مرکز فرهنگی شهر کتاب چند پرسش کوتاه دربارهی کتاب خواندن و انس با کتاب با نویسندگان و دیگر صاحبنظران اهل فرهنگ مطرح کرده است تا از کتابها، نویسندگان و شخصیتهای داستانی محبوبشان بگویند. بهتدریج این پاسخها در اختیار مخاطبان عزیز قرار میگیرد.
پاسخهای سارا سالار نویسندهی آثاری چون احتمالا گمشدهام و هست یا نیست در پی خواهد آمد:
چه کتابهایی را قبل از خواب میخوانید؟
قبل از خواب هیچ برنامهی مشخصی ندارم. بعضیوقتها کتاب میخوانم، هر کتابی که دستم باشد شب هم همان کتاب را میخوانم. بعضیوقتها قبل از خواب چیزی گوش میکنم. بعضیوقتها فکر میکنم، و بعضیوقتها قبل از خواب هیچکاری نمیکنم. اوایل سخت بود هیچکاری نکردن (یعنی حتی فکر نکردن) اما الان سختیاش کم شده و خوشحالیاش زیاد شده، خوشحالی از این که در آن مواقع فقط هستم و برای هست بودنم احتیاج به انجام کاری نیست.
آخرین کتاب بینظیری که خواندید چه بود؟
بعد از چند سال دوباره سه کتاب را خواندم، خیلی اتفاقی، «ابله»، «جاودانگی» و «سلاخخانهی شمارهی پنج». شاید چند سال دیگر دوباره این کتابها را بخوانم. این بار که میخواندمشان احساس میکردم چقدر درکم از این کتابها نسبت به چند سال پیش فرق کرده.
کتاب کلاسیک مورد علاقهتان چیست؟
بیشتر کلاسیکهای روس را میپسندم، بهخصوص کتابهای داستایوفسکی را.
کدام رماننویس، نمایشنامهنویس، منتقد، روزنامهنگار و یا شاعر را در حال حاضر بیش از همه تحسین میکنید؟
سوال سختی است. تعدادشان زیاد است و نمیتوانم شخص خاصی را انتخاب کنم.
به نظر چه کسی دربارهی کتابتان بیشتر از همه اعتماد دارید؟
راستش را بخواهید به نظر خودم. نه آن خودی که نویسنده است بلکه آن خودی که منتقد است. البته موقع نوشتن اینقدر آن خود نویسنده سروصدا میکند که شاید کمتر صدای آن خود منتقد را بشنود. اما وقتی مدتی کتاب را کنار میگذارد و کمی ساکت میشود، آنوقت میتواند صدای آن خود دیگر را بشنود که بهتر از هر کس دیگری اشکالها و ایرادهای کار را میگوید. با این حال کار کردن در گروه را خیلی دوست دارم، هر چند دو سالی میشود با گروه کار نکردهام. وقتی در گروه کار میکنم هم نظم پیدا میکنم (چیزی که واقعا در من کمیاب است)، هم خوش میگذرد و هم نظرات دوستان چه در مورد کارهای من و چه در مورد کارهای بقیه، به هر دو خودم، یعنی هم خود نویسنده و هم خود منتقد خیلی کمک میکند. البته قطعا و حتما باید دوستان اینکاره و قابل اعتماد باشند که تا حالا این طور بوده و من مطمئنم اگر بخواهم دوباره در گروه کار کنم باز هم همینطور خواهد بود.
چه زمانی کتاب میخوانید؟
هر وقت بشود. زمان خاصی ندارد.
چه چیزی بیشتر از همه شما را در ادبیات تحت تاثیر قرار میدهد؟
این که کل زندگی، همهاش، روایت و داستان است. ما از صبح که بیدار میشویم روایت و داستانمان، چه از خودمان و چه از دیگران (فرقی نمیکند نقلشان بکنیم یا نقلشان نکنیم و فقط توی سرمان باشد)، شروع میشود. بیشتر سیستمها (مثلا خانوادهها، آموزش و پرورشها، حکومتها و جامعهها) میخواهند به ما بقبولانند که ما فقط یک روایت و یک داستان داریم، آن هم روایت و داستانی است که آنها برای ما دیکته میکنند و به جای روایت و داستان واقعی ما به خوردمان میدهند، اما ادبیات به ما نشان میدهد که ما بینهایت، واقعا بینهایت، روایت و داستان داریم که همهشان هر لحظه همینجا وجود دارند، ولی چقدر جرات و جسارت رها کردن روایت و داستان کهنهی دیکتهشده را داریم تا بتوانیم به آزادی انتخاب روایت و داستان جدیدی برسیم که میخواهیم روایت و داستان واقعی ما باشد. به نظرم ادبیات یک جورهایی زمین بازی است برای این که بتوانیم بیشتر خودمان را بشناسیم (این خودشناسی پایانی ندارد)، بیشتر بدانیم که در واقع چه کسی هستیم (این هم پایانی ندارد)، و در زندگیمان واقعا چه میخواهیم (این هم پایانی ندارد). بنابراین تا وقتی زندهایم این چالشها وجود دارند. قرار نیست هیچچیزی کاملا شناخته بشود و قرار نیست ما در شناختهشدهها زندگی کنیم. به نظرم زندگی بیشتر در ناشناختهها هست تا شناختهشدهها.
از خواندن چه ژانرهایی بیش از بقیه لذت میبرید؟ و از چه ژانرهایی دوری میکنید؟
معمولا سراغ ژانرهای پلیسی و جنایی نمیروم اما اگر پیش بیاید از این ژانر هم میخوانم. اصولا خودم را محدود نمیکنم.
دوست داشتید کدام کتاب را که توسط نویسندهی دیگری نوشته شده شما مینوشتید؟
وقتی داشتم جاودانگی را دوباره میخواندم چند باری حسرت خوردم که چرا من این کتاب را ننوشتهام.
کتابهایتان را چطور دسته بندی میکنید؟
من در خانه در مورد کتابها هیچ کاری نمیکنم. کتابها خریده میشوند (کمی بیش از اندازه خریده میشوند) و در کتابخانه چیده میشوند (تقریبا همه جای خانه کتابخانه است) و من تنها کاری که میکنم این است که بعضی اوقات غر میزنم چقدر کتاب دور و برم است.
آخرین کتابی که به یکی از اعضای خانوادهتان پیشنهاد کردید چه بود؟
در خانواده برای کتاب خواندن من کمکارتر و تنبلتر از بقیه هستم، بنابراین بیشتر آنها پیشنهاد میدهند تا من.
مردم از پیدا کردن چه کتابی در قفسهی شما تعجب خواهند کرد؟
نمیدانم چون تقریبا هر کتابی که بخواهند می توانند پیدا کنند.
قهرمان داستانی مورد علاقهتان و شخصیت منفی مورد علاقهتان کیست؟
قهرمان که زیاد دارم اما اولین کسی که همین الان به ذهنم رسید قهرمان دوران نوجوانیام، اسکارلت در رمان بربادرفته، است.
در زمان کودکی چه نوع خوانندهای بودید؟
نمیدانم دقیقا منظورتان از زمان کودکی چه زمانی است. به هر حال من از وقتی یادم میآید یک چیزهای خواندهام.
اگر قرار باشد یک شام تدارک ببینید از بین سه نویسندهای که در قید حیات هستند و آنها که نیستند کدام را انتخاب میکنید؟
یک زمانی شاید دلم میخواست و شاید هم این کار را میکردم، اما الان دیگر بدون تدارک مدارک با هر کسی پیش آمد شامی میخورم پیش هم نیامد شامی نمیخورم.
آیا آخرین کتابی را که قبل از آن که تمامش کنید کنار گذاشتهاید، به یاد دارید؟
اینقدر تعدادشان زیاد است که اصلا حرفش را هم نزنید. ماهی چند تا از این کتابها کنار میگذارم. بعضیهاشان را به خاطر این که بد هستند و نمیشود ادامهشان داد. بعضیهاشان را به خاطر این که سنگین هستند و درکشان برای من سخت است و در نتیجه وسط کار میبرم. بعضیهاشان هم به خاطر این که در حین خواندنشان یک کتاب دیگر میپرد وسط.
دوست دارید چه کسی زندگینامهی شما را بنویسد؟
اصلا بهش فکر نکردم که زندگینامهای خواهم داشت که ممکن است کسی آن را بخواهد بنویسد.
میخواهید در آینده چه کتابی بخوانید؟
نمیدانم، یک سری کتاب که روی هم چیدهام، همه جور چیزی هم بینشان است، تا ببینم چه میشود. اما در کل دوست دارم بعضیوقتها چیزی نخوانم و به جاش خواندههام را در زندگی یا مشاهده کنم یا تجربه کنم. در واقع میشود گفت دوست دارم کتاب، من را در عمل به زندگی وصل کند نه این که فقط کاخی برای من درست کند که خودم را در آن زندانی کنم با این توهم که چون دارم خیلی کتاب میخوانم پس دارم خیلی زندگی میکنم. چند وقت پیش در یک میهمانی استاد فلسفهی تقریبا هفتاد و پنج سالهای را دیدم که میگفت کاش در زندگیاش به جای خواندن این همه کتاب، یکی دوباری بیشتر ازدواج میکرد! و همین طور یک بار دیگر نویسندهی پنجاه سالهای را دیدم که تازه شروع کرده بود به دویدن و میگفت تازه میفهمد هاروکی موراکامی در کتاب «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» چه گفته است!