به یادِ استاد محمدرضا شجریان
الف. به نظر ميآيد كه در نيمه نخست سده بيستويكم ميلادي، قصيدهْ قالبي است بسيار حاشيهاي و حتّي، گاه، فراموششده در زبان فارسي. كساني هم كه ميتوانند از خواندن و شنيدنِ قصيدههاي متقدّم و متأخّرِ اين زبان لذّت برند، البتّه، بسيار اندكاند. پرداختن به دليلهاي اين موضوع از بحث حاضر بيرون است. امّا اگر از همان گروهِ «بسيار اندك» از فرهيختگانِ قصيدهخوان، چه در ايران و چه در ديگر قلمروهاي زبان فارسي، درباره بهترين قصيدهسرايان زبان فارسي پُرسش كنيم، بيشكّ، در پاسخ آنان، با هر گرايش ادبي و فكري، نام محمّدتقي بهار (ملكالشّعرا: ۱۳۳۰-۱۲۶۵) را نيز خواهيم شنيد. حدودِ نيمقرن از عمرِ شصتوپنج ساله بهار در نيمه نخست سده بيستم ميلادي سپري شد. با اين همه، توانايي و ابتكارش در قصيدهسرايي چنان كممانند بود كه او را با فاصلهاي اندك در كنار بزرگترين قصيدهسرايان زبان فارسي در ادوار كهن قرار داده است.۱
ب. بهار به ديگر قالبهاي شعر، مانندِ مثنوي و غزل و قطعه، نيز گاه توجّه ميكرد. اين توجّه، اگرنه هميشه، دست كم، اغلب، از سرِ تفنّن بود. امّا از يكسو، چيرگي دروني (آفرينشگرانه) و بيروني (اديبانه) وي بر زبان و شكل و ساختار كهن شعر، و از ديگر سو، همراهيِ گام به گامش با اغلبِ لحظههاي پُرهيجان سياسي و اجتماعي ايران، از دوره مشروطه تا آستانه ملّي شدن صنعت نفت، مثنويها و غزلها و قطعههاي پُرشهرتِ چندي را به كارنامه شعرياش افزود. تصنيفها و ترانههاي بهار۲ نيز چنين موقعيّتي دارد. آيا ميتوانيم بخت و اقبال را هم به دو دليل بالا بيافزاييم؟ اگر، كم يا زياد، عقيده داشته باشيم كه شعر هديه خدايان است، البتّه، ميتوان چنين انديشيد.
پ. با اعلام خبر پيروزي بُلشويكها در روسيه (انقلاب اكتبر ۱۹۱۷م)، به تدريج، موجهايي از آرمانها و شعارهاي سوسياليستي و سپس كمونيستي به شعر شاعران تجدّدخواه راه يافت. پيش از سال ۱۲۹۶ به صورتي جَسته - گريخته از بخشي از اين آرمانها و شعارها در شعر فارسي نشانههايي ديده ميشد. امّا پس از اين سال، وضعيّت، به كلّي، دگرگون شد: عارف قزويني لنين را «فرشته رحمت» ناميد و آرزو كرد كه «قدم رنجه كند» و به «خانه خودش»، يعني ايران بيايد. فرّخي يزدي، اغلب شعرهايش را به ستايش كارگران و تهيدستان و نكوهشِ ثروتمندان و زمينداران اختصاص داد.
لاهوتي كرمانشاهي، به تعبيرِ م.اميد، «سَرنشناس، پانشناس» به كعبه اُميد انقلابيهاي جوان، يعني اتّحاد جماهير شورويِ جديد رهسپار شد. حتّي گلچين گيلانيِ دوازده ساله هم در رشت، كه در خانوادهاي ديواني به دنيا آمده بود، نخستين گامهاي شاعرانهاش را با بيانِ اندوه و رنج كشاورزانِ تنگدست و لعن و نفرينِ اَربابان توانگرِ زادبومش آغاز كرد. پس از آغاز سلطنت رضاشاه (۱۳۰۴)، تأثير عمومي انقلاب اكتبر، دستكم، در دوره نخست پادشاهي او بر شعر شاعران پايدار ماند. با ورود به دوره دوم پادشاهيِ وي، و رشدِ فزاينده استبداد، بالطبع، اين تأثير، تا حدّي، روي به كاهش نهاد.
ت. ترانه «مرغ سحر» در فضاي سالهاي پس از انقلاب اكتبر آفريده شد. سال انتشار و نخستين اجراي آن تير ۱۳۰۶ است. سال سروده شدنش هم، شايد، همين سال باشد.۳ تأثير آرمانها و شعارهاي «اجتماعيون عاميّون» و «مَرام اشتراكي» بر اين ترانه قطعي است: از اشاره به «نغمه آزادي نوعِ بشر» در بند نخست گرفته تا تأكيد بر «ظلم مالك، جور ارباب» و «قوي دستان» و توجّه به «مساوات» در بند دوم. از ناسيوناليسم كه در بخش عمدهاي از سرودههاي بهار نفوذي گسترده دارد، در «مرغ سحر» خبري نيست.
در مقابل، چون ترانه بهار شرح و بياني عاطفي از شكستِ آرمانها و شعارهاي انقلاب مشروطه است، در بندِ دوم اين موضوع مورد تأكيد قرار ميگيرد كه از «از پيِ دزدي، وطن و دين بهانه شد». امّا دو نكته سبب ميشود كه «مرغ سحر» به ترانهاي مَرامي (ايدئولوژيك) تبديل نشود. نكته نخست، آن است كه بهار شاعري است با شمِّ زباني نيرومند. يعني هم در خودآگاه و هم در ناخودآگاهِ ادبياش، تفاوت بيانِ شعري و بيانِ مرامي را ميداند و حسّ ميكند. بنابراين، موجهاي برآمده از آرمانها و شعارهاي انقلاب اكتبر در ترانه «مرغ سحر» در چارچوبي عاطفي، «بيان شعري» مييابد و از بيان مرامي، تا حدّ زيادي، دور ميشود.
ث. نكته دوم، اُنسِ گسترده گوينده با زوايا و استعارهها و نمادهاي شعر كهن فارسي است. او بخشي از اين زواياها و استعارهها و نمادها را، بهويژه از قلمرو تعزّل و غزل فارسي، برميگيرد و در كنارِ آزاديخواهي و برابريطلبيِ انسانِ عصرِ تجدّد برمينشاند. بدينترتيب، عناصر و اشارههاي نو و نامنتظره اخير به عناصر و اشارههايي ملموس تبديل ميشود: «مرغ سحر» بايد «ناله سركند» و «بلبلِ پَربسته» بايد «نغمه آزادي نوع بشر» سر دهد. چراكه «ظلم ظالم، جور صيّاد، آشيانِ» او را «بر باد داده» است. در پايان بند نخست، فضاي شعر چنان سنّتي ميشود كه چنين عبارتي پديد ميآيد: «مرغِ بيدل، شرح هجران، مختصر، مختصر، مختصر كن». با اين همه، در بند دوم، تعادلِ تبديلِ بيان مرامي به بيان شعري اندكي به هم ميخورد: اين اشاره كه «راستي و مهر و محبّت، فسانه شد»، در خور پذيرش است.
امّا به نظر ميآيد كه تأكيد شاعر بر «دروغ و بياثر» شدن «ناله عاشق» و «ناز معشوق»، اندكي زيادهروي است. همچنين، عبارت، «ظلم مالك، جور ارباب، زارع از غم، گشته بيتاب»، بيش از اندازه لازم در بيان خيالانگيزِ شعر و ترانه صراحت دارد. البتّه، در بخش پايانيِ بند دوم، ترانه، دوباره، به چارچوبهاي عاطفي خود بازميگردد: «سينه» راوي از «غمِ» «بلبلِ حزين»، «پُرشَرَر» شده است. با اين همه، همان اندك بيتعادليِ مورد اشاره در بند دوم، ميان نظام زيباييشناسانه اين بند و بند نخست، تفاوتي نه چندان اندك به وجود آورده است. از اين رو، پس از اجراهاي نزديك به زمانِ سروده شدنِ اين ترانه، اندك - اندك، اغلب آوازخوانان ايراني و پارسيگو ترجيح دادهاند كه فقط بندِ نخستِ ترانه «مرغ سحر» را واگويند و از بند دوم صرفنظر كنند.
ج. ترانه «مرغ سحر»، بيشكّ، ترانه «شكست آرمانها و شعارهاي انقلاب مشروطه» است. امّا، در همان حال، ترانه انتظار هم است. انتظار از چه كساني؟ يكي از انتظارها از «اي خدا، اي فلك، اي طبيعت» است كه «شام تاريكِ ما را سحر» كند. اين انتظاري است براساس سه ديدگاهِ الهي (خدا)، تقديري كهن (فلك) و مادّي (طبيعت). امّا اين انتظار خطاب به نمادها و استعارههايي آشنا از شعر كهن هم تكرار ميشود: «تازه گل»، «دست طبيعت»، «آهِ آتشين»، «دلِ تنگ»، «بلبل حزين»، «ساقي گلچهره»، «يار دلنشين». البتّه، پُردامنهترين خطابِ اين ترانه مربوط است به «مرغ سحر»: «مرغ سحر ناله سر كن/ داغِ مرا تازهتر كن/ زآهِ شَرَربار، اين قفس را/ برشكن و زير و زبَر كن»
طنينِ «مرغ»هاي كهنِ شعر فارسي، مانند «اي مرغ سحر، عشق زِ پروانه بياموزِ» سعدي در «گلستان» را نميتوان در اين خطابِ پُر از شيدايي اندوهوار ناديده گرفت. امّا بايد دانست كه «مرغِ» اين ترانه ادوار كهن را سپري كرده و به عصر تجدّد گام نهاده است. مانند ويكتورهوگوي رومانتيك كه از «پَرنده آزادي» در زمانه نو سخن ميگفت، بهار هم با لحني رومانتيك، از «مرغ سحر»، «نغمه آزادي» طلب ميكند. به احتمال زياد، شاعر ايراني از سرودههاي شاعر فرانسوي در اين زمينه اطّلاع داشته است. علاوه بر اين، شايد بتوان «اي مرغ سحر، چو اين شب تارِ» علياكبر دهخدا را در دوره آغاز مشروطه، نياي نزديكتري براي اين ترانه دانست. برطبق اين نظر، ميتوان دامنهاي تا «اي كودك دوره طلايي» به «مرغ سحر» بخشيد؛ يعني دامنهاي تا نسل آينده؛ يعني كودكان امروز و جوانان فردا. افسوس كه در اين زمينه، قرينهاي لفظي، جز خودِ مُرغ «سحر»، در ترانه بهار وجود ندارد.
چ. اين ترانه، پس از نخستين اجرا، بسيار زود، بر تارَكِ ترانههاي سياسي و اجتماعي فارسي در عصر جديد نشست. چرا؟ چون نظام زيباييشناسانه آوايي و كلاميِ آن، آميزهاي از نغمه حروف و موسيقي قافيهها، از دلِ تأكيدهاي شكوِهآميز بر آزادي و برابري (درونمايههاي نو) و تكيههاي لحظه به لحظه بر اندوه و هجرِ اَبَدي (درونمايههاي كهن) برآمده بود. به عبارت ديگر، شكايت از آنچه هست، در مقابل انتظارِ آنچه بايد باشد، قرار ميگرفت. بدين اساس، در واقع، ميان موجود و موعودِ ما در عصر تجدّد فاصلهاي شگفتآور وجود دارد (اين فاصله را جز كوششي يگانه پُر نميكند. امّا ما به دليلهاي گونهگون از چنين كوششي بيبهره ماندهايم). ترانه بهار از اين «فاصله شگفتآور» ميگويد. از اين رو، انسانِ ايراني عصر تجدّد، همواره، اين ترانه پُرتَرنُّم در دستگاه ماهور و نيز شعرها و ترانههايي مانند آن، را «زبان دلِ» خود يافته است. و مييابد: «از ما به مهرباني ياد آريد/ از ما كه در تمامِ شبِ عمر/ در جستوجوي نور سحر پَرسه ميزديم» (حميد مصدّق)
يادداشتها و مراجع:
۱. براي مطالعه «ديوان بهار» به واپسين تنظيم آن به كوشش چهرزاد بهار (۲ ج، توس، ۱۳۸۰) مراجعه شود. سير زندگي و شعر بهار را نيز ميتوان در تكنگاري صاحب اين قلم (به ياد ميهن، ثالث، ویرایش نخست:۱۳۷۶ ؛ویرایش دوم:۱۳۹۰) پي گرفت. آگاهي از آثار بهار و آثار ديگران درباره او، از جمله، از طريق كتابشناسي پايانيِ اين تكنگاري امكانپذير است. ).
۲. زندهياد يحيي معاصر مجموعه ترانههاي بهار (افكار، ۱۳۸۴)را در يك كتاب گردآورده است نيز در تارنماي «ملك الشّعراء بهار» مقالهاي درباره «كاربرد مضامين عاشقانه، سياسي و اجتماعي در تصنيفهاي بهار» (شهين سراج، بي تا) نشر يافته است.
۳. ترانه مرغ سحر (ناصرالدّين پروين، بخارا، ش ۵۵، مهر - آبان ۱۳۸۵، صص ۱۷۶-۱۷۱).