آرمان: الی اسمیت (۱۹۶۲) شاخصترین نویسنده معاصر اسکاتلند است که سباستین بری نویسنده برجسته ایرلندی، او را یکی از شانسهای احتمالی نوبل ادبیات میداند. اسمیت با دومین رمانش «جهان هتل» (۲۰۰۱) که به مرحله نهایی جایزه بوکر راه یافت، شناخته شد. رمانهای «تصادفی» و «هر دو نفربودن» هم که در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۴ منتشر شدند، هردو به مرحله نهایی جایزه بوکر راه یافتند، اما از دریافت آن ناکام ماندند. اسمیت از سال ۲۰۱۶ چهارگانه فصل را آغاز کرد که با رمان «پاییز» شروع شد و با رمانهای «زمستان» و «بهار» ادامه پیدا کرد و درنهایت در سال ۲۰۲۰ با «تابستان» به پایان رسید. آنچه میخوانید گفتوگو با الی اسمیت درباره چهارگانه فصل و دیگر آثارش است. از آثار اسمیت، این سه رمان به فارسی منتشر شده: رمان «پاییز» با عنوان «خزان»، ترجمه آرمین کاظمیان نشر روزبهان، رمان «زمستان»، ترجمه نسرین دورقیزاده، نشر آوند دانش، و رمان «جهان هتل»، ترجمه مریم محمدیسرشت، نشر پیدایش.
هنگامی که الی اسمیت، نوشتن چهارگانه فصل خود- پاییز، زمستان، بهار، تابستان- را که یک پروژه جاه طلبانه است، شروع کرد و همگی را به سرعت نوشت؛ خبر نداشت که قرار است جهان چهقدر تغییر کند، در اواخر سال 2015، هم زمان با فصل پایانی کتاب پاییز، همهپرسی اتحادیه اروپا، هنوز دور از دسترس بهنظر میرسد و نتیجه انتخاب دونالد ترامپ و بوریس جانسون طبق پیشبینیهای کارشناسان پیش نرفت. اسمیت پیچوخمهای پنج سال گذشته را دنبال کرده و اثر هنریای خلق کرده که همزمان آنها را دربرمیگیرد و حتی فراتر هم میرود. اگرچه کتاب او با ترس و عدم اطمینان آمیخته شده، اما نکته کلیدی آن امید است. «مساله بزرگ» این بود که بسیاری تصور میکردند همهپرسی اتحادیه اروپا (برگزیت) یک پیروزی ماندگار آسان خواهد بود. میتوانید تصور کنید اوضاع چطور پیش میرفت؟
من پیش از همهپرسی اتحادیه اروپا تصور متفاوتی از ماجرا داشتم، اما در شهری زندگی میکنم که حالا فهمیدهام در زمینه انتخابات حرفی برای گفتن ندارد. آن زمان من و دوستم سارا که یک هنرمند است برای نمایش کارش به اطراف کشور سفر میکردیم و همهچیز را بهوضوح دیدیم و آنجا بود که فهمیدم نتیجه رایگیری با آنچه کارشناسان سیاسی تصور میکردند متفاوت خواهد بود.
اگر دونالد ترامپ وارد کاخ سفید نمیشد یا بوریس جانسون نخستوزیر نمیشد، چهارگانه بسیار متفاوت و مسلما منسجمتر بود، اینطور نیست؟
بدون تردید. اما باید طبق برنامهریزیام پیش میرفتم و مجموعه کتاب را در زمان مقرر خودش تحویل میدادم تا در زمان خودش هم چاپ شود. پستی و بلندیهای این کتاب من را به یاد نویسندگانی چون چارلز دیکنز میاندازد که بخشهای «الیورتویست» را مینوشت، بدون اینکه بداند داستان او را به کجا میکشاند. بنابراین میخواستم ببینم اگر آگاهانه با سرعت بنویسم و به سرعت هم کتاب را در زمان خودش به چاپ برسد چه نتیجهای خواهد داشت.
در هر چهار رمان به دیکنز اشاره کردهای، آیا خودت را بهعنوان یک تاریخنویس در قالب او میبینی؟
من خودم را چیز خاصی نمیبینم، اما میدانم چیزی که دیکنز میدید، هم دنیای ممکن (غیرواقعی) و هم دنیای حقیقی بود که متوالی شفاف و واضح بود و میدانست صرف نظر از اینکه تا چه حد این قصه سرد و خشک است، مورد استقبال ما قرار خواهد گرفت.
همه شخصیتها و طرحهای داستانی شما بهخوبی در رمان «تابستان» جمع شده است. آیا قبل از شروع، شاکله کلی هر چهار کتاب را در ذهن خود داشتید؟ آیا روند کلی داستان به همان شکلی که در نظر داشتید پیش رفت؟
من به طور مداوم، به مثابه تمام کتابهای دیگرم، از نوشتن این کتابها هم شگفتزده شدم. هربار بدون در نظرگرفتن آنچه که من برای نوشتن متصور بودم، راه خود را پیش میبردند. همه کتابها به همین صورت هستند. در غیر این صورت، به خود میگویم که آیا نوشتن آنها فایدهای دارد؟ تاکنون هیچ خط داستانیای مرا بیشتر از پنج دقیقه مشغول خود نکرده است. هرگز برنامهریزی نکردهام که خودش را مختل نکرده یا مرا رد نکند و از مسیر خود خارج نشود و مرا با تقارنهای خاص خود شگفتزده نکند.
با وجود تمام تاریکیهایی که در پسزمینه رمانهای شما وجود دارد، سرشار از امید نیز هستند. چگونه زمانی که همه چیز از دست رفته است، امید را پیدا کنیم؟
فکر میکنم امید دقیقا همین است-امید واقعی زمانی اتفاق میافتد که «بهنظر میرسد همهچیز از دست رفته است»؛ بهنوعی، امید و یاس باهم همزیستی دارند. مانند بندبازی که روی لبه تیغ راه میرود.
چرا دیوارها و حصارها ذهن دنیا را مشغول کرده است؟ (ویژگیای که در همه کتابها دیده میشود.)
آنها قلمرو و موانع هستند. میتوان این دو را بهنحوی نشان داد که «وفاداری» و «هویت» بهنظر برسند، مواردی که به افزایش پول و کسب قدرت کمک میکند. مانند قوانین ثابت ریاضی که از اجدادمان در ما شناخته شدهاند. اما انسانها نوعی ریاضیات ساده شده نیستند، ما همیشه روی هر دیواری یک در یا پنجره میسازیم و اگر حصاری ببینیم اولین کاری که میکنیم این است که یا زیر آن را سوراخ کنیم یا از آن بالا برویم. ما از همان کودکی این را میدانیم و دلیل اینکه ذهن دنیا مشغولش است نیز همین است.
شخصیتهایی که نویسنده اولیویا لینگ آنها را «اخلالگران شجاع» مینامد - بیگانگان مستقلی، مانند شخصیت امبر در رمان «تصادفی»، شخصیت لاکس در رمان «زمستان»، فلورنس - کسی که سراسیمه زندگیها وارد میشود، ناگهان وسط داستان پدیدار میشود و همهچیز را تغییر میدهد - در رمان «بهار»؛ از کجا میآیند؟
از اسطورهها و افسانههایی که در هسته اصلی هر مذهبی وجود دارد. از هسته هر داستان دیگری در دوران ما، داستانهایی که به اصلاح غریبه و بیگانه تلقی میشوند، و این همان کاری است که وقتی غریبهای در میزند، مردم انجام میدهند. این داستان همه دورانها است، از «گیلگمیش» و هومر گرفته تا ولگرد چاپلین، و این داستان آشفتگی قرن اخیر است. فقر، فشار جنگ و تغییرات اقلیمی، داستان قرن حاضر است که آوارگانی را بهدنبال دارد که بیش از گذشته در جستوجوی سرپناه، محبت نوع بشر هستند.
آیا داستاننویسی در دوران «پساحقیقی» کنونی دشوار است؟
ما در دورانی زندگی میکنیم که دروغ تایید شده است. درواقع ما همیشه در این چنین دورانی زندگی کردهایم. اما اکنون دروغ بهصورت علنی و بهوضوح پذیرفته شده است. و در این میان اتفاق قبیلهای نیز رخ داده؛ اینکه تا زمانی که فرد موافق من است هیچکس اهمیتی نمیدهد آیا دروغ میگوید یا نه. درنهایت آیا حقیقت اصلا اهمیتی دارد؟ البته که مهم است. حقیقت نسبی نیست، اما برای اینکه حقیقت دوباره برای ما اهمیت پیدا کند و دلیلش را بفهمیم، قربانی بزرگی باید بدهیم و خدا میداند این قربانی چه چیزی خواهد بود.
همانند پائولین بوتی در کتاب «پاییز»، در این کتاب نیز هنرمند دیگری نیز حضور دارد. اینبار، باربارا هپورث با ظرافت به عنوان مدل مشهور به تصویر کشیده شده است. اتل واکر چگونه به این کتاب راه پیدا میکرد. آیا برای آوردنش به این داستان با سختی مواجه شدید؟ و آیا برای یافتن دو مورد دیگر در «بهار» و «تابستان» مشکلی ندارید؟
درواقع، شخصیتها از قبل منتظر کتابهای دیگر هستند. آنها قبلا حضور خود را اعلام کردهاند و هیچ اجباری نیست این یک هدیه به آنهاست و هیچ اجباری در این زمینه وجود ندارد، شاید تنها جبری که ایجاد شود این باشد که داستانها آنگونه که روایت شوند که خودشان خواستهاند. فقط باید امیدوار باشم که چشم و گوشهایم به اندازه کافی باز باشد.
اگرچه این کتابها کاملا به صورت مستقل هستند، اما خوانندگان از دیدن ظهور شخصیتهای قسمتهای قبلی لذت خواهند برد. آیا از ابتدا میدانستید کدام شخصیتها دوباره ظاهر میشوند و چگونه ظاهر میشوند، یا آنها در زمان مناسب خود را نشان میدهند؟
من متشکرم و خیالم راحت است که آنها به صورت مستقل هستند و ارتباطات، با ایجاد خطوطی میان گذشته و آینده در حین نوشتن کتابها به خودی خود برقرار میشود، درست مثل زندگی. اتصال، کاملا هیجانانگیز، خود را هدایت میکند! مثلا لوکس هم عقل و هم حقیقت را به دنیایی از اخبار جعلی، دروغ و رازها میآورد.
با توجه به تسلط اینترنت فضای مجازی بر دنیای ما، آیا فکر میکنید، «واقعیت» بهسرعت به یک خاطرهی دور و غیرممکن در زندگی ما تبدیل شود؟
هرگز. هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد. خدا را شکر، زیرا ما همیشه به حقیقت احتیاج داشته و خواهیم داشت و وقتی حقیقت خدشهدار شود، رنج میبریم. حقیقت نسبی نیست. همیشه وجود دارد. داستانها یکی از مرموزترین و درعینحال روشنترین مجاری ما برای بیان حقایق پنهان یا دشوار هستند.
شما کتابهایتان را برای اینکه کاملا مربوط به موضوع روز باشد، تقریبا با تاریخ غیرممکن نزدیک به تاریخ انتشارشان مینویسید و تحویل میدهید، این به آن معناست که ناشر اعتماد همهجانبه زیادی نسبت به کیفیت کار شما دارد و شما هم متعاقبا نسبت به کار ناشر. آیا میتوانید در مورد تجربه خود از این مشارکت و معنای آن برای شما چیزی بگویید؟
این برای من خیلی ارزشمند است. من میتوانم درمورد دنیا همانگونه بنویسم، که هست. یعنی یک شوک عمومی به منظور پیداکردن راهحل برای مشکل روز. من از سخاوت، تخصص، صمیمیت، دقت مشهود و پنهان تمام عوامل نشر بسیار هیجانزده میشوم. نه فقط برای اینکه این کار را ممکن میکنند، بلکه برای اینکه کتاب را به زیبایی هرچه تمامتر به دست خواننده میرساند. این انرژی و کار گروهی است که هرگز در خواب هم نمیدیدم اما حالا میبینم، میشود. آنها به معنای واقعی کلمه، قدر تکتک لحظات را میدانند.
آیا حالا که اینقدر با این چهارگانه عجین شدهاید، ایدهای برای کتابهای بعدی خود دارید که بهشدت مشتاق نوشتنش باشید؟ فکر میکنید بتوانید آنها را به راحتی کنار بگذارید یا تصور میکنید برایتان چالشبرانگیز باشد؟
من در وسط این کتابها هستم و در آنها محو شدهام. شانهای چپم کج شده و انگشتانم فرم گرفته چون عادت دارم با چهار انگشت و یک دست تایپ میکنم. حتی ساعت خواب و بیداریم با این داستانها تنظیم شده است. اینکه بتوانم ایده متفاوتی بدهم را خدا میداند. اما اگر بپرسید چاره دیگری دارم یا نه؟ جوابتان منفی است.
شما گفتهاید از بیست سال پیش نوشتن این کتابها را برنامهریزی کرده بودید، اما بیشتر صحنهها دقیقا در امروز اتفاق میافتد؛ چطور این تلاقیها در نوشتن بهوجود آمده و چرا در این بیست سال گذشته این اتفاق نیفتاده بود؟
من به این نتیجه رسیدهام که رمانهایی که مینویسیم زمان خودشان را انتخاب میکنند و با انتخابهای حقیقی ما بهوجود نمیآیند.
شما همچنین گفتهاید که اگر بدانید پایان داستانتان چه میشود، پس نوشتنش چه فایدهای دارد؛ چطور میشود به نوشتن رمان چهارگانهای پرداخت که باید در عین مستقلبودن ارتباط و پیوستگی خود را حفظ کند؟
من فهمیدهام، نوشتن یعنی اینکه اصلا ندانی چه اتفاقی قرار است بیفتد. اما همانطور که گفتم، همیشه دیالوگی از ایدهای که روی آن کار میکنید وجود دارد و اگر نداشته باشد، احتمالا ایده زنده و خوبی نیست. بنابراین اگر هیچ انتخابی نداشته باشی، ریسک کردهای. همانطور که داستان پیش میرود، ارتباطات خودبهخود برقرار میشود. من این را با نوشتن چند رمان با طرحهای مختلف، درک کردهام. آنها میتوانند متعجبت کنند، اما همیشه آنجا بودهاند و از همان ابتدا باهم ارتباط داشتهاند. همراه با روند داستان و شرایط موجود در جامعه، تداوم چیزی است که در رمان مفهوم دارد.
کتاب شما از بسیاری جهات مانند نامه عاشقانهای به ادبیات و تجلیل از قدرت قصهگویی است- حضور هومر، دیکنز، شکسپیر و بسیاری دیگر از بزرگان ادبی در آن کاملا محسوس است. آیا با گفته دنیل که میگوید: «هرکسی که داستانی میسازد، دنیا را میسازد.» موافق هستید؟
دنیل همچنین فکر میکند که توانایی خواندن داستان دنیا، یکی از نشانههای حیات انسان است و به همین دلیل است که خواندن حیاتی است. چارلز دیکنز میگوید: «هیچکدام از کسانی که میتوانند بخوانند، هرگز به کتابی که چه بسا دست نخورده در کتابخانه مانده باشد هم به عنوان چیزی که نمیتواند بخواندش، نگاه نمیکند.»
احساستان در مورد تعهد بهپایانرساندن چهارگانه در مدت کوتاه چیست؟ با توجه به اینکه شما نویسنده پرجنبوجوشی هستید؛ احساس نمیکنید باری روی دوشتان سنگینی میکند؟
سال دیگر، سال بعدش و سال بعدترش این پرسش را از من بکنید.