اعتماد: زبان داستاننویسی در مجموعه «هاملت در نمنم باران»،
زبان لرزهنگاری ایران است در سالهای دهه بیست و مملو از حوادث برسازنده ایران
امروز. نویسنده خط سیر حوادث تاثیرگذار بر تاریخ
سیاسی معاصر را به شکلی نمایشی بازگو میکند و از افتادن به ورطه تفسیر رویدادها،
ماهرانه اجتناب میکند. عنصر زمان به
صورت قهرمانی تنومند در تنه همه روایتهایی که در این مجموعه آمدهاند رخ مینماید
و درنهایت نه در قالب بخشی از معماری یک سازه داستانی که در هیئت ظرفی شایسته برای
پیشبرد روایت، همه تمهای یک اثر ادبی را در خود مجموع کرده است. انتخاب راوی در
هر بخش از این مجموعه متناسب است با توالی رویدادها و نسبت بین بازیگران صحنه زندگی.
جایی که میتوان بهتر دید، بهتر تعریف کرد و بهتر نشان داد.
این خصلت یک نویسنده/کارگردان تئاتر است که چیدمان عناصر
تاثیرگذار در افق دید مخاطب را به گونهای ترتیب میدهد که نقش هر عضو اگرچه درشکه،
آژان شصت ساله یا یک لوستر انگلیسی آویزانِ سقفِ گچبری شده و حتی بارش مداوم
باران همچون هزارهزار نخ از آسمان، دم یک پاسگاه و تصویر کردن سینی روی کف برزنتی
صندلی فلزی باشد در کامل کردن لحظه کنش و واکنشهای انسانی و ترکیدن حباب یک اتفاق
متجلی میشود. نویسنده بازیگردان متبحر شخصیتهای جهان داستانی خود است و آنچنان
در توصیف مکانها از بیان جزییات بهره میگیرد که مخاطب را با خودش به سالهای دهه
بیست و به میان انسانهایی میبرد که رویدادهای آن برهه زمانی از تاریخ کشور را زیستهاند
و درکی روشن و خوانشی متفاوت از گزارشهای مبهم تاریخی دراختیار او قرار میدهد.
هر بخش از مجموعه در کنار روایت اصلی دارای پیرنگی است که از شانههای ادبیات فاخر
نمایش، آویزان شده است. هاملت، هداگابلر و اتللو. خصلت آدم در داستانهای این مجموعه
وجه مشابهت غمانگیزی است که با قهرمانهای خرده روایتها دارند. شخصیتپردازیهایی
مبتنی بر نمایش جهان آدمهای آرمانگرا، تو سری خورده یا مأیوس و گاهی نیز به حاشیه
رانده شده و فراموش شده. نویسنده زمان را بسط میدهد و از آن به مثابه لوحی برای
چهرهنگاری در خلق شخصیتهای داستانی خود استفاده میکند. هاملت را به تهران دهه بیست
خورشیدی فرامیخواند و آن را به همراه «جوان نسبتاً بلند و نسبتاً خوشقیافه» از یک
«درشکه دو اسبه ساعت پنج صب اول مهر ماه،
در نمنم پاییزی سال هزار و سیصد و بیست» به قهوهخانهای احضار میکند در تهرانی که
«بلاشک، در شرف وقوع یک حادثه است!» نویسنده از طریق کنار هم قرار دادن حوادث تاریخی
و قهرمانهای نمایشی و بازآفرینی واقعیت در یک دوره از خلال خلق شخصیتها در یک
بازه زمانی مشخص از تاریخ سیاسی به فضاهایی دست مییابد که میتوان آن را «فضای مورد
علاقه» نامید؛ اما چه چیز در این میان بین همه آن شخصیتها و قهرمانها مشترک است
و در طول سالها و قرنها همچنان دست نخورده و تغییر ناپذیرمانده، بروز پیدا میکند؟
«احساسات انسانی» یعنی همان رمز و راز و ایهام که عنصر
زمان آن را بازتولید و در طول اعصار مختلف تمدید میکند. چنین به نظر میرسد که
چهره انسانها هر لحظه به ویژه هنگام گفتوگو با دیگران تغییر میکند و برای نمایش
این تغییرات زمان مبدل به تابلوی چند لتهای میشود که در آن میتوان چهرهای از کاراکترهای
داستان را همدلانه و به مأنوسترین شکل ممکن، تصویر کند. وسواس عبداللهی در انتخاب اجزای صحنه وقایع و رویدادها و گزینش عوامل انسانی
باعث میشود که مخاطب همزمان منصب و جایگاه اجتماعی، ثروت و مقام اجتماعی و همچنین
وجوه روانشناختی پرترهای از آنها را در جهان داستانها رصد کند. نقش بازیگران در
این مجموعه نقشی است قائم بر محوریت شخصیت مدل در بستری از زمان.
ساختار زبان اثر در جایی فاخر و در جایی دیگر محاورهای
است. با این همه تسلسل خطی زمان به قوت خود حفظ میشود و روایتی یکدست میسازد که
در آن آدمهایش به نوعی از هم صدایی میرسند. طرح داستانها غنی از پیوند میان حوادث
تصویری است و نشانهها با توزیعی هوشمندانه در گستره متن مخاطب را از اوضاع و
احوال سیاسی و اجتماعی و انسانی آگاه میکند. گویی که نویسنده به ما میگوید برای
فهم تاریخ نیازی به قرائت متون تاریخی نیست و اثر داستانی از خلال نمایش آمال، یأسها
و رنجهای انسانی تکاندهنده، تاریخ را برای ما به شکل ملموستری میآفریند. آنجا که
میگوید: «سیل از شمال خیابان به طرف جنوب جاری شده بود.» از خیابان استعارهای میسازد
برای خط سیر حوادث و نمایش گذار تاریخی. زمان در داستان همه چیز را به شکل باشکوهی
در خود هضم کرده است و از اولین اثر مجموعه که رویدادهایش در تهران میگذرند به
سمت جنوب، به جغرافیای سرزمین نفتی کشور (آبادان) میل پیدا میکند و در همانجا هم،
تمام میشود. بدینترتیب انسان جهان روایت عبداللهی چمدانهای چرمیاش را برمیدارد
ولی چشمهای میشیش همچنان به دوردست، به نقطهای نامعلوم زل میزند.