اعتماد: مشهور است که سنت فلسفه موسوم به اسلامی را میتوان در سه جریان یا نحله یا مکتب فلسفی با سه چهره شاخص خلاصه کرد: حکمت مشاء با ابنسینا، حکمت اشراق با سهروردی و حکمت متعالیه با ملاصدرا. البته شکی نیست که در این منظومه ستارههای پر نور دیگری همچون کندی، فارابی، خواجه نصیرالدین طوسی، ابن رشد، میرداماد، رازی، فخر رازی، غزالی، حاج ملاهادی سبزواری و علامه طباطبایی هم میدرخشند، اما بهرغم این کثرت اسامی، اصلیترین گرایشهای فلسفی در تاریخ فلسفه و حکمت ما آن سه جریان مذکور هستند، تازه اگر بتوان بهطور دقیق و اصولی نشان داد که آن سه جریان، بهطور اساسی از یکدیگر متمایزند و با یکدیگر تفاوتهای مبنایی دارند، بهخصوص که برخی معتقدند کل این سه جریان را میتوان ذیل قرائتی خاص از تفکر نوافلاطونی صورتبندی کرد و کلیت این سنت، با همه اختلافنظرهای ادعایی و تفاوتها در جزییات و مسائل ریز و درشت، اختلاف مبنایی با یکدیگر ندارند، برخلاف جریان فلسفه در خاستگاهش یعنی غرب که در آن شاهد ظهور و بروز کثیری از جریانهای فلسفی هستیم که برخی از اساس با یکدیگر تعارضهای بنیادی دارند.
همچنین مشهور است در تاریخ حکمت و فلسفه در حوزه تمدنی ما، بعد از ملاصدرا در قرن یازدهم، هیچ نحله یا مکتب یا جریان فلسفی نویی ظهور نکرده و فیلسوفان و حکما، صرفا مشغول شرح و تعلیقه و حاشیهنویسی بر آثار پیشینیان هستند. شروح و حاشیههای فراوانی بر آثار بزرگی چون شفا و اشارات ابنسینا و حکمت الاشراق سهروردی و اسفار ملاصدرا نوشته شده و بزرگترین اساتید و اندیشمندان، در سیصد، چهارصد سال اخیر، مهمترین آثارشان در اصل شرح و بسط کتابهای مذکور بوده است. البته این سخن به آن معنا نیست که در مطاوی آثار متاخران، هیچ نکته بدیع و جدیدی عرضه نشده و آنها مطابق النعل بالنعل به تکرار سخن گذشتگان پرداختهاند، بلکه بحث بر سر آن است که این نوآوریها یا آنقدر جزیی و تخصصی بوده که به شکلگیری یک نحله یا جریان یا فلسفه متفاوت منجر نشده یا این سخنان نو، آنقدر با تعارف و در عبارات متکلف و پوشیده بیان شده که کمتر کسی متوجه شده که مثلا فلان شارح، در واقع به نحو بنیادین با متفکر پیش از خودش متفاوت است و حرف و سخن تازهای مطرح میکند.
حدود یکصد سال است که بادهای غربی به این سرزمین فکری با مختصات مذکور وزیدن گرفته و فضای فکر فلسفی در ایران با مفاهیم و اندیشههایی متفاوت و نو آشنا شده است. سرچشمههای این مواجهه با امر نو را بعضا تا عصر ناصری پیگیری میکنند، اما تنها از زمان نگارش کتاب مهم سیر حکمت در اروپای محمدعلی فروغی است که تا حدی بهطور جدی برخی ایدهها و اندیشههای فلسفی جدید در جامعه ما مطرح شده. البته با نگاه سختگیرانهتر، میتوان گفت تا سالهای آغازین دهه هفتاد، شمار آثار ترجمهای و تالیفی در حوزه فلسفه غرب به زبان فارسی، بسیار اندک بود، به گونهای که یک متعاطی فلسفه غرب میتوانست در عرض یکی، دو سال مجموعه این آثار را بخواند، کتابهایی تالیفی یا ترجمهای عمدتا با موضوع تاریخ فلسفه غرب یا در شرح اندیشههای برخی فلاسفه بزرگ.
از حدود سه دهه پیش تا به امروز، به صورت کاملا خودجوش و بدون آنکه بنیانگذاری بیت الحکمه تاسیس کند، روند ترجمه آثار متعدد در حوزه فلسفه غرب حدت و شدتی بیسابقه یافته است، به گونهای که در پایان سده چهاردهم خورشیدی، میتوانیم ادعا کنیم که هزاران کتاب و مقاله و پایاننامه و گفتار و نوشتار، در فارسی در زمینه فلسفه غرب وجود دارد، هزاران دانشآموخته فلسفه غرب در ایران کار و زندگی میکنند و صدها استاد فلسفه در دانشکدهها و گروههای فلسفی سراسر کشور، به تدریس و تحقیق و نگارش و ترجمه و راهنمایی پایاننامه و... مشغولند. درباره عمده گرایشها و جریانهای متکثر و متنوع فلسفی، کتابها و مقالات و درسگفتارهایی به فارسی موجود است و هر سال در دانشکدهها شاهد نگارش پایاننامهها و رسالههای فراوانی درباره اندیشهها و فلسفههای متفکرانی چون هایدگر و کانت و هگل و نیچه و کواین و ویتگنشتاین و دیویدسون و... هستیم. از قضا بسیاری از این آثار، کتابها و مقالات دقیق و عمیقی هستند و با مطالعه آنها درمییابیم که نویسندگان به خوبی به آثار متفکران مورد بحثشان آگاهند و آنها را میشناسند.
اما مساله مهمتر آن است که عمده این آثار از شرح و تفسیر فراتر نمیرود و مشابه همان حاشیهنویسی و تعلیقهنویسی رایج در سنت فکری پیشین است. هراس از نوآوری و سخن تازه بهطور ریشهای در نظام آموزشی ما بازتولید میشود و پژوهشگران جوان همواره نگرانند که توسط دیگران مورد طعن و طرد و تحقیر قرار بگیرند و به این متهم شوند که مثلا هگل یا فوکو یا ... را نشناختهاند، در نتیجه عمده آثار تالیفی، در حد شروحی «وفادار» باقی میماند و نوآوریهای احتمالی (اگر باشد و اگر کسی بهرغم همه تحقیرها و توهینها به چنین کاری جسارت کند) آنقدر تخصصی و جزیی است که اصلا به چشم نمیآید. اگر تا دیروز، این پاسبانان و نگهبانان سنت حکمی بودند که هرگونه سخن نویی را منع و طرد میکردند و گوینده را به نادانی یا غرضورزی متهم میکردند، اکنون این وظیفه به عهده مدعیان فلسفههای جدید است که هر یک خود را متخصص یک یا چند چهره یا جریان فکری و فلسفی معرفی میکنند و با هر کس که جرات کند و بخواهد حرف تازهای بزند، چنان تند و سخت برخورد میکنند که حاصل از دست رفتن اعتماد به نفس ذهنهای جوان و واداشتن ایشان به تکرار مکررات است، شروحی بر مثلا هایدگر و ویتگنشتاین در مضامینی شدیدا انتزاعی که اگر ترجمههای آنها به زبان اصلی به خود آن فیلسوفان عرضه میشد، احتمالا تنها سری تکان میدادند و میگفتند: عجب! این فارسی زبان چقدر خوب به آنچه ما سالهاست گفتهایم، نزدیک شده! والسلام!