اعتماد: روزهای کرونایی پیش رو و تعطیلی اجباری دانشگاهها و موسسات آموزش عالی، شرایطی را فراهم آورده تا بسیاری از اساتید و محققان و پژوهشگران دانشگاهی فرصت این را بیابند که در خانه بنشینند و در کنار کارهای تحقیقاتی و فعالیتهای آموزشی از راه دور، به خود دانشگاه و موسسات عالی آموزشی و پژوهشی بیندیشند، مکانهایی که این اساتید در کنار کار و تحقیق و تدریس، در آنها زندگی میکنند و از نزدیک شاهد مشکلات و مصایب آنها هستند. جواد میری، استاد و پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی یکی از محققان ایرانی است که نقدهای تند و تیز نسبت به وضعیت دانشگاهها و آموزش عالی ایران دارد. او چنانکه در گفتوگوی پیش رو میبینیم، مصداق یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به دیگران، در گام نخست به روایت تجربه زیسته خود پرداخته است و کوشیده دیدگاههایش درباره نظام آموزش عالی و دانشگاهها را باتوجه به تجربهاش در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی صورتبندی کند. بدیهی است که آنچه دکتر میری درباره پژوهشگاه میگوید، دیدگاه اوست و سایر اساتید و محققان این نهاد حق و فرصت آن را دارند که نظر خود را در این زمینه بیان کنند. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، آنطورکه در وبسایت آن آمده، سازمانی دولتی و وابسته به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری است که پیشینه آن به پیش از انقلاب یعنی سال ۱۳۴۳ میرسد، پس از انقلاب، بعد از تغییراتی در سال ۱۳۷۳ شورای عالی پژوهشگاه به منظور تاکید بر گرایش علوم انسانی و مسائل فرهنگی، عنوان فعلی را برای آن انتخاب کرد. هماکنون ۱۴ پژوهشکده در حوزههای زبان و ادبیات، زبانشناسی، علوم تاریخی، مطالعات اجتماعی، اقتصاد و مدیریت، غربشناسی و علمپژوهی، اندیشه سیاسی، انقلاب و تمدن اسلامی، مطالعات قرآنی، حکمت معاصر، اخلاق و تربیت، نظریهپردازی سیاسی و روابط بینالملل، فرهنگ معاصر، مطالعات فرهنگی و ارتباطات و دانشنامهنگاری ذیل این پژوهشگاه فعالیت میکنند.
نهاد آموزش عالی ما به واقع از آنچه باید باشد افت کرده و به طرز فجیعی از نقشآفرینی در حل گروههای کشور مانده است. به نظر شما مشکل از کجاست؟
ما باید کل سیستم آموزش عالی را به مثابه یک پدیده، موضوع تامل قرار دهیم تا ببینیم آموزش عالی در ایران چه کارکردی دارد، چه اهدافی را دنبال میکند و چه رسالت و مجموعه رسالتهایی را برعهده گرفته و دال کانونی یا رویای کانونی آموزش عالی در ایران چیست و آیا در جهت رسیدن به آن حرکت میکند یا خیر. حالا سوال اینجاست که این آموزش عالی را چگونه و با چه شیوهای باید تحلیل کرد؟ شیوه من، شیوه سیستماتیک است. یعنی کل را یک سیستم پیچیده میبینم. این سیستم در یک بستر وسیع جهانی قابل تعریف است، یعنی قرار نیست وزارت علوم با خودش مسابقه بدهد بلکه وزارت علوم به مثابه یک سیستم باید موتوری باشد در برابر تیمهای دیگر. مثل تیم ملی فوتبال که قرار است با تیمهای دیگر جهانی رقابت کند. وقتی ما روش سیستمی را برگزیدیم دیگر به جزء جزء نگاه نمیکنیم بلکه کل پیچیده را میبینیم.
با این نگاه به نظرتان اصلیترین ایراد وارد به این کل سیستمی چیست؟
به نظر من مهمترین نکتهای که باید بر آن متمرکز شد تصویر نهاد آموزش
عالی از آینده است. ما اکنون در وضعیت پساجدید هستیم. دوران جدید از قرن هفدهم و
هجدهم ایجاد شد که امپریالیسم و سرمایهداری جهانی کل
کره زمین را تحت حمایت خود گرفته بودند. در این دوران مفهومی به نام «نورمال» شکل
گرفت. این دنیا اکنون
فرو ریخته است. فرو ریختن مفهوم نورمالیته بزرگترین تحول عصر ماست و ما را وارد
دوران پساجدید کرده است. این عصر پساجدید اگر ما به مقتضیات آن نیندیشیم، آموزش
عالی ما را در خودش خواهد بلعید. فلذا ما ناظر به این دوران، نیاز به تحول داریم.
بستر جهان پساجدید، با منطق «حالا ببینیم چه میشود» امکان تداوم ندارد. در حال
حاضر شواهد نشان میدهد که از وزیر علوم گرفته تا مدیر پژوهشگاه علوم انسانی و
مطالعات فرهنگی کماکان در بازی جهان پیشا-پساجدید سیر میکنند. واقعا دیگر با این
مدلهای موجود نمیشود در این جهان پیچیده جلو رفت.
بهترین روشی که میتوان برای نقد و اصلاح این ساختار و سپس اجزای آن در پیش گرفت، چیست؟
یکی از ایرادات ما در پرداخت انتقادی به آموزش عالی فقدان دادههای صحیح و منسجم در این زمینه است که ما بتوانیم در جریان نقد به آنها اتکا کنیم. این مساله باعث شده است که بسیاری از اندیشمندانی که به حوزه مطالعات آموزش عالی ورود میکنند، تنها به کلیات یا بحثهای آماری بپردازند. یکی از ساز و کارهای ما در مطالعات اجتماعی، روش خودمردمنگاری است. در این روش منِ مثلا میری که ۱۲سال است در ذیل ساختار آموزش عالی زیست کردهام و استاد بودم، کتاب نوشتم، مقاله دادهام، سمینار و کنفرانس برگزار کردهام تجربه زیسته خودم را که دادههای بسیاری در آن وجود دارد، به صورت انتقادی محل بحث قرار میدهم. حالا یک فرد دیگر هم ممکن است بگوید تجربه زیسته من چیز خلاف تجربه میری میگوید. خب اینجا بحث شکل خواهد گرفت و گفتوگوهای سازندهای شکل خواهد گرفت.
خب اگر بخواهیم از تجربه زیسته شما بپرسیم به نظر شما اشکالات وارده به نهاد علم و بهویژه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ناظر به اشخاص است یا سیستم و ساختار؟
یک بحثی دارد خانم سیده توران میرهادی به عنوان یکی از بنیانگذاران آموزش و پرورش انتقادی یا رویکرد انتقادی به نهاد علم در ایران، وقتی از او میپرسند روش شما چه تفاوتی با روشهای دیگر در ایران دارد که آنها ناموفق بودند اما شما بدون پشتیبانی دولتی توانستید موفق باشید، میگوید من در مطالعاتم متوجه شدم که تمامی نهادهای آموزشی و پرورشی اعم از حوزه آموزش عالی و آموزش و پرورش در ایران به صورت هرمی کار میکنند، یعنی در بالا یک رییس یا هیاترییسه است و در پایین هرم بدنه مدرسه و دانشآموزان و معلمان قرار دارند که به نوعی ابزار هیاترییسه و ماموران اجرای مصوبات هستند و این درحالی است که واقعیات روزمرهای که معلمان و دانشآموزان تجربه میکنند هیچ نسبتی با مصوبات ندارد! ایشان میگوید من این هرم را در مدرسه خودم برعکس کردم و هیات مدیره را فقط در جایگاه پشتیبانی و تسهیلکننده امور معلمان و متعلمان قرار دادم. حالا ساختار نهاد آموزش عالی و بالاخص پژوهشگاه که محل گفتوگوی انتقادی ما هم هست، به همین منوال است. پژوهشگاه محل تحصیل و پژوهش است و بازیگران اصلی پژوهشگاه نه کارمندان هستند ونه نیروهای خدماتی، هیاترییسه، هیات امنا و حتی وزیر علوم. بازیگران اصلی حوزه آکادمیک همین پژوهشگران، محققین و اساتید هستند ولی اتفاقی که میافتد این است که این هرم ساختاری مجموعه مثل پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بهویژه در هفت سال اخیر و پس از فوت دکتر آیینهوند بهگونهای طراحی شده است که اساسا تمامی اعضای هیات علمی نامحرم و صغیر تلقی میشوند که باید تحت نظر هیاترییسه کنترل شوند. این هیاترییسه هم شفافیت ندارد و پشت درهای بسته مصوباتی را میگذرانند که دقیقا روی زندگی پژوهشی اساتید تاثیر مستقیم دارد. بگذارید یک مثال بزنم. در آییننامه ارتقای جدید یک بندی را آوردهاند که میگوید هر محقق و استاد برای ارتقا از استادیاری به دانشیاری یا از دانشیاری به استاد تمامی باید سه طرح بیرونی داشته باشد؛ بدین معنا که باید برود با شهرداری یا هر نهاد دیگری یک قرارداد پژوهشی ببندد و تازه ۱۵تا۲۰درصد مبلغ قرارداد را هم بدهد به پژوهشگاه تا امتیازش ثبت شود.
مگر اساتید بازاریاب پژوهشگاه هستند؟!
ما هم همین را میگوییم. مگر من استاد دانشگاه کالای صنعتی تولید میکنم که بروم برایش مشتری پیدا کنم؟ این عمل ما را سوق میدهد به این سمت که به جای حضور و تمرکز در پژوهشگاه، برای اخذ امتیاز، خارج از پژوهشگاه وقت بگذاریم. یعنی واقعا کارکرد اساتید در پژوهشگاه را خراب میکند و باعث میشود اساتید نه در پست خود بلکه برای دستگاههای دیگر کار کنند و به آن پژوهشهای اصلیشان نرسند. خب این مصوبه اگر در میان اساتید محل بحث قرار میگرفت یا سازوکار دیگری متناسب با کار هیئات علمی برای آن دیده میشد قطعا نتایج بهتری به همراه داشت. ممکن است گفته شود این ابلاغیه وزارت علوم است خب اگر هیاترییسه از جنس اساتید پژوهشگاه باشد و جنس کاری آنها و دغدغههای پژوهشکدهها را دریابد آیا نباید در برابر وزارت علوم از ماهیت پژوهشگاه دفاع کند؟ شاید وزارت علوم واقعا از تبعات این تصمیم خبر ندارد. به همین دلیل من معتقدم باید هرم تصمیمگیری در نهاد وزارت علوم برعکس شود و مصوباتی از این قبیل به جای آنکه در یک سکوت محض و پنهانکاری عظیم گرفته شود، از پایین به بالا گرفته شود. در واقع وزارت علوم به جای ایفای نقش در وسط میدان، باید در پشت میدان نقش تسهیلگری را برعهده بگیرد.
ما یکسری طرح در پژوهشگاهها داریم به اسم طرح اعتلا، به نظر شما وضعیت این طرحها چگونه است و چقدر ناظر به حل مشکلات کشور و مسائلی که با آن درگیر هستیم اجرا میشود؟
بله به نکته خیلی خوبی اشاره کردید. میدانید که بزرگترین بودجهها را هم به «طرح اعتلا» اختصاص دادهاند، اما بیایید بررسی کنید، من به شما اطمینان میدهم که جز تاراج عمومی هیچچیز نیست! پولها را گرفتهاند، خرج کردهاند و اسمش را هم گذاشتهاند اعتلای علوم انسانی! خب ما باید ناظر به این طرح جوابگو باشیم! ببینید، قبل از این طرح و بعد از این طرح چه اتفاقی برای مشکلات این کشور افتاد. آیا این همه پولی که خرج شده است موجب شده فقر، آسیبهای اجتماعی، فساد اجتماعی، سیاست بینالملل، عدالت و... تفاوتی کند؟! گاهی فردی میگوید این کتاب شخصی من است، خب باشد اصلا کتاب داستان بنویس اما وقتی اسم طرحی را میگذاریم ملی و۷۰ تا 80 میلیون به آن اختصاص میدهیم، طرف نمیتواند بگوید هر چه خودم خواستم میتوانم بنویسم! تازه من اطلاع دارم بسیاری از آن طرحها چطور نوشته شده است. یکی را برایتان مثال بزنم. خانمی با من تماس گرفت و گفت میخواهم با شما مصاحبهای انجام دهم برای طرح اعتلا! خلاصه آمد اینجا. گفت یکی از اساتید که قرار بوده این طرح را انجام دهد، به ما گفته با ۲۰ نفر از اساتید علوم انسانی مصاحبه شود بعد من بازویراستاری میکنم و به عنوان طرح اعتلا ارایه میدهم! به آن خانم گفتم، چقدر قرار است برای این طرح به شما بدهد؟ گفت: 3 میلیون! گفتم آن بنده خدا که حالا همه کارها را به شما سپرده و خودش فقط میخواهد بازویراستاری کند، 80 میلیون برای این طرح گرفته است! حالا من میخواهم ببینم این پژوهشگاه، آن وزارت علوم، آن هم ساختار بازرسی چرا به این موارد رسیدگی نمیکند! یعنی واقعا نمیفهمند چه اتفاقی دارد میافتد؟! اعتلایی که با امر اجتماعی نسبت نداشته باشد، از همان اول معلوم است که یک دکان است! یک مثال دیگر از همین طرحهای اعتلا بزنم! در یکی از جلسات طرح اعتلا، من به استادی که بحث را ارایه میکرد گفتم این بحثهایی که تحت عنوان «علوم انسانی اسلامی» ارایه فرمودید اصلا ربطی به علوم انسانی اسلامی ندارد، این حرفها همهاش دیدگاههای هایدگر درباره تکنولوژی است، منابع شما هم اصلا اسلامی نیست، شما هیچ ارجاعی به ملاصدرا، ابنسینا و سایر اندیشمندان حوزه علوم اسلامی ندادی، فقط اسم هایدگر را خط زدی و داری همان حرفهای او را به نام علوم انسانی اسلامی میزنی! بهش گفتم اینکه شد علوم انسانی هایدگری! گفت من اگر این حرفها را نزنم این طرح را به من نمیدهند! گفتم خب اینکه آخر نامردی است که شما پول را برای یک کار میگیری و کار دیگری میکنی! گفت به پولش نیاز داریم! گفتم خب برو یک کار دیگر بکن نه اینکه پول این مملکت را که با هزار بدبختی جمع شده است بگیری و به جای علوم انسانی اسلامی، سخنان هایدگر را تحویل بدهی! خلاصه وقتی نظارت سیستمی نباشد و همهچیز در قید و بند مصوبات اتاقهای دربسته و ناشفاف باشد، خب نتیجهای بهتر از این هم نمیشود!
شعاری را پژوهشگاه علوم انسانی دارد که میخواهد خودش را در سطح جهانی مطرح کند. خب این شعار بسیار شعار مطلوب و خوبی است و ما هم به آن معتقدیم و مطالبه آن را داریم. به نظر شما چه آسیبهایی به عملکرد شورا در این زمینه وارد است؟
در دوران پساجدید فضاهای بیحد و حصری ایجاد شده است؛ این فضاها فیزیکی نیست بلکه دیجیتال است و از مقتضیات دوران پساجدید که عرض کردم اگر به آن بیتوجه باشیم، بلعیده خواهیم شد این است که باید در فضای دیجیتال خودمان را بسط دهیم. در این شرایط وبسایت هر پژوهشگاه حرف اصلی را میزند. الان متاسفانه در کشور ما وبسایتهای پژوهشگاهها بسیار ضعیف است و تقریبا میتوان گفت محل رجوع نیست. تا وبسایتهایمان را بسط ندهیم هر قدر هم ساختمانهایمان را بزرگ و نیرو و دفتر و دست اضافه کنیم فایدهای ندارد. در عصر پساجدید باید امپراتوری فضای مجازی را بسط داد و آدمها را از این طریق به سطح جهان رساند و از درگاه آن است که میتوان پژوهشگاه را جهانی کرد. این یک مطلب کلی. اما در این زمینه هم مدیریت افراد و اشخاص و نگاه آنها خیلی مهم است. به هر حال ما اگر شعار جهانی شدن به معنای رسیدن به رتبه یک علم در جهان میدهیم باید ذهن مدیرانمان و برنامههای آنها هم در این جهت باشد اما خب ببینید مدیر یک پژوهشگاه به واسطه درگیریهای اجرایی که دارد کمتر از سایر اعضای هیئات علمی و اساتید دانشگاه درگیر مطالعات و پژوهش است. ساختار مدیریتی هم همانطورکه توضیح دادم چنان توجهی به بدنه اساتید و بازیگران ندارد. با این وجود مدیری مثل بعضی از همین آقایان که سالهاست در پستهای مدیریتی جابهجا میشوند از علم روز دنیا عقب میافتند و به همین واسطه تصمیماتی هم که میگیرند مبتنی به دادههای سالها قبل و دور از اهداف پیشبینی شده است. ابراهم مازلو میگوید یک مدیر اگر بیش از ۴ سال در یک پست مدیریتی بود و بعد رها نکرد تا به دنبال پژوهش و مطالعه برود یا در آن مدیریت اشکالی وجود دارد یا جسارت به آقایان نشود در مغزش مشکلی دارد. در مدیریت مراکز علمی باید مرتبا گردش نخبگانی صورت گیرد و این گردش باید بهگونهای رخ دهد که اساتید آشناتر با علوم روز مرتبا به مسند مدیریت برسند تا پژوهشگاهها را بتوانند در سطح جهانی مدیریت کنند. کسی که ۳۰ سال مدیر است یعنی از تغییر تحولات روز و بدنه اجتماعی فاصله گرفته است. حالا چون رویکردمان خودمردمنگاری است باز هم از تجربه زیسته خودم در این خصوص صحبت میکنم. مثلا در همین پژوهشگاه ما مصوب کردهاند که افراد تنها اجازه دارند از امتیازشان یکبار برای حضور در کنفرانسهای خارجی و دو بار برای حضور در کنفرانسهای داخلی استفاده کنند. از آن طرف بر در و دیوار پژوهشگاه شعار نوشتهاند که میخواهیم پژوهشگاه را قطب جهانی کنیم؛ خب چطور میتوان پژوهشگاه را قطب جهانی کرد؟ جز اینکه اعضا و هیاتهای علمی را در سطح جهان مطرح کرد، راهی وجود دارد که پژوهشگاه را جهانی کنیم؟! وبسایتمان هم که تکلیفش معلوم است یک وبسایت کاملا مرده. حالا ممکن است بگوید نه این رتبه الکسایش فلان است. خب باشد این آمارسازیها و ارقامی که میبینیم، مثل بناهای تامکین است وگرنه صحنه عمل چیز دیگری را نشان میدهد!
منظورتان از «بناهای تامکین» چیست؟
این یک مثال است در زبان روسی. تامکین شاهزادهای روسی بوده که خیلی عیاش بوده و پولها را صرف عیاشی میکرده است. کاترین، ملکه مقتدر روسیه تزاری که از دست این شاهزاده عصبانی بوده، او را به سیبری تبعید میکند. شاهزاده وقتی به آنجا میرود به کاترین نامه میزند و میگوید اینجا روستایی است که وضعیت خوبی ندارد و من میخواهم آن را آباد کنم. کاترین دستور میدهد پول هنگفتی را به او بدهند. شاهزاده وقتی پول را میگیرد، میگوید خب اینجا که خیلی از پایتخت فاصله دارد، کاترین هم که هیچگاه گذرش به اینجا نمیافتد، پس من پول را میخورم و گزارشی سر هم میکنم که من کار را انجام دادم. بعد از مدتی به او خبر میدهند ملکه در سفری که دارد از این روستا عبور خواهد کرد. تامکین که روستا را آباد نکرده بود ماکتی را از روستای آباد میدهد طراحی کنند تا در حد فاصل جاده و روستا نصب کنند و وقتی ملکه میآید از دور این ماکت را نشان میدهد و میگوید ببین چه روستایی درست کردهام! وضعیت پژوهشگاه درست مثل بناهای تامکین است! یعنی ظاهرش را آراسته کردهاند و از دور چیزی را نشان وزارت علوم میدهند در حالی که داخلش هیچی نیست!
سازوکار انتخاب رییس پژوهشگاه و ریاست پژوهشکدهها به چه صورت است؟ چه آسیبهایی متوجه این سازوکار است؟
رییس پژوهشگاه انتصابی است و ریاست پژوهشکدهها با سازوکار انتخابات برگزار میشود. رییس هم سنت این است که از خارج از اعضای پژوهشگاه انتخاب میشود. این خودش سنتی پرعیب و ایراد است و حداقل دو اشکال اساسی دارد؛ اول اینکه کسی که از خارج از پژوهشگاه میآید قاعدتا با پژوهشگاه دمخور نبوده و ساختار و مشکلات آن را به درستی نمیشناسند و ثانیا پس از اتمام دوره مدیریتش از پژوهشگاه میرود و خب طبیعتا نه تبعات کارش را میبیند و نه پاسخگو خواهد بود. مثلا الان جناب قبادی که رییس پژوهشگاه ما هستند، اگر دوره مدیریتیشان تمام شود، برمیگردند به دانشگاه تربیت مدرس و خب از مقام پاسخگویی به بدنه پژوهشگاه خارج میشوند. روسای پژوهشکدهها هم مطابق قانون باید در یک فرآیند انتخاباتی توسط اعضای پژوهشکدهها انتخاب شوند. این قانون خیلی خوبی است و در راستای همان تحول مورد نیاز است که عرض شد اما در نبود نظارت، عملا باز هم به فرآیندی انتصابی تبدیل خواهد شد. مثلا در یکی از ادوار انتخابات رییس پژوهشکده علوم اجتماعی، حکم اساتیدی را که در پژوهشکدههای دیگر بودند به پژوهشکده علوم اجتماعی تغییر دادند تا بتوانند در انتخابات این پژوهشکده شرکت کنند و به شخص خاصی که هیات رییسه میپسندید رای بدهند، بعد هم که رایگیری تمام شد، احکام را برگرداندند! یا امسال هم با وجود اینکه حدود ۳ماه است که از موعد انتخابات میگذرد، کرونا را بهانه کردهاند و انتخابات برگزار نمیکنند این در حالی است که ما ملزم هستیم سر کار بیاییم و همگی حضور داریم.
چه راهحلی را برای این مشکلات پیشنهاد میکنید؟
از تغییراتی که باید در معماری نهاد آموزش عالی انجام شود که گفتم. نگاه انتقادی هم با نگاه سیستمی و رویکرد خودمردمنگاری بسیار مهم است که درباره آن صحبت کردیم. در کنار این، در همین نهاد فعلی نیاز به شفافیت، نظارت و پاسخگویی است. شفافیت فقط برای دولت یا مجلس یا حقوقهای فلان سازمان که نیست. متاسفانه ساختارهای مدیریتی در پژوهشگاههای ما ساختاری حلقهای است که غیر پاسخگو و ناشفاف است، یعنی مدیریت خودش را ناظر به مصوباتش به بدنه پژوهشگاه پاسخگو نمیداند. در کنار شفافیت، نظارت هم خیلی مهم است. ما دستگاههای عریض و طویلی در دستگاهها برای نظارت داریم اما خب چرا اینها به مسائل ورود نمیکنند؟ چرا طرحهای اعتلا را بررسی نمیکنند؟ وزیر علوم یا میداند در این ساختار چه خبر است که شریک این وضعیت است یا نمیداند که این خود فاجعه است. اینها را که ما در کنار هم قرار میدهیم متوجه میشویم بهرغم آنکه ساختارها مهمند و موانع ساختاری داریم اما آنچه این موانع ساختاری را به بنبست کامل میکشاند و پژوهشگاه را تبدیل به یک گورستان خاموش کرده است افراد هستندکه در یک مدیریت بسته، غیرپاسخگو و غیرشفاف پژوهشگاه را نابود کردهاند.
به نظر میرسد یکی دیگر از مشکلات نهاد علم در ایران سیستم ارتقای اساتید است که بیشتر بر پایه تعداد مقالات یا کتاب پایهگذاری شده است. مثلا اینطور که من شنیدهام یک استاد باید در ۵ سال ۴۰ مقاله بدهد تا امتیاز ارتقائش را بگیرد.
این سیستم ISI اصلا یکی از بزرگترین باندهای فساد است و قوه قضاییه باید به آن ورود کند. واقعا ما داریم مقاله خرید و فروش میکنیم. پیامکهای بسیاری برای من میآید که با دریافت فلان مقدار پول مقاله چاپ میکنند. خب این چه سیستمی است؟ چرا کسی مانع آن نمیشود؟ یک اقتصاد پنهان شکل گرفته است اما باز مصوباتی میآید که ارتقا را منوط به این مقالات میکنند. همه اساتید درگیر آن هستند و همه هم میدانیم چه خبر است. این فراتر از یک پژوهشگاه هم هست. اینجاست که میگویم باید آموزش عالی را یک سیستم ببینید و با منهج سیستمی آن را تحلیل کنید. تحلیل نشان میدهد ساختار و اجزا که همین پژوهشگاهها و دانشگاههای هستند، بیتوجه به اقتضائات دوران پساجدید در یک ساخت باطل افتادهاند که دایم یک اقتصاد پنهان را بازتولید میکنند. حالا اگر این اقتصاد باز به آن مالیات میخورد و چیزی از آن عاید ملت میشد خوب بود، متاسفانه میرود در جیب یک عده دلال که در مالزی و پاکستان و هند نشستهاند