کسانی
هستند که ذاتا «امیدوار» نامیده میشوند؛ کسانی که به گواه شخصیت آرام و ملایمی که
دارند در سکونت به سر میبرند و در دشوارترین لحظات هم به تعبیر اسپینوزا، لذتی
ناپایدار از تصور امری مطلوب دارند که در آینده رخ خواهد داد هر چند که وقوع آن
قطعی نیست. این امید از سنخ مبارزه نیست بلکه آگاهی منفعلی است که با تصورات خویش
خشنود است و چه بسا همان چیزی باشد که نیچه در وصف آن میگوید:
«زئوس در واقع میخواست انسان رنجور از سایر پلیدیها،
دست از زندگی نشوید و پیوسته خویشتن را به رنج و عذاب گرفتار کند و به همین دلیل
بود که امید را به انسان داد. امید در حقیقت پلیدترین پلیدیهاست، زیرا به عذاب انسانها
تداوم میبخشد.» پلیدی چنین امیدی ناشی از حالت روانشناختی آن کسی است که در جایگاه
موجودی رنجور به تصور لذتی در آینده دل خوش میکند بیآنکه نیرو و ارادهای صرف
نبرد کند. در اینجا «امیدواری» مترادف با تسلیم، تسلّی و صبر کسی است که کار او
چشم دوختن به آینده است.
اما «امید» همواره از سر انفعال نیست. درست است که به تعبیر
گابریل مارسل:«امید در تنگناهایی شکل میگیرد... که میتواند، علتی باشد برای آنکه
آدمیان در دام ناامیدی از پا بیفتند و خود را به تمامی ببازند؛ هیچ امیدی جز در گیرودار
تسلیم شدن به این تنگناها و فرو افتادن در دام ناامیدی، ممکن نیست»؛ با این حال این
امید چشم دوختن به گشایشی نیست که قرار است در آینده رخ دهد که از تصور وقوع غیرقطعیاش
لذتی ناپایدار در روان ما حاصل شود. این امید «نبردی است» که نیکترین نیکیها و
والاترین داشته آدمی است. این «امید» از آن کسی است که زیر بار سنگین دشواریها میایستد
و راه آینده را میگشاید؛ امیدی واقعبینانه که چه بسا دشواری مضاعف تسلیم نشدن را
به ارمغان میآورد؛ همچون حال بارکشی که باری سنگین بر دوش دارد و با آنکه تمام
توانش را از کف داده است، باز شانه خالی نمیکند و فعل دشوار خویش را به فرجام میرساند
و حتی اگر به فرجام نرسد از تسلیم نشدن خویش خرسند است. حال او صرفا یک انفعال نیست.
چنین کسی در میانه راه، بار بر زمین نمینهد تا از لذت ناپایدار این تصور برخوردار
شود که در آینده کسی به کمکش خواهد شتافت. این «امید» خونی گرم است در رگهای
مبارزی که استوار تا آخرین دم میایستد و تسلیم تنگناها نمیشود حتی اگر تنگناها
او را از پا دراندازد. در تنگناهایی که سرشت زندگانی در جهان جسمانی با آن همراه
است، امیدواری دمی است که در تقابلها و نبردها معنادار است؛ معنای مثبت این امیدواری
ناشی از نیکی ذاتی فرجامی است که جستوجو میشود وگرنه نبرد برای بدتر کردن جهان
نه تنها امید نیست بلکه حماقتی تمام است. موضوع چنین امیدی، تقابلی است میان
اراده ما برای جهانی برتر و آن چیزی که این اراده را در تنگنا قرار داده است. بدین
معنا امیدواری ضمانت انسانبودن ماست تا جان آدمی راهی بیابد برای برونرفت از
تنگناهایی که «آگاهی» و «آزادی»اش را به زنجیر میکشند.
امید نبردی بیپایان است برای غلبه بر ناخوشایندیهای
جهانی که درآنیم؛ ناخوشایندیهایی که نه فقط از ویژگیهای جسمانی جهان زمانی- مکانی
بلکه از فریبکاریها و حیلهگریهای زورتوزان و زراندوزان ناشی میشود. تنگناهای جان
آگاه و آزاد فقط زاده طبیعت جسمانی نیست بلکه زاده جنون تسخیر و سلطه کسانی است که
جای جای زمین را به آتش میکشند و به ما میآموزند که امیدواری حالتی از اندیشه
فردی است که فارغ از جهانیان از تصور رخدادی در آینده خرسند میشوند. «امید»
مبارزه برای روشن نگه داشتن شمعی است که «خودآگاهی» نام دارد؛ اندیشهای که خویشتن را در قبال خودش و جهانش مسوول میداند؛
آزادی، ملک مطلق این آگاهی است حتی اگر در سیاهچالی باشد که هزار قفل بر در آن
نهادهاند. بنابراین آن کس که امیدواریاش نبرد است در قبال تنگناهای جهان هرگز در
«فردیت» خویش فرو نخواهد رفت تا به اندیشههای دلفریب در باب آینده دلخوش کند، زیرا
میداند چنین امیدی «باختن» است.
کسی که چشم به آینده میدوزد و به تأملات دلکش خویش
خرسند میشود با امیدی واهی سر میکند که پلیدترین پلیدیهاست؛ این امید همراه شدن
با تنگناهای زندگی و از دست دادن «خویشتن» است. اما برای کسی که «امید» او مترادف
با «نبرد» است، امیدواری نه تسلیم و همراهی
با رنج بلکه مبارزهای است که از «وجود» و «آگاهی»
برمیآید؛ تقابلی است با هر چیزی که قصد تبدیل کردن انسان به شیئی منفعل را دارد و
فعالیتی است که همواره برای رساندن جهان به جایگاهی بالاتر میکوشد. رنج و سختی و
تنگناها بخشی از ساختار جسمانی جهانند، جهانی که ما در آن جای گرفتهایم و مسوول زیستن
خویش در آنیم. ما خواهان زندگی هستیم اگرچه میدانیم خواهیم مُرد اما درست با تصور
مرگ و تنگناهای حیات است که نبرد تا آخرین دم معنا خواهد داشت. تنها با انتخاب «انسان» است که امید و نبرد معنا دارد و «انسان» همانا «آگاهی»
و «آزادی» است. لذتی که از تصور امری مطلوب در آینده
میچشیم به این دلیل ناپایدار و لرزان است که میدانیم حتی اگر آن رخداد به وقوع پیوندد
پایدار نخواهد بود. آینده نیز به پایان
میرسد و چه بسا حتی کسی نباشد که جهان سوت و کور را نظاره کند؛ پس امید به چیزی
در آینده مربوط نیست؛ امید نبردی است در لحظه کنونی برای تسلیم نشدن در قبال تنگنایی
که بر ما تحمیل میشود تا اگر قرار است مرگی باشد، مرگ انسانی باشد که با «آگاهی»،
«آزادی» و «آزادگی» زیسته است.