کد مطلب: ۲۴۳۲۸
تاریخ انتشار: شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹

گرفتار در معرکه جهان‌بینی‌ها

محسن آزموده

اعتماد: جامعه ایران در دو سده اخیر، هم‌سو با دگرگونی‌های ژرف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، تحولات فرهنگی عمیق و دامنه‌داری را تجربه کرده و ذهنیت ایرانی دستخوش تغییرات گسترده‌ای شده است. فهم و تبیین این تحولات نیازمند دیدگاه‌ها و نظریه‌ای است که ضمن آنکه برای حوزه فرهنگ استقلال قائل است، آنها را در ربط و نسبت با تغییرات در سایر ساحت‌های مذکور در نظر بگیرد. مصطفی مهرآیین جامعه‌شناس ایرانی معتقد است، الگوی نظری که روبرت وُسنو (Robert Wuthnow) جامعه‌شناس معاصر (متولد ۱۹۴۶) امریکایی برای توضیح تحولات در عرصه فرهنگ عرضه می‌کند، کارآمد و گوی است، زیرا هم به منطق درونی تحولات فرهنگی توجه دارد، هم آن را نسبت با سایر میدان‌ها در نظر می‌گیرد و هم از تغییرات تاریخی غافل نیست. البته مهرآیین معتقد است که باید تعدیلاتی در نظریه وسنو ایجاد کرد. او به تازگی کتاب جامعه‌شناسی فرهنگ: نظریه‌ای درباره رابطه اندیشه و ساختار اجتماعی، منتخباتی از آثار روبرت وسنو را ترجمه و نشر کرگدن آن را منتشر کرده است. آنچه می‌خوانید گزارش نشست نقد و بررسی این کتاب با حضور حسین شیخ رضایی پژوهشگر فلسفه و مصطفی مهرآیین مترجم آن است که به صورت گفت‌وگویی میان این دو برگزار شده است. این نشست در قالب سومین جلسه گپ و گفت نشر کرگدن به صورت آنلاین ارایه شده که در چهارشنبه آخر هر ماه ساعت هشت شب برگزار شده است.

 

با پرسشی انضمامی آغاز می‌کنم. منظور از فرهنگ چیست؟ چه مقولات و عناصری را در بر می‌گیرد؟ البته احتمالا برخی امور مثل میراث فرهنگی یا آداب و رسوم را همگان قبول دارند.

پیش از پرداختن به این بحث می‌خواستم تاکید کنم که روزهای خوبی نیست و احتمالا به نظر می‌رسد که سخن گفتن راجع به فرهنگ یا جامعه‌شناسی فرهنگ، چندان مناسبتی ندارد، اما کماکان معتقدم که راه گذر از همه بحران‌ها، فربه کردن فرهنگ است. در نتیجه این بحث، ضرورت تاریخی دارد و وضعیت امروز ما بیش از هر چیز نیازمند گونه‌ای بازخوانی فرهنگ خودمان است. اما در مورد پرسش شما باید بگویم تا پیش از ۱۹۷۰ که بحث مطالعات فرهنگی به مرکز مباحث علوم انسانی منتقل شد، کتاب‌ها و آثار فراوانی راجع به مفهوم فرهنگ داشتیم. اما به‌طور کلی این تعاریف را شمارشی می‌نامند، یعنی فرهنگ را مجموعه‌ای از عناصر مثل هنجارها، سمبل‌ها، هویت و ... می‌خوانند. اما کثرت این تعاریف، عمدتا به ابهام و سردرگمی و در نتیجه ضرورت بازاندیشی در مفهوم فرهنگ انجامید.

شیخ رضایی: در برابر رویکردی که برای تعریف فرهنگ، مصادیق یا عناصر آن را برمی‌شمارد، چه پیشنهادی می‌توان برای تعریف آن ارایه کرد؟

مهرآیین: از ۱۹۶۰ و به‌طور خاص از ۱۹۷۰ به این سو، رویکرد ساختارگرا به فرهنگ مطرح شده است. یعنی فرهنگ از امری که عمدتا امری روبنایی و تابعی از تحولات اقتصادی (مارکس) و اجتماعی (دورکیم) در نظر گرفته می‌شد، به امری زیربنایی و ساختاری بدل شد. این امر تا حدودی ناشی از ظهور ساختارگرایان فرانسوی مثل میشل فوکو و متفکرانی چون ژاک لکان است. این متفکران مبتنی بر چرخش زبانی مشهور در اندیشه قرن بیستم، جایگاه استعلایی اقتصاد را به فرهنگ نسبت دادند و گفتند که این بقیه حوزه‌ها هستند که تجلی فرهنگ تلقی می‌شوند. یعنی آنچه ساختار ذهنی جامعه و به تعبیر لکان ناخودآگاه جمعی ما را شکل می‌دهد، فرهنگ است. ریشه این بحث به زبان‌شناسی جدید و مشخصا سوسور باز می‌گردد که معتقد بود باید به دنبال ساختار کلیدی نهفته پشت تنوعات امور فرهنگی گشت. الگوی سوسور که به‌طور خاص در زبان‌شناسی مطرح شده بود، در اندیشه‌های کسانی چون فوکو و لکان در سایر حوزه‌ها نیز مطرح شد. تا قبل از رویکردهای ساختارگرا، فرهنگ نظام معنا تلقی می‌شد و در بحث از آن «آنچه می‌گوییم» (what we say) اهمیت داشت، اما بعد از آن بحث فراتر از معنا و قلمرو گفتمان‌ها مطرح شد و در بحث از فرهنگ «چگونه می‌گوییم» (how we say) در مرکز توجه قرار گرفت. همزمان و متاثر از این مباحث، جریانی که در صدد احیای اندیشه‌های میخاییل باختین در نظریه ادبی و نظریه فرهنگ بود، بار دیگر فرهنگ را در بستر تاریخی آن مورد مطالعه قرار داد. مکتب جامعه‌شناسی فرهنگ تاریخی امریکا، کوششی در جهت تلفیق این دو رویکرد است، یعنی از یکسو سر در ساختارگرایی دارد و به‌طور خاص مساله فرم را برجسته می‌سازد و از سوی دیگر به کنش‌های عینی و متداول موجود در قلمرو تاریخی فرهنگ توجه دارد و می‌کوشد این دو را تلفیق کند.

شیخ رضایی: وقتی از جامعه‌شناسی ایکس سخن می‌رود، به نحوی از شرایط اجتماعی آن پدیده سخن می‌گوییم. آیا در این کتاب هم وسنو می‌کوشد ربط بین جنبه نرم‌افزاری زندگی انسانی را که می‌توان فرهنگ خواند، با جنبه‌های سخت‌افزاری آن یعنی مسائل اقتصادی و ... بررسی کند؟ همچنین بفرمایید آیا جامعه‌شناسی فرهنگ و نظریه فرهنگ یک چیز هستند، یا دو مقوله متفاوت هستند؟

مهرآیین: از پرسش دوم آغاز می‌کنم. نظریه فرهنگ یا فلسفه فرهنگ با جامعه‌شناسی فرهنگ متفاوت است. تا قبل از شکل‌گیری دانش جامعه‌شناسی به معنای دقیق امروزی، مباحثی راجع به فلسفه یا نظریه فرهنگ داشتیم. یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌هایی که به احیای مباحث راجع به فرهنگ کمک و موضوع فلسفه فرهنگ را مطرح کرد، ویلهلم دیلتای فیلسوف آلمانی است. البته بحث درباره وجود انسانی و فلسفه فرهنگ سابقه‌ای دیرینه در فلسفه دارد. موضوع دیگر مطالعات فرهنگی است که امری متاخر است. من مطالعات فرهنگی را جزو انتقادی جامعه‌شناسی نظریه‌های فرهنگی می‌دانم. در سرآغاز شکل‌گیری جامعه‌شناسی، رابطه جامعه‌شناسی با حوزه‌های گوناگون همواره یکسو و خطی بود، یعنی عموما تاثیر جامعه بر موضوع مورد بررسی در نظر گرفته می‌شد. اما با بلوغ جامعه‌شناسی، مباحث دیگری هم مطرح می‌شود. بحث نخست این است که تاثیر جامعه بر فرهنگ محدود است و از جایی به بعد جامعه‌شناس باید سراغ منطق درونی خود فرهنگ برود. به همین دلیل جامعه‌شناسان فرهنگی امریکا کوشیده‌اند میان مباحث کلاسیک جامعه‌شناسی و منطق درونی فرهنگ که مباحثش در حوزه‌هایی چون نظریه ادبی، نقد ادبی، نشانه‌شناسی، فلسفه فرهنگ، نظریه زبان و... مطرح می‌شود، تفکیک کنند. بحث سوم تاثیر فرهنگ بر جامعه است. بنابراین در جامعه‌شناسی فرهنگ، اولا شرایط تاریخی موثر بر ظهور فرهنگ مورد بحث قرار می‌گیرد، ثانیا محتوا و منطق درونی خود فرهنگ بررسی و ثالثا جهت‌گذاری فرهنگ بر جامعه ارزیابی می‌شود.

شیخ رضایی: از سخن شما در می‌یابم که گویا در مباحث جدید، با نوعی گسست از رویکردهای کلاسیک مواجه هستیم، به این معنا که در رویکردهای جدید از آن دترمینیسم یا موجبیت‌گرایی در زمینه فرهنگ که آن را روبنایی از امری پایه‌ای‌تر در نظر می‌گرفت، فاصله می‌گیریم. اما مساله مهم که وسنو هم به آن می‌پردازد، موضوع پیوند (articulation) است، یعنی در مساله رابطه فرهنگ و جامعه، امور سخت‌افزاری و نرم‌افزاری چگونه و تا چه حد با یکدیگر پیوند می‌یابند. موضوع بعدی منطق درونی خود امر فرهنگی است که شاید نتوان آن را با آنچه زیرساخت تصور می‌شد، توضیح داد. مساله سوم اثر معکوس است، یعنی سخن از عاملیت فرهنگ و اثرگذاری آن بر زندگی اجتماعی است. پیشنهاد وسنو چیست؟ یعنی چگونه و تا چه حد و با چه ابزاری می‌توان سنجید که فرهنگ متاثر از شرایط تولیدش است؟ همچنین برای ارزیابی نحوه تاثیرگذاری فرهنگ بر جامعه چه پیشنهادهای روش‌شناختی می‌دهد؟

مهرآیین: اولین نکته مهم این است که این جامعه‌شناس فرهنگ امریکایی ضمن نقد کلاسیک‌های جامعه‌شناسی دریافت خودش را از فرهنگ تازه می‌داند که حقیقتا نیز چنین است. او می‌گوید تاکنون رویکردها به فرهنگ ذهنی و ذهن‌گرا بود. مارکس از ایدئولوژی، دورکیم از روح جمعی، وبر از نظام معنا، پارسونز از متغیرهای الگویی، ماینهایم از نظام معنا یا ایدئولوژی و... سخن می‌گفتند. اما وسنو در نقد اینها می‌پرسد ما به ازای تجربی این مفاهیم در جهان عینی کجاست؟ او معتقد است جامعه‌شناسی مفهوم فرهنگ را به مفهومی مبهم بدل کرده است. البته معتقد است که دورکیم روی وجوه عینی فرهنگ مثل توتم‌ها یا ادیان در گذشته کار کرده یا مارکس روی متون هابز و لاک کار کرده و کوشیده به تحلیل نسبت این متون با شرایط اقتصادی و اجتماعی بپردازد یا وبر روی متون مسیحیت کار کرده است، اما هیچ‌کدام از متفکران کلاسیک نظریه‌ای درباره وجه عینی فرهنگ طرح نکرده‌اند. او می‌گوید این نظریه‌های ذهنی در بحث تحول فرهنگی توتولوژیک (همان گویانه) هستند. آنها فرهنگ را امری ذهنی می‌دانند که همراه با شرایط اجتماعی عوض می‌شود. یعنی مثلا اگر ما از یک جامعه ساده به تعبیر دورکیم، مکانیک، به جامعه ارگانیک تحول پیدا کردیم، طبعا روح جمعی جامعه نیز از فرهنگ ساده به فرهنگ پیچیده بدل می‌شود. این نگاه در مارکس نیز هست. وسنو می‌گوید، توضیح تحول جامعه و فرهنگ براساس یکدیگر، یک دور باطل است. او رویکرد خودش را رویکرد عینی به فرهنگ می‌خواند و فرهنگ را کالای نمادین معنادار می‌خواند، مثل کتاب، شعر، فیلم، تئاتر، آثار هنری و ... هم کالا هستند و هم معنادار. بر اساس این تعریف، این کالا باید تولید شود و تولید آن نیازمند منابع است. بنابراین باید نوعی مفهوم‌سازی از جامعه صورت بگیرد که منابع در خدمت تولید فرهنگ باشد. او به بازتعریف مفهوم ساختار و جامعه می‌پردازد. جامعه جایی است که بسیج منابع در آن رخ می‌دهد. منظور از بسیج منابع این است که اولا فرصت ایجاد کنیم، ثانیا موانع را برداریم. کار ساختار تسلط و مانع‌سازی است. باید ساختار شکسته شود تا فرصت ایجاد شود و موانع شکسته شود. وسنو می‌گوید منابع تولید کالاهای فرهنگی همیشه نیستند. ما در لحظات گسست تاریخی یعنی در زمان‌هایی که جامعه در حال گذار است، با تولید منابع مواجه هستیم. بنابراین فرهنگ امری تولید شونده در نقاط عطف تاریخ است. همچنین بنا به این تعریف، فرهنگ یکسری تولیدگر می‌خواهد، یعنی ما با یکسری نهاد یا کنشگر روبرو هستیم که تولیدگران فرهنگ هستند. اگر فرهنگ تولید می‌شود، آن گاه نیازمند توزیع و نشر است تا به سمت مصرف برود. بنابراین فرهنگ نیازمند مکانیسم‌های توزیع و نهادینه شدن است. وسنو اسم این مجموع امور را شرایط بیرونی تولید فرهنگ می‌خواند. بنابراین وسنو درباره فرهنگ سه مفهوم را مطرح می‌کند: ۱. بسیج منابع که وسنو آن را تغییر در شرایط محیطی می‌خواند، ۲. نهادهای واسط یا بافت‌های نهادی یا موقعیت‌های نهادی، ۳. کنشگران فرهنگی و زنجیره‌های کنشی که در نهادهای فرهنگی منابع را به سمت و سوهای خاص مورد نظر خودشان هدایت می‌کنند. او معتقد است که فرهنگ اولا تولید، ثانیا توزیع و ثالثا نهادینه می‌شود.

شیخ رضایی: وقتی از فرهنگ به عنوان کالا یاد می‌شود، گویی نوعی نگرش و الگوی اقتصادی برای تحلیل فرهنگ اخذ کرده‌ایم. کالا در اینجا به چه شکل به کار می‌رود؟ آیا معنایی توسعی از آن مد نظر است؟ آیا در نگاه وسنو، ایده و فکر هم کالا محسوب می‌شود؟ آیا منظورش از کالا معنایی استعاری است یا مرادش محصولات انضمامی و ملموس و فیزیکی فرهنگی است؟

مهرآیین: عنوان این رویکرد، مکتب تولید فرهنگ (production of culture) است که نشانگر ذهنیت پشت آن است. وسنو به مکتب جامعه‌شناسی تاریخی برینگتون مور متعلق است. این مکتب دو شاخه سیاسی و فرهنگی دارد. چهره‌های شاخص سیاسی آن تدا اسکاچپول و چارلز تیلی است. اسکاچپول نظریه دولت‌ها و چارلز تیلی نظریه بسیج منابع یا حاکمیت دو گانه در دولت را مطرح کرده است. وسنو متاثر از این نظریه‌ها، در مقابل رویکرد نخبه‌گرایانه جامعه‌شناسان کلاسیک می‌گوید ذهنی کردن فرهنگ و متعالی کردن آن باعث می‌شود آن را به امری تحقیق‌ناپذیر بدل کنیم. به همین دلیل می‌گوید ما نیازمند تعریفی از فرهنگ هستیم که وجه عینی و انضمامی به آن ببخشد. به همین علت از مفهوم کالا استفاده می‌کند. البته رگه‌هایی از اقتصادگرایی در نظریه وسنو هست. اما نقطه قوت بحث او این است که همه اینها شرایط بیرونی تولید فرهنگ هستند، اما نکته این است که به هر حال آنچه تولید می‌شود، از جنس متن است، یعنی نمادین و معنادار است. متن ویژگی‌هایی دارد، مثل اینکه مساله یا مسائلی دارد و باید مساله یا مسائلش را از جایی بگیرد. متون مربوط به جامعه و بستری هستند که در آن تولید شده‌اند. او مفهوم افق اجتماعی را طرح می‌کند. اما تاکید می‌کند هیچ نویسنده یا متفکری که مسائلی را که از اجتماع اخذ می‌کند، به شکل خام وارد متن خودشان نمی‌کند، بلکه آن را از بستر گفتمان‌های موجود وارد متن می‌کند. بنابراین متن در کنار افق اجتماعی، بستر گفتمانی نیز دارد. همچنین متن دارای محتوا و قلمروی گفتمانی خاص خودش است. همچنین متن دارای کنش‌های نمادین است، یعنی راه‌حل‌هایی که خالق متن از طریق محتوا و در قلمروی گفتمانی برای مسائل مطرح می‌کند. بنابراین در تحلیل کالای فرهنگی به مثابه متن، باید افق اجتماعی، بستر گفتمانی، قلمروی گفتمانی، محتوا و کنش نمادین آن را تحلیل کرد. اینها شرایط درونی خود متن هستند. وسنو با ترکیب دو فرآیند، یعنی اولا تحلیل شرایط بیرونی تولید کالای فرهنگی و ثانیا تحلیل عناصر درونی متن، یک مدل کلان طرح می‌کند که می‌توان آن را یک برنامه پژوهشی خواند.

شیخ رضایی: منظور وسنو از متن، الزاما متن نوشتاری نیست، درست است؟

مهرآیین: بله، در نگاه او سینما، تئاتر، موسیقی و... و هر آنچه کالای فرهنگی به تعریفی که ذکر شد، متن هستند.

شیخ رضایی: فرآیند تولید و توزیع و نهادینه شدن کالاهای فرهنگی از دید وسنو، به نظرم شبیه فرآیند انتخاب طبیعی داروینی است. وسنو در مطالعات انضمامی و تاریخی اساسی که داشته، سراغ چه منابعی رفته است؟ یعنی برنامه پژوهشی‌اش را در عمل چطور اجرا می‌کند؟

مهرآیین: تخصص وسنو به‌طور کلی جامعه‌شناسی فرهنگ است و به‌طور خاص روی دو قلمرو کار کرده است: نخست تحولات معرفتی در نظام سرمایه‌داری و دوم جامعه‌شناسی دین که بیش از ۲۰ جلد کتاب در آن زمینه نوشته است. وسنو همچنین چند کتاب خوب هم در زمینه مددکاری اجتماعی یا احسان نوشته است، از جمله «مهربانی در عصر بی‌تفاوتی اجتماعی». او در حوزه فرهنگ سه کتاب دارد، نخست «تحلیل فرهنگی» که مجموعه مقالاتی است که او تدوین کرده، دیگری «معنا و نظم اخلاقی» که مباحث مفهومی خودش را در این کتاب طرح کرده و سومی که مهم‌ترین و مفصل‌ترین اثر اوست، «اجتماعات گفتمانی: اصلاح دینی، جنبش روشنگری و جنبش سوسیالیسم در اروپا». وسنو در این کتاب سه جنبش مذکور را سه نقطه عطف و گسست در تاریخ تحول فرهنگی سرمایه داری می‌خواند. او دو سوال اساسی دارد: ۱. چه شرایط تاریخی زمینه‌ساز شکل‌گیری این جنبش‌های فرهنگی در تاریخ اروپا شد؟ ۲. چه عواملی محتوا و جهت‌گیری‌های اینها را تعیین کردند؟ وسنو در پاسخ به این سوال‌ها طبعا ابتدا به بررسی شرایط بیرونی فرهنگ می‌پردازد، یعنی در اروپا چه اتفاقاتی رخ داد که به سمت تولید فرهنگ رفتیم؟ او روی دو متغیر تاکید دارد، متغیر کلیدی برای توضیح این تحول رشد اقتصادی است. یعنی از نظر او تحولات فرهنگی در شرایط رشد اقتصادی ممکن می‌شوند. متغیر دوم نقش کلیدی دولت است. به عبارت دیگر نظریه وسنو، یک نظریه دولت محور تحول فرهنگ است. او می‌گوید اگرچه رشد اقتصادی رخ داد و منابعی را برای تحول فرهنگی پدید آورد، اما آن نهاد واسطی که این منابع را به سمت تحول فرهنگی سوق داد، دولت بود. او همچنین به نهادهای فرهنگی و اجتماعات گفتمانی مثل محفل‌ها، شب شعرها، جلسات ادبی، جلسات سخنرانی و ... می‌پردازد. اما چرا این اتفاقات به تحول فرهنگی منجر می‌شود؟ او در پاسخ از بحران در نظم اخلاقی جامعه سخن می‌گوید و معتقد است که جوامع یک نظم فرهنگی دارند که در اولا ایدئولوژی‌ها و ثانیا مناسک خودشان را نشان می‌دهند. وقتی جامعه‌ای متحول می‌شود، مثل بحران در پارادایم‌های کوون، سوال‌هایی مطرح می‌شود که اگر کمربند محافظ فرهنگ توانست آن را پاسخ بدهد، می‌ماند، در غیر این صورت، به هسته مرکزی (core) فرهنگ حمله می‌شود و جامعه به سمت یک تحول فرهنگی می‌رود. بنابراین برای تحول فرهنگی، باید منابع، دولت و تحول در نظم فرهنگی باید رخ بدهد. اینها شرایط بیرونی هستند. از دید وسنو، در هسته (core) فرهنگ، سه چیز وجود دارد: ۱. هدف- وسیله ۲. اجتناب‌پذیر- اجتناب‌ناپذیر ۳. انسان موجود- انسان مطلوب. وقتی منابع تحول فرهنگی و دولت پدید بیاید، شرایط بیرونی تغییر هسته فرهنگی شکل می‌گیرد. بعد از آن بسترهای گفتمانی و کنشگرهای فرهنگی به تغییر فرهنگی کمک می‌کنند. بنابراین شرایط بیرونی و شرایط درونی، دست به دست هم تحول فرهنگی را ممکن می‌کنند.

شیخ رضایی: به نظر می‌آید مدل وسنو، بیشتر یک مدل گسست و انقلاب است و برای تبیین تحول فرهنگ صورت می‌گیرد. آیا این مدل جنبه تداوم و پیوستگی وجوه فرهنگی را نیز توضیح می‌دهد؟ دیگر اینکه آیا لزوما همه کسانی که در حوزه فرهنگ «تولید» می‌کنند، خودآگاه یا ناخودآگاه به شرایط تحول یافته بیرونی پاسخ می‌دهند؟ آیا در مدل وسنو نقش فردیت کسی که در حوزه فرهنگ فعالیت می‌کند، تقلیل پیدا نمی‌کند؟

مهرآیین: مدل وسنو تداوم را توضیح می‌دهد. او تاکید می‌کند که تحت تاثیر الگوی زیست‌شناختی تنازع و تداوم بقا، می‌پرسد چرا برخی گونه‌های فرهنگی باقی می‌مانند و برخی از بین می‌روند؟ او می‌گوید آثار فرهنگی تحت‌تاثیر مکانیسم‌های مشخصی انتخاب می‌شوند و در منازعه‌ای که بین متون شکل می‌گیرد. از دید وسنو نهادینه شدن گاه تحت‌تاثیر دولت و حمایت نهادهای فرهنگی است. بنابراین نهادهای فرهنگی یک متغیر کلیدی در تداوم یا گسست است. نکته دوم به منطق درونی خود فرهنگ مربوط است، یعنی اینکه محتوا و فرم آثار فرهنگی چقدر پاسخگوی نیازهای جامعه است. اینجا بحث گفتمان است. یعنی رقابت دوم، نه از عناصر بیرونی که از رقابت درونی میان محصولات فرهنگی شکل می‌گیرد. وسنو در مدلش به کنشگران فرهنگی و اهمیت آنها نیز پرداخته، اما خیلی جدی به این مطالب نمی‌پردازد. منصور معدل جامعه‌شناس ایرانی ضمن استفاده از الگوی وسنو در توضیح تحولات فرهنگی در جهان اسلام، در کتاب «اپیزود و دیسکورس: مدرنیسم اسلامی، ناسیونالیسم و بنیادگرایی» از نظریه وسنو استفاده می‌کند. در کتاب او نقدی به وسنو مطرح می‌شود که کالینز هم همین نقد را به وسنو دارد. کالینز می‌گوید وسنو مدعی است که درباره اجتماعات گفتمانی و کنشگران بحث می‌کند، اما عملا به شرایط کلان تحول فرهنگی و البته متون پرداخته است و به خود روشنفکران نپرداخته است. مفهوم کلیدی کتاب کالینز، زنجیره‌های روشنفکری است (network of intellectuals) . مدل ایرانی کالینز منصور معدل است. معدل هم معتقد است که وسنو به منازعات گفتمانی که تجلی عینی‌اش همین منازعات بین آدم‌هاست، نپرداخته است. به همین دلیل منصور معدل منازعات گفتمانی را به مدل وسنو اضافه می‌کند و کتاب خودش را می‌نویسد. نقد من به وسنو و معدل این است که ما در جهان اسلام و به‌طور خاص ایران، با متفکرانی شکاف‌خورده یا به تعبیر کریستوا دوشقی یا متفکران چندآوا یا چند صدا مواجه هستیم، یعنی یک سر در سنت داریم و یک سر در مدرنیته، یعنی روشنفکران و متفکران مرزی داریم، به تعبیر فرهنگ رجایی گرفتار در معرکه جهان‌بینی‌ها هستیم. علی شریعتی، مهندس بازرگان، عبدالکریم سروش و... در حوزه اندیشه، منیرو روانی‌پور، شهرنوش پارسی‌پور، فریبا وفی، زویا پیرزاد و ... در حوزه ادبیات، محسن مخملباف، عباس کیارستمی، مسعود کیمیایی و ... در حوزه سینما و در سایر حوزه‌ها، کسانی را داریم که وقتی متون آنها را بررسی می‌کنیم، آن را چند لایه می‌یابیم. اما نکته مغفول دیگر در تئوری وسنو، داستان زندگی (life story) خود این افراد است که چند لایه است و باید به آن مجموعه متغیرهای تاثیرگذار در تولید متن اضافه شود. بنابراین می‌پذیرم که در نظریه وسنو، به‌رغم اشارات کلی به مفهوم کنشگر و ذهنیت فردی، به موضوع داستان زندگی توجه نشده و من در رساله دکتری کوشیده‌ام تحت‌تاثیر اندیشه‌های ژولیا کریستوا، آن را به نظریه وسنو اضافه کنم.

شیخ رضایی: در فضای فرهنگی و علوم اجتماعی ایران، رویکرد وسنو چه جای خالی را می‌تواند پر کند؟

مهرآیین: نخست رویکرد عینی به فرهنگ که ما را از رویکردهای ذهنی دور می‌کند، دوم مطالعات تاریخی فرهنگ را دامن می‌زند، سوم رویکرد ترکیبی او در کوشش برای یافتن پیوند بین شرایط بیرونی و درونی تحول فرهنگی است. بخش مهمی از این نظریه به منطق درونی فرهنگ است و به همین دلیل جامعه‌شناسی فرهنگ با نظریه‌های نقد ادبی، زبان‌شناسی، نقد هنری، زیبایی‌شناسی، فلسفه و ... پیوند می‌یابد. همچنین وسنو ما را مجبور می‌کند که به تاریخ توجه کنیم و پیون میان تاریخ و عناصر درونی فرهنگ را در نظر آوریم. متاسفانه در جامعه ما اهل تاریخ به مسائل فرهنگی کمتر توجه می‌کنند و اهل هنر و فرهنگ نیز کمتر تاریخ می‌دانند.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST