این
ماه برای بار دوم رمان "غریبه در شهر" اثر غلامحسین ساعدی است. این رمان
در سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج نوشته شده است! داستان این رمان درباره
مشروطه و مشروطه طلبان است.ماجرا در تبریز میگذرد. ستارخان از بین رفته
است و شایع شده که امامقلی خان عموی ستارخان میخواهد به شهر حمله کند و
تبریز را که در دست روسها است آزاد کند! روسها تمام شهر را در کنترل
دارند. عده ای هم که مثل همیشه وطن فروشی کرده اند. وطن فروخته اند برای
نان! برای جان! تا جان و نان را حفظ کنند و نان را به خون هموطن بزنند و
سفره شان رنگین و رنگین تر شود. تا در دستگاه زر و زور بلولند و چکمه های
قدرت را لیس بزنند. امامقلی در واقع وجود خارجی ندارد و سردمداران نهضت
برای حفظ روحیه مردم این شایعه را به راه انداختهاند. نجات دهنده در گور
خفته است! اما نباید این شعله امید در قلب مردمان بمیرد ، نباید، نباید!
شایعه وجود امامقلی عموی ستارخان در شهر پیچیده، زنها، مردها، کودکان و...
همه پچ پچه میکنند و از ناجی بزرگی حرف میزنند که پشت کوهها با هزاران
سوار جان بر کف ، کمین گرفته و به دنبال فرصتی است تا جواب ظلم روسها را
بدهد. تا اینکه غریبه ای به نام حیدر وارد شهر می شود و همه فکر میکنند
امامقلی خان است و...
رمان دیگری هم خواندم. رمانی
با عنوان "سه نفر در برف" ، اثر اریش کستنر نویسنده بزرگ آلمانی. اریش
کستنر با روی کار آمدن هیتلر ، ممنوع القلم شد و نوشته هایش در تظاهرات
فاشیستی کتابسوزی، به خاکستر تبدیل شد و...داستان این رمان
درباره مردی بسیار ثروتمند است که مدیر عامل یک شرکت بسیار بزرگ است. روزی
در کارخانه اش یک قرعه کشی برگزار میکند و جایزه این قرعه کشی چند روز
اقامت در هتلی معروف، در کوههای آلپ است. مرد کارخانه دار با نام مستعار در
قرعه کشی شرکت میکند و از قضا برنده هم میشود. در نتیجه با لباس مبدل در
هیات مرد فقیری به هتل میرود و متوجه رفتار مردم با خودش می شود،، آن هم
وقتی که در کسوت مرد فقیری است و مردم همه در بند تجملات و ثروت و...
هستند. اما این سفر برای او ارمغان هایی هم داشت و آن آشنایی با دوستان
جدید است. آشنایی هایی که هر کدام زمینه ساز تغییراتی در زندگی خود و
خانواده اش می شود و...