اعتماد: «چشمانت زیباست، به زیبایی قدس
هزار دشمن در آرزوی اشغال آنهاست»
این شعر معروف نِزار قبانی، یادآور یکی از خصوصیات اصلی
شعر معاصر عرب است. اینکه ادبیات عربی
حداقل در نیم قرن اخیر، علاوه بر همه خصوصیات فرمی جدید، به یک تاریخنگاری شباهت
دارد؛ تاریخنگاری اشغال سرزمین مقدس. شعر شاعران معاصر عرب - فرقی ندارد از هر ملیتی
- یکتم کلی دارد؛ نوحه بر از دست رفتن فلسطین و خشم از سرنوشت اعراب؛ طوری که با پیگیری
دفترها و شعرهای یک شاعر - البته به ترتیب تاریخ سرودن شعرها - میشود به راحتی سیر
تحولات منطقه را دید. حتی خیلی از شاعران معاصر عرب در دورهای عضو یا
هوادار سازمانهای مبارز فلسطینی یا عربی بودهاند؛ اما این شاعران بیشتر از تمام سیاستمداران
عرب با اسراییل جنگیدهاند. شعر معاصر عرب، نمونهای از رسالت اجتماعی ادبیات است.
معروفترین این شاعران، محمود درویش است. شاعری که خودش ربح آوارگی را چشید و وقتی
اسراییلیها دهکدهاش را آتش زدند، محمود درویش شش ساله به همراه خانوادهاش به
لبنان پناهنده شد. درویش سالهای زیادی از عمرش را در قاهره، بیروت، تونس و پاریس
به تبعید گذراند. او مدتی هم عضو سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) بود و در ۱۹۹۳ در اعتراض به پذیرش پیمان اسلو از این سازمان استعفا داد. با این حال و
بهرغم همه رنجها، شعر او شعری است عاشقانه و سرشار از انساندوستی. بیجهت نبود که
وقتی در سال ۲۰۰۲ به خاطر محاصره شهر رامالله توسط
صهیونیستها، نتوانست از این شهر خارج شود و به کنگره نویسندگان جهان برود، گروهی
از نویسندگان معروف دنیا که بینشان دو برنده نوبل ادبیات یعنی خوزه ساراماگوی
پرتغالی، ووله سوینکا هم بودند به رامالله سفر کردند تا محمود درویش را از مخاصره
بیرون بیاورند. ماجرایی که یک مستند معروف هم دربارهاش ساخته شده. این روزها که بحث
فلسطین در میان است، خوب است یادی هم بکنیم از محمود درویش که معشوق شعرهایش، زنی
است به شکل فلسطین. درویش شعر شگفتانگیزی دارد که برای درگذشت یکی دیگر از
فرزندان معروف فلسطین، یعنی ادوارد سعید در سال ۲۰۰۳ گفته. این شعر بلند گفتوگویی
است بین شاعر و دوستش. اگر توانستید روی شبکه اینترنت نسخه تصویریاش را گیر بیاورید
و ببینید که شعرخوانی خود درویش هم بسیار دیدنی است. بخشی از شعر، چنین است:
«شعر در زمان فاجعه به ما چه میگوید؟
خون ... خون ... و خون...
در وطنت
در نامت و در نامم
در شکوفه بادام، در پوست موز
در شیر کودک، در نور، در سایه
در دانه گندم، در نمکدان
تکتیراندازان حرفهای با مهارت بر هدف میزنند
خون ... خون ... و خون...
این زمین کوچکتر است از خون فرزندانش
که چون قربانیان بر آستانه قیامت ایستادهاند
بهراستی این سرزمین متبرک شده است؟
غسل تعمید دادهاندش
به خون ... خون ... و خون...؟
که نه دعا میخشکاندش و نه ماسهها؟
در صفحات کتاب مقدس به قدر کافی عدالت نیست
تا شهیدان را به این شاد کند
که میتوانند آزادانه بر ابرها قدم بگذارند
خون در روز...
خون در تاریکی...
و خون در کلام...»