههای علوم پایه تحصیل کنم، اما اشتیاقم بیشتر به دانستن دربارهی ایران بود. دلم میخواست بدانم چرا ایران به رغم اهمیت، زیبایی و فرهنگ غنیاش چنین وضعیتی دارد. ورود من به ایرانشناسی از اینجا آغاز شد و همینطور فراگرفتن زبان عربی. من دوست داشتم علاوه بر زبان فارسی زبان عربی را هم- به عنوان یکی از زبانهای کشور ایران- بیاموزم. تمرکز لیسانس من بر ادبیات بود.
- چطور شد به سمتوسوی سمت مطالعات زنان در ایرانشناسی کشانده شدید؟
ما در طی سالهای اصلاحات ۱۹۹۷ و ۹۸ زیاد روزنامههای ایرانی میخواندیم و به طور خودجوش در طی کلاسهایمان وبلاگهای خانمهای ایرانی و نیز اشعار شاعران و نویسندگان معاصر: پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، سیمین دانشور و مفهوم تعهد در ادبیات را مطالعه میکردیم. برایم خیلی جالب بود که ایرانی که از دید من مردسالار است، البته مثل همهی کشورهای دیگر که مردسالارند، چطور این همه شاعر و نویسندهی زن برجسته دارد که آثاری بسیار با شکوه هم نوشتهاند. این موضوع برایم بسیار جالب بود و مرا به سمتوسوی مطالعات زنان کشاند تا دربارهی اشعار و نوشتههای زنان و زنان وبلاگنویس بیشتر بدانم.
نکتهی جالب دیگر آنکه زنان نویسنده پیش از انقلاب چندان دربارهی مسائل زنان نمینوشتند. بیشتر پیشفرض کارهای آنها وابستگیهای [۴] حزبی بود، حال آنکه برخلاف انتظار بعد از انقلاب آگاهی فمنیستی پدید آمده بود که زنان به مقوله تبعیض جنسیتی توجه کرده و به ویژه در مورد زنان و کودکان و دختربچهها مینوشتند، این برای من بسیار جالب بود. بنابراین وقتی برای اولین بار به ایران برگشتم و مجلات زنان را در فرودگاه مهرآباد دیدم برایم باورناپذیر بود، چون آنجا را با فرودگاههای هیترو در لندن مقایسه میکردم که اغلب مجلاتش مبتذل بود و به ندرت مجلات جدی دربارهی مسائل روز، مسائل زنان و کارگران و کودکان کار و نظایر آن یافت میشد. این نوعی دوگانگی بود که در ذهنم شکل گرفته بود و بسیار جذاب بود. البته نمیخواهم بتواره به مسئله نگاه کنم که همه در ایران در آن سالها دربارهی حقوق بشر و زنان فعالیت میکردند. همان سالها با بسیاری از روشنفکران زن و مرد هم صحبت میشدم و پدرسالاری را در آنها میدیدم و من هرگز تحت تأثیر این توهم نبودم که وضعیت در ایران بهتر است. در ایران مردم از فقدان برخی آزادیها مطلعاند (به مفهوم رسانه و قدرتِ (Media and Power) نوام چامسکی یعنی) که تلویزیون و روزنامهها اخبار واقعی را ارائه نمیدهند و به همین دلیل آنها در پی آزادیاند و برای آن مبارزه میکنند. حال آنکه مردم و به خصوص زنان جوان در امریکا یا انگلستان در آن دوره ـ سالهای ۱۹۹۷و ۹۸ـ خیلی از اوضاع رضایت داشتند و معتقد بودند ما رأی میدهیم، وزیر زن داریم و همه چیز خوب است. نکتهای که در نظر من در ایران جالب بود و به اصطلاح "غرب" تفاوت داشت وجود نوعی آگاهی بود که اوضاع در ایران از لحاظ طبقاتی، جنسیتی، سیاسی و غیره خوب نیست و باید برای بهبود آن مبارزه کرد. بدین سبب فمنیسم یا مطالعات زنان در ایران برای من خیلی صادقانهتر و بازتر به نظر میآمد.
- شما در نوشتهها و گفتههایتان از فمینیسم ایرانی نقد کردهاید. لطفاً به اختصار در این باره سخن بگویید ؟
نقدی که البته بر آن دارم ایرانمحوری و تهرانمحوری آن و تمرکز نسبتاً زیادش بر زنان شهری بود؛ زنانی که دستشان به دهنشان میرسد و مشکلاتی داشتند و همینطور تمرکز اندک بر مسائل زنان فقیر و پناهنده. برای همین مانند موج اول و دوم فمنیسم در اروپا و امریکا فمنیستهای ایران هم خیلی شهرمحور یا کلانشهر محورند و نگاه بالا به پایین داشتند. همینطور فمنیستهای ایران در آن سالها ۱۹۹۷ و ۹۸ میلادی ارتباط کمی با کشورهای عرب و منطقه داشتند. البته ارتباط کمتر آنها با اروپا و امریکا را سرزنش نمیکنم چون امپریالسیم فمنیستی شدیدی در "غرب" وجود دارد که میگوید بیایید تا به شما یاد دهیم تا چگونه آزاد باشید و از این رو از فقدان این ارتباط خوشحالم، اما در عین حال بر وجود ارتباطات درست و بهدور از جنبههای منفی یاد شده باور دارم.
- با توجه به اینکه شما تحصیلات دانشگاهیتان را در انگلستان و امریکا گذراندهاید و از دورهی لیسانس تا دکتری بیشتر بر پژوهشها و مطالعات مربوط به زنان به مقولۀ جنسیت (Gender) تمرکز داشتهاید، لطفاً اندکی از پیشینهی تاریخی این مناطق و وضعیت اجتماعی و فرهنگی و حقوق زنان در آنجا حرف بزنید و دیگر آنکه آیا تفاوت ویژهای بین مطالعات زنان در امریکا و اروپا به چشم میخورد؟
در خصوص تفاوت مطالعات زنان در اروپا و امریکا شاید نتوانم پاسخی کامل ارائه بدهم. میتوانم بگویم در حال حاضر در امریکا چند زن رنگین پوست داریم که در کنگره راه یافتهاند زن فلسطینی و پورتریکویی و این البته به تازگی اتفاق افتاده است. همچنین زنهایی هستند که در سمتهای مهم دیگری هم حضور دارند. در اروپای غربی نیز چنین چیزی به چشم میخورد از جمله در سوئد که از مترقیترین کشورهای جهان در حوزهی برابری جنسیتی و حقوق مادران و کودکان به شمار میرود. امریکا قابلیت بسیار بالایی دارد ولی تفاوت و فاصلهی طبقاتی و نژادی در آن بسیار آشکار است مثلاً خطر مرگ یک زن سیاهپوست در حال زایمان در امریکا زیاد است البته الآن آمار دقیق آن را نمیتوانم بگویم. با اینکه قابلیتها در امریکا برای رشد زنان زیاد است ولی فضای کشورهایی با تاریخ سوسیالیستی-دموکراتیک برای زنان بهتر است. در کشورهای اروپایی به رغم آنکه تعداد فراوانی زن موفق و زنانی که با رویکردهای فمنیستی وارد سیاست و تجارت میشوند میبینیم، اما اغلب آنها بومیاند و به استثنای نمونههایی نادر از زنان موفق ایرانیتبار در عرصه علمی و سینما و تئاتر مثلاً در سوئد و یا زنان سیاستمدار پاکستانی و هندی در انگلستان، کمتر زنان غیر بومی وخارجی در این عرصهها دیده میشوند. در نتیجه هنوز برای رشد زنان رنگینپوست در اروپا نیاز به کار بیشتر احساس میشود. با آنکه حضور زنان پاکستانی، بنگلادشی و هندی در پارلمان انگلستان یا در احزاب آنجا قابل ملاحظه است ولی این موضوع با استعمارگری انگلستان ارتباط دارد. با آنکه در فرانسه و بلژیک هم استعمارگری بوده است اما در آنجاها حضور زنان آفریقایی و الجزایری را شاهد نیستیم و این خود دلیلی بر وجود تفاوتهایی در نوع استعمارگری انگلستان و فرانسه یا بلژیک است.
در هر حال پرسشتان جالب است اما پاسخ سر راستی ندارد. در پایان پاسخم میتوانم بگویم که کشورهای اسکاندیناوی نمونههایی درخشان و عالی برای زنان است و امریکا هرگز در هیچ موردی به آنها نزدیک نشده است. در سوئد وقتی خانوادهای بچهدار میشوند مادر یا پدر هر دو میتوانند دوازده ماه با نوزادشان باشند و نود درصد حقوقشان را دریافت کنند وهزینههای بیمارستان و پزشکی و مدرسه جزیی از مالیاتی است که پرداخت میشود. در امریکا چنین چیزی وجود ندارد، در اینجا برابری جنسیتی به مدد پول انجام میگیرد برای همین امریکا هنوز از لحاظ برابری جنسیتی بسیار عقب است؛ اگر پولدار باشی، سفید پوست باشی یا اگر سیاه پولدار باشی همهی اینها در موقعیت شما دخیلاند. مثلاً خانم میشل اوباما که نمونهی درخشانی از زنان سیاهپوست امریکایی است در واقع مادرش از بچههای او نگهداری کرده تا او بتواند به سر کار برود و مهد کودک دولتی هم درکار نبوده که از فرزندانش مراقبت کند و همسرش هم کمکی به او نکرده است و همین موضوع کمک کردن خودش پروبلماتیک است.
البته در مجموع مهاجران و اقوام جدید کشورهایِ دیگر در امریکا برای رشد و ترقی، مسیر سریعتر و هموارتری را در پیشرو دارند و اگر کسی به مهاجری گفت به کشورت برگرد وی همان جمله را میتواند در پاسخ به آن شخص بگوید حال آنکه در اروپا چنین چیزی ممکن نیست. اگرچه اروپا برای مردم بومی خود جایی مناسبتر بوده.
- ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی پیرامون تفاوت مطالعات شرقشناسی در اروپا و امریکا تفاوتهایی را ذکر کرده اند. حال شما که هم در اروپا - بهویژه سوئد و انگلستان- و هم در امریکا در حوزهی مطالعات مربوط به مسائل زنان خاورمیانه در دانشگاه تحصیل کردهاید، با توجه به پیشینهی فرهنگی و تاریخی و سیاسیای که از این مناطق ارائه دادید، چه شباهتها و تفاوتهایی در این مطالعات در این دو بخش از دنیای غرب دیدهاید؟
در خصوص مطالعات زنان در امریکا و اروپا باید گفت که بله تفاوت وجود دارد. در امریکا تأکید بر روی مطالعات افریقایی/آمریکایی و قومی و اندیشه فمنیسم چند سو/چند وجهی (intersectional) [۵] مطالعات مربوط به جنسیت پررنگتر است و نفوذ فمنیسم زنانِ سیاه [۶] در امریکا در مقایسه با اروپا بیشتر است. در اروپا هنوز فمنیسم، سفیدمحور و امپریالیستی است از اینرو مطالعات زنان در امریکا نسبت به اروپا و حتی کشوری مثل سوئد پیشرفتهتر است.
در رابطه با تفاوت بین مطالعات تاریخ عمومی و تاریخ زنان هم یادآور میشوم که این موضوع به استادی که تدریس میکند بستگی دارد، الآن به طور کلی در دانشگاههای پیشرفته معمولاً استادی که قصد دارد تاریخ تدریس کند باید در برنامهی درسیاش[۸] کارهای فمنیستی را لحاظ کند در واقع herstory نهhistory به مثابه تاریخ.
در واقع اتفاقی که در شماری از دانشگاههای مهم و پیشرفته زنان از جمله وِزلین[۹] و بارنارد[۱۰] روی میدهد این است که تاریخنگارانی که در حوزهی زنان مطالعه نمیکنند هم مسائل زنان را لحاظ میکنند و این دستاورد را باید نوعی موفقیت در مطالعات انتقادی و نظریهی انتقادی و پسامدرنیسم و پساساختارگرایی در دانشگاه دانست. دیگر نمیتوان به کلاس رفت و گفت در فلان و بهمان سال چه و چه رخ داد. البته این بدان معنا نیست که تمام استادان مترقیاند و اندیشه چند سو/چند وجهی(intersectional) بومیها و زنان را در درسهایشان لحاظ میکنند، اما اکنون به طور کلی در دانشگاههای پیشرفته و در گروههای علوم انسانی و حتی پزشکی، مقوله جنسیت جزیی از مطالعات آنهاست و چنین نیست دیگر سر کلاس حاضر شوی و نشنوی سهمِ۵۰٪ از جهان چه بوده و هست و یا میتواند باشد. این اتفاق خجستهای است که بیشتر در دانشگاههای پیشرفته امریکا به وقوع پیوسته.
- لطفاً بگویید آن دسته از زنان پژوهشگر که در دانشگاههای امریکا به مطالعهی وضعیت زنان ایرانی یا زنان در خاورمیانه میپردازند عمدتاً به چه موضوعاتی توجه دارند و کدام مسائل بیشتر مورد توجه آنهاست؟
به نظرم وضعیت مطالعات ایرانشناسی از جهاتی اسفناک است و دلایلی دارد؛
اول همچنانکه میدانید نظم و چارچوب مطالعات نواحی مانند مطالعات ایرانشناسی یا مثلاً شرقشناسی ( از ژاپن تا آلمان) در دوران جنگ سرد پدید آمده است و این برای آن است که امریکا بتواند با شوروی در زمینهی دانش دربارهی کشورهای پیش از استقلال شوری و برخی مناطق دیگر رقابت کند. بنابراین این رشتهها اهداف خاصی از جمله فراهم کردن اطلاعات داشته است.
نسلی که رشته ایرانشناسی را تأسیس یا دنبال کردند قشری نخبه بودند و دلمشغولیهایشان بسیار ملیگرایانه بوده است و متاسفانه شناخت نظریه انتقادی و اندیشههای چند سو/چند وجهی و پسامدرن و نقد شرقشناسی در بین آنها کمتر دیده میشود و این خود در کار استادان زنی که دربارهی ایران مطالعه میکنند انتقال یافته است.
بدین جهت استادان قدیمی در رشتهی ایرانشناسی افرادی بودند که قصد داشتند تمدن، فرهنگ، زبان و اشعار فارسی را معرفی کنند و بسیاری از آنها هم کارهای جالب و خوبی کردهاند، اگرچه کارهایشان محدود بوده است؛ یعنی تحلیلهای آنها بر اساس اندیشههای چند سو/چند وجهی و ترا ملی شکل نگرفته است و گفتگوی چندانی با دیگر نقاط جهان نداشتهاند. شاید زیبا میرحسینی از نادر پژوهشگرانی است که مطالعهی تطبیقی بین قانون خانواده در مراکش و ایران انجام داده است. ولی نسل قدیمیتر ایرانشناسی در نظرم دیدگاه بسیار متصلّب وبومیگرا دارند و من خودم در کنفرانسهای ایرانشناسی شرکت کردهام و فضای آن برای من به عنوان استادی جوان بسیار ناراحتکننده بود. احساس کردم ایران مانند جزیرهای است که هیچ پیوندی با جهان ندارد و فقط در مورد ایران نخبهها، ایران فارسی زبان یا ایران خاصی است که برای من بیگانه بود. من بعد از دو بار مشارکت در کنفرانس ایرانشناسی دیگر در آن حضور نیافتم.
در واقع بیشتر استادان و همفکران و همراهان من کارشان جهانی است و اگر مثلاً دربارهی هند کار میکنند آنها دربارهی اتفاقاتی که در نپال، چین و ایران روی میدهد خیلی کنجکاو و آگاه هستند. وقتی با دکتر اسپیواک مصاحبه کردم، ایشان به رغم آنکه مورخ نیستند و شاید معلومات تاریخ زیادی از ایران ندارند، اما بسیار خوب میتوانستند مسائل ایران را تحلیل کنند و مفاهیمی به زنان ایرانی ارائه دهند که احساسی فراگیر و جامع بهوجود میآوردند؛ اینکه ملیگرایی را باید کنار گذاشت، مسئلهی آزادی و دانش امری انسانی و فرامرزی است و باید به تبیین آن پرداخت و مرزهای محکم مطالعات ناحیهها را که در جنگ سرد پدید آمده است متزلزل ساخت و از دایرۀ آن خارج شد. یکی از کارهای امیدوارکننده رشته ما را حمید دباشی در دانشگاه کلمبیا انجام داده است و آن این است که ادبیات فارسی را از محدودههای محلی/بومی درآورده است و آن را در نوع بینالمللی مطالعات تطبیقی گنجانده است و ایرانشناسی را از مقوله محدود هویت و بن بستِ غلطِ سنت در مقابل مدرنیسم رها کرده است.
- کارهای سیمون دوبوار در نزد برخی زنان روشنفکر ایرانی محبوبیت بالایی دارد، حال آن که فضای او با زمانه و دغدغههای امروز جامعهی ما تفاوت زیادی دارد، به نظرتان دلیل این محبوبیت چیست؟
از دلایل تجدید چاپ کارهای سیمون دوبوار و اقبال زیاد به او غربمحوری است. این کتاب یک اثر قدیمی و آنتیک در موضوع زنان به شمار میرود.
در هر حال خواندن کارهای سیمون دوبوار و ارج و اعتبار همچنان فراوان او در ایران نوعی تقدس قائل شدن برای یک زن فرانسوی است که با سارتر زیسته است و اگر همین کلام او را زنی ایرانی میگفت چه بسا اهمیت چندانی پیدا نمیکرد.
- شما به عنوان یک متخصص در حوزهی مطالعات زنان تا چه حد با دستاورد فکری زنان نامور عرب در این حوزه- به ویژه نوال سعداوی- آشنا هستید؟ ایشان مدت زیادی در امریکا بودهاند، آیا اندیشههایش مورد توجه فمنیستها در امریکا بوده است؟ اگر چنین است کدام جنبههای فکری او بیشتر در نزد آنها (به ویژه زنانی که اصالتاً از خاورمیانهاند) جالب بوده است؟
نوال سعداوی بیشتر در مطالعات زنان در انگلستان شناختهشده است، بهعنوان مثال در مقطع کارشناسی ارشد رشتهی مطالعات زنان وقتی دربارهی فمنیستهای جهان سوم یا جنبشهای فمنیستی جهان عرب تدریس میشود نوال سعداوی به عنوان یکی از قهرمانان این حوزه مطرح میشود. البته بیشتر جنبههای زندگینامهی او مورد توجه است تا نظریههایش. مثلاً به زندگی شخصی و شغل او توجه میشود و اینکه مفتیهای الأزهر به طلاق او از همسرش جکم کردند و در محموع تأکید بیشتر بر زندگی شخصی اوست تا افکارش. در امریکا به او کمتر پرداخته میشود، خب اولاً او الآن دیگر بسیار مسن است و در ثانی افرادی مثل فاطمه مرنیسی و چند فمنیست دیگر از آفریقای شمالی که جنبههای جنجالی [۱۱] دارند و میگویند ما زنان آفریقای شمالی ستمدیده [۱۲] بودهایم و اکنون میخواهیم قرآن را تفسیر کنیم هوادار بیشتری دارند تا نوال سعداوی که میگوید من یک زن مصری و آزادهام و این اصل را از هیچ فرد یا منبع دینی و جای دیگری وام نمیگیرم. بهخاطر همین نوال سعداوی کمتر در امریکا شناخته میشود. البته در طی بهار عربی در تلویزیون مرتب نشان داده میشد و با او مصاحبه میشد و به امریکا آمد و چند تن از دوستان ما اطرافش بودند.
نوال سعداوی برخاسته از موج دوم فمنیسم است که قدیمی است. البته از لحاظ تاریخی مهم است که زنان ایرانی بدانند جنبش فمنیستی در مصر و عراق از ایران قدیمیتر است و زنان عرب، تُرک و هند در این کشورها با عزم و ارادهی محکم مبارزه کردهاند. از این جهاتی که گفتیم اطلاع یافتن از کارهای نوال سعداوی و دیگر رماننویسها و فمنیستهای عرب مهم است.
- البته در ایران چنانکه باید به سعداوی توجه نشده است. مثلاً ایرانیان آنقدر که از هانا آرنت و سوزان سانتاگ میدانند و کارهایشان را دنبال میکنند، توجه و اقبال چندانی به آثار همتایان آنها در جهان عرب ندارند. به نظر میرسد پارهای از اندیشههای سعداوی و سایر زنان متفکر در جهان سوم در مقایسه با همتایان غربیشان تناسب بیشتری با دغدغههای امروز زنان ایرانی دارد.
در ارتباط با نوال سعداوی میتوانیم از دیدگاههای او فراتر برویم و به جای اینکه برگردیم به آنجا که بین زن و مرد تفاوتی نیست و زن هم مانند مرد است و سخنانی از این دست، به گمانم بهتر است که خودمان به موجِ سوم چهارم فمنیسم برسیم. کارهای نوال سعداوی و سوزان سانتاگ به رغم قوت و اهمیتش به لحاظ تاریخی قدیمی است. به نظرم کارهای چاندرا موهانتی، استاد هندی-امریکایی، برای زنان ایرانی از کارهای سعداوی مهمتر است. چون نوال سعداوی فردی است معادل سیمون دوبوار، اگرچه در جامعهای استعمارشده (مصر)، که به دلایل تاریخی و ژئوپولیتیک سابقه کمتر و کوتاهتری در ایجاد نهادها و قوانین دمکراتیک و عادلانه داشته است، زیسته است.
من فکر میکنم کاربرد آرای امثال چاندرا موهانتی یا اسپیواک برای زنان ایرانی سودمندتر است. تأکید ما میتواند بیشتر به زنانی باشد که نهادهایی را بنیان میگذارند و به مسائل فرا ملی نژادی، طبقهای، اقتصادی، فقر، جنگ، کودکان کار و مباحث محیط زیست میپردازند و اینها را با هم متحد کرده و اتحادیه بهوجود میآورند.
از سویی در خصوص بیتوجهی به کارهای زنان جهان سوم، زنان آفریقایی و عرب باید گفت که این امر از نژادپرستی برخی ایرانیهاست که محصول دوران پهلوی است و به نوعی به میراث آدمهایی مثل آتاتورک بر میگردد که برای متمدن بودن باید به اروپا نگریست و برای پیشرفت و ترقی باید آثار سفیدپوستان را خواند و از آنها آموخت. این مسئله شبیه نوعی بیماری است، برآمده از ذهن استعمارزده است که محرومیتِ فکری/کاری بهوجود آورده است و مانع پیشرفت جامعه ایران میشود.
گاهی در فیسبوک چیزهایی میبینم که وحشتزده میشوم، یک وقتی عکس تیم فوتبال بانوان ایرانی را دیدم که در زیر آن حرفهای زشت و رکیکی دربارهی تیرگی پوستشان نوشته بودند؛ دختران سختکوشی که در هوای باز تمرین ورزش میکنند و پوستشان تیره یا سوخته میشود مورد استهزای شماری از هموطنانشان قرار میگیرند. ما در ایران مسائل نژادی زیادی داریم و گمان میکنیم همگام با زنستیزی، نژادپرستی و مسئلهی طبقاتی، و عدم احترام نسبت به کودکان و طبیعت هم وجود دارد و بایستی برای زدودن آنها کوشید. باید شستشو مغزی نظام پهلوی را از ذهنمان پاک کنیم و برخی مقولههای ناهنجار بعدی را هم از خودمان بزداییم.
- اگر شما عضو یا رئیس گروه مطالعات زنان در یکی از دانشگاههای معتبر ایران بودید چه برنامهای در آموزش داشتید؟
نخست نظریهی فمنیسم و پیدایش آن را آموزش میدادم؛ به این میپرداختم که فمنیسم از طرفداران الغای بردهداری[۱۴] آغاز میشود، این دسته زنانی بودند که از سیاهپوستها حمایت میکردند و پس از آن مسئلهی حق رأی و لیبرال فمنیسم و سوسیال فمنیسم و غیره را به ترتیب بررسی میکردم. بعد میدیدم که آیا ما به لیبرال فمنیسم رسیدیم؟ مثلاً در انگلستان مارگرت تاچر نخستوزیر شد ولی این برای زنان پیروزی نبود. چون لیبرال فمنیسم یعنی همینی که هست و زنان هم بیشتر لحاظ شدهاند. مثلاً در امریکا الآن مدام میگویند که چه خوب که زنان، سیاهان، و همجنسگرایان و همه میتوانند وارد ارتش بشوند و آدم بکشند، خب این پیروزی نیست. به جای اینکه ما خود را با ارزشهای لیبرال سازگار کنیم باید کاری بکنیم که دنیا را به جایی مهربانانهتر بدل بسازیم و احترام به بچهها وطبیعت را رواج دهیم و در این حوزهها فرهنگسازی کنیم.
- هم اسپیواک و هم چاندرا موهانتی بر فمنیست پسااستعماری و ترا-ملیتی تأکید دارند. آنها فمنیسم جریان اصلی یا همان فمنیسم غربی را نقد کردهاند. جالب آنکه موهانتی بسیار خردورزانه و تا حدی شبیه به فرانتس فانون (خصوصاً آنجا که دربارهی مکانیسم حجاب در جریان انقلاب الجزایر سخن گفته) دربارهی حجاب زنان در کشورهای اسلامی و ایران و تفاوتهای آنها حرف زده است. چنین دیدگاهی با دیدگاه آنها (از جمله بسیاری از فمنسیتهای غربی و حتی نوال سعداوی) که حجاب را صرفاً عامل مهار زنان یا روش اعمال سلطه بر آنها میدانند بسیار متفاوت است. نظر شما در این خصوص چیست؟
پرسش خوبی است. به نظر من فمنیسم موهانتی مخالفتی با مقولهی سکولاریسم ندارد در حالیکه اسپیواک در یکی از سخنرانیهایش مطلبی را گفت که خیلی ناراحتکننده بود. او دربارۀ فعالیتهایش در جنوب هند و بنگلادش سخن میگفت و در ضمن سخنرانیاش گفت ما به زنان آنجا گفتیم به شرطی به شما غذا میدهیم که روسریهایتان را بردارید. در واقع چنین موضوعی به لحاظ اخلاقی هرگز پذیرفته نیست. من این را از دیدگاه تجربی نمیگویم بلکه حدس میزنم از آنجا که اسپیواک از خانوادهای نخبه و تحصیلکرده میآید و پدرش پزشک بوده است و در رفاه بالیده در حالیکه موهانتی زنی بسیار خودساخته است- نه آنکه اسپیواک چنین نیست- و فکر میکنم متعلق به طبقهی پایینتری از هند است. یک دلیل دیگر هم آن است که اسپیواک شاگردان پل دومان بود و به فلسفهی پساساختارگرایی و در واقع بیشتر به اروپا متمایل بود و البته بعدها مقالهی آیا فرودست میتواند سخن بگوید [۱۵]را نوشت حال آنکه موهانتی از همان آغاز دغدغهی زنان جهان سوم را داشت و با فیلسوفان مرد فرانسوی مرتبط نبود. شاید درست نباشد افراد را با نگاه روانشناختی بسنجیم اما از لحاظ فردی اسپیواک جنبهی تقدس در رشتهی ما دارد ولی موهانتی مردمیتر است. اگر ضرورت داشته باشد میتوانم در زمینهی موهانتی اطلاعات بیشتری از دوستان متخصصم به دست بیاورم.
- شما علاوه بر حوزهی تاریخ و مطالعات زنان در زمینهی نشر و نگارش داستان برای کودکان و نوجوانان فعالیت دارید و در شیوههای آموزش کودکان هم گویا اختراعات و نوآوریهایی داشتهاید. لطفاً از این فعالیتهایتان بگویید. کتابی با نام ف مثل فلسطین[۱۶] را هم به زبان انگلیسی تألیف کردهاید که با استقبال خوبی مواجه شده است، اگرچه میدانم صهیونیستها در نیویورک مشکلاتی برایتان بهوجود آوردهاند. خوشحال میشوم دربارهی این موضوعات هم توضیحاتی ارائه بفرمایید.
من در خانوادهای بزرگ شدم که همیشه کتاب در اطرافم بوده است و از همان کودکی کتاب را در دست والدینم دیدهام و به همین خاطر پیوندی محکم با کتاب از آغاز در من شکل گرفته است. بعد از سالها تدریس در دانشگاههای امریکایی واروپایی دریافتم که دشوار است جهانبینی امپریالیستی و دیدگاههای طرفداری از جنگِ دانشجویی هجده، نوزده بیست سالهی امریکایی را تغییر دهیم و به این دلیل جهت توجه و تلاشهایم را به طرف دانشآموزان دبستان و کودکان تغییر دادم، تا فردا شاید شهروندانِ صلح دوست و آگاهتری باشند. ورود من به داستاننویسی از همین جا آغاز شد.
اما اختراع وسایل آموزشی اسباببازی برخاسته از نوعی ناخرسندی بود. من در نیویورک در کتابفروشیها و موزهها میدیدم که کودکان با مکعبهای چوبی بازی میکنند. تحقیقات زیادی دربارهی مکعبهای چوبی انجام دادم و متوجه شدم که آنها اسباببازی پایهای هستند و حسهای چندگانهی کودکان را توسعه داده و در آنها مهارتها و انگیزههایی ایجاد میکنند تا با حروف الفبا آشنا شوند، ما این جور وسایل را در دنیا و روزگار خودمان ندیده بودیم. من وقتی میدیدم که بهترین وسایل اسباببازی آموزشی برای آموختن شمارش، الفبا و اشکال هندسی به زبانهای غربی وجود دارد ولی هر چقدر میگشتم نمونههای آن را برای آموزش فارسی و عربی نمیدیدم ناراحت میشدم؛ البته اشیاء چینی با کیفیت بسیار پایین ممکن بود در آموزش عربی به ندرت بهچشم بخورد. راستش به غرورم برخورد که در فارسی نمونهی مشابه مکعبهای آموزشی غربی را نداریم به همین خاطر تصمیم گرفتم نمونههایی با کیفیت بهتر برای آموزش زبان فارسی بسازم تا اگر پدر و مادر ایرانی چنین وسایلی را برای بچههایشان خواستند در دسترسشان باشد و فرزندانشان از همان خردسالی به زبان فارسی علاقهمند شوند و همزمان مهارتهای آنها هم بهتر گردد.
بازخوردهای شخصی که از خانوادهها میگیرم عالی است مثلاً برخی به من میگویند وقتی با بچههایمان به رستوران ایرانی میرویم، آنها با دیدن منوی غذای فارسی شروع به هجی کردن و خواندن کلمات میکنند، حال آنکه قبلاً درک درستی از زبان والدینشان نداشتند و چه بسا با دیدن الفبای فارسی تصور میکردند که خط مصری باستان است. بیشک این نوع آموزش در احساس کودکان نسبت به زبان و فرهنگشان بسیار تأثیرگذار است و در آینده نتایج درخشانی بر آنها بهجا میگذارد. مثلاً فردا اگر در اخبار شبکهی فاکس نیوز عکس تروریستی نمایش داده شد که پشت سرش نوشتهای به خط عربی دیده میشود خجالتزده نشود و گمان نکند که این یگانه چیزی است که با فرهنگ و زبانش مرتبط است.
در خصوص نفوذ صهیونیستها در صنعت نشر در امریکا باید گفت که بیشک نفوذ آنها گسترده است و فعالیتشان در آغاز سمتوسویی منفی نداشت. البته این بسیار مهم است که هرگز صهیونیست را با یهودیت اشتباه نگیریم. خب مهاجرت یهودیان تحصیلکرده از جنگ جهانی دوم به امریکا سبب شده تا در این صنف کارها وارد شوند. آنها مشقت زیادی هم متحمل شدند و با سختکوشی به مدارج عالی هم رسیدند بدین جهت حاضر نیستند کسی را با خود سهیم نمایند. من خودم بشخصه منتظر نیستم شخصی بیاید و بگوید بفرمایید کار کنید برای همین خودم دست بهکار شدم.
همانطور که فردریک فروبل [۱۷] آلمانی دویست سال پیش گفت کودک از طریق بازی بهتر یاد میگیرد، یعنی اگر محیط شاد و مثبتی وجود داشته باشد کودک بهتر میتواند یاد بگیرد و از این جهت فروبل گفته است کودک نباید روی نیمکت بنشیند بلکه بایستی بر روی زمین بنشیند و با بازی و شادی کردن آموزش ببیند. کتابهای کودکان هم از آن دوره نوشته میشوند؛ از دورهای که ضرورت آموزش دادن ملت و تحصیل کردن شهروندان احساس شد، جامعهی روشنفکر نیاز داشت تا در این راستا آموزش را از کودکان آغاز کند و خب برای این امرِ مهم نمیشود چوب الف بر سر بچهها زد و آنها را به آموختن واداشت. به دلایلی از این نوع ضرورت دیدم و تصمیم گرفتم مکعبهای چوبی را بسازم و در زمینهی کارهای خلاقانه و جدید فعالیت کنم. سرانجام توانستم شرکت خودم را [با نام Dr Bashi] تأسیس و کارم را شروع کنم؛ کاری که خیلی وقت پیش رویایش را در سر داشتم؛ یعنی همان آسانسازی آموزش زبان فارسی.
در مورد انگیزهی اصلیام در نوشتن کتاب ف مانند فلسطین عرض کنم که من تصمیم گرفتم دربارهی جایی بنویسم که نقصان و کمبود در آن احساس میشد یعنی نمیخواستم دربارهی موضوعی تکراری بنویسم و در این زمینه تحقیق فراوان کردم و با مراجعه به سایت آرکایو و جستجو در کتابفروشیها دیدم که دربارهی فلسطین هیچ کتابی برای کودکان وجود ندارد و به همین دلیل تصمیم گرفتم کتابی برای بچههای فلسطینی بنویسم. همانطور که مطلعید نویسندههای ایرانی همواره نوعی تعلقخاطر [۱۸] با مردم ستمدیدهی جهان سوم و از جمله مردم فلسطین داشتهاند و از آنجا که الفبا برای خودم بسیار عزیز و مهم است تصمیمم بر آن شد که کتابم دربارهی الفبا و فلسطین باشد.
من فهرستی را تهیه کردم و آن را به اساتید نامدار و صاحبنظر فلسطینی در دانشگاه کلمبیا و سایر دانشگاهها دادم و همان فهرست را به دست هنرمندان و خبرنگاران فلسطینی رساندم و از آنها خواستم با توجه به اینکه من فلسطینی نیستم صحت مطالب آن را بررسی و تأیید کرده و به نوعی اجازهی معنوی به من بدهند تا دربارهی کشورشان یعنی فلسطین بنویسم. هرچند ممکن است فردی مثل جان اسمیت دربارهی همهی نقاط جهان بنویسند و از کسی هم اجازه یا مشروعیت این کار را نگیرند، ولی از آنجا که ما به فرهنگ امپریالیستی واقف هستیم مثل او رفتار نمیکنیم هرچند من چهارصد کیلومتر آن سوی قدس زاده شدم و زادگاهم فاصلهی زیادی با آنجا ندارد خواستم ابتدا این اجازه را به لحاظ معنوی و اخلاقی بیابم تا دربارهی فلسطین بنویسم.
وقتی دوستان فلسطینیام نسخهی دستنویس من را تأیید کردند با تصویرسازم تماس گرفتم و گفتم این اثر کتابی سیاسی دربارهی داستان مردم ستمدیده و رنجدیده است و من هیچ باکی ندارم تا رخداد واقعیای را که برای این مردم پیش آمده بیان کنم. مثلاً در فیلمهای وسترنِ جان فورد بومیهای امریکا (کاربرد واژۀ سرخپوست برای بومیهای آمریکا زشت و نژادپرستانه است و باید از آن اجتناب کرد) که با چهرههای مبهم و فاقد تشخص یکدفعه سروکلهشان پیدا میشود و به ضرب گلولهی سفیدپوستان مهاجر به قتل میرسند و در این فیلمها بیننده چندان از واقعیت این مردم و فرهنگشان درک نمیکند. من اما میخواستم داستان را از دید کودک فلسطینی با حالتی بازیگوشانه بگویم طوری که بچه شاد شود و کتاب را به مدرسه ببرد و به دوستانش نشان دهد و خیلی هم تأکید داشتم تا نشان دهم که فلسطین کشوری مدیترانهای است و در آن مسیحیان وجود دارند و حضرت عیسی در آنجا متولد شده و بزرگ شدهاند شهرهای ناصره و بیتاللحم هم آنجاست. داستان عید میلاد مسیح که در امریکا باشکوه فراوان برگزار میشود در واقع از فلسطین میآید، موضوعی که کودکان امریکایی هرگز آن را نمیدانند.
اتفاق جالبی که برایم پیش آمد اینکه پسر من گفت: من نمیدانستم حضرت عیسی متولد قارهی آسیا است، با آنکه دربارهی جغرافیا و قارهها با او صحبت میکنیم، به او گفتم بله البته او از قارهی آسیا، البته در غرب آسیا و دقیقاً متولد فلسطین است. بچههای زیاد دیگری هم همین حرف را میزدند. به تازگی من در برنامهای دربارهی فلسطین حضور داشتم پسربچه پیش من آمد و گفت: کریسمس متعلق به فلسطینه. گفتم: بله. گفت پس کشور من باحاله و من هم گفتم البته که اینطوره. گفت: خدایا شکر. چند تا خانوادهی فلسطینی هم آنجا بودند، بعضی مادرها داشتند گریه میکردند و میگفتند ما هر وقت میخواهیم دربارهی فلسطین صحبت کنیم بچههای ما خودشان را به آن راه میزنند چون هیچ چیز مثبتی دربارهی فلسطین انگار وجود ندارد. در برنامهی کتابخوانیای که من داشتم وقتی از روی کتاب خواندم که ث مانند ثوب (پیراهن)، لباس ملی فلسطینیها، دخترکی دستش را بالا میآورد و میگفت من یک ثوب (پیراهن) دارم یا وقتی میخواندم ز مثل زعتر (نوعی آویشن) یکی دیگر میگفت ما در خانه زعتر داریم و وقتی مطالبی از فلافل میخواندم کودک دیگری میگفت ما دیروز در خانه فلافل خوردیم. در واقع این بسیار برای من جذاب است و من خودم را در این فضا میبینم؛ یعنی دورهی کودکیام را در سوئد که دوست داشتم کتاب مثبتی با داستانی زیبا داشته باشم و آن را به دوستانم در مدرسه نشان دهم و به آن ببالم و در میان همسالانم خودی نشان دهم.
صهیونستها اما واکنش وحشتناکی به چاپ این کتاب نشان دادند و از لحظهای که خبر چاپش را در فیسبوک اطلاعرسانی کردم سیل فحشوناسزا به سویم سرازیر شد که تو در نیویورک نمیتوانی به چنین کارهایی دست بزنی و کلی توهین نژادی و بدوبیراه و تهدید که ما تو را به امنیت بشر معرفی میکنیم و تحت پیگرد آیپَک[۱۹] قرار خواهی گرفت و حتی یک کنیسه کتابفروشی محلهی ما را - که سالیان سال است که میشناسمش- مجبور کرد تا کتاب مرا از ویترین بردارند و برای «رنج و ناراحتیای» که کتابم برای جامعهی صهیونیستی این منطقهی خاص منهتن بهوجود آورد عذرخواهی کنند. از من هم خواسته شد تا عذرخواهی کنم و من در جواب گفتم عذرخواهی من آن است کهای کاش زودتر این کتاب را مینوشتم و نه از شما و نه هیچ فرد دیگری ترسی ندارم و علاوه بر این کتاب ده کتاب دیگر نیز دربارهی فلسطین مینویسم و خودم هم آنها را چاپ خواهم کرد، چرا که هیچ انتشاراتی در امریکا، انگلستان، استرالیا، نیوزیلند و دیگر کشورهای انگلیسیزبان حاضر نیستند کتاب کودکان با عنوان فلسطین چاپ کنند چون نفوذ صهیونیستها در عرصهی انتشارات بسیار زیاد است.
البته بسیار باید توجه داشت که صهیونیست را با یهودیت یکی نپنداشت، این کار بسیار بدی است و متأسفانه برخی این کار را انجام میدهند. البته برخی صهیونیستها گمان میکنند مردم نمیفهمند و در سریالها و فیلمها به کرّات نام اسرائیل را میآورند. فعالیت دربارهی فلسطین در امریکا با مخاطرهی بزرگی همراه است؛ من کار آکادمیک خودم را از دست دادم، با موزهای کار میکردم که بعداً دیگر با من تماس نگرفتند. ما البته کارهایی دربارهی ایران انجام میدادیم ولی ترسیدند و اگر در مورد ایران حرفهای باب میل آنها را بگویی و از ایران بد بگویی با استقبالشان مواجه میشود.
- شما به چه دلیل از فلسطین دفاع میکنید در حالی که میتوانید در امریکا تا حدودی راحت و بیدردسر زندگی بگذرانید و در دانشگاههای آنجا فرصتهای شغلی خوبی به دست بیاورید؟
از وقتی به سوئد رفتم و با پناهندگان فلسطینی از مسئلهی فلسطین آگاه شدم و دانستم با آنکه کشورم درگیر جنگ است، اما پرچمی رسمی دارد و در نقشهی جهان هست و حکومت ملی دارد، حال آنکه فلسطین چنین نیست. در سوئد با نوجوان فلسطینی هفدهسالهای به نام بسام آشنا شدم که پناهندهی سوئد شده بود و میگفت خودش و والدینش در اردوگاههای پناهندگان در لبنان زاده شدهاند. من متوجه شدم مسئلهی فلسطین موضوع بسیار حادی است که در روز روشن اتفاق میافتد و نمیتوان به راحتی از کنارش ردّ شد و در واقع سنجهای برای انسانیت به شمار میآید. دفاعم از فلسطین از آن جهت است که میدانم به دفاع ما احتیاج دارد بهویژه در امریکا. چون وقتی اینجا از فلسطین نامی میبری کارت را از دست میدهی و آماج تهمت واقع میشوی، ضد یهود، تروریست و طرفدار حماس خوانده میشوی.
من آشنایی زیادی با فلسطین و فلسطینیان و فرهنگ، موسیقی، غذا، رقص (دبکه)و مسائل آنها دارم و ناراحت میشوم که اکثر مردم جهان از آنها بیخبرند. فکر میکنم هر چقدر مردم دنیا بدانند که فلسطین زادگاه حضرت مسیح است و به نوعی قلب جهان است نسبت به آن توجه بیشتری نشان بدهند و به امید خدا مقاومت در برابر اسرائیل تقویت گردد و چه بسا مرزها به مرزهای قبل از ۱۹۶۸ برگردد و شاید این مسئله روزی حلوفصل شود.
مسئلهی فلسطین بسیار اهمیت دارد و هر انسانی باید برای آن مبارزه کند. چرا کودکی بیگناه کشته میشود؟ و این آیه در قرآن که میگوید «به چه گناهی دخترکان کشته شدند» در مورد قتل بچههای فلسطینی هم صدق میکند. ستمی که در حق کودکان و مردم فلسطین روا میشود گمان نکنم در هیچ جای دیگر وجود داشته باشد. وقتی عکس و فیلمهایی از مادران فلسطینی میبینم که با هزار ترس و لرز بچههایشان را به مدرسه میفرستند و سربازهای اسرائیلی بچههای آنها را به باد فحش و کتک میگیرند و جوانانشان را به قتل میرسانند بسیار آزرده میشوم و به این دلیل مدافع فلسطین هستم.
البته این بدان معنا نیست که مدافع مسائل حقوقبشری ایران و مناطق دیگر از جمله امریکا نیستم. در خود امریکا مسائل طبقاتی، نژادی، زنان سیاه، زنان مهاجر هم هست و در خصوص این مسائل وقت میگذارم و در آینده کتابهایی خواهم نوشت و نیز دربارهی کودکانی که الآن در مرز امریکا در حال مرگاند. ایران مدافعان زیادی دارد ولی فلسطین نه. هر وقت احساس کنم به صدای من - هر چند خیلی بلند و تأثیرگذار نباشد- در هر کجا نیاز است صدایم را بلند میکنم، در حال حاضر فلسطین به صدای ما نیاز دارد.
- پرسش پایانی اینکه آیا مایل هستید تجربهها و دستاوردهای آموزشی خود را در ایران با هموطنانتان به اشتراک بگذارید و برای انجام این مهم آیا برنامهای در نظر دارید؟
بله، البته که میخواهم این کار را انجام بدهم و این آرزوی بزرگ و رؤیای همیشگی من است. من کودکی خودم را در ایران مثل فیلمی جلوی چشمم میبینم. دلم میخواهد هر کودکی بتواند زندگی بهتری از من داشته باشد، البته من خوشبخت بودم که در خانوادهای خوب و مهربان بزرگ شدم، اما یکسری مسائل فرهنگی و آموزشی هست که دلم میخواهد در بهبود آنها کمک کنم و چنانچه فرصتی برایم فراهم شود مایلم تا دانش و تجربهام را در دانشگاه در رشتهی تاریخ، مطالعات زنان و حوزهی ادبیات کودکان به کار گیرم.
یکبار از خوانندهی بسیار مشهور امریکایی میپرسند که محمد علی کلی، مشتزن مشهور و شریف، با شما تماس گرفته بود و از شما خواسته تا در موسسهاش حضور بیابید- این خواننده که فردی منزوی بود و از حضور در بین جمع طفره میرفت و بسیار بدقلق بود- در آن نشست خبری در جواب گفت: محمد علی وقتی با من تماس گرفت من چیزی نگفتم و او حتی اگر به من میگفت که بیا آب استخر خانهام را خالی کن یا چمن حیاط خانه را بزن من با شوق تمام میرفتم و این کار را برایش انجام میدادم. من هم درست این احساس را دربارهی ایران دارم یعنی حاضرم تمام آموختههایم را انتقال بدهم و خدمت کنم، مطالب زیادی را فرا بگیرم ودر آن صورت است که زندگی برایم زیبا و با معنا خواهم بود. الآن من در نیویورک هستم، جایی که خیلیها آرزو دارند تا در آنجا باشند، اما حاضر نیستم روح خودم را بفروشم تا آدمهای قدرتمند اینجا خوششان بیایند. در اینجا سعی میکنم کارهایی را که دوست دارم با فرزندان خودم که دو زبانهاند، اسپانیایی میدانند و در مدرسهی دولتی میروند انجام دهم و از این جهت خیلی خوشحالم. اما در خصوص انتشارات و فرهنگسازی و تحول فرهنگ باید بگویم که تخصص من شاید در ایران، افغانستان و دنیای عرب بیشتر مطلوب و سودمند است و در این رابطه اگر اجازه یابم مایل هستم فعالیتهای مثبتی داشته باشم و در امر آموزش و پرورش و غیره نقش مثبتی ایفا کنم.
پینوشتها
1.Dichotomy
2. Possessiveness
3. Irrational
4. Affiliations
۵. intersectional چارچوبی تحلیلی که میکوشد مشخص کند چگونه ساختارهای درهم تنیدهی قدرت بر افرادی که بیشتر در حاشیهاند تأثیر میگذارد. این تلاقیگاه در شیوههایی از قشربندی (Social Stratification) مانند طبقهی اجتماعی، نژاد، سن، دین، باور، گرایش جنسی(Sexual Orientation)، معلولیت وکمتوانی(Disability) و نظایر آن به وقوع میپیوندد که از هم جدا نبوده و در هم تنیدهاند. اگرچه این نظریه چونان کشفی در خصوص سرکوب زنان رنگین پوست در جامعه آغاز شد، امروزه میتوان این تحلیل را بر همهی گروههای اجتماعی بکار گرفت.
6. Black Feminism
7. Syllabus
8. Wesleyan
9. Western College
10. Bernard
11. sensationalist
12. oppressed
13. Niche
14. abolitionist
15. Can the Subaltern Speak?
16. P is for Palestine
17. Friedrich Frobel
18. Affinity
۱۹. AIPAC کمیتهی روابط عمومی امریکا و اسرائیل که از قدرتمندترین و بانفوذترین گروههای لابی در امریکاست. این نهاد سالانه مبالغ هنگفتی برای نفوذ بر سیاستها و قانونگذاری در امریکا هزینه میکند.