مرکز فرهنگی شهر کتاب چند پرسش کوتاه دربارهی کتاب خواندن و انس با کتاب با نویسندگان و دیگر صاحبنظران اهل فرهنگ مطرح کرده است تا از کتابها، نویسندگان و شخصیتهای داستانی محبوبشان بگویند. بهتدریج این پاسخها در اختیار مخاطبان عزیز قرار میگیرد.
پاسخهای دکتر غلامرضا شهبازی پژوهشگر، مترجم و بازیگر تئاتر و تلویزیون و مترجم آثاری چون نمایشنامهی مدهآ، نمایشنامهی ماکیاوللی: هنر رعب و وحشت، نمایشنامهی طنین صدای یک انسان، راهنمای عملی تئاتر ماسک و ... در ادامه میآید:
چه کتابهایی را قبل از خواب میخوانید؟
«دیوان حافظ» کتاب بالینی من است. و نیز مجموعهی آثار افلاطون به خصوص «جمهور» را میخوانم. «جمهور» به دلیل پرسشهایی که مطرح میکند مهم است نه لزوماً پاسخها. آثار افلاطون خود به تنهایی یک ژانر ادبی مستقل را میسازند که با همهی ژانرها متفاوت است و خواندن آنها دشوار نیست. برخی آثار فلسفی خواندنشان آسان نیست و لازم است ابتدا شرح آنها را خواند و بعد به سراغ خودشان رفت اما در مورد افلاطون اینگونه نیست. ابتدا میتوان خود آثار را خواند و سپس شرحشان را.
آخرین کتاب بینظیری که خواندید چه بود؟
کتاب «والدن» نوشتهی هنری دیوید ثورو ترجمه علیرضا بهشتی شیرازی. والدن یکی از پنج شاهکار ادبیات کلاسیک آمریکاست. مترجم علاوه بر والدن دو رسالهی «زندگی بدون اصول» و «نافرمانی مدنی» را هم ترجمه کرده است. پس از خواندن والدن مقدمه ناشر انگلیسی کتاب را حتماً باید خواند.
کتاب کلاسیک مورد علاقهتان چیست؟
آثار کلاسیک شامل طیف وسیعی از آثار میشود و واقعاً نمیتوان یکی دو تا را نام برد. اما از آثار کهن، شاهنامه، مثنوی معنوی، تاریخ بیهقی، اودیسه، تمامی کتب مقدس از جمله عهدین، قرآن و بهگود گیتا را میخوانم. به اینها باید متون نمایشی قرن پنجم پیش از میلاد یونان را افزود یعنی نمایشنامههای آیسخولوس، سوفکل، اوریپید و اریستوفان را. جوهر داستانگویی را در این نمایشنامهها میتوان یافت. این متون قرن پنجم پیش از میلاد به دلیل برخی دریافتهای غریب که برخی مترجمان این آثار به آنها دامن زدهاند کمتر مورد توجه قرار میگیرند. فضای خلق و اجرای این آثار فضایی پرهیاهو و پرشور بوده است اما بعضی مترجمان به ویژه مترجمانی که تجربه تئاتری ندارند تصویری منجمد و عبوس از این آثار ارائه میدهند و فراموش میکنند که این نمایشنامهها برای اجرا خلق شدهاند و نه صرفاً خواندن. عمداً نمیگویم نوشته شدهاند چون واقعاً به شکل اجرا خلق میشدهاند و سالها بعد آنها را مکتوب میکردهاند.
کدام رماننویس، نمایشنامهنویس، منتقد، روزنامهنگار و یا شاعر را در حال حاضر بیش از همه تحسین میکنید؟
از داستاننویسان ایرانی، صادق هدایت، هوشنگ گلشیری، صادق چوبک، بیژن نجدی و از نمایشنامهنویسان ایرانی بهرام بیضایی (ندبه، فتحنامه کلات، کارنامه بندار بیدخش)، از نویسندگان غیرایرانی هرمن ملویل (موبیدیک و بیلیباد)، جروم دیوید سلینجر (ناتور دشت)، ناتانیل هاثورن (داغ ننگ)، داستایوسکی(برادران کارامازوف، جنایت و مکافات) و از نمایشنامهنویسان هنریک ایبسن (مرغابی وحشی، دشمن مردم، روسمرسهولم)، یوجین اونیل (مرد یخین میآید، سیر طولانی روز در شب، گوریل پشمالو، نخستین آدم) ادوارد باند(راه باریک به شمال دور، نجاتیافته) و از میان شاعران حافظ را با فاصله از دیگران. طبیعتاً این فهرست ناقص است و بسیاری از نویسندگان و آثارشان را میتوان به آن افزود.
چه زمانی کتاب میخوانید؟
یکی دو ساعت اول صبح و شبها بیشتر فرصت خواندن پیدا میکنم. بگذارید یک نمونه خاص از مواجهه با کتاب در اینجا بیاورم و از اتفاقی بگویم که بیش از پانصد سال پیش افتاده که بسیار معنادار است. با روی کار آمدن خاندان مدیچی، نیکولو ماکیاوللی نظریهپرداز بزرگ سیاسی و نویسنده کتاب «شهریار» یعنی متفاوتترین کتاب دنیای غرب که دیپلمات بود و به دربار شاهان رفت و آمد داشت و به دیدار پاپها و کاردینالها میرفت مغضوب این خاندان گردید و مدیچیها او را به ملک پدریاش در سان کاششانو در نزدیکی فلورانس تبعید کردند. این مزرعه پدری خاک خوبی نداشت. ماکیاوللی از این ملک به زحمت غذایی برای خود و همسرش فراهم می کرد و حتی می گویند روزها برخی پرندگان را میگرفت و در قفس میکرد و به بازار میبرد و میفروخت. اما زندگی شبانه ماکیاوللی بسیار متفاوت بود. او شبها لباس رسمیاش را میپوشید، پشت میزش مینشست و آثار پلوتارخ، تاسیتوس و لیوی را میخواند. او میگفت که با این کار به دیدار بزرگان میرود و با آنها گفتوگو میکند. او در همین شبهای خاموش «شهریار» و «گفتارها» را نوشت.
چه چیزی بیشتر از همه شما را در ادبیات تحت تاثیر قرار میدهد؟
مضامین یک اثر ادبی و مسائلی که به آنها میپردازد ما را متأثر میکند. اثر ادبی زمانی تاثیرگذار است که با قلب و ذهن ما حرف بزند. آنچه انسان امروزی را به خواندن چندباره اثری مانند گیلگمش میکشاند رویدادها و ماجراهای شگفتانگیز این داستان نیست، ما این کتاب را میخوانیم چون از مسائل انسانی همچون دوستی، مرگ و جاودانگی سخن میگوید و پس از چند هزار سال، همین دلیل جذابیت این اثر برای مخاطب امروزیست.
از خواندن چه ژانرهایی بیش از بقیه لذت میبرید؟ و از چه ژانرهایی دوری میکنید؟
به کتابهای تاریخی، شعر، خاطرات، زندگینامهها، سفرنامهها و داستانهای کوتاه خیلی علاقه دارم.
آخرین کتابی که به یکی از اعضای خانوادهتان پیشنهاد کردید چه بود؟
کتاب «رویدادنامه سریانی موسوم به رویدادنامه خوزستان، روایتی از آخرین سالهای پادشاهی ساسانی» را به همسرم پیشنهاد کردم.
مردم از پیدا کردن چه کتابی در قفسه شما تعجب خواهند کرد؟
موردی به ذهنم نمیرسد.
قهرمان داستانی مورد علاقهتان و شخصیت منفی مورد علاقهتان کیست؟
از شخصیتهای داستانی مورد علاقهام آلیوشا شخصیت رمان «برادران کارامازوف» است و نیز شخصیتی در اودیسه به نام نوزیکائا، دختر دمبختی که به اودیسئوس دل میبازد و او را یاری میکند. از شخصیتهای منفی شخصیت «ریچارد» از نمایشنامهی «ریچارد سوم» شکسپیر. اقتباس سینمایی آل پاچینو از این نمایشنامه با عنوان «در جستوجوی ریچارد» بسیار دیدنیست. این فیلم نشان میدهد که میتوان ماهها و سالها با یک کتاب بزرگ همسفر شد و با دست پر بازگشت.
در زمان کودکی چه نوع خوانندهای بودید؟ چه کتابهای کودکانه و چه نویسندگانی برای شما جذاب بودند؟
من در کودکی خیلی کتاب نمیخواندم. شاید هم به این دلیل که در خانه جز کتابهای ملالآور درسی کتابی در دسترسم نبود. اولین باری که تحت تاثیر یک کتاب قرار گرفتم زمانی بود که در دست یکی از هم کلاسیهایم نسخهی مصوری از داستان رابین هود دیدم و بیشتر شیفتهی تصاویر رنگی آن کتاب شدم. کلاس پنجم بودم که مادرم کتاب «داستانهای شیرین امیرحمزه صاحبقران» را از چاپخانه فردوسی نهاوند که کتابفروشی هم بود به عنوان جایزه برایم خرید که خواندنش در آن سن کمی برایم سخت بود و دو سه سال بعد توانستم آن را بخوانم. من دل خوشی از مدرسه نداشتم، فضای مطلوبم نبود، تقریباً همیشه شاگرد اول بودم ولی در واقع از مدرسه فراری بودم. خوشبختانه در شهر نهاوند به دنیا آمدم که اطراف آن چند برابر مساحت شهر، پوشیده از باغهای کهن بود و خانهی ما به این باغها بسیار نزدیک. الان که فکر میکنم بسیاری از ساعات کودکی و نوجوانیام را در کنار درختها گذراندهام. اما در اواخر دوران نوجوانی به لطف پسرخالهام که کتابخوان حرفهای بود و کتابخانه شخصی نسبتاً بزرگی داشت و نیز با کشف کتابخانه عمومی شهر به سوی کتابها کشیده شدم و چند کتاب خریدم یا تصادفاً به دستم رسید. به یاد دارم بسیاری از روزها صبحهنگام ظرف غذایی از خانه برمی داشتم و کتاب به دست به بهانه درس خواندن به باغ میرفتم و غروب همزمان با چوپانها به خانه برمیگشتم. تقریباً میتوانم بگویم که زیر کدام درخت یا کنار کدام گندمزار یا در کدام دشت «هوای تازه» شاملو یا «از این اوستا»ی اخوان ثالث را خواندم یا «کرگدن» یونسکو را یا «مجمعالجزایر گولاگ» و «بخش سرطان» سولژنیتسین را. در همین دوران «خوشههای خشم» اشتاینبک را دو بار با ولع خواندم.
آیا آخرین کتابی را که قبل از آنکه تمامش کنید کنار گذاشتهاید، به یاد دارید؟
بله کتاب «طاعون» کامو را یکبار نیمه کاره رها کردم و اساساً خواندن این کتاب حوصله میطلبد و اما در فرصت دیگری در کنار «بیگانه» آن را خواندم و چه خوب که این کار را کردم. فروردین امسال برای بار دوم «طاعون» را خواندم و همچنان تکاندهنده است.
میخواهید در آینده چه کتابی بخوانید؟
احتمالاً رمان «ساختمان یعقوبیان» نوشتهی علاء الأسوانی نویسندهی مصری.