کد مطلب: ۲۴۵۰۸
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۰

حاجی فیروز؛ روی سیاهِ قضاتِ بی‌تاریخ

بابک احمدی

اعتماد: «حاجی فیروزه، سالی یه روزه/ عید نوروزه، سالی یه روزه...» تا اینجا مشکلی نبود، «حاجی فیروز» قرمزپوش، خندان با تن و بدنی لرزان، مژده نوروز و بهار می‌داد و جایی میان مردم، وسط شهر، در چهارراه‌ها کمر می‌شکست. بازمانده معدود شادی‌آورانِ تاریخ این سرزمین (ولو به تلخند) که موسم بارور شدن زمین را نوید می‌داد و البته هنوز می‌دهد. اما کجا افتاد مشکل‌ها؟ وقتی آواز رسید به «ارباب خودم، سامبولی بلیکم/ ارباب خودم سرتو بالا کن/ ارباب خودم لطفی به ما کن».  گروهی معتقدند شخصیتی که ارباب خود را صدا می‌زند «نوکر» است و چون افزون بر نوکری، سیه چرده هم هست، بنابراین نمادی است بازمانده برده‌های سیاه که دوران قاجار از سومالی و سودان و زنگبار و حبشه به ایران آورده می‌شدند. کشتی‌های عظیم‌الجثه در بنادر جنوبی کشور پهلو می‌گرفتند و برده‌ها دسته‌دسته به زمین‌داران و تجار و صاحبان صنایع! گسیل می‌شدند و تمام هستی‌شان کف دست دیگری بود. تصویری شبه هالیوودی از بندر لیورپول در دوران استعمار بریتانیا و مزارع پنبه امریکای قرن هفده با هدف موجه جلوه دادن لزوم هر چه بیشتر به حاشیه راندن «حاجی فیروز». حتی مجالی باشد (که احتمالا یکی، دو دهه دیگر مهیا می‌شود) نمایشگاهی از«پارک‌های مخصوص نمایش برده» و اشراف‌زادگان قجری که آلاگارسون کرده و بلیت به دست در صف تماشای سیاهانِ داخل قفس ایستاده‌اند، برگزار می‌کنند. نتیجه، سده‌هاست که مردم ایران وقتی به تماشای نمایش‌های سنتی و آیینی می‌نشینند، به یک میلِ دیر و دور آبا اجدادی پاسخ می‌دهند؛ برده‌داری مدرن! نوروز امسال شهرداری تهران بخشنامه‌ای صادر کرد مبنی بر اینکه «حاجی فیروز» مشکوک به «نژادپرستی» است. معاون فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران در «توییتر» نوشت: «حاجی فیروز ریشه‌های اساطیری هم دارد اما سوءبرداشت نژادی از چهره سیاه او را نمی‌توان انکار کرد.» با این استدلال، شخصیتی که قرن‌هاست مهمان جشن‌ها و مهمانی‌های مردمان تهران و اصفهان و شیراز و غیره بوده، با وجود ریشه‌های «اساطیری» اما به گفته معاون شهردار بنا بر «سوءبرداشت‌هایی که ممکن است صورت بگیرد» با یک امضای ساده تا آینده‌ای نامعلوم به محاق می‌رود و از برنامه‌های نوروزی نهاد سیاستگذار شهری «حذف» می‌شود. یک‌جور منطق «خود گویی و خود خندی» الزام‌آور که زین پس علاوه بر «دستفروشان»، «دیگری» تازه‌ای می‌تراشد. 
موافقان چه می‌گویند؟
معاونت فرهنگی و اجتماعی البته در این نظر تن‌ها نبوده و برای پیشبرد پروژه اخلاقی‌سازی پایتخت به بعضی تحقیقات مرتبط با اوضاع ایران در قرن نوزدهم نیز اتکا می‌کند. از جمله کتابA History of Slavery and Emancipation in Tehran نوشته بهناز میرزایی (انتشارات دانشگاه تگزاس). این مدیر البته همراهان و موافقان دیگری هم دارد. دکتر بیتا بقولی‌زاده، دانش‌آموخته تاریخ در دانشگاه پنسیلوانیای امریکا در گفت‌وگویی کوتاه بیان می‌کند: «حاجی‌فیروز باید لبخند بر لبان اربابش بیاورد. هر کس به این شعر (ارباب خودم...) نگاه کند در لحظه می‌گوید که او ملیجکی است با صورت سیاه. در حالی که بعد از لغو برده‌داری، نظریه‌های زیادی در آمده که حاجی فیروز یک شخصیت زرتشتی است و چون آتش برای زرتشتیان مقدس است و آنها در مراسمشان از آتش زیاد استفاده می‌کنند، دود صورتش را سیاه کرده و برای همین است که او سیاه است. این استدلال خیلی مضحک است. باید صادق بود، منطق آن خیلی دور از ذهن است. استدلال منطقی‌تر این است که بگوییم ایران تاریخ برده‌داری داشته و اسم بعضی از آنها حاجی فیروز بوده. ناصرالدین شاه که از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۹۶ حکمروایی کرده، در دربار خواجه سیاهی به اسم حاجی فیروز داشت. عجیب نیست که این شخصیت به تاریخ برده‌داری ایران مرتبط باشد.»  بقولی‌زاده در گفت‌وگوی خود اطلاعات اشتباه کم ندارد نمی‌دهد، از جمله معتقد است: «در دوران پهلوی، سیاه‌بازی از نمایش درباری که برای خانواده سلطنتی اجرا می‌شد، به نمایشی تبدیل شد که در خیابان‌ها و تئاترهای مراکز عمده شهری در سراسر ایران دیده می‌شد.» اما برای تایید گفته‌اش به نظری متناقض‌نما ارجاع می‌دهد؛ نقد مهدی اخوان‌ثالث، شاعر ایرانی به حاجی فیروز!
«در سال ۱۳۴۳، مهدی اخوان‌ثالث شعری درباره نوروز سرود و در این شعر از پیام‌آور نوروز می‌گوید و در پاورقی این شعر می‌گوید: «بعضی‌ها ممکن است مبشر نوروز را حاجی فیروز بدانند» این سال ۱۳۴۳ است و او با جنوب و شمال شرقی ایران آشناست. او سنت حاجی فیروز را «بقایای نفرت‌انگیز عهد توحش و برده‌داری» می‌داند.»
پانوشت گفت‌وگوی کوتاه بقولی‌زاده نیز مُهر تایید دیگری است بر یک تناقض‌گویی آشکار. «مهدی اخوان‌ثالث در پاورقی شعر «عید آمد» در مجموعه شعر ارغنون می‌نویسد: «من از دیرباز، حتی در ایام کودکی نیز همیشه از وضع شکل و اداهای این‌گونه مبشران سیاه‌چهره نوروزی که در تهران مرسوم است (روی خود را سیاه می‌کنند و به نام حاجی فیروز حُراره‌های بی‌مزه و لوس و مکرر می‌خوانند) نفرت داشته‌ام. گمان نمی‌کنم که از ابتدا جز در تهران جای دیگری تقلید این بقایای نفرت‌انگیز عهد توحش و برده‌داری مرسوم می‌بوده باشد، یا من نشنیده‌ام و البته نفرتم از خود این آدم‌های بدبخت و سیاه‌روزگار نیست که از گرسنگی و بیچارگی در کسوت بخت خود -سیاهی- می‌روند.» 
شاعر خراسانی از دیرباز این مبشران نوروزی را دیده است اما گمان نمی‌کند که از ابتدا «جز در تهران» جای دیگری تقلید این بقایای به‌زعم او «نفرت‌انگیز عهد توحش و برده‌داری» مرسوم می‌بوده باشد. 
بقولی‌زاده در مقاله‌ای با عنوان «افسانه‌های حاجی فیروز: نشانه‌های نژادپرستانه یک دوره‌گرد ایرانی» که مورد توجه موافقان بخشنامه نیز قرار داشته، پس از ارایه فکت‌هایی برای اثبات نژادپرستانه بودن «حاجی فیروز» (از نگاه فردی ساکن کشوری درگیر با بحران عمیق نژادپرستی) به مرور خاطره برگزاری آیین‌های نوروزی در جنوب کالیفرنیا و کشمکش‌هایی که به همراه داشته می‌پردازد و نهایتا می‌نویسد: «سوال «حاجی فیروز کیست و از کجا آمده است؟» ما را به سمت توضیحات پیچیده بی‌شماری سوق می‌دهد.» حواله به Godot !
به این معنا نویسنده درباره پیدایش شخصیت شناخته شده نمایش ایرانی توضیحی ندارد و به شکلی وسواس‌گون حکم صادر می‌کند. از جمله: «با این حال، نمایش موضوع اصلی سیاه‌بازی - یک ساده لوح مستعد اشتباهات- با تصویر خواجه، به مخاطب یادآوری می‌کند که هر قدر هم که خواجه قدرت داشته باشد، همچنان یک برده است و به عنوان برده در برابر بدنامی آسیب‌پذیر است. سیاه در سیاه‌بازی با صدایی با فرکانس بالا (زیر) صحبت می‌کند، فارسی‌اش لهجه دارد، به ارباب خود نزدیک است، امورات اربابش را مدیریت می‌کند و غیره. او اغلب هوس‌باز است اما یار درخوری نیست. به‌طور خلاصه، سیاه مستقیما از کلیشه‌های خام در مورد خواجه‌گان در عصر قاجار گرفته شده است.» همین اظهارات می‌تواند اثبات این مدعا باشد که گوینده هیچ‌گاه از نزدیک اجرای «سیاه‌بازی» حرفه‌ای ندیده است.
تمام نوشتارها و سخنرانی‌ها علیه «حاجی فیروز» کمابیش ازچنین الگویی پیروی کرده‌اند.
الف- اکثر این افراد نظر تاریخ‌نگاران، پژوهشگران و اسطوره‌شناسان هنرهای نمایشی با نیم‌قرن سابقه تحقیق را«مضحک» توصیف کرده‌اند، اما در مواردی، گفته‌های افراد غیرمتخصص (شاعر) ولی «هم‌نظر» با پیش‌فرض مقاله؟! خود را قابل استناد دانسته‌اند.
ب - نویسندگان در غالب موارد چهره سیاه فیروز را «نماد»برده‌داری و تبعیض نژادی گرفته‌اند اما آگاهانه از تبیین و تشریح باقی جزییات، نشانه‌ها و نمادهای مربوط به ریخت‌شناسی شخصیت طفره می‌روند. مثلا توضیح نمی‌دهند، دایره زنگی از کجا آمده؟ شال دور کمر فیروز چرا طلایی است؟ و چرا کلاه سرخ به سر دارد؟ این تعدد دوایر طلایی یعنی چه؟ و سیاهی چهره در این context به چه معناست؟
ج- مدعیان نژادپرستانه بودن «حاجی فیروز» به اتفاق، نتوانسته یا نخواسته‌اند ردپای شخصیت را در سلسله‌های پیش از قاجار نشان دهند. 
قضاتِ بی‌تاریخ!
ایمان گنجی در خط نخست یادداشتی با عنوان «برده‌داری مدرن در ایران و سکوت تاریخ‌نگاری ملی‌گرا» می‌نویسد: «رابطه بین حاجی فیروز یا سیاه‌بازی با تاریخ برده‌داری مدرن در ایران بدیهی است و انکارناپذیر» حکم صادر شد! او نیز همانند معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران، طول عمر «حاجی فیروز» را از دوره قاجار به این سو در نظر می‌گیرد.
«در قرن نوزدهم، تا دو میلیون آفریقایی به سواحل ایران آورده شدند که بیش از دوسوم آنها را زنان تشکیل می‌دادند. مردان به بیگاری در مزرعه، صید مروارید و ماهیگیری و دامداری و دیگر صنایع ابتدایی آن دوران و نیز به سربازی یا کار خانگی و خدمتکاری گمارده می‌شدند و زنان اغلب برده‌های جنسی و خدمتکاران خانگی بودند.»
محمد رئوفی، مدرس جامعه‌شناسی به موضوع واکنش جالبی نشان می‌دهد، او ابتدای نظرهایش که در خبرگزاری مهر بازتاب یافته می‌گوید: «بنده شخصا از شمایل و حرکات حاجی فیروز در جهان مدرن، اصلا خوشم نمی‌آید، نه به خاطر سیاهی چهره جناب حاجی فیروز؛ بل به خاطر حرکات و سکناتش...»
این مدرس دانشگاه اصولا آگاه نیست که طراحی حرکت (choreography) فیروز در گذشته چه شمایلی داشته، چرا شکسته و مقطع اجرا می‌شده و در نتیجه چه وقایعی (از جمله به «حاشیه» رانده شدن توسط دیدگاه رسمی و دانشگاهی) به این روز افتاده است. چنانکه بخواهیم رقص مدرن ژاپنی را بدون در نظر گرفتن بمباران اتمی آگوست 1945 و آثارش بر رفتار بدنی اجراگرها (performers) مطالعه و تحلیل کنیم؛ توجه به مسیر طی شده و تغییر فرمی -  حرکتی رخ داده، مثل تفاوت ژست انسان ایرانی دهه 90 در قیاس با انسان ایرانی دهه 20هنگام مطالعه نتایج متفاوتی به دنبال می‌آورد. درک و دریافت چنین مقوله‌هایی حضور متخصص تئاتر و هنرهای اجرایی را می‌طلبد و ظاهرا از درک جامعه‌شناسِ مدرن! خارج است.
در مقابل تا دل‌تان بخواهد به نظریه‌های «گیدنز» و «لیفورد گیرتز» و «وبر» و «امیل دورکیم» و «پارسونز» و غیره اشاره می‌شود؛ فارغ از اینکه پیش از رد هم چیدن نام‌ها و نظریه‌ها، باید برای این پرسش هم پاسخی وجود داشته باشد که اگر کسی پیدا شود و تاریخ حیات «حاجی فیروز» را به پیش از قرن نوزدهم و دوره قاجار - دوره تاریخی مدنظر منتقدان برای کوبیدن سر فیروز به طاق! - عقب بکشد، تکلیف چیست؟ البته به اینجا که می‌رسیم علوم انسانی «وحی منزل» صادر کرده و برخلاف پژوهشگر تاریخ و فرهنگ و اسطوره‌شناس آرای «مضحک» وجود ندارد.
خاستگاه   منتقد
در نگاه کلی، همراهان بخشنامه در داخل، بیشتر از طیف چهره‌های تحصیلکرده جامعه‌شناسی (با دانشی اندک درباره تاریخ نمایش) و همچنین همفکران و همکاران محمدرضا جوادی‌یگانه (دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران) تشکیل می‌شوند. در این میان البته واکنش‌های احساسی، مثل توییت رییس مرکز ارتباطات شهرداری کم نیست؛ «اگر دو، سه روزی درباره حاجی فیروز بحث شود تا سیه‌چرده‌ها مطمئن شوند موضوع نژادی نیست بهتر است تا اینکه دل‌هایی شکسته شوند!» 
علی سعیدی، جامعه‌شناس و دانشیار و مدیر گروه برنامه‌ریزی و رفاه اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در جلسه گفت‌وگو با همتایان خود در بدو امر می‌گوید: «سلام موقعی که ما در انگلستان درس می‌خواندیم، شنیدیم که در خیابان کنزیگتون‌های استریت که بیشتر ایرانی‌های مهاجر منزل داشتند و پر از مغازه‌های ایرانی در کنار هم است، شب عید حاج فیروز را کتک زده‌اند.» و در ادامه می‌افزاید: «چون مردم جهان این روزها علاقه شدیدی به شناسایی سایر فرهنگ‌ها دارند و وقتی اینها در سطح جهان منعکس می‌شود و کسی نیست این توضیحات را بدهد (اشاره به تشریح جزییاتی درباره خاستگاه فیروز) آن وقت شما می‌مانید و هزار سوال پاسخ نگفته و سوءتفاهم‌ها. چهره ما در سطح جهان به اندازه کافی بد نمایش داده شده است. به‌رغم اینکه این بخشنامه‌ها تفکر نژادپرستی را از بین نمی‌برد، اما در مجموع از دردسرها کم می‌کند اگر من هم جای دکتر جوادی بودم همین بخشنامه را صادر می‌کردم، کارهای اساسی‌تر البته بر عهده روشنفکران است.»
محمدرضا جوادی‌یگانه در همین جلسه وقتی با این نظر مواجه می‌شود که «بهتر بود قبل از صدور بخشنامه زمینه‌سازی فرهنگی صورت می‌گرفت»، می‌گوید: «زمینه‌سازی فرهنگی با ما نیست. صلاحیت نداریم. شما باید کمک کنید.» و نهایتا در واکنشی غیرمسوولانه بیان می‌کند: «خلاصه شما متخصصان فرهنگ باید راهی پیدا کنید.» آیا این مدیر حقیقتا مطلع نیست نهاد متبوعش برای «سازمان فرهنگی و هنری» و «مرکز هنرهای نمایشی» و بیش از ۲۲ «فرهنگسرا» و سالن اجتماعات از جیب شهروندان بودجه دریافت می‌کند؟ اصلا تاسف‌بارتر و اسف‌بارتر از اینکه دانش‌آموخته علوم انسانی خیال کند در مقوله‌های فرهنگی می‌توان با فرموله و بخشنامه‌ای مواجه شد، شکست دانشگاه نیست؟
بین هم‌نظران خارج از ایران پروژه اخلاقی‌سازی پایتخت، «حاجی فیروز» پژوهشگران و دانش‌آموختگانی علیه خود می‌بیند که اغلب فرهنگ کشور میزبان را به عنوان فرهنگ غالب (به ویژه در مباحث تبعیض نژادی) پذیرفته‌اند. همین طیف احتمالا با تماشای کارناوال‌های چینی و ژاپنی و مکزیکی و قرار گرفتن در برابر اژدهای سرخ و کیمونو و عروسک‌ها و آدمک‌های رنگارنگ یا انواع ماسک‌های سنتی در خیابان‌های امریکا، آلمان، انگلستان و فرانسه مجذوب می‌شوند، اما وقتی پای نمادهای ایرانی در میان است، موضوع شرمساری و سرافکندگی به دنبال دارد؛ نکته‌ای قابل درک که حسن مقدم، نمایشنامه‌نویس ایرانی به خوبی در نمایشنامه «جعفرخان از فرهنگ آمده» چاپ 1300! به رشته تحریر درآورد. متاسفم که در انتهای قرن همچنان نتوانسته‌ایم از فرق سر تا نوک پا غربی شویم!
مهتاب دهقان در یادداشتی با عنوان «حاجی فیروز؛ 'طرفای آفریقا هر روز نوروزه'» تلاش کرده مچ بهرام بیضایی جوان- که زمان نگارش کتاب «نمایش در ایران»حدود ۲۴ یا ۲۵ ساله بوده- را بگیرد، اما جزییات متن نشان می‌دهد نویسنده احتمالا جای منبع اصلی، مرجع دیگری در اختیار داشته، چراکه بدون در نظر گرفتن ارجاعات تاریخی بهرام بیضایی درخصوص شکل‌گیری نمایش «تخت حوضی» و شخصیت «سیاه» نتیجه می‌گیرد «بیضایی درباره تاریخ تحولات مفاهیمی همچون «دیو» در فرهنگ ایرانی تعمق کرده و تلاش دارد که تصورات عامیانه از این مفاهیم را با ایجاد نوعی نابجایی در شخصیت‌های نمایش بر هم بزند. اما وقتی پای سیاه وسط می‌آید او مبهم‌گویی می‌کند و به «گذشته‌های خیلی خیلی خیلی دور» ارجاع می‌دهد اما توضیح نمی‌دهد سیاه اگر به قول بهار «نماد زایش» بود چطور در تاریخ معاصر ایران به نماد بردگی و فرودستی بدل شد. چطور از یک خدا به یک غلام، از نماد باروری به نماد اختگی و از صلابت خدایگانی‌اش به موجودی الکن فروکاسته شد.» 
گیرم بهرام بیضایی در یک سخنرانی بی‌ارتباط با موضوع چنین آدرسی هم داده ولی مگر میثاق ما کتاب نیست؟ او در پژوهش مکتوب خود نیز به گذشته‌های «خیلی خیلی خیلی دور» ارجاع داده است؟ نویسنده «نمایش در ایران» چند صفحه قبل از توضیح «سیاه» به تاریخ تکوین شخصیت و اصولا شیوه نمایشی «تخت حوضی» اشاره می‌کند و کد می‌دهد چگونه امکان دارد شخصیت «سیاه» در طول زمان از چهار شخصیت دیگر این نمایش جدا شده باشد. اینها اطلاعات و مستنداتی است که از یک یادداشتِ اصطلاحا دارای چفت و بست انتظار می‌رود، بنابراین شیوه نویسنده «برده‌داری مدرن...» و «حاجی فیروز طرفای آفریقا...» که تاریخ (همین تاریخ مغشوش) را با هدف تایید پیش‌فرض خود قطعه‌قطعه کرده‌اند ابدا پسندیده نیست. «سفرنامه پولاک» حول بحث برده‌داری دوران قاجار جزییاتی دارد که نشان می‌دهد این پدیده در سرزمین‌های شرقی اصولا با تصویر فراگیر مدل غربی - برده‌داری زراعتی و صنعتی - آشکارا متفاوت است. خواننده متن پیش‌رو از من می‌پذیرد اگر بگویم «پولاک» در سفرنامه‌اش می‌نویسد: «به علت زیـادی تعـداد نوکرها به هر یک کار زیادی نمی‌رسـد و به همین دلیل آنها از اجرای همین کار کم هم شانه خالی می‌کنند» و سپس بپرسم «کجای این شیوه برده‌داری به گزارش تیفوس و عقیم‌سازی و بیماری و بدبختی که می‌گویید گواهی می‌دهد؟»؛ ولی در عوض دوباره تاکید می‌کنم، عمل نکوهیده برده‌داری و تبعیض‌نژادی به هر شکل و در هر نقطه کره زمین قابل تخفیف نیست. نادیده گرفتن آگاهانه تاریخ برای «حذف» یک شخصیت چطور؟
یادداشتِ مهتاب دهقان با بخشی از ترانه خواننده رپ ایرانی ملقب به «هیچکس» به پایان می‌رسد؛ چیزی شبیه به خاطره‌بازی بیتا بقولی‌زاده.
به راستی جامعه‌شناس، اهل فلسفه و دانش‌آموخته علوم سیاسی چرا باید تا این حد سعی بر«سرکوب» نمادهای ملی (با ملی‌گرایی پوک طرفداران «ایرانشهری» اشتباه نگیرید) داشته باشد و نه‌تنها به سیر تکوین عناصر فرهنگی خود بی‌اعتنایی کند، بلکه در تلاش برای به «حاشیه» راندنش گاهی از سیاستگذار رسمی پیشی بگیرد؟ قابل تشکیک  نیست؟
«ایران مردم دیگری هم دارد که حافظه تاریخی دسته‌جمعی‌شان با همه دستکاری‌ها هنوز کاملا ویران نشده.» (پیام بهرام بیضایی برای نکوداشت شاهرخ مسکوب) 
مخالفان چه می‌گویند؟
مخالفانِ بخشنامه معاون شهردار تهران به سابقه «حاجی فیروز» در آثار پژوهشگرانِ نمایش و اسطوره مثل مهرداد بهار، بهرام بیضایی و سودابه فضایلی ارجاع می‌دهند؛ به «سیاوش‌خوانی» و تاریخ شکل‌گیری «نمایش‌های شادی‌آور» ایرانی و آیین‌های میترایی و مِهری و مهم‌تر تجربه نژادپرستی و برده‌داری ریشه‌دار و عمیقی که هرگز در ایران مشابه آنچه در امریکا و اروپای قرون هفده و هجده تا امروز تجربه شده و می‌شود، وجود نداشته و ندارد. فرهنگ ما در این مورد به خصوص، به گفته «پولاک» با کشورهای غوطه‌ور در انواع تبعیض‌نژادی فاصله‌ای دارد غیرقابل انکار. برخوردهای منزجرکننده ماموران سد معبر با «دستفروشان» یا مواردی مانند دستور «جلوگیری از ورود اتباع کشورهای همسایه به پارک‌ها» و انواع تبعیض نسبت به کودکان کار و مردم حاشیه شهرها احتمالا برای بعضی آشناست.
در تاریخ این سرزمین اگر هم تک‌مضراب‌های برده‌داری وجود داشته که داشته، در نهایت به مانع قانون (۱۳۰۷) برخورده و امری ریشه‌دار نبوده و نیست. اصولا جریانی که امروز زیر سایه قدرت در برابر «حاجی فیروز» صف‌آرایی کرده به همان نسبت با فرهنگ و هنر ایرانی غریبه به نظر می‌رسد. نویسندگان منتقد بدون اشاره به ریشه‌ها و زمینه‌های شکل‌گیری شخصیت و با وجود فقدانی چنین بنیادین، به اتفاق «حاجی فیروز»را در افکار عمومی نماد نژادپرستی جلوه می‌دهند.
آقایان، خانم‌ها! «نمایش در ایران» بخوانید
مطالعه «حاجی فیروز» با عینک اسطوره و نمادشناسی (مقاله سودابه فضایلی با عنوان فیروز مقدس) نشان می‌دهد راندن فیروز با نیشتر تبعیض‌نژادی چه اندازه سست است و بی‌بنیاد، اما اگر گروهی بگوید «می‌توان رویکردها، نمادها، شعائر، مناسک و آیین‌های فرهنگی، تاریخی و اسطوره‌ای را تغییر داد، کما اینکه این آیین‌ها و نمادها در گذر زمان، دچار تغییر و تحول و تطور می‌شوند» حق دارد، منتها با یک تبصره. نمادها، رسوم، شعائر در نظام‌های اقتصادی سیاسی مهندسی شده و می‌شوند. هم تاچر و ریگان چنین داعیه‌ای داشتند و هم هیتلر و استالین؛ حال پرسش این است که تغییر از بالا به پایین چکشی، دستوری توسط نهاد انتصابی صورت می‌گیرد یا انتخابی؟ بین اینها تفاوت نیست؟
بهرام بیضایی در پژوهش قدیمی خود، «نمایش در ایران» به ریشه واژه «تماشا» و «تماشاگری» اشاره می‌کند و راجع به خرده نمایش‌های تماشایی می‌نویسد: «نمایش‌های شادی‌آورِ مهم، همه از معرکه‌ها و کارهای بازیگران منفرد موسوم به دلقک و مسخره و کارهای نوروزی‌خوان‌ها و دسته تمسخر «کوسه» (مقصود کوسه برنشین) و دسته تمسخر «میرنوروزی» و دسته تمسخر «عمر» و خصوصا بازی‌های مطربان مجلسی و دوره‌گرد بیرون آمده است.»
آیین‌هایی که حتی دو قرن پیش از قاجاردر کشور ما رواج داشته و اجرا می‌شده‌اند. بیضایی می‌نویسد: «در اواخر صفویه و زندیه بود که دسته‌های مطرب و تقلیدچی در بعضی شهر خصوصا اصفهان و شیراز ماندگار شدند.» سرگرمی‌سازان و دسته‌های مطربی اواسط عهد صفوی در شهرهای بزرگ و مجالس اعیان ظاهر می‌شدند. در ادامه شیوه «پیش‌پرده‌خوانی» دو شیوه نمایشی «مضحکه» و «تقلید» بین لوطی‌های مطرب دوره‌گرد پدید آمد. «لوطی‌های بازیگر تقلید معمولا با تقلید لهجه و خصوصیات اهالی شهرها و ده‌ها، دو، سه نفر را از طبقه‌های مختلف نشان می‌دادند که به هم می‌رسند و پس از احوالپرسی کوتاهی اختلافی بین‌شان رخ می‌داد، حرف‌شان به دعوا و دعوای‌شان به مسخره کردن لهجه و خصوصیات یکدیگر می‌رسید...» به این ترتیب فیروز فقط لهجه آفریقایی‌تبار را تقلید نمی‌کرده، با هندی و قفقازی و شیرازی و قمی و قزوینی و فرانسوی، با همه کار داشته و دارد.
 گروه‌های دوره‌گرد (کولی‌ها و نه سیاهان دوران قاجار) با قاطر سفر می‌کردند «تا در اواخر صفویه و سپس زندیه دسته‌های مطرب و تقلیدچی در بعضی شهرها خصوصا اصفهان و شیراز ماندگار شدند. در قهوه‌خانه‌ها (که برخلاف امروز بسیار مجلل بوده و شاهزادگان نیز به آن سر می‌زدند) پاتوقی داشتند و گاهی نمایش می‌دادند، گاهی هم به خانه مردم می‌رفتند.... این‌گونه مجلس‌ها بود که به دسته‌ها همه‌گونه تنوع رنگ به رقص‌ها و تقلیدهای‌شان بخشید؛ می‌دانیم که بازیگران به‌نسبت تماشاچی تغییر سبک می‌داده‌اند و همین تغییر سبک و جست‌وجوی راه‌های تازه برای گرم نگه داشتن تماشاچی بود که توسعه و بسطی به تقلید می‌داد و باعث پیدایش تازگی‌هایی در آن شد. یکی از تنوع‌هایی که نخست در رقص ایجاد شد، این بود که چهار رقاص را با چهار رنگ و لباس «قرمز» و زرد و آبی و بنفش قبلا در چهار صندوق پنهان می‌کردند و چند صندوق‌کش آنها را به محوطه رقص می‌آوردند و می‌گذاشتند و می‌رفتند. اندکی بعد در میان هیجان تماشاگران و به همراه موسیقی شوخ، درِ صندوق‌ها یک‌یک باز می‌شد و رقاص‌ها تک‌تک بیرون می‌آمدند و ...» نویسنده اشاره می‌کند: «فکر ایجاد این وضع رقص نباید با مشاهده از صندوق درآمدن و به صندوق برگشتن عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی بی‌ارتباط باشد». بین آنها که فیروز را نماد تبعیض نژادی خوانده‌اند کسی هست که چند پاراگراف درباره عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی بنویسد؟
جست‌وجو به «خیمه‌شب‌بازی» و لباس‌های رنگی «چهارصندوق» که می‌رسد، نادیده گرفتن شخصیت مبارک ناممکن است. منتقدان می‌گویند درباریان قاجار به برده‌های خود «مبارک» هم می‌گفتند. اما آیا آنها پیش از سیاهان آفریقایی، «مبارک» دیگری در نمایش‌های کهن ایرانی ندیده بودند؟ اگر بعدا «سیاه» نمایش سنتی ایرانی را «مبارک» نامیدند و مردم پذیرفتند، گناه شخصیت نمایش ایرانی است؟ خطای عصاره جو چیست اگر همه «دلستر» می‌خوانندش؟!
«مضحکه»، «تقلید» و «چهارصندوق» در ادامه به «کچلک‌بازی» و «بقال‌بازی» رسید که مشابه نمونه‌های قبلی از شیوه‌های متفاوت بیانی و اجرایی خاص خودش بهره می‌گرفت. «شخصیتی که اغلب در آنها تکرار می‌شده یک بقال پولدار و خسیس و شاید به حج رفته (حاجی) بوده که معمولا نوکر تنبل و فراموشکاری (گاه به اسم نوروز) داشته و همین که این نوکر دستورهای اربابش را طور دیگری تحویل می‌گرفته و انجام می‌داده موقعیت‌های خنده‌آوری پیش می‌آورده است. یکی از دلایل علاقه مردم به این بازی‌ها این بود که گاه انتقادهای تندی نسبت به اشراف در آنها می‌دیدند و... از به‌هم پیوستن بازیگران «منفرد» دوره‌گرد در اواسط زندیه، برخی دسته‌های تازه تقلید به وجود آمد و در نتیجه برخی داستان‌ها و نمایش‌ها و فکرهای تازه.»
یکجانشینی کولی‌ها در پایتخت و سیاهِ تنها
«بازی‌های مطربان کولی که کریم‌خان زند به آنها اجازه کار داده بود و حتی گاه ایشان را به مجلس خود می‌پذیرفت و پیوستن برخی از ایشان در دسته‌های تقلید، خصوصا در نوع کار «تقلیدچی»های فارس بی‌تاثیر نبود. اصولا پس از این است که یک دوره شهرنشینی بین دوره‌گردان آغاز می‌شود. شهرنشین شدن گروهی از کولی‌ها در چند شهر بزرگ باعث افزونی و رواج بازی‌های مطربی شد.»
وقتی آقامحمدخان قاجار تهران را به پایتختی برگزید، گرایش مطربان به این شهر افزایش یافته و قهوه‌خانه محل نمایش دادن آنها می‌شود. بهرام بیضایی می‌نویسد: «اما شخصیت سیاه نمایش‌های شادی‌آور قابل بررسی است. مطمئنا این سیاه از بازمانده‌های اقوام تیره‌رنگ ماقبل آریایی نیست... احتمال دارد در دوره یکپارچگی قلمرو اسلامی که آمد و رفت تاجران تا سواحل آفریقا هم می‌کشید پای تعدادی از مزدوران و بازرگانان سیاه به این طرف باز شده باشد... اما مهم‌تر و قدیمی‌تر از همه این است که کولی‌های دربدر آسیایی و خصوصا هندی چه پیش از اسلام و چه بعد از آن، هرچند یک‌بار به این طرف رو می‌کرده‌اند؛ اینها در سراسر ایران پراکنده بوده‌اند و دوره‌گردی و مطربی و رقص و تقلید جزو ذات‌شان بوده است. کولی‌ها را هنوز برخی (قره‌چی) یا (قراچی) می‌خوانند که به معنی سیاه‌چرده باشد.» نکته جالب اینجاست که «سیاه» عضوی از دسته‌های دوره‌گرد «نوروزی‌خوان» و «میرنوروزی» (هر دو قبل از قاجار اجرا می‌شده‌اند) و نظایر آنها بوده که با نام‌های «آتش‌افروز» و «حاجی فیروز» با بزک و گاه با صورتک (نقاب) می‌خواند و می‌رقصد و مسخرگی می‌کند. اینجا بار دیگر پرسشی در برابر افرادی قرار می‌گیرد که معتقدند «برده‌های اهل آفریقا مجبور بودند برای اربابان قجری خود مسخرگی کنند»، چون این شخصیت سیاه نمایش‌های نوروزی «در اوایل قاجاریه گرچه مورد علاقه مردم است و در اغلب نمایش‌ها ظاهر می‌شود، ولی هنوز شخصیت نمونه این نمایش‌ها نیست و مشخصات روانی و سنتی خود را به‌طور کامل به دست نیاورده است.»
پولاک در سفرنامه خود (صفحه 34) به این گروه‌ها اشاره کرده است: «از نظر ظاهر، آداب و رسوم، اردو زدن، طرز زندگی، پذیرفتن هر مذهبی و عدم پایبندی به هیچ‌یک، به تمام و کمال به هم‌نژادان اروپایی خود مانندند. به عنوان رقاص و نوازنده شاد و سرخوش شهره‌اند؛ کف‌بینی می‌کنند، کتف‌بینی می‌کنند، یا از اوراق چای طالع می‌بینند...»
شخصیت «سیاه» در دوران صفوی
«کمدیا دلارته»، نمایش کمیک اروپایی از دیرباز در ایتالیا اجرا می‌شده و کشورهای دیگر قاره نیز به آن توجه بسیار نشان داده‌اند. بسیاری این نمایش را به دلایل گوناگون هم‌خانواده «تخت‌حوضی» ایرانی دانسته‌اند. استفاده از صورتک‌های گوناگون (از جمله صورتک سیاه!) توسط اجراگر و بازی مبتنی بر «بداهه»سازی از ویژگی‌های این شیوه نمایشی کهن اروپایی است. قابل توجه آنکه اجراگران دلارته و سیاه تخت‌حوضی، هردو برای یکه و تماشایی بودن باید بر این استعداد و فن تسلط داشته باشند. (تفاوت عمده زنده‌یاد «سعدی افشار» با سیاه‌بازان هم‌عصر خودش) 
سوال! چرا اجرای «سیاه بازی» توسط سعدی افشار در جشنواره «اوینیون» فرانسه، یکی از مهم‌ترین فستیوال‌های تئاتری اروپا و جهان برداشت‌های نژادپرستانه مدنظر پژوهشگر ایرانی را به دنبال نداشت؟ روزنامه‌نگاران و رسانه‌های فرانسوی با نمادهای نژادپرستی شوخی دارند؟
به هر روی؛ بازیگران دلارته هریک در نقش شخصیت ثابت بازی می‌کردند و از «عروسی» گرفته تا نمایش‌های خصوصی و درباری شرکت داشتند. دلارته نیز زمانی فقط مخصوص درباریان بوده و بعد از انتقاد یک گروه مشهور راهش به خیابان، بین مردم و اقشار گوناگون اجتماع گشوده می‌شود. شمار نقاط اتصال دلارته و تخت‌حوضی ایرانی به مراتب بیش از اینهاست. شخصیت‌های (نوکر)، (ارباب)، (عاشق) و غیره از جمله تیپ‌های همیشه حاضر در این شیوه اجرایی بوده‌اند. ویژگی‌هایی که عینا در تخت‌حوضی ایرانی به چشم می‌خورد. دایره تشابه به حدی است که اشاره به تمام جزییات فضای بیشتری می‌طلبد. (دانشجوی نمایش همان چهار ترم ابتدایی مقطع کارشناسی خوانده است). 
اما فقر مطالعه تاریخ و ناآگاهی نسبت به سابقه آیین‌های نمایشی ایرانی موجب شده پژوهشگر علوم اجتماعی نداند «کمدیا دلارته» در ایتالیا درست زمانی شکل گرفت و گسترش پیدا کرد که در ایران دودمان صفوی بر مسند نشسته بود؛ قرن شانزدهم میلادی.
«شاردن» در جلد چهارم سیاحت‌نامه خود می‌نویسد: «در این کشور بندبازان و خیمه‌شب‌بازان و شعبده‌بازان چیره‌دستی مانند ممالک دیگر جهان وجود دارد... خیمه‌شب‌بازان و شعبده‌بازان ایرانی چنانکه در کشورهای مغرب زمین معمول است به هیچ‌وجه دریوزه‌گری نمی‌کنند، بلکه در ملاءعام به نمایش می‌پردازند و هرکسی که مایل باشد برایشان پول می‌دهد. اینان عملیات ماهرانه خود را با شوخی و خنده و تفریح انجام می‌دهند، طی تردستی‌های خود داستان‌ها می‌آورند و هزاران شیرین کاری می‌کنند؛ گاهی نقابی بر صورت و گاهی بی‌نقاب طی سه ساعت مردم را مشغول می‌کنند. هنگامی که معرکه می‌خواهد به پایان برسد، از تماشاچیان چیزی طلب می‌کنند... حقه‌بازان را به منازل دعوت می‌کنند و دو اکو اجرت می‌دهند. ایرانیان این‌گونه تفریحات را «مسخره» می‌نامند که به معنای بازی و شوخی است و لغت ماسکاراد ما (غربی‌ها) از آن آمده است.»
پس عجیب نیست که ببینیم «دلارته» مانند «تخت‌حوضی» همراه با «لودگی» (آرلکینو) و «بداهه‌سازی» به «زبان عامیانه» و با بهره‌گیری از «لهجه‌های مختلف لاتین نادرست» اجرا می‌شده، ویژگی‌هایی که با اندکی دخل و تصرف عینا در نمایش ایرانی قابل مشاهده است. هر اندازه کمدیا دلارته بدون آرلکینو قابل تصور نیست، سیاه بازی بدون وجود شخصیت سیاه معنایی ندارد. به علاوه شباهت نقش «پانتالونه» (پیرمرد ثروتمند شهوت‌ران) با ردایی روی دوش - تاجر خوش‌پوش ونیزی -وجوه تشابه قابل توجهی با معادل! ایرانی‌اش در نمایش تخت‌حوضی دارد. در این نمایش «بریگلا» (خدمتکار مسن حیله‌گر) با صورتک «سیاه» بر چهره خودنمایی می‌کند.
نتیجه آنکه برخلاف اظهارنظرهای مخالفان «حاجی‌فیروز»، جست‌وجوی سیر تکوین شخصیت حتی نیاز ندارد به ایران باستان و دوران مغ‌ها و زرتشتیان و غیره مراجعه کنیم، چنانکه سیر پیدایش «کمدیا دلارته» به یونان باستان بازمی‌گردد. غور در تاریخ پیش از قاجاریه هم کافی است تا محقق! و دانشگاهی! به ریشه‌های شکل‌گیری این شخصیت پی‌ببرد. اگر خود را به خواب نزده باشد...

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST