کد مطلب: ۲۴۵۳۶
تاریخ انتشار: شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

خوان پابلو کاستل از تنهایی ما می‌گوید

مارال لطیفی

معرفی و نقد کتاب تهران: تونل نخستین رمان ارنستو ساباتو (۲۰۱۱- ۱۹۱۱)، نویسنده، فیزیک­دان، نقاش و فعال سیاسی آرژانتینی است که در سال ۱۹۴۸ انتشار یافت و بلافاصله به چندین زبان ترجمه شد و تحسین بزرگانی چون توماس مان، آلبر کامو و گراهام گرین را برانگیخت. این اثر رمانی اگزیستانسیالیستی و روان­شناختی با محوریت عشق است. رمانی نمادپرداز درباره‌ی کرانمندی وجود انسان و تمنای ناکام فرارفتن از مرزهای وجود خویش و رسیدن به بی­‌کرانگی به هنرمندانه­‌ترین و موجزترین شکل.

راوی، خوان پابلو کاستل، نقاشی است که ماریا ایریبارنه را کشته و ما این را در همان جمله‌ی اول می­‌فهمیم.  کاستل، نقاش سودایی، گوشه‌ی یکی از تابلوهایش پنجره‌­ای کشیده که در قاب آن زنی مشغول تماشای دریاست. حواس خوان پابلو در تمام مدت نمایشگاهش جمع آن است که چه کسی متوجه این پنجره و منظره‌­اش می­‌شود. بالاخره خانمی از راه می‌­رسد و دقایقی از آن پنجره به زن داخل تابلو خیره می‌­نگرد. همین کافی است تا کاستل گمان کند کسی را که باید، پیدا کرده. مدت­ها بی هیچ نشانه‌­ای دربه‌­در دنبال زن می‌­گردد و برای دیدار و گفتگو با او نقشه‌­ها می­‌کشد. سرانجام او را که زن متأهلی است به نام ماریا ایریبارنه می­‌یابد و عشق خود را به او ابراز می­‌کند. ماریا مدتی به عشق مالیخولیایی و تمامیت­‌خواه خوان پابلو دل می‌­دهد ولی دست‌­آخر خسته و رنجیده و آزرده کناره می­‌گیرد. خوان پابلو به هر دری می‌­زند تا به دنیای ماریا راه یابد امّا نمی‌­تواند یا بهتر بگوییم نمی­‌شود و در عشق مالیخولیایی خود آنقدر پیش می‌­رود که در نهایت مجبور به از میان برداشتن آخرین و اصلی­‌ترین مرز، یعنی تن ماریا، می­‌شود که کاری­‌ست تناقض­‌آمیز امّا شاید تسلی‌­بخش. 

داستان تونل پیرنگ ساده‌­ای دارد چون قرار است خواننده را به چیزی غیر از توالی رویدادها توجه دهد. «تونل» استعاره‌­ای است از آن مرز وجودی که ما را از دیگران جدا می­‌سازد و تنهایی ناگزیر عمیقی را به ما تحمیل می­‌کند و دریا نماد بی­‌کرانگی است که فقط می­‌توان تماشایش کرد و تلاش برای پیوستن به آن مساوی نابودی است. و کسی که لب این دریا به تماشا نشسته است «تنهایی‌ای بس حسرت­‌بار، تنهایی­‌ای تمام‌­عیار» (ص ۱۷) را تجربه می­‌کند. داستانی که می­‌خوانیم داستان آرزوی محال یکی شدن با دیگری است. تصاحب، و در مرحله‌ی بعد یکی شدن؛ حالتی است که شاید بی‌­پیرایه­‌ترین شکل «عشق» باشد. عشق چیزی نیست جز قابی شیشه‌­ای در تونل تاریک و بی‌روزن ما که تونل آن دیگری، یا کسی چه می‌­داند شاید دنیای آزاد همه‌ی انسان­‌های دیگر، را نشان می‌­دهد و ما با نگاه کردن از این دریچه خوش­‌باورانه گمان می‌­بریم بالاخره به بی‌کرانگی رسیده­‌ایم و تلاش محکوم به شکست­‌مان را برای برداشتن مرزها آغاز می­‌کنیم ولی با هرگام خصلت سخت و صلب مرزهایی که تن و تمدن میان ما و دیگری کشیده‌­اند بیش­تر نمایان می­‌شود. اگر این جنون درنوردیدن مرزها، تصاحب و یکی شدن را تا انتها ادامه دهیم لاجرم ما نیز مانند کاستل به این نتیجه خواهیم رسید که شاید تنها راه برداشتن این کرانه­‌ها نابود کردن ابژه‌ی عشق باشد که خود، مرز مجسم است. هریک از ما اگر زمانی سخت عاشق شده باشیم، لابد خوان پابلو کاستلی را درون خودمان یافته‌­ایم و اگر به او میدان داده باشیم لابد آن عشق را نابود کرده‌­ایم. خوان­ پابلو هم مثل اکثر ما در پایان عشق شورانگیز خود درمی‌­یابد که دالان­‌ها همیشه موازی بوده‌­اند و به یکدیگر راه نداشته‌­اند و او همیشه در تونل خود تنها خواهد ماند. خوان پابلو به حدودی که تمدن برای امیال ما گذاشته گردن نمی‌­نهد و حاضر نیست بده­‌بستان سرد و حسابگرانه ولی در عوض شاد و بی‌آزاری را که جامعه به جای عشق به افراد قالب می­‌کند، بپذیرد. او در پی «عشق حقیقی»ست، غافل ­ازآن­که گام در مسیری مرگبار به سوی سراب گذاشته‌­است و سرانجام «جامعه» سزای این نافرمانی او را می‌­دهد و او را به دست روان­پزشکان یا همان متولیان استانداردسازی می­‌سپارد.

زاویه‌ی دید رمان اول شخص است و ما به میانجی ذهن خوان پابلو با وقایع روبه‌­رو می­شویم؛ ذهنی رنجور و عاصی که مناسبات انسانی را آنقدر تحلیل می­‌کند تا چفت و بست­‌هایشان شل می‌­شود. این است که ما به‌رغم آن­که تحلیل­‌ها و توصیفات مفصلی درباره‌ی دیگر شخصیت­‌های رمان، به‌­ویژه ماریا، می­‌خوانیم، در نهایت تصویرمان از آن­ها تار و مغشوش است. ماریا در ذهن کاستل بین تقدس و بدکارگی، معصومیت و شرارت در رفت­‌وآمد است و ما از خلال پرگویی­‌های کاستل می‌­فهمیم که دوماریا وجود دارد؛ یکی در جهان خارج که از دسترس ما خارج است و یکی در ذهن کاستل که عرصه‌­ای‌­ست برای تصرف و شناختش چندان موضوعیتی ندارد. شاید تنها چیزی که می‌توان درباره­‌اش گفت این است که او نیز تنهایی را حس کرده است و در سطحی دیگر می‌­کوشد بر آن غلبه کند امّا فرقش با کاستل آرمانگرا این است که به این حقیقت بنیادین جهان پی برده است که «شادی با غم آمیخته است» (ص ۱۲۹) او مرزها را پذیرفته و به دنبال «نوعی هم­دل و هم‌­نفس در سکوت» (ص ۱۳۳) می­‌گردد. آلنده شوهر ماریا نجیب­‌زاده‌ی مسنّ نابینایی است که عاشقی از نوع دیگر را به ما می‌­نمایاند؛ عاشقی که هرچند معشوق را در عقد خود دارد، به دنبال تملک او نیست و هرچند بی­ او زندگی خود را هم نمی­‌خواهد با هوس‌­های گه‌­گاهی­‌اش کنار می­‌آید. هانتر نامی هم در اواخر داستان ظاهر می‌شود که عموزاده‌ی آلنده است و ماریا مدتی به ملک او رفته تا از آزارهای کاستل در امان باشد. رابطه‌ی این دو، که سطح و کیفیتش مبهم می‌­ماند، جنون نقاش عاشق­‌پیشه را شعله­‌ور می­‌کند و به قتل ماریا منتهی می‌­شود.

نشر نیلوفر این کتاب ۱۷۳ صفحه­‌ای را با ترجمه‌ی قوی و روان مصطفی مفیدی در سال ۱۳۸۶ منتشر کرده و کتاب تا کنون به چاپ هشتم رسیده­ است.  ساباتو مجموعاً سه رمان دارد و مفیدی این هرسه را به فارسی ترجمه کرده است.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST