کد مطلب: ۲۲۰۴۵
تاریخ انتشار: پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۹

چخوف، چخوفِ محافظه‌کار!

حسین اصغری

نیست داستانی که از چخوف بخوانم و حضور شخصِ آنتون پاولویچ را در آن حس نکنم. همیشه اورا نه به عنوان راوی یا نویسنده‌ای که کلمات توی ذهنش را در صفحه داستان پخش کرده، که به عنوان شخصیکهدقیقا در گوشه‌ای از داستان حضور دارد و عینا دارد از دور مهلکه مورد توصیفش را زیرنظر می گیرد، حس می‌کنم.

همیشه فکر می‌کنم او بین یکی از افرادی است که دورمامور شهربانی، آچومِلاف در بازار حلقه زدند. و حتی بعید نیست که چخوف، همان شخصی باشد که از بین جمعیت فریاد می زند " گویا این سگ ژنرال ژیگالوف است". یا اصلا دارد این معرکه را می بیند و پوزخند می‌زند به این حادثه، به این تغییر لحن و ژست مامور شهربانی وبه این درآوردن و پوشیدن های مکرر شنلش. حتی چخوف شاید چپقی هم چاق کند و با لذتِ تمام در حال تماشای مخمصه‌ای باشد که آچومِلاف را در آن گیرانداخته است.

گاهی حس می‌کنم آنتون در سالن تئاتر است و در ردیف پشتی چرویاکوف نشسته و دقیقا صحنه پاشیدن آب دهان آن بدبخت به پس کله ژنرال بریژالوفرا  با چشمانش می‌بیند و آنقدر ورجه ورجه و پچ پچ‌ در ردیف جلویی برایش جالب می‌شود که بیخیال صحنه تئاتر شده و با کنجکاوی بازیگوشانه‌ای تئاتر رئال‌تری در صندلی‌های روبروییرا دنبال می‌کند.

چه بسا روزی که نویسنده ما داردبرای گذران زمستان از مسکو به یالتا پناه می برد، و درحالی که در کوپه قطار چای می نوشد،به صورت اتفاقی چشمش از پنجره به چاق و لاغری می‌افتد که در ایستگاه دارند خوش و بش می‌کنند. او دارد با جزئیات کامل، تغییرحالت لاغر را می بیند و سرشار از تعجب است و همینجاست که طرح کلی داستان را در ذهنش شکل می‌گیرد.

چخوف در ذهن من همیشه در اثرش بوده و هست. نمی‌توانم داستانی را بدون حضورش بخوانم. داستان‌هایی که به اندازه عطسه‌ی چرویاکوف کوتاه است ولی پر است از بی‌عرضه‌ها و لاغرهایی که خود را مقصر و حقیرمی‌دانند با ظلم خوگرفته‌اند.

نوک پیکان طنز چخوف، به سمت ظلم‌پذیری مردم است نه حاکمان و تزارهای مخوف. گویی که او اصلاح از پایین را بر اصلاح از بالا ترجیح می‌دهد. چخوف زیاد به پرو بال تزارها نمی‌پیچد. او محافظه‌کار است. برای درک این موضوع، شاید بهتر باشد اورا با گوگال مقایسه کرد.

در داستان‌های چخوف دیگر ازطنز گزنده‌ای که گوگال با آن در جملات ابتدایی شنل به استبداد پوزخند می‌زند، خبری نیست. در درخشان‌ترین نمایشنامه چخوف، باغ آلبالوهم، باز ما صرفا روایتی از تغییر می‌بینیم. تغییر از فئودالیسم به بورژوآزی و روی کار آمدن طبقه جدیدِ تازه به دوران رسیده. ولی گوگال در بازرس، تمام قد در مقابل فساد ریشه دوانده در دستگاه حکومت می‌ایستد و به تک تک کارمندانِ رشوه‌گیر درون نمایشنامه‌اش قهقهه‌ای تلخ و دردناک سرمی‌دهد.

آکاکی آکاکیویچ در شنل گوگال، یک بدبخت بیچاره‌ی رقت انگیزی است که در یک اداره حکومتی فاسد و دارای شکاف طبقاتی بین کارمندانش، کار می‌کند( وگیر افتاده). او با از دست دادن شنلش، در نهایت می‌میرد.اما مرگ چرویاکوف، از پس طلب آمرزش‌های مکرر او بخاطر یک عطسه کاملا طبیعی رخ می‌دهد. هر چند شاید این موضوع اصلا هم خنده‌دار نباشد و شاید تراژیک هم باشد، ولی مقصر کیست؟ مقصر کسی جز چزویاکوف است که به صورتی بیمارگونه سعی در بخشیده شدن و تایید شدن از جانب ژنرال دارد؟

شخصیت‌های لاغر و آدم‌های کوچک داستان‌های چخوف، خود در تحقیر خود می‌کوشند و خودشان هستندکه مدام در پس عذرخواهی هستند. حتی اگر دستمزدشان را هم ندهی، باز از تو تشکر می‌کنند اگر حرفشان را هم گوش نکنی، با اسبشان هم کلام می‌شوند. آن‌ها ظلم را می‌بینند ولی اعتراضی نمی‌کنند. نه به این دلیل که نمی‌توانند، به این دلیل که آن‌ها خود را گناهکار می‌دانند.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST