کد مطلب: ۲۴۵۸۹
تاریخ انتشار: شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰

در تیررس بادهای شرقی

نگاهی به کتاب «راه‌های ابریشم؛ تاریخ جهان از دیدگاهی نو» اثر پیتر فرانکوپن
در تیررس بادهای شرقی
نیما شریفی

شرق: دیدگاهی کلاسیک نسبت به برتری تمدن غرب وجود دارد که همواره از جانب بسیاری از غربیان بازگو می‌شود: ابتدا تمدن یونانی وجود داشت که با حمله اسکندر جهانگیر شد. سپس تمدن هلنی شکل گرفت و تا زمان شکل‌گیری امپراتوری روم ادامه داشت. مسیحیت توانست امپراتوری روم را جهانگیر و آموزه‌های آن را مورد پسند همگان قرار دهد. پس از یک دوره فترت (دوران قرون وسطی) نوبت به برآمدن امپراتوری‌های اسپانیا و پرتغال رسید که شکل‌دهنده جامعه مرکانتلیستی بودند. سپس به واسطه هلند و انگلستان این امپراتوری بسط پیدا کرد و بعدا اوج قدرت غرب به آن‌سوی آتلانتیک (اقیانوس اطلس) منتقل شد. در این دیدگاه نسبت انگلیس به آمریکا در دوران مدرن مانند نسبت یونان به روم در نظر گرفته می‌شود؛ یعنی انتقال از قدرتی جغرافیایی به قدرت جغرافیایی دیگر با بسطی جهان‌شمول‌تر و پردامنه‌تر. اما دیدگاه‌های دیگری نیز وجود دارد که همواره ارزش تاریخی بیشتری نسبت به شرق قائل بوده‌اند. پیتر فرانکوپن در کتاب «راه‌های ابریشم؛ تاریخ جهان از دیدگاهی نو» از این منظر به عظمت شرق و تاریخ آن می‌پردازد و از خودبزرگ‌بینی غربی‌ها خرده می‌گیرد. فرانکوپن پژوهشگر ارشد دانشگاه آکسفورد در زمینه تاریخ و مدیر مرکز مطالعات بیزانس در این دانشگاه است.
جاده ابریشم و آغاز تمدن
فرانکوپن معتقد است آغاز تمدن را باید در جاده ابریشم و هم‌زمان با تأسیس سلسله هخامنشی پی گرفت. جاده ابریشم بدین دلیل به این نام خوانده شد که دولت چین از ابریشم به‌مثابه پول استفاده می‌کرد و حقوق سران نظامی و کارکنان خود را با ابریشم پرداخت می‌کرد. همچنین دولت چین برای ساکت‌کردن استپ‌نشینان متجاوز با ابریشم به آنها باج می‌داد، بنابراین ابریشم در عمل جای پول را گرفته بود. جاده‌ای که از چین شروع و به اروپا ختم می‌شد، جاده ابریشم نام داشت. نویسنده در کتاب چندان به خلفای عباسی و حکومت‌های موازی ایشان در ایران مثل طاهریان و صفاریان نمی‌پردازد و بیشتر توجه خود را معطوف به استپ‌نشینان جنگاور ترک و مغول می‌کند. او فقط وقتی به سلسله‌های حاکم بر ایران اشاره می‌کند که بخواهد مثلا از آل‌بویه در سخت‌گیری و قساوت‌شان در بغداد به بدی یاد کند؛ تا موقعی که به عصر صفوی می‌رسد و از شاه‌عباس نسبتا به نیکی یاد می‌کند. اما به سلسله‌های پیش از اسلام در ایران چند بار اشاره می‌کند؛ از کوروش به نیکی یاد کرده و اشکانیان را میراث‌دار هم‌زمان هخامنشیان و اسکندر می‌نامد و عظمت و شکوه ساسانیان را نیز یادآور می‌شود. او شرح می‌دهد که ایرانیان در دوره هخامنشیان بسیار آسان‌گیر بودند و عقیده داشتند نظر خوب و مفید را در هر کجا و در هر زمینه باید فراگرفت. تعصب دینی نداشتند و همه ادیان با آرامش در قلمرو ایشان در کنار یکدیگر به سر می‌بردند. اما ساسانیان از تساهل هخامنشیان بی‌بهره بودند و بر باور به دین زرتشتی پافشاری می‌کردند و به پیروان دیگر ادیان از جمله مسیحیان، مانویان و مزدکیان آزار و اذیت می‌رساندند. به باور فرانکوپن بسیاری از نبردهای تاریخ که به خشونت و ویرانگری معروف شده‌اند، واجد این خصلت نبوده‌اند. او حمله اسکندر به آسیا را ویرانگر نمی‌داند و معتقد است درباره خشونت این حمله غلو شده است. از نظر نویسنده اسکندر از آنجا که شرق را منشأ تمدن می‌دانست معتقد بود برای به‌دست‌آوردن دل شرقیان باید تا آنجا که ممکن است با ایشان به مدارا رفتار کرد تا پذیرای حکومت بیگانه شوند. از نظر فرانکوپن حمله اعراب به ایران نیز با کمترین کشتار و ویرانگری و با حفظ حرمت ایرانیان انجام شد. او به هیچ رو در کتابش پذیرای کتاب‌سوزی عظیم اعراب در ایران نمی‌شود و معتقد است ایرانیان با تعلق خاطر اعراب را پذیرا شدند، گرچه کماکان معتقد است این حمله غرامت و ثروت عظیمی را نصیب اعراب کرد. اما اعراب درباره معتقدان ادیان دیگر مثل زرتشتی، مسیحی و یهودی نهایت رواداری را اعمال کردند. نظرات فرانکوپن بدون اینکه خودش اشاره‌ای داشته باشد یادآور نظریات ابن‌خلدون است. ابن‌خلدون معتقد بود اصولا شکل‌گیری، بسط و نابودی حکومت‌ها در چهار نسل صورت می‌پذیرد. در نسل اول که نسل جهانگیران و ساده‌زیستان است، سلسله از پیروزی در یک جنگ تأسیس می‌شود. این گروه شامل کسانی چون کوروش، شاه اسماعیل صفوی و نادرشاه هستند. نسل اول تمایلی به تجمل ندارد و در قصر زندگی نمی‌کند اما بسیار جنگاور و دلاور است. در نسل دوم سلسله تثبیت می‌شود. در نسل سوم سلسله به اوج تجمل و ابهت می‌رسد و نسل چهارم آغاز افول و انقراض سلسله است. هرچقدر از نسل اول بیشتر فاصله می‌گیریم شاهد آن هستیم که تمایل به خوردن اطعمه و اشربه فزونی می‌گیرد، هم‌‎آغوشی با زنان دلپذیرتر می‌شود و علاقه به شعر و هنر افزایش می‌یابد. به‌تدریج تجمل‌گرایی و پوشیدن لباس‌های زربفت جای جنگاوری را می‌گیرد و سلسله‌های ثروتمند اما ناتوان از جنگاوری جا می‌مانند و به سرعت جای خود را به یک سلسله جنگاور دیگر می‌دهند و در جنگ با بیابان‌نشینان و کوه‌نشینان جنگجو تسلیم می‌شوند. این رویه کماکان ادامه دارد و در سلسله جدید نیز همین روند پیدایش، کمال و اضمحلال را می‌پیماید. درباره حمله مغول‌ها به غرب و شمال آسیا و همچنین اروپا فرانکوپن در کنار اینکه موافق آن است که مغولان خاک شهرهایی مثل نیشابور را به توبره کشیدند و حتی به نوزادان و حیوانات رحم نکردند، اما در شهرهای ماوراءالنهر سبب آبادانی شدند. او اعتقاد دارد بعضا مورخان در وحشیگری حمله مغول‌ها غلو کرده‌اند. از دیگر سو فرانکوپن بر این دیدگاه است که مغول‌ها تاکتیک‌های متعددی برای حکومت داشتند: از یک‌سو قبایل پرتعداد را وادار به کوچ می‌کردند که بعدها موی دماغشان نشوند و از سوی دیگر نسبت به مذاهب به‌شدت آسان‌گیر بودند. آنها بسته به اینکه کشور فتح شده چه دینی داشت، مسلمان، مسیحی و بت‌پرست شدند. همین آسان‌گیری منجر به نشوونمای مدنی و شکوفایی هنر در سرزمین‌های فتح‌شده توسط مغلول‌ها شد.
شهرهایی که نامشان به تواتر در کتاب بیش از بقیه مطرح شده کنستانتینوپل (قسطنطنیه) و بیت‌المقدس است؛ یعنی مراکز سیاسی و مذهبی مسیحیت - دومی مرکز مذهبی مسلمانان هم بوده است. کنستانتینوپل پایتخت روم شرقی (بیزانس) بوده و این مرکزیت تا حمله ترکان ادامه داشت که منجر به شکل‌گیری حکومت عثمانی شده است. این حمله در سال 1453 واقع شده و بسیاری از مسیحیان پس از تسلیم پایتخت‌شان ندای آمدن آخرالزمان سر داده‌اند. «بسیاری از یهودیان راه قسطنطنیه را در پیش گرفتند و با استقبال گرم حاکمان مسلمان جدید شهر روبه‌رو شدند... این نکته‌ای ساده برای امتیازشماری نبود: در نمونه‌هایی از آنچه بسیاری را متعجب می‌کند اما یادآور دوران صدر اسلام است، یهودیان احترام می‌دیدند و خوشامد می‌شنیدند. مهاجران جدید از حمایت و حقوق قانونی برخوردار می‌شدند و چه بسا به ایشان کمک می‌شد که زندگی تازه‌ای در کشور بیگانه آغاز کنند. مدارا یک اصل ثابت در جامعه‌ای بود که اعتمادبه‌نفس داشت و از هویت خود مطمئن بود. عکس آن در جهان مسیحی، خشک‌اندیشی و خشکه‌مقدسی هر روز بیشتر جزیی از هویت‌اش می‌شد». (ص 179)
شکل‌گیری سرمایه‌داری
علی‌رغم تسلیم پایتخت بیزانس، از یک قرن قبل حادثه‌ای حتی فراتر از حمله مغول جهان را تحت تأثیر قرار داد: «در دهه 1340 طاعون به سرعت از استپ‌ها به اروپا و ایران و خاورمیانه و شبه‌جزیره عربستان راه یافت» (ص 169) طاعون فوق بسیاری را کشت چنانکه در اروپا یک‌سوم جمعیت را از بین برد. اما همین نابودی جمعیت زمینه‌ساز شکل‌گیری تمدن مدرن در اروپای شمالی و رکود اروپای جنوبی و شرقی و آسیا شد. کاهش جمعیت منجر به کاهش میزان اجاره‌بهای زمین‌های کشاورزی و افزایش مدت اجاره شد. از سوی دیگر به‌علت پایین‌آمدن جمعیت، نرخ دستمزد افزایش یافت و همه اینها زمینه‌ای فراهم کرد برای نزدیک‌ترشدن دهک‌های درآمدی به هم و شکل‌گیری یک سرمایه‌داری جنینی. از سوی دیگر از آنجا که چیزی شبیه به طبقه متوسط در اروپای شمالی رشد کرده بود، علاقه به اشیای تزیینی و مصرفی هم افزایش یافت و اروپای شمالی را تبدیل به رکن رکین مصرف کالا و بندرهای آن را پررونق کرد. اما اروپای جنوبی مثل شهرهای ایتالیا (و نیز جنوا) به دلیل آنکه اصناف پرقدرتی داشتند، نتوانستند هم‌پای اروپای شمالی رشد کنند و همین اصناف مانع از کارکردن زنان یا افزایش دستمزدها شدند. جالب آنکه شهری مثل جنوا موش آزمایشگاهی جنگ‌های مغول‌ها هم شده بود و پیش‌تر در جنگ با مغولان، آنها سربازان مرده طاعون‌گرفته خود را با منجنیق به داخل قرارگاه تجارتی جنوا یعنی کافا پرتاب می‌کردند تا مردم از بوی گند مرگان دست از مقاومت بردارند، اما با این کار تعداد زیادی از ساکنان شهر مردند. این رویداد به شکلی ناخودآگاه آغاز جنگ‌های بیولوژیک بود. قرن شانزدهم مقارن بود با مسافرت‌های اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها به آن سوی آتلانتیک. جایی که کلمبوس قصد داشت از غرب و نه از شرق به هند برود. از طرف دیگر واسکا دوگاما توانست از طریق دماغه جنوب آفریقا از اقیانوس اطلس به اقیانوس هند برود. سفر کلمبوس به هند غربی (قاره آمریکا) پربرکت نبود، اما سفرهای بعدی سرشار از طلا و جواهر و مروارید بود. مردمان آن سوی آتلانتیک در برابر بیماری‌هایی چون سرماخوردگی بسیار آسیب‌پذیر بودند و حتی تعداد تلفات آنفلوانزا بیش از تلفات جنگ بود. افسانه‌های زیادی ساخته شد راجع به اینکه بومیان بسیار بدوی‌اند و حاضرند گردنبند مروارید را با یک اسباب‌بازی عوض کنند. اما بعدها مطالعه تمدن اینکاها نشان داد تقسیم ثروت در میان ایشان بسیار عادلانه‌تر از اروپاییان صورت پذیرفته بود و حتی بالاترین مقامات مجبور بودند به نوبت سر زمین کار کنند تا به مردم فخرفروشی و توهین نشود. اما اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها بسیار بی‌رحم بودند، آنها نه تنها بومیان را می‌کشتند بلکه به مردم آسیا، آفریقا و حتی مردم کشور خود رحم نمی‌کردند. در میانه قرن شانزدهم پروتستانیسم شکل گرفت و شمایل‌نگاری مورد پسند پاپ‌ها از جانب لوتر به شدت مذموم واقع شد. این رفتار از یک سو سلاطین عثمانی و از سوی دیگر بریتانیا را به خود جلب کرد. عثمانی‌ها رفتار کاتولیک‌های اسپانیایی را نوعی بت‌پرستی می‌خواندند و به پروتستان‌ها خوشامد گفتند و بریتانیایی‌ها نیز برای مهار اسپانیا و پرتغال راه را برای ورود مذهب جدید باز کردند. همچنین انگلیسی‌ها سفرایی برای تجارت راهی ایران کردند، در عین اینکه کاملا ناامید بودند. در همین هنگامه هلندی‌ها هم سر برآوردند و تمایل یافتند بر آزمندی سیری‌ناپذیر هلندی‌ها و حتی بریتانیایی‌ها لگام زنند. هلندی‌ها یاد گرفتند که مانند بریتانیایی‌ها تنها منافع خود و خانواده‌شان را در نظر نگیرند و کاروان‌هایی گسترده دربردارنده ثروت تعداد زیادی از افراد تشکیل دهند. همین کار بعدها الگویی برای آمریکایی‌ها فراهم آورد و زمینه‌ساز شکل‌گیری کارتل‌ها و تراست‌های سرمایه‌دارانه شد که الگوی ابتدایی‌شان شرکت هند شرقی هلند (VOC) بود.
هلندی‌ها در شکل‌گیری سرمایه‌داری به شدت مؤثر بودند. آنها شرکت‌هایی با سرمایه‌های تعداد زیادی از مردمان تشکیل می‌دادند که برخلاف شرکت‌های خانوادگی بریتانیایی همسو، واجد منافع مشترک و به دور از رقابت‌های خانمان‌برانداز انگلیسی‌ها بود. این کار به‌تدریج هلند را ثروتمندتر و در زمینه کشتی‌رانی نیز پیشرو کرد. به تدریج با افزایش ثروت، کالاهای ترکیبی نزد هلندی‌ها ارج ‌و ‌قرب یافت، کالاهایی که نشان‌دهنده منزلت اجتماعی صاحبانشان بود. دوره طلایی هلند در قرن هفدهم با ظهور نقاشانی چون فرانس هالس، رامبراند و ورمیر همزمان شد که کارهایشان مورد توجه مردم ثروتمند قرار می‌گرفت. بعد از هلند به شکل‌گیری امپراتوری بریتانیا پرداخته می‌شود. چند شانس و عامل تصادفی وجود داشت که منجر به شکل‌گیری سرمایه‌داری موسع در بریتانیا شد. اولا پس از اتحاد بریتانیا، اسکاتلند تبدیل به جزیره‌ای شد که عملا از تیررس جنگ‌های اروپایی در امان بود و از آنجا که نیروی دریایی قوی‌ای هم داشت، نیاز چندانی به هزینه‌های نظامی و سرباز‌گیری احساس نمی‌کرد، چنانکه در همان سده‌های هفدهم و هجدهم، تعداد سربازان بریتانیایی یک‌سوم سربازان فرانسوی بود. از سوی دیگر کاهش نرخ زاد‌و‌ولد باعث می‌شد ثروت در میان جمعیت کمتری تقسیم شود و سطح رفاه عمومی بالاتر رود. عامل سومی هم وجود داشت و آن بهره‌مندی پایین‌ترین طیف‌های درآمدی جامعه از تغذیه بهتر و کالری بیشتر نسبت به اروپا بود و این‌گونه بازده نیروی کار بالاتر می‌رفت. سرمایه و بهره‌وری انگلستان رو به آسیا آورد و توانست جانشین اسپانیا در هند شود؛ اما در آغاز قرن نوزدهم، بریتانیایی‌ها شاهد نشو‌و‌نمای امپراتوری زپرتی روسیه بودند که حالا توانسته بود با استپ‌نشینان جنوبی‌اش روابط کم‌تنش‌تری برقرار کرده و به رشد اقتصادی برسد. اصولا پس از قدرت‌گیری پطر کبیر، روسیه ساز بلندآوازی را کوک می‌کرد. از سویی خود را همسایه غرب می‌دید و از سوی دیگر همسایه اقوامی وحشی چون اویغورها در شرق و جنوب بود. عده‌ای مانند داستایوفسکی بر این باور بودند که روسیه باید عطای رابطه با اروپا را به لقای آن ببخشد. او می‌گفت: «ما روس‌ها در میان اروپاییان برده‌ایم و در بین آسیایی‌ها سرور. پس باید رو به آسیا کنیم». عده دیگری هم می‌گفتند ما باید تمدن را از غرب کشورمان به وحشی‌های شرق منتقل کنیم. تعداد زیادی از روشنفکران هم در پی آن بودند که روسیه نه شرقی است و نه غربی؛ بنابراین باید هندوستان خودش را در ولایات جنوبی و شرقی داشته باشد.
ایران و رقابت روسیه و انگلیس
بزرگ‌ترین دستاورد روسیه - که منجر به تشکیل و قدرت‌یابی امپراتوری‌اش شد- در جنگ با ایران به دست آمد که منجر به دو معاهده کمرشکن برای ایران (یعنی گلستان و ترکمانچای) شد و طبق آن ایران عملا قفقاز را دودستی تقدیم روسیه کرد. انگلستان که در آن زمان از لشکرکشی‌های ناپلئون به‌شدت بیمناک شده بود، از کمک همه‌جانبه به ایران خودداری کرد، اما پس از شکست ناپلئون به‌شدت از این رفتارش پشیمان شد، چنان‌که سر هارفورد جونز انگلیسی گفت ما ایران را تمام و کمال تقدیم روسیه کردیم. بعدها انگلستان با همراهی فرانسه جنگ کریمه را راه انداخت و روس‌ها را شکست داد، اما قراردادی که در پاریس امضا شد، به‌حدی برای روس‌ها خوارکننده بود که آنها را به واکنش واداشت. ظرف سال‌های 1870 تا 1890 تولید آهن روسیه پنج برابر شد و انگلستان که نمی‌توانست قدرت اقتصادی خود را به قدرت سیاسی بدل کند، تصمیم گرفت به ویکتوریا به جای ملکه، لقب امپراتریس دهد و عملا امپراتوری شود تا بتواند توجه وابستگان و وفاداران خود در مستعمره‌هایش را برای جنگ با روسیه بیشتر جلب کند. رقابت روسیه و بریتانیا در هند، ایران، افغانستان و میان‌رودان به حداکثر رسید. آلمان هم با رشد اقتصادی بی‌سابقه‌اش به جمع رقبا پیوست؛ اما همه از جمله فرانسه از روسیه می‌ترسیدند. وقتی در سال 1914 ولیعهد اتریش-مجارستان در سارایوو کشته شد، انگلستان و روسیه از ترس جنگ با یکدیگر و به کمک فرانسه علیه آلمان متحد شدند و پس از چهار سال متحدین را شکست دادند. قرارداد ورسای مفاد حقارت‌بار زیادی را به آنها تحمیل کرد و آنها را مقصر جنگ شناخت. دولت عثمانی هم که با آلمان متحد بود، تمام متصرفات عربی خود از جمله عراق و عربستان را از دست داد و تجزیه شد. قرارداد ورسای که سرتاپا آلمان را تحقیر می‌کرد، زمینه‌ساز پیروزی نازی‌ها به رهبری آدولف هیتلر در انتخابات 1933 شد. هیتلر که قصد داشت شوکت قبلی امپراتوری پروس را به آن بازگرداند، در سال 1939 پیمان صلحی با استالین امضا کرد - فارغ از آنکه تا پیش از آن به مدت شش سال رسانه‌های آلمانی و روسی سراپا توهین به یکدیگر بودند و آلمان‌ها روس‌ها را اسلاو، یهودی و بلشویک پست می‌خواندند و روس‌ها نیز آلمان‌ها را پیاده‌نظام اشراف و تزاریسم می‌نامیدند؛ اما صرف هزینه‌های کمرشکن در امور نظامی باعث شد آلمان هیتلری از نظر کشاورزی دچار رکود و افت شود؛ بنابراین تصمیم گرفت برای سیرکردن اتباع خود جنوب روسیه، اوکراین و قفقاز را به خود ضمیمه کند تا با کشاورزی پیشرفته‌ آن منطقه گندم مورد نیاز خود را تأمین کند. ارتش نازی در تابستان 1941 به روسیه حمله کرد. در ابتدای حمله، پیشتازی با آلمان‌ها بود و آنها سدهای دفاعی را یکی پس از دیگری درمی‌نوردیدند. جالب آنکه هم آلمان‌ها و هم روس‌ها نفرت ایدئولوژیک نسبت به یکدیگر داشتند؛‌ازاین‌رو هر دوطرف با بی‌رحمی و قساوت هرچه‌تمام‌تر می‌جنگیدند. از سوی دیگر طیف‌های گسترده‌ای از ایرانیان و اعراب به دلیل دشمنی با روسیه و انگلیس و یهودستیزی هیتلر، جذب او شده بودند. بریتانیایی‌ها و روس‌ها از ترس اینکه هیتلر به نفت قفقاز و ایران و عراق دست یابد، پیش‌دستی کرده و ایران را اشغال کردند. کم‌کم آثار شکست در جبهه آلمان هویدا شد و پس از چند سال در سال 1945 تسلیم شد؛ دستاورد این جنگ تقسیم اروپا به دو نیمه شرقی کمونیست و غربی کاپیتالیست بود و این فرایند آغازی برای جنگی دیگر بود: جنگ سرد. «جنگ سرد اغلب انسان را به یاد دیوار برلین و اروپای شرقی می‌اندازد که عرصه عمده رویارویی ابرقدرت‌ها بود، ولی بازی شطرنج اصلی جنگ سرد در جوار سرزمین‌های زیر شکم اتحاد شوروی جریان داشت» (ص 373). کشورهای خاورمیانه و خلیج ‌فارس مجاز بودند هرچه می‌خواستند اسلحه بخرند و انبار کنند. هرچه بیشتر ایران تانک چیفتن می‌خرید، اسرائیل جت میراژ می‌خرید، سوریه میگ-21 و میگ-23 می‌خرید، عراق تانک تی-72 از شوروی می‌خرید و عربستان جت اف-15 از آمریکا می‌خرید (ص 388). سقوط مصدق، به‌قدرت‌رسیدن ناصر در مصر، کودتای قاسم و پس از او صدام حسین در عراق، جنگ اعراب و اسرائیل و اشغال افغانستان توسط شوروی و جنگ ایران و عراق همگی نمونه‌هایی از بروز و ظهور جنگ سرد در خاورمیانه بودند؛ اما این هم پایان کار نبود. آغاز دهه 90 مصادف بود با فروپاشی شوروی و ظاهرا پایان جنگ سرد. در همان زمان جنگی یک‌طرفه و غیرجنگ‌سردی آغاز شد: حمله کویت و پس از آن حمله نظامی کشورهای عربی به عراق. جنگ سرد ظاهرا پایان یافت اما داستان جنگ گویا با سرشت بشری تنیده شده است؛ حوادثی مثل رویش طالبان، ماجرای 11 سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان و عراق و تقابل قدرت‌های جهانی در خاورمیانه میدان‌های منازعه‌ای شکل داد که هر روز بیم آن می‌رود آتش جنگ در آنجا شعله‌ور شود.

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST