اطلاعات:
به عنوان مقدمه باید گفت مطالب موزون و مقفی زودتر
آموخته میشوند و دیرتر فراموش میشوند. افراد دچار ضایعه مغزی كمتر احتمال دارد
در قیاس با گفتار معمولی، اشعار و ترانههایی را كه به یاد داشتهاند، فراموش
كنند. دلایل این امر به ساختار و سازمانبندی و جانبی شدن تخصصی مغز بازمیگردد.
در ادراك و پردازش شعر و ترانه و كلام آهنگین، علاوه بر نیمكرة مغزی چپ (كه عموماً
جنبة مسلط دارد)، نیمكرة غیر مسلط (عموماً نیمكرة راست) نیز درگیر است. با توجه به
نقش نیمكرة غیرمسلط در تصویرسازی ذهنی و ادراك و ابراز هیجانات و عواطف و موسیقی،
شعر نیز عطف به موزون و آهنگین بودن علاوه بر نیمكرة چپ، در نیمكرة راست مغزی نیز
ذخیره میشود و فرایندهای ذهنی به این نحو تأثیر و قدرت مضاعفی مییابند.
در شعر گرچه عموماً توالی نحوی و دستور زبانی نوشتار به
هم میریزد، اما قابل فهم است؛ زیرا شعر با كلیت موضوع و دید اشراقی سر و كار دارد
كه حیطة نیمكرة راست است. موضوعات مذكور در مورد همة شاعران كهن ایران صدق میكند.
در عین حال در شعر حافظ، نظر به اینكه بیتها عموماً به
فعل ختم میشود كه از نظم دستوری زبان فارسی پیروی میكند، برای نیمكرة چپ (كه با
دستور زبان و توالی زمانی سر و كار دارد) بهتر قابل فهم است.
شاعر بر پایه روانشناسی تحلیلی یونگ، روایتگر
«ناخودآگاه گروهی» است، یعنی ساختاری كه بالطبع در نیمكره راست جای گرفته است و
شاعر به همین دلیل عموماً آگاهانه نمیاندیشد و نمیكوشد شعری بگوید، بلكه هیجانی
را كه از درون سرچشمه میگیرد، به صورت كلام درمیآورد و البته بعدتر به وسیلة نیمكره
چپ آن را آراسته و پیراسته میكند.
اما رازِ مانایی حافظ در چیست؟ قرنهاست كه پس از قرآن كریم،
دیوان حافظ دومین كتابی بوده كه در خانة ایرانیان یافت شده است. فارسیدانان در
مواقع شادی، اندوه، نگرانی و تردید، به سراغ دیوان حافظ میروند و مراد خویش را از
او میجویند و آرام میگیرند. عارف و عامی و پیر و جوان همه به او ارادت دارند.
گرچه گفته میشود شعر ترجمهپذیر نیست و لطف آن با ترجمه از بین میرود، لیكن
محتوای اشعار حافظ چنان بوده است كه در ترجمه به زبانهای عمده جهان، دلبستگان
فراوان یافته است كه نامآورترین آنان، شاعر و نویسنده آلمانی، یوهان ولفگانگ گوته
است. او چنان به حافظ دلبسته شد كه «دیوان غربی ـ شرقی» خویش را با الهام از حافظ
سرود.
میتوان گفت در محتوای شعر حافظ، عنصری هست كه سبب میشود
آدمیان با وجود بُعد زمان و مكان، همه آن را دریابند و با آن همحسی و همدلی كنند.
پس ما با موضوعی در شعر حافظ سر و كار داریم كه حكایت از ادراكی فراگیر در روان همة
آدمیان میكند و از اینرو شایستة ارزیابی روانپزشكی است.
بر پایة مكتب روانكاوی، روان انسان از سه بخش تشكیل یافته
است: اید (نهاد)، اگو (من)، و سوپر اگو (فرامَن).
«اید» منبع انرژی روانی و بخشی از روان انسان است كه وظیفة اصلیاش رفع تنشهای فیزیولوژیك
از جمله تشنگی، گرسنگی و غریزة جنسی است. اید از اصل «علیت» ناآگاه است و ارضای
فوری خواستهها را بیتوجه به شرایط زمان و مكان میخواهد. این بخش روان، «ناخودآگاه» است.
«اگو» بخش منطقی روان است كه از اصل واقعیت پیروی میكند
و میكوشد خواستههای فرد را با توجه به امكانات او و مقتضیات دنیای واقعی برآورده
كند و بخش اعظم آن «خودآگاه» است.
«سوپر اگو» هم بخش اخلاقی و وجدانی روان را تشكیل میدهد
كه فرد را در جهت رفتارهای شایسته تشویق، و در صورت رفتارهای ناشایست تكذیب و تنبیه
میكند و بخش عمدة آن «ناخودآگاه» است.
هنر، واكنشهای همة سطوح روانی را هماهنگ میكند: به اید
اجازه میدهد آرزوهای ناپذیرفتنی را به نحوی پوشیده ارضا كند. اگو بر اثر ساختار و
شكل ظریف و پیچیدة رسانه هنری و درك این واقعیت كه آرزوها همیشه هم عملی نمیشود،
ارضا میگردد.
سوپر اگو (وجدان و اخلاقیات) هم به وسیلة فراهم آمدن دریچهای
جهت بروز تمایلات آرمانگرایانه و معنوی كه در تجربیات روزانه انسان معمولاً جایی ندارد،
راضی میشود.
شعر یا داستان باعث میشود خواننده بین خود و نقشآفرینان
شعر یا داستان مقایسه و همانندی انجام دهد و تخیلات خصوصی خویش را به موضوعی كه میخواند
مربوط كند. بدینسان میتوان گفت در یك غزل مفروض از حافظ، اید از نوشیدن می و
همنشینی با معشوق، معانی «مادی» آن را درمییابد و لذت میبرد. اگو از زیبایی
الفاظ و تشبیهات و تمثیلها به وجد درمیآید. سوپر اگو هم از معانی عمیق عرفانی و
اخلاقی كه در آن غزل مستتر میبیند، سرمست میشود.
كلید ناخودآگاه گروهی
اما موضوعات مذكور تا حدودی در اشعار شاعران دیگر نیز
هست، پس در مورد حافظ باید چیزی ژرفتر و فراگیرتر باید در كار باشد. در اینجا شاید
یاری جستن از دیدگاههای كارل گوستاو یونگ بتواند كارساز باشد. وی برای هنرمند به عنوان
روایتگرِ ناخودآگاهِ گروهی حرمت ویژهای قائل بود. به پندار او روانشناسی تا آن
حد كه «نمود كارهای باستانی» (Archetypes) را
كه در اثر هنری موجود است و زیربنای آن را تشكیل میدهد مشخص كند، مفید است.
ناخودآگاه گروهی، لایة ژرفتر ناخودآگاه و جایگاه
نمودگارهای باستانی است. نمودگارهای
باستانی، ظرفیتهای موروثی آغازگر یا تداومبخش رفتارهایی است كه برای همه انسانها
جنبة معمول و عام دارد. از نمودگارهای باستانی میتوان به خورشید، نیرو، قهرمان، پیر
خردمند، پرستاریكردن و پرستاریشدن اشاره كرد. مهمترین نمودگار باستانی عبارت است
از «خود» كه كوشش ناخودآگاه انسان برای مركزیت، تمامیت، معنی و ظرفیت ذاتی برای كلیت
است.
حافظ به كلید ناخودآگاه گروهی ایرانیان به طور اخص و نوع
انسان به طور عام دست یافته است و آنچه بیان كرده، از آنجا كه با نمودگارهای
باستانی موجود در ناخودآگاه هر انسان یكی درمیآید، شنونده و خوانندة غزلیاتش را
جذب كرده است. نمودگارهای باستانی نیاكان به صورت «پیر مغان»، «جام جم»، «نور و ظلمت»،
«عاشق و معشوق»، «فرمانروا»، «مهر و خورشید»، «شادی و رسیدن ایام شادمانی»، «غم
هجران» كه در نهایت به شادی میرسد، در اشعار حافظ آمده است. شعر حافظ افزون بر زیبایی شگرف صوری، به كشمكشهای بنیادین انسان اشاره دارد
و از این روست كه هر كس از شعر حافظ، سخن درون خویش را میشنود. حافظ اكثر تجربههای
شخصی خود را نیز در قالب كلیتر نمودگارهای باستانی بیان كرده و این امر، جاودانگی
را به شعر او عطا كرده است.
مردم كسی را به عنوان هنرمند راستین برمیگزینند كه نه
تنها با منطق و خودآگاه آنان ارتباط داشته باشد، بلكه بتواند با نیروهای ناخودآگاه
فردی و گروهی آنان نیز تماس یابد. تنها چنین فردی میتواند آزمون سدهها را با موفقیت
بگذراند و جاودانه شود. به همین دلیل مناسب است بار دیگر به مفاهیم خودآگاهی و
ناخودآگاهی نگاهی تفصیلیتر بیندازیم.
خودآگاهی فرد از آن عده اطلاعات و معلومات كه هر لحظه در
دسترس فرد قرار دارد، تشكیل میشود.
ناخودآگاه فردی نیز عبارت است از اندیشهها، احساسها و
انگیزههای فرد كه زمانی برای او خودآگاه بود، اما به علل روانشناختی به
ناخودآگاه رانده و ظاهراً فراموش شده، لیكن در آنجا به حیات خویش ادامه میدهد و
ما تجلیات آن را در همه امور زندگی به صورت غیرمستقیم میبینیم: در رؤیاهای شبانه،
خیالبافیهای روزانه، رفتارهایی كه انگیزه آنها را نمیدانیم، تصمیمگیریهایی كه
ظاهراً با خواست یا مصلحت ما هماهنگ نیست، در آفرینشهای هنری و حتی در رفتارهای
ضد اجتماعی. ناخودآگاه شخصی هر فرد متفاوت از دیگران است؛ زیرا هر كس در طول زندگی
خویش اندیشهها و احساسات متفاوتی را با توجه به تجربیات ویژة زندگی خویش، به ناخودآگاه
رانده است.
در همین حال به عقیده یونگ، در ژرفترین لایه روان ما یك
ناخودآگاه وجود دارد كه به ارث برده میشود و همه انسانها در آن سهیم هستند. این ناخودآگاه
كه «ناخودآگاه گروهی» نامیده میشود، تهنشست آن چیزهایی است كه حین تطور نوع
انسان و از نیاكان آموخته شده است، به همان صورت كه اسید دیاكسی ربیونوكلئیك (دی.ان.آ)
در انسان، تودهای از گذشتههای اوست، در این بخشِ روان، غرایز، ظرفیت برای آفرینندگی،
و میراث روانی نوع انسان جای دارد. ناخودآگاه گروهی مشتمل است بر غرایز اشكال
موروثی ادراك و فهم موضوع كه وجه مشترك طبقاتی از افراد یعنی خانواده، ملت، نژاد، یا
همه نوع بشر است.
ناخودآگاه گروهی از كار ـ مایه (انرژی) درونی و ذاتی، و
گرایشهای سازماندهندهای به نام «نمودگارهای باستانی» تشكیل شده است. میتوانیم
از طریق تصویرهای نمودگارهای باستانی كه در اسطورهها، هنر، رؤیاها و خیالپردازیهای
مردم همه جهان یافت میشود، درباره آنها بیاموزیم. به تعدادی از این نمودگارهای
باستانی اشاره شد. آنها شامل تصویر ما در زمین، پیر فرزانه، قهرمان، پهلوان، نیرنگباز،
جادوگر، موقعیتهایی چون زایش دوباره، خانواده و وضعیتهای متعدد دیگر هستند.
ناخودآگاه گروهی یا «خاطرة نوعی» به معنی امكان بازسازی تجربیات نسلهای گذشته است
و باعث میشود در آمادگی قبلی نسبت به آنچه پیرامون ماست، پدید آید. این ما را وا
میدارد به گونهای گزینشی نسبت به جهان واكنش نشان دهیم.
هر ایرانی از هنگامی كه به این جهان پای میگذارد، این
آمادگی را دارد كه در جهتها و به صورتهای ویژه ادراك كند یا بیندیشد كه با گذشت
زمان به وسیله تجربیات شخصی تكامل مییابد. نمودگارهای باستانی ظرفیتهای موروثی و
آغازگر یا تداومبخش رفتارهایی هستند كه برای همه انسانها جنبه معمول و عام دارد،
مانند پرستاریكردن و پذیرش پرستاری، پرخاشگری یا رویارویی با پرخاشگری دیگران. این
استعدادها معادل با سازمانبندی قشر مخ به مجتمعهای نورونی برای ادراك محركهای بینایی
یا شنوایی هستند كه تبدیل به ظرفیت برای دیدن یا شنیدن میشوند؛ اما برای رشد خود
نیازمند تحریك هستند. به عبارت دیگر هدف و كاركرد مهم نمودگار باستانی عبارت است
از تسهیل واكنش فوری به واقعیت؛ برای نمونه، نمودگار باستانی «مادر»، تجسمی از
مادر در فرد پدید میآورد كه بعدها با مادر واقعی همانندسازی میشود؛ یعنی نوزاد مفهومی
پیشساخته از مادرِ نوعی را به ارث میبرد كه تا حد زیادی طرز ادراك كودك را از
مادر خویش مشخص میكند؛ اما ادراكی كه كودك از مادرش دارد، در ضمن تحت تأثیر خلق و
خوی او و تجربه واقعی كه از مادرش دارد، قرار میگیرد. به این ترتیب تجربه شخصی كودك در ادراك جهان به صورت واقعی، به آمادگی پیشین
او برای چنین ادراكی اضافه میشود.
پدیدار شدن یك نمودگار باستانی در رؤیا یا زندگی راستین،
همواره با نفوذ یا قدرت معینی همراه است كه یا تأثیری پرجاذبه بر جای میگذارد، یا
انسانها را به كنش وامیدارد. هرگاه فرد با چهرهها، نمادها یا موقعیتهایی روبرو
شود كه دارای نمودگار باستانی متناظر با خود در روان شخص باشند، آن نمودگار بیدرنگ
فعال میشود و انرژی روانی آن بر چهره، نماد یا موقعیت مفروض فرافكنده میشود و در
این حال آن چهره یا نماد یا موقعیت مانند تجسم قدرت یا جاذبهای مرموز به نظر میرسد
و تبدیل به تجسم فَرّه یا كاریزما میشود.
با توجه به آنچه آمد، از رازهای تأثیر و ماندگاری اشعار
حافظ، وجود چهره، نماد یا موقعیتهایی است كه دارای نمودگار باستانی متناظر خود در
روان ایرانی یا به صورت عام انسان درونگرای اندیشهورز یا اعم از آن، همه انسانها
هستند. نخستین منبع هنر حافظ كه در عین حال آن نمودگار باستانی است كه برای همه
انسانها و شاید برای پستانداران و پرندگان هم به نوعی قابل فهم میباشد، «عشق»
است:
مرا تا عشق تعلیم سخن كرد
حدیثم نكته هر محفلی بود
«پیر مغان» در شعر حافظ با نمودگار باستانی «پیر خردمند»
متناظر است وكارمایة روانی این نمودگار بر آن فرافكنده میشود و در نتیجه قدرت و جاذبهای
مرموز مییابد:
حافظ، جناب پیر مغان مأمن وفاست
درس حدیث عشق بر او خوان و زو شنو
و چنین است نمودگار باستانی خورشید و نوری كه اسیر تاریكی
شده است و لیكن سرانجام چهره مینماید:
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیدهدم كه صبا چاك زد شعار سیاه
و نمودگار باستانی آتش و كارمایه:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
كه آتشی كه نمیرد، همیشه در دل ماست
و یا نمودگارهای باستانی «آب حیات» و «عمر جاوید» و «جام
جهاننما»:
روان تشنة ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت
حافظ از نمودگارهای باستانی روح ایرانی میگوید. شاهنامه
در حافظ درونی شده و استحاله یافته است. شاهنامه كه چون سازههای هخامنشی ساده و
استوار، عظیم و فخیم با نماهای مربعی و مستطیلی، بلند و آشكار است، در دیوان حافظ چون
بناهای ساسانی كه بعدها به صورت معماری اسلامی ـ ایرانی تكامل مییابد، به صورتی
منحنی، ظریف، نرم و خوش آب و رنگ و صد البته به همان میزان پایدار جلوهگر میشود:
حافظ! از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
كه لبش جرعهكش خسروِ شیرین من است
اما در باب اقبال ملل دیگر بهویژه ادیبان آلمان نسبت به
حافظ، میتوان چنین انگاشت كه وجود نوع شخصیتی درونگرای اندیشهورز كه در مردم ایران
شایع است، در مردم دیگر موجب احساس نزدیكیشان با شعر حافظ میشود و این سنخ را بر
پایه «نوعشناسی شخصیتی» یونگ در مردم آلمان و هند و برخی ملل دیگر میتوان یافت.
از این روست كه چون گوته با ترجمه هامر ـ ایرانشناس اتریشی ـ از دیوان حافظ از
فارسی به آلمانی آشنا شد، فریاد تحسین سر داد و نوشت: «ناگهان با عطر آسمانی شرق و
نسیم روحپرور ابدیت كه از دشتها و بیابانهای ایران میوزید، آشنا شدم و مردی
خارقالعاده را شناختم كه شخصیت شگفت وی مرا سرپا مجذوب خویش كرد.» از این هنگام
گوته به سرودن اشعاری آغاز كرد كه نخست نام «دیوان آلمانی» و سپس عنوان «دیوان غربی
ـ شرقی» را برایش برگزید. او در دفتر خاطرات خویش نوشت: «میخواهم این دیوان را
به صورت آینة دنیا یا جام جهاننما درآورم و در آن شرق و غرب را در كنار هم به خوانندگان
نشان دهم.» گوته در سراسر دیوان به آشكار یا به پنهان اشاره كرد كه شرق و غرب از یكدیگر
جدا نیستند و به ناگزیر باید نزدیك شوند. به گفته حافظ:
یكیست تركی و تازی در این معامله، حافظ
حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی