کد مطلب: ۲۲۳۶۶
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹

آموزه‌های سبک عراقی در مقالات

بیست‌وهشتمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی به «مقالات شمس، روایتی تازه از آموزه‌های سبک عراقی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۲۲ مرداد با سخنرانی دکتر عبدالرضا مدرس‌زاده به‌صورت مجازی پخش شد.

عشق و عرفان حاصل سبک عراقی است

مدرس‌زاده سخنان خود را با اشاره به ویژگی‌های سبک عراقی آغاز کرد و گفت: سبک عراقی در حقیقت محصول تحولات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قرن ششم به بعد است. عمده تحولات و دگرگونی‌هایی است که در قرن ششم با حضور کسانی مانند سنایی، انوری آغاز و به دست بزرگانی چون عطار، سعدی، حافظ و مولانا به اوج می‌رسد و سرانجام در دوره تیموری و پس از حافظ، از روزگار اوج خود فاصله می‌گیرد و تقریبا ادبیات ما آماده‌ی بروز دوره‌ی دیگری می‌شود که بعد از حافظ و پیش از صفویه به پایان می‌رسد. ما این مقطع تاریخی را  در ادبیات‌مان را به نام سبک عراقی می‌شناسیم. در این دوره شاهد گسترش جغرافیای شعر و ادبیات و تنوع مفاهیم هستیم و در‌های تازه‌ای از اندیشه‌ی شاعران و فرهیختگان بر روی علاقه‌مندان گشوده می‌شود مخصوصا دو عنوان برجسته‌ی عشق و عرفان را در این سبک شاهدیم. دیگر این که تغییر نسلی از ارباب هنر و اصحاب اندیشه در این دوره اتفاق می‌افتد. همچنان که جغرافیای شعر فارسی هم از خراسان به عراق یا مناطق مرکزی ایران امروز انتقال می‌یابد. سبک عراقی با همین ویژگی‌هاست که کارکردی ارزشمند در فرهنگ و ادبیات و تاریخ ما دارد و کسانی مانند مولانا، عطار حافظ و سعدی که در این دوره خوش درخشیدند به دلایل زیرساخت‌هایی که در دوره سبک عراقی داشتیم دیگر تکرار نشدند، ما بعدها از کسانی مانند حافظ و سعدی محروم هستیم. در سبک عراقی با این رویکردها و کارکردها شخصیت‌های نامداری آمدند متفاوتی از آن‌چه پیش از این بوده است و به‌جای دربار، خانقاه و به جای قصیده، غزل داریم. شمس هم در مقالات خود به این تغییر هوشمندانه و روایت‌گونه اشاره کرده است.

مقالات شمس مقوله‌ای جدا و تافته‌ای جدا بافته است

  

روایت به شکلی که مورد توجه منتقدان ادبی در روزگار ماست، پدیده‌ای است که از سرزمین‌های دیگر به دست ما رسیده است. با این حال بیان خاصی از یک اتفاق و داستان را روایت می‌گوییم. پدیده روایت و درنگ در نشانه‌شناسی و نقد ادبی جدید همه از فرآورده‌های توجه به دانش‌های بیرون از جغرافیای فرهنگی ایران ماست اما به شکل سنتی می‌توان گفت که درصد عمده‌ای از این مفاهیم در ادبیات ما وجود داشته است. اگر ذیل کلمه‌ی روایت در متون ادب فارسی نگاه کنید خواهید دید که برخی ظرایف و تازگی‌ها ذیل همین کلمه با همان کارکردی که ما دنبال آن هستیم برای مثال در تاریخ بیهقی هم وجود دارد. روایت شکل خاصی از گزارش یک ماجرا است که بر اساس، باور، هنر، منش، اعتقاد، زبان و بیان آن گزارشگر یا صاحب روایت مطرح می‌شود.

مقالات شمس مقوله‌ای جدا و تافته‌ای جدا بافته و خاص است به نوعی اتفاق متنوعی در مقالات شمس می‌افتد. دوره و مقطع زندگی شمس دوره تحولات است. ما در این مقطع کسی را داریم که پدرش فقیه و مفسر و واعظ است اما پسر از بزرگان عرفان و تصوف می‌شود. پدر مولانا یک فقیه روشن‌فکر است اما او حکم مرغی را دارد که فرزند او بط یا مرغابی است. فرزند او جلال‌الدین است که به دریای عرفان می‌زند و از جنس  پدر نیست. پدر فقیه است و پسر عارف و به نسل بعد از خود سفارشی دارد. چرا سعدی می‌گوید: «عالم و عابد و زاهد همه طفلان رهند» یعنی این که عارف ربانی از جنس عابد و زاهد و حتی صوفی نیست و متفاوت از آن است. حافظ نیز هنگامی که می‌خواهد نصیحت کند می‌گوید: «در مکتب حقایق پیش ادیب عشق/ هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی» شاعری به نسل بعد از خودش می‌گوید که بکوش زیرا یک روزی تو هم می‌خواهی پدر شوی.

سعدی از شمس تاثیر گرفته یا شمس از سنایی یا غزالی؟

در دوره‌ای که شمس ظهور می‌کند دوره‌ای است که در یک سو امام فخر رازی، ابن سینا، خیام، سهروردی و... را داریم و در سوی دیگر شاهراهی است که این شاهراه خود شمس است که می‌تواند چراغ این راه باشد. بنابراین در آنچه در مقالات شمس آمده است می‌شود ردپا و نشانی پررنگ از این اثرگذاری را ملاحظه کرد. ما شاعران بزرگی داریم که اخلاق‌گرا هستند مثل سعدی، شاعرانی که اهل عرفان هستند مثل عطار و حتی شاعرانی که جمع این دو را دارند. باید ببینیم چگونه آنچه گفته‌اند در مقالات شمس وجود دارد. در پی این مساله نیستیم که سعدی از مقالات شمس تاثیر پذیرفته یا شمس از سخنان سنایی یا غزالی اما آنچه مسلم است این است که این مضامین رایج و پررنگ در سبک عراقی در مقالات شمس به شکل مشابه وجود دارد.

سعدی در گلستان تعبیری دارد:

«هر که در خردیش ادب نکنند/ در بزرگی فلاح از او برخاست

چوب تر را چنان که خواهی پیچ/  نشود خشک جز به آتش راست»

شمس می‌گوید: به خردی باید آن خو گرفتن تا زودتر کار آید که شاخ ‌تر راست شود بی‌آتش! سپس می‌گوید: هر كه گويد كه ترا فلان ثنا گفت بگو مرا ثنا تو مي‌گويي او را بهانه مي‌سازي هر كه گويد كه ترا فلان دشنام داد بگو مرا دشنام مي‌دهي او را بهانه مي‌كني. یک اصل اخلاقی در این گفته نهفته است. کسی ممکن است پشت سر ما حرف زشتی بزند کسی که قاصد و واسطه باشد و آن حرف را به گوش ما برساند، از گوینده آن حرف زشت جرمش بیشتر است. سعدی می‌گوید: ندیدم ز غماز سرگشته‌تر/ نگون طالع و بخت برگشته‌تر... این تعبیری که به زبان شمس در گوشه‌ای بیان شده به سخن سعدی هم آمده است.

نتیجه می‌گیریم که این تعابیر و مضامین به گونه رایج وجود داشته و در پی این نیستیم که چه کسی گوینده نخست بوده و چه کسی تقلید کرده است. شاید بتوان گفت که به گونه‌ای پیوستگی داشته است یعنی به شکل همزمان در سخن شمس و سعدی آمده است. نمونه بعدی را از شمس و عطار انتخاب کردیم. شمس در جایی می‌گوید: «مرا از سر و ریشِ خود یاد نبُوَد که از همه به خود نزدیک‌ترم. از توام چه خبر باشد.» در واقع می‌گوید من از همه به خودم نزدیکم. دنبال خودی خودم هستم، در خودم فرو رفتم، از توام چه خبر باشد. منی که در خودم فرو رفتم چطور از خداوندم خبر باشد، چون آن را که خبر شد خبری باز نیامد. این داستان در داستانی که عطار در منطق‌الطیر آورده همخوانی داشته است.

یک نمونه دیگری که در مقالات شمس است می‌گوید لحظه‌ای برویم به خرابات و مغبچگان را تماشا کنیم یا به کلیسا رویم و راهبان را ببینیم، کسی طاقت انجام کاری که من می‌کنم، ندارد.  و کسی تا در مقام تقلید باشد در عرفان و در مقام تحقیق نباشد  از رفتن به کلیسا و خرابات چیزی نمی‌فهمد. این مساله در اسرارالتوحید نیز آمده است: اتفاق روز یک شنبه‌ای بود و ابوسعید و جماعتی که همراه او بودند به در کلیسایی می‌گذشتند و از ذکر و حال آن‌ها، حال شیخ خوش شد و کسی به ابوسعید گفت که اگر تو امروز می‌گفتی که این‌ها زنار بگشایند زنار می‌گشودند. شیخ ابوسعید پاسخ می‌دهد که ما این‌ها را زنار نبسته بودیم که برگشاییم.

تعبیر الف بر لوح ثبت شدن را هم شمس دارد و هم حافظ دارد. شمس می‌گوید: بر لوح الفی ثبت شد، گوینده کو خود دیده کو. حافظ می‌فرماید: «نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار/ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم». نمونه‌ی دیگر از شمس و گلستان سعدی است.  شمس می‌گوید: «آن که دعوی محبت می‌کند از میان جان، یکی درمش بخواهی عقلش برود، جانش برود سر و پای گم کند.» این مساله را سعدی در گلستان می‌گوید یک کسی آمد پیش شیخی و گفت که دور و بر من خیلی شلوغ است چه کار کنم؟ گفت به کسانی که بی‌پول هستند قرض بده، دیگر دور و بر تو نخواهند بود. از توانگران هم چیزی بخواه تا گرد تو نگردند. همان سخن شمس را می‌بینیم که سعدی آورده است. صائب هم یک تعبیر در این مضمون دارد و آن این است  که «معیار دوستان دغل روز حاجت است/ قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب»

آموزه‌های سبک عراقی و تاویل شمس تبریزی

شکل دیگری میان شمس و آموزه‌های سبک عراقی وجود دارد و در واقع آن چه که در سبک عراقی بین شاعران و ادیبان آمده است در زبان و بیان شمس با یک تاویل و تفسیر دیگری همراه است. سعدی در گلستان می‌گوید: «اگر به خرابات رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن.» اما شمس نیامده این حرف را بزند بلکه شمس این سخن را تاویل کرده است: اگر شیخ را درخرابات بینی همان باشی در اعتقاد شیخ، این خود کار بزرگ است. و اگر چنین نباشی، باری چو او را در خرابات بینی، گویی سرّ این نمی‌دانم، او داند و خدای او. تفاوت نگرش اخلاقی سعدی با شمس این جا خودش را نشان می‌دهد.

جمال و جمال‌پرستی یکی دیگر از نکاتی است که بسیار مهم است. سعدی در بوستان، در واقع مشت کسانی که جمال پرستی عرفانی دارند باز و آن‌ها را طرد و محکوم می‌کند. چرا سعدی و حافظ زیبایی و جمال و اصالت جمال‌پرستی عرفانی را تایید کرده‌اند. در کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی، نویسنده یک بابی را به نقد رفتار متصوفه اختصاص داده است. به زعم او یکی از لغزشگاه‌های عمده اهل عرفان و تصوف این است که به چهره زیبا یا به زیبارویان نوجوان تعلق خاطری داشتند اما شمس مساله را به گونه‌ای دیگر بیان می‌کند و بحث جمال را از هر گونه شهوت و هوای نفس مبرا می‌داند.  شمس مسایلی را طرح کرده است که مولوی در مثنوی از آن‌ها استفاده کرده است. یکی داستان گوهر شکستن ایاز است. سلطان محمود گوهر درخشانی داشت به هرکدام از ندیمان دستور داد گوهر را بشکنند آن‌ها فرمان سلطان را اجرا نکردند و به ایاز که دادند، او بی هرگونه درنگ، سنگ برگرفت و آن گوهر را شکست.  این داستان در مثنوی هم آمده است. داستان‌ها و آنچه مورد توجه شمس است و مولوی هوشمندانه آن‌ها را انتخاب کرده بیشتر آن چیزی است که حالت هنجارشکنی و خلاف عادت دارد و غیر منتظره است. دوم داستان توبه نصوح است. مردی که صدای زنانه داشت و در حمام زنانه خدمت می‌کرد. این داستان در مثنوی مولانا هست و شمس هم آن را زیبا و تکان‌دهنده و عبرت‌آموز بیان کرده است. داستان‌های شمس در مقالات چه عادی و چه اخلاقی، همه به گونه‌ای روایت‌پذیر هستند. در یکی از روایت‌ها آمده است که دو دوست مدت‌ها با هم بودند، شیخ گفت هیچ اختلاف داشته‌اید؟ این‌ها فکر کردند که اگر بگویند نه شیخ از آن‌ها تعریف خواهد کرد. پس گفتند نه. شیخ گفت بدانید که به نفاق زیسته‌اید. نفی این که ما هیچ اختلافی نداشتیم یعنی ما یک عمر با هم اختلاف داشته اما در دل پنهان کرده‌ایم و به نفاق زیسته‌ایم.

این روایت در واقع نقد دوستی‌های صوفیانه و خانقاهی است که ادای دوستی مخلصانه و یکرنگ را دارند ولی در واقع چنین نیست. ما در روایت یک خواننده آشکار و یک خواننده پنهان و یک نویسنده آشکار و یک نویسنده پنهان داریم. در این روایت گوینده، گوینده یا نویسنده آشکار شمس است. گوینده و نویسنده پنهان این ماجرا کسانی مثل ابن جوزی در تلبیس ابلیس است که معتقد بودند امکان ندارد آن که برخی از متصوفه ادعا می‌کنند میان آن‌ها هیچ کدورتی نباشد.

روایت‌های تاریخی و نگاهی دیگرگون به مقالات شمس

داستان دیگری که تاریخی و قابل توجه است، سرگذشت اویس قرنی در مقالات شمس است. قرنی از صحابه پیامبر است که ندیده به او ایمان آورد. او به دلیل نگهداری از مادرش توان آمدن به مدینه را نداشت و هنگامی که پس از مرگ مادرش توانست به مدینه بیاید که پیامبر از دنیا رفته بود. او از اصحاب پیامبر مشخصات وی را جویا شد. هر یک مشخصات ظاهری را بیان کردند اما اویس شروع به بیان کردن صفات پیامبری که ندیده بود کرد. این یعنی این که اویس یار نزدیکی بود که در دورترین نقطه می‌زیست و پیامبر را ندیده ایمان آورده بود. می‌شود گفت که گوینده پنهان این داستان منتقدان تصوف و خواننده پنهان هم صوفیان دروغینی هستند که به صرف ماندن در خانقاه و خدمت پیر گمان می‌کنند همه چیز را می‌دانند.

نکته دیگر این‌که بسیاری از متصوفه در برداشت از اصطلاحات خاص و فنی تصوف شناخت و درک و دریافتی ندارند. یعنی اصل معرفت را نمی‌شناسند هیچ، اصطلاحات فنا، ریاضت و زهد، شکر، صبر، خوف و رجا را هم بلد نیستند. داستان دیگر این که مردی در جایی (بقالی) بود و در واقع از عسل و روغن‌هایی که مردم آورده بودند پنهانی می‌خورد. پس از مدتی این مرد یک مشک روغن داشت که یکباره پاره شد و ریخت، کسی به او رسید گفت آنچه انگشت انگشت از ظرف و مشک دیگران خورده بودی این جا ظرف خودت یکباره افتاد و ریخت. خوب این چه داستانی است؟ برداشتی که از این روایت می‌شود کرد، صوفیانی هستند که اندک اندک از اعتماد مردم سوءاستفاده می‌کنند، و یکباره مشک آن‌ها پاره می‌شود و آبرویشان می‌ریزد.

یک روایت دیگر این که شمس می‌گوید: غوره در سایه مانده آفتاب می‌خواهد که شیرین شود. از این روایت چه برداشتی می‌کنیم؟ یکی این که اهل ذوق که در سایه و گوشه‌ای نشسته، عبوس و ترش و غیرقابل تحمل‌اند، دیگر این که در تاریکی و انزوا ماندن ناپختگی می‌آورد و مهمتر از این‌ها این که برای تبدیل غوره ترش به انگور شیرین حتما تابش آفتاب باید باشد. من فکر می‌کنم از این زاویه می‌شود نگاهی دیگرگون به مقالات شمس داشت و در دیگر مقوله‌های رایج و شایع در سبک عراقی نیز دیدگاه‌های مختلفی ارایه کرد و در کنار این عبارات زیبا و ماندگار نهاد و به یک نتیجه  قابل توجهی رسید.

 

کلید واژه ها: عبدالرضا مدرس‌زاده -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST