آیا میتوان با حافظ زیست؟ مقصود از زیستن با حافظ، بخاطر سپردن شعرهایش و همراه داشتن آنها در زندگی نیست، بلکه مطابق شعرش زیستن و در عرصه عمل به ظهور رساندن آنهاست. گاه ممکن است از خود بپرسیم که آیا او خودش آن گونه که شعرش گفته توانسته زندگی کند؟ به عقیده من حافظ صرفا شاعر به معنای خالق عوالم خیال و جمال نبود. او عارف به معنای رسمی و مکتبدار نیز نبود، هرچند مکتب عشق و رندی به او منسوب است، بلکه ضمن بهره داشتن از توان بالای شاعری و هنری و احوال عارفانه، یک انسان سالک به معنای جستجوگر حقیقت و راه رونده به سوی حقیقت نیز بود:
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در/ صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
اساسا حافظ، کلاسیکترین و در عین حال مدرنترین شاعر ایرانی است. شعر حافظ نوعی دیالکتیک جسم و جان، زمین و آسمان، دنیا و آخرت، آفاق و انفس، واقعیت و حقیقت، فیزیک و متافیزیک، مستی و هشیاری، زهد و رندی و سلسلهای از دوگانگیهایی نظیر اینهاست. به گمان من اگر با شعر حافط زیست نکنیم بوطیقای زندگی را درک نخواهیم کرد. حافظ نه شاعر محض عوالم مجرد و انتزاعی و نه صرفا بیانگر احوال این جهانی است. حافظ پی در پی در گوش ما میخواند که از سرابهای حقیقت عبور کنیم و در دام افسانه های آن گرفتار نشویم. او در شعرهایش اطوار زندگی و حقیقت را نشانمان می دهد و در خلال آن روح و روانمان را از هر گونه شایبه و وسوسه های حقیقت یافتگی پاک می سازد:
دور است سراب ازین بادیه هشدار/ تا غول بیابان نفریبد به سرابت
در جایی همچون برخی از بزرگان فلسفه قدیم و جدید، اراده و اختیار را جز وهم و خیال به حساب نمی آورد و در جایی دیگر همچون فیلسوفانی نظیر نیچه می خواهد با اراده خویش جهانی از نو بسازد. اینها همه جلوههای یک روح پویا و رونده است که نمیخواهد در دامچالههای حقیقتیافتگی گرفتار شود. او مرتبا جبر و اختیار را به چالش میکشد:
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم/ این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست/ آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
گاه خود را از خلق و خلایق بی نیاز می بیند که:
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی/ باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
و گاه صحبت دوست را غنیمت میداند که:
حقشناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد/ کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
گاه میخواهد دست در حلقه آن زلف دو تا کند، و گاه دنیی و عقبی هم راضیش نمی کند:
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید/ تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
چرا که:
در هیچ سری نیست که سری زخدا نیست
حافظ هر دم و هر روز در حالی است و این همه تنوع در احوال شعریاش حکایت از قرار و بیقراری او دارد و گزارش تکاپوی اندیشگی اوست. گاه از رستاخیز تن می گوید و گاه طاقت ماندن در قفس تن را ندارد. به تعبیر پیتر بین یکی از شارحان نامدار آثار نیکوس کازانتزاکیس که در وصف این نویسنده یونانی میگوید او میخواست به هر نحو که شده جسم را به روح و روح را به جسم تبدیل کند و در این دیالکتیک، جوهره یک انسان واقعی یا به تعبیر نیچه، یک ابرمرد را ظاهر سازد. گاهی آدمی تصور میکند که چندین شخصیت گوناگون با ویژگیهای حتی به ظاهر متضاد در وجود حافظ مآوا گزیدهاند و او را فریاد میکنند.
به گمان من زیستن با حافظ کار سادهای نیست و به تمرین و ممارست و تجربههای آفاقی و انفسی فراوان نیاز دارد. اگرچه حافظ به ظاهر چندان سفر نکرده ولی گویی با همه ما انسانها در جای جای این جغرافیای خاکی ره پیموده و تجربه اندوخته و از دستاوردهایش توشه برگرفته و آخر به مقامی رسیده که حاضر نیست آن را با دنیا و آخرت عوض کند یعنی مقام عشق و رندی. او می گوید جانش در کسب این فضایل سوخته و از زمانی که در بند حق گرفتار شده آزاد حقیقی گشته. او گاه به شیوهای رندانه و پارادوکسیکال ما را از پی گرفتن این سلوک دشوار و توانسوز بر حذر میدارد:
ز راه میکده یاران عنان بگردانید/ چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
گاهی در شعرهایش بیآنکه داستان و حکایت مبسوطی بیاورد میتوان روایتی از تجربه زیسته را در آنها یافت. از آبگونگی و آیینهوارگی شعر حافظ نیز بسیار گفتهاند. در واقع هر کس میتواند داستان سلوک و زندگیاش را در شعر حافظ بیابد و تعریفش کند. به همین دلیل است که عامی و عالم، پیر و جوان، زن و مرد میتوانند حدیث نفس خود را در بیان اشعار او بیابند وحتی با آن فال بگیرند. در جاهایی هم خود را میستاید و هم نادم از ستایش خویش است و آن را تزویر میانگارد.
آیا حافظ تجسم و نمادی از همه ما انسانها نیست با این تفاوت که اطوار روحی و نفسانیاش را بیمحابا بیان میکند و واهمهای از اعترافات خود ندارد؟ دیوان او نوعی تاریخ وجودشناختی است، نوعی فلسفه پویشی و صیرورت و فرآیند نو به نو شدن. ما جز از طریق درگیر شدن در زیست جهانش و همراه شدن با او در تمام شئون زندگی نمیتوانیم جسم و جان را چنین هنرمندانه به هم پیوند دهیم و در ساحت زندگی عملی و واقعیمان اثربخش کنیم. حافظ هیچگاه به دنبال بتسازی و مرید و مرادبازی نبوده و هرجا اراده و میلی معطوف به قدرت پیدا شده ملامت و نکوهش را از خود نیز به عمل آورده که:
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست/ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
یا:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/ چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
مایههای هنری و صناعات ادبی در شعر او جذابیت دو چندانی به کالبد شعرهایش بخشیده و نشان از تسلط او بر کلمات و بار معنایی و موسیقایی آنها دارد که اهل فن در این باره بسیار گفته و نوشتهاند مثلا صنعت همحرفی/همصوتی کلمات (alliteration) در این بیت:
شاخ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان/ که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
که احساس خاصی را به خواننده منتقل میکند.
به طور خلاصه اگر بخواهیم دامنه شمول موضوعی اشعار حافظ را به صورت کلی تعیین کنیم شاید دست کم بتوانیم حوزههای زیر را مد نظر قرار دهیم و ابیات و غزلهایش را ذیل این موضوعات در ساحت اندیشه بشری دستهبندی کنیم:
- ادبیات و صناعات ادبی
- هنر و زیباییشناسی
- اجتماع و جامعه شناسی
- فلسفه و عرفان
- سیاست
- معرفتشناسی و جهانشناسی
- روانشناسی
- خودشناسی و انسانشناسی
- دینشناسی
البته بزرگان و پژوهشگران مختلف با رویکردها و مزاجهای گوناگون، ابیاتی را که با نگاه خود سازگار دیدهاند واکاوی کردهاند و هر یک از این خوان گسترده اندیشه و ادب توشهای برداشتهاند.
به باور من بحث از ابعاد مختلف شعر حافظ پایانی ندارد، چرا که مطلق و پایانی برای اندیشه او مفروض و متصور نیست:
بسی شدم و نشد عشق را کرانه پدید/ تبارک الله ازین ره که نیست پایانش
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست/ حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست.