وینش: سال ۹۹ سال عجیبی بود، آغازش با شروع قرنطینه همراه بود و خیلیها این نوید را دادند که قرنطینه آمار کتابخوانی را بالا میبرد. اما در ادامه آنقدر اتفاقهای عجیب و پیشبینی نشده افتاد که بالاخره معلوم نشد آیا مطالعه در سال کرونایی بیشتر شد؟ یا اصلا تاثیری در نوع کتابهایی انتخابی گذاشت یا نه. سراغ تعدادی از نویسندگان و مترجمان بزرگسال و کودک رفتیم و از آنها پرسیدیم که بهترین کتابی که در سال ۹۹ خواندند چه کتابی بوده. حمید اباذری، ویدا اسلامیه، رضا امیرخانی، لاله جعفری، سارا سالار، آتوسا صالحی، فرهود صفرزاده، گیتا گرکانی، سیامک گلشیری، آبتین گلکار و رضی هیرمندی به سوالمان پاسخ دادند.
حمید اباذری (نویسنده کودک و نوجوان)
به یک سال گذشته که فکر میکنم به این نتیجهی دلگرمکننده میرسم که امکانش را داشتهام نسبت به سال قبلش، کتابهای بیشتری بخوانم و هرچند میدانم باز هم کتابهای خوب زیادی را ندیده و نخواندهام، اما نسبت به قبل، دستکم از کتابهایی که در فهرستها و توصیهها بوده، غافل نبودهام و سعی کردهام بیشتر ببینم و بخوانم. به همین خاطر برایم سخت است که بخواهم یک کتاب را به عنوان بهترین انتخاب کنم. و راستی اگر قرار باشد همین الان به حافظه و ذهنم رجوع کنم، آیا بهترین را از بین بهترینها انتخاب میکنم، -بهترین چه به اصول و قواعد شخصی و چه به اصول دقیقتر علمی و مورد اتفاق نظر صاحبنظران،- و یا ماندگارترین را از میان کتابهایی که شاید هم بهترین نبودهاند؟ به نظرم میرسد که هر چند آن چیزی که باعث ماندگاری یک اثر در ذهن میشود، گاهی میتواند با اصول و قواعد بهترین و یا حتی شرایط مطلوب، فاصله داشته باشد، اما شاید هم پاسخ دقیقتری باشد در مقابل سوال بهترین کتاب از نگاه یک شخص! حالا اگر بخواهم بدون اینکه ذهنم را به قاعدهی بهترین و ماندگارترین و ... محدود کنم، کتابهای خوبی را که در سال گذشته خواندهام و در ذهنم مانده میتوانم این کتابها را نام ببرم.
ویدا اسلامیه (مترجم)
از بین کتابهای متنوعی که در سال ۹۹ خواندم، کتاب جاده، اثر کورمک مککارتی را پیشنهاد میکنم که شاید به دلیل مشابهت حال و هوای آخرالزمانی داستان با حال و هوای ما در دوران پاندمی کرونا، به رغم عجیب بودنش، قابل درک است. اما دلیل اصلی پیشنهادم، امیدبخش بودن این رمان است، چیزی که به ویژه این روزها هر انسانی در هر نقطهی کرهی زمین به آن نیاز دارد و بر این باورم که نویسندگان ایران و جهان با تکیه بر همین موضوع، میتوانند آثار درخشانی بیافرینند.
رضا امیرخانی (نویسنده)
از زمرهی کتابهایی که در سال ۹۹ خواندم، یکی را دوستتر میدارم که از اتفاق چندان هم مشهور نیست. معرفیش شاید در فضاهای حرفهای چندان متعارف نباشد. معرفی آن در میان کتابهای مشهور، مانندهی مقایسهی سفرهی یک کوهنورد است پس از صعودی صعب و سخت با هزاران غذای ویترینی رستورانی زیر نئونها و اسامدیهای قرمز و سبز... تصور کنید حال و روز املتی یک لاقبا را که از یک تخممرغ شکسته در کوله تهیه میشود روی آتش بوتهی خار با پیتزای مینیژوپپوش و شیشلیک لباسشبپوشیده!
اما هر کسی فقط یکبار تجربهی کوهپیمایی داشته باشد، میداند که آن املت را با هیچ غذای گرانقیمت رستورانی نمیتوان طاق زد.
امسال در سال سخت کرونا، صعوبت صعود از دیوارهی بیماری به سمت سلامت را با یکدیگر آزمودیم و البته راه همچنان باقی است.
سرکار خانم گلنوش شاهینراد در کتاب «باورت دارم» که نوعی رمانخاطره است، از دیوارهای فتحشده برایمان سخن میگوید و اصح و ادق این که سفرهای پای کوه پهن کرده است با همان املت آتشی...
در این روزهای سخت و پرملال این تجربهی گذر از بیماری، این کتاب برای من شیرین و متفاوت بود...
باورت دارم-گلنوش شاهینراد-نشر ابجد
لاله جعفری (نویسنده کودک و نوجوان)
تافی نوشتهی سارا کروسان، ترجمهی کیوان عبیدی آشتیانی از نشر افق یکی از بهترین کتابهایی است که در سال منحوس نود و نه خواندم.
به دلیل زبان شاعرانهی متفاوت که به روایت نیز شکلی دیگرگونه میبخشد و قهرمان جذاب که علیرغم بار دردناکی که به دوش میکشد و تا مغز استخوان خواننده نفوذ میکند، بیحد برای زندگی می جنگد و در عین حال کاملا باورپذیر و واقعی و صمیمی است، و بیش از هر چیز حس تعهد و مسئولیت نویسنده نسبت به مسائل انسانی که در لابهلای داستان موج میزند.
سارا سالار (نویسنده)
میشود که سروکارم به انواع و اقسام دکترهای روانکاو و روانپزشک افتاده است، اما در این مدت هیچکدامشان نتوانستند به اندازهی کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال مچ من را در فرار از ترسهایم و اضطرابهایم و نگرانیهایم و بیمعناییهایم بگیرند. در این کتاب دکتر اروین د. یالوم از چهار دغدغه و یا چهار دلواپسی غایی انسان صحبت میکند که چه به آنها آگاه باشیم و چه به آنها آگاه نباشیم در عمیقترین لایههای وجودیمان وجود دارند و موجب تعارضها و درگیریهایی در درونمان میشوند. مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. اصل ماجرا این است که آیا ما با این دغدغهها و دلواپسیهای اصلی وجودمان روبرو میشویم و یا با پیدا کردن راهها و روشهای متفاوت، از جمله ساختن هویتهای کاذب، از آنها فرار میکنیم و یا به شکلی آنها را انکار میکنیم. فرار و انکاری که نه تنها ما را به رهایی نمیرساند، بلکه برای ما تولید درد و رنج نیز میکند، چون با فرار و با انکار هرگز نمیتوانیم به درک واقعی هستیمان و در نتیجه به آن نوع زندگیای که در واقعیت شایستگی آن را داریم برسیم. همهی ما میدانیم که میمیریم اما چه کسی واقعاً آن را باور میکند و بنا به این باور زندگی میکند؟ چه کسی آزادی و حق انتخاب خود را با جرات و جسارت میپذیرد و پای آنچه میکند میایستد بدون اینکه در بیرون از خود دنبال مقصری بگردد؟ چه کسی با تنهایی بنیادین خود مواجه میشود و برای فرار از آن به دیگران آویزان نمیشود و سنگینی خود را روی دیگران نمیاندازد؟ چه کسی میفهمد که تنها با روبرو شدن با پوچی درون و عبور از آن است که میتوان به کشف معنای درون و در نتیجه به کشف معنایی که ما به بیرون میدهیم، رسید؟ در جایی در این کتاب نقل قولی از توماس هاردی آورده شده است که میگوید: اگر راهی به بهترین باشد، همانا موشکافی بدترین است. و همینطور نقل قولی از مانیلیوس که میگوید: ما حتی هنگام تولد هم میمیریم، پایان از همان آغاز همانجاست.
این کتاب را خانم دکتر سپیده حبیب با استادی تمام ترجمه کردهاند.
آتوسا صالحی (نویسنده کودک و نوجوان)
چرا ما خارج از شهر زندگی میکنیم؟ نوشتهی پتر اشتام از نشر افق، اولین اثر این نویسندهی سوئیسی برای کودکان است و داستان انسانهایی را روایت میکند به تنگ آمده و به دنبال آرامش که مدام از جایی به جای دیگر در حرکتاند؛ از روی پشتبام کلیسا به سینما و از سینما به ویولن و از ویولن به کلاه عمو...
داستان پر است از خیال و خلاقیت و نگاهی عادتشکن به اتفاقات روزمره.
داستان را بسیار دوست داشتم چون صدایی جدید در ادبیات کودک بود و فضایی عجیب و ناآشنا و درعینحال دوستداشتنی و دلچسب داشت. کلماتش زنده بودند و پر از شوخطبعی، اما نه از جنس تکرار و سطحینگری. نگاهش عمیق بود و برای همین مخاطبش نه فقط کودک که میتواند هر بزرگسالی باشد؛ هر کودک و بزرگسالی که گاهی از عادتها و تکرارها به ستوه میآید و به دنبال معنایی تازه برای زندگی و آرامشی میگردد که انگار قرار نیست به همین راحتیها به دست بیاید.
فرهود صفرزاده (نویسنده و پژوهشگر)
کتاب «مفهوم قانون در ایران معاصر» نوشته شادروان داوود فیرحی مهمترین و بهترین کتابی بود که در سال ۱۳۹۹ خواندم. نویسندهاش بهعلت بیماری کرونا درگذشت و متأسفانه نتوانست کتاب چاپ شدهاش را ببیند ولی مخاطبانش کتابی تحقیقی، طبقهبندی شده و مهم را میخواندند و بهره میبَرند. کتاب از همان ابتدا و در فصل آغازینش خواننده را با خود همراه میکند و نوری روشنگر بر موضوع مهمی چون قانون میتاباند. موضوعی که در ایران، در وقایع تاریخی، سنت، شریعت و مشروطیت تنیده و بهقول نویسنده فقید کتاب، قانون هنوز مهمترین واژه در ایران معاصر است و محور و مدار مناقشه.
گیتا گرکانی (نویسنده و مترجم)
کتابهای خوب به آدمهای خوب شباهت دارند. هرکدام خصوصیات جذابی دارند که باعث میشود سالها در خاطرت بمانند و به بخشی از زندگیات تبدیل شوند. برای همین انتخاب بهترین کتابی که خواندهای همیشه دشوار است، حداقل برای من.
اما «باتلاق شنی»، آخرین کتاب نویسندهی محبوبم هنینگ منکل، یکی از آنهاست که هرگز فراموش نمی کنم. کتابی که دو سال طول کشید تا جرأت خواندنش را پیدا کنم.
منکل در ژانویه ۲۰۱۴ فهمید سرطان دارد و امیدی به بهبودش نیست. او آخرین روزهایش را به نوشتن اثری دربارهی انسان و مفهوم زندگی اختصاص داد. در سراسر «باتلاق شنی» حضور مرگ و فناپذیری و فراموشی دیده می شود اما در عین حال این کتابی دربارهی مفهوم انسان بودن است. دربارهی عشق و حسادت، شهامت و ترس، و چگونگی زیستن با یک بیماری کشنده. همینطور دربارهی این که چرا نقاشهای غارها برای تصویر کردن آثارشان تاریکترین گوشههای غارها را انتخاب میکردند و از زبالههای اتمی میگوید که سعی کردهاند برای صد هزارسال دیگر در کوههای سوئد مدفون کنند. کتابی دربارهی اینکه بشر چگونه زیسته و به زیستن ادامه داده. دربارهی زندگی خود منکل. و بازگشتن میل به زندگی و تلاشش برای بیرون کشیدن خود از باتلاق شنی.
در تمام آثار منکل تیزبینی، هوشمندی و عشق او به انسان دیده میشود. منکل تنهایی انسان امروز را خیلی خوب درک کرده و میداند ذهن هر فرد چقدر میتواند پیچیده باشد. همهی این درک و شناخت یکجا در «باتلاق شنی» دیده میشود. اثری عمیق و خواندنی آفریدهی مردی بزرگ و نویسندهای کمنظیر.
سیامک گلشیری (نویسنده و مترجم)
من دو رمان اول جورج مارتین امسال خیلی برایم جالب بود. به خصوص که مشغول نوشتن جلد پنجم گورشاه هم هستم. هرچند قبلاً سریالش را دیده بودم، اما خواندن کتابها به خصوص صحنههایی از آنها برایم بسیار هیجانانگیز بود. دیالوگهای بسیار قوی به نظرم نقطه قوت رمانهاست و فکر میکنم به جز شخصیتپردازی حتی خیلی از عناصر داستان در همین دیالوگها ساخته میشود. از نقاط قوت دیگر رمانها، داستانهای تودرتویی است که در آنها مطرح میشود و همینطور رابطه میان شخصیتها، به این شکل که تمامی شخصیتها هرچند فرسنگها دور از هم در رمان مطرح میشوند، اما یک جا به هم میرسند و بدون شک نویسنده احتیاج به طرح بسیار محکم و دقیق داشته.
آبتین گلکار (مترجم)
بهترین کتاب سال ۹۹ را در همان اوایل سال خواندم و تا آخر سال لذت هیچ کتاب دیگری با آن برابری نکرد. ژان باروا به قلم روژه مارتن دوگار و ترجمهی درخشان منوچهر بدیعی متاسفانه در سایهی «خانوادهی تیبو» مانده و در میان خوانندگان ایرانی به آن اندازه محبوب نشده است، در حالی که جز تعداد صفحات چیزی کم از «خانوادهی تیبو» ندارد و گویی مخصوص روزگار ما نوشته شده است. خواندن کتاب برای علاقهمندان به رابطهی میان علم و دین واجب است و گمان میکنم جز آن نیز شرح فراز و فرود یک روشنفکر، روزنامهنگار، عالم و فعال اجتماعی صادق و خیرخواه، اختلاف میان جاهطلبان پرهیاهو و مصلحان بیچشمداشت، کشمکشهای فکری و تردید و تزلزلهای عقیدتی، همه و همه برای خوانندگان جالبتوجه و جذاب خواهد بود.
رضی هیرمندی (مترجم)
یکی از بهترین کتابهای نوجوان که در سال ۹۹ خواندهام کتاب تک خوان و چند داستان دیگر نوشته دکتر علی خزاعیفر از نشر شیرباد است.
اهالی زبان و زبانشناسی تاکنون دکتر خزاعیفر را در جایگاه زبانشناس و مترجم میشناختند اما با چاپ همزمان یک مجموعه داستان و یک رمان در همان ماههای اولیه بعد از بازنشستگی نشان داد که استعداد نویسندگی او در همهی سالهای تحقیق و تدریس در بند بوده و اکنون یکباره شکوفا شده است.
تکخوان و چند داستان دیگر مجموعهای است از پانزده داستان کوتاه که از زبان نوجوانی مشهدی در فضایی نوستالژیک بازگو شدهاند.
یکی از ویژگیهای مهم این داستانها زبان ساده و شسته رفته راوی و دیالوگهای مایهداری است که همه به لهجهی شیرین مشهدی روایت شده و به شخصیتپردازی و ساختار منسجم و موجز داستان کمک کردهاند.
نویسنده با اشراف بر لهجهی مادری و به کمک دانش زبانشناسی با اعرابگذاری بهجا دیالوگها را کاملاً روان و خوشخوان کرده است. نمونهی کار را در زیر میخوانید:
مدیر که مردی چاق و عصبانی بود رو به ناظم کرد و با صدایی کلفت پرسید:"ای چِکار کِردِ؟"
ناظم گفت:" بِه بِچهها مِگِه دَهَنِتا رِ باز کُنِن. باز میکُنن سوزن مِزنِ به زِباناشا."
"بارِکلا! دکتر رفتی بِرِی ما؟" سوزن مِزِنی به بچه های مردم، ها؟"کو بد سوزنتِ ببینم."
پسر سوزن را از جیبش در آورد و با ترس و لرز به مدیر داد.
" دهنتو باز کن."
" آقا بُخُدا گوه خوردِم. دیگه نِمِکُنِم."
"مُگُم دهنتِ باز کن پدسگ"!
پسر به گریه افتاد:" آقا بخدا دیگه نِمِکُنِم."
ناظم وساطت کرد:"ای دِفِه رِ حالا اگر صلاح مِدِنِن ببخشینش. دِفِیِ اولش بوده. دِگِه تکرار نِمُکُنه."