کد مطلب: ۲۵۰۳۵
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰

در میانه‌ی برزخ

شرق: «برف سنگینی را لگد می‌کرد و پیش می‌آمد. از عالم و آدم متنفر بود. اسمش اسوو باندینی بود و سه بلوک پایین‌تر در همان خیابان زندگی می‌کرد. یخ کرده بود و کفش‌هایش سوراخ بودند. آن روز صبح با مقوای بسته ماکارونی، سوراخ‌های کفشش را از داخل وصله کرده بود. پول ماکارونی توی آن جعبه را نداده بود. وقتی مقوا را توی کفش‌هایش می‌گذاشت یاد این موضوع افتاد. از برف متنفر بود. آجرچین بود و برف، ملات بین آجرهایی را که می‌چید، منجمد می‌کرد. داشت به خانه برمی‌گشت، اما بازگشت به خانه چه معنایی داشت؟». این آغاز رمانی است از جان فانته با عنوان «تا بهار صبر کن، باندینی» که با ترجمه محمدرضا شکاری در نشر افق منتشر شده است.

جان فانته از نویسندگان قرن بیستمی ادبیات آمریکا است که در سال ۱۹۰۹ در دنور متولد شد و در جوانی به لس‌آنجلس مهاجرت کرد. او کار نوشتن را از ۱۹۳۰ آغاز کرد و چند داستانش را در همان دوران در مجلات ادبی منتشر کرد. مدتی نیز در هالیوود فیلم‌نامه نوشت. او را جواهر گم‌شده ادبیات آمریکا نامیده‌اند و بوکوفسکی بسیار او را ستایش می‌کرد. پس از مرگش از سوی انجمن ادبی پن جایزه یک عمر فعالیت ادبی به او اهدا شد.

«تا بهار صبر کن، باندینی» اولین عنوان از چهارگانه مشهور جان فانته است. خیانت و هویت ایتالیایی-آمریکایی مضامین روایت این رمان است. ماجرای رمان، داستان مواجهه پسری نوجوان با مسائل و سختی‌هایی است که به او تحمیل شده است و امیدی که او به روزهای آینده دارد. به نوعی می‌توان این چهارگانه را روایتی درباره سال‌های بحرانی و پرآشوب نوجوانی دانست. آن‌طور که از آغاز رمان هم برمی‌آید، داستان در زمستانی سخت و سرد می‌گذرد. در روزهایی که آمریکا گرفتار بحران اقتصادی و رکود بزرگ دهه سی میلادی است و در این میان با خانواده‌ای سروکار داریم که در پی روابط عاشقانه شکست‌خورده‌ای چشم به آینده و امید نهفته در آن دارند.

آرتورو پسری است عاشق نوشتن که در زندگی‌اش با تناقض‌های مهمی روبه‌رو است. از یک سو با باورهای مادرش سروکار دارد و از سوی دیگر با سبک متفاوت زندگی پدرش. او شهروندی درجه دو محسوب می‌شود که گرفتار فقر هم هست و می‌خواهد راه خودش را پیدا کند. او در نوجوانی با مسائل متعددی روبه‌رو است: رابطه پدر و مادرش، خیانت پدر، اعتقادات و باورهای سفت و سخت مذهبی مادرش، سخت‌گیری‌های مادربزرگش و همچنین فقر و تحقیری که در اجتماع می‌بیند. پدرش به قمار علاقه دارد و مادرش جز دعاکردن کار دیگری نمی‌داند.

در بخشی دیگری از این رمان می‌خوانیم: «آرتورو باندینی یقین داشت که وقتی بمیرد به جهنم نمی‌رود. اگر گناه کبیره می‌کردی به جهنم می‌رفتی. خودش باور داشت گناهان زیادی مرتکب شده، اما اعتراف به گناه او را نجات داده بود. همیشه سر وقت اعتراف می‌کرد. یعنی قبل از اینکه بمیرد. هر بار یادش می‌افتاد به تخته می‌زد. همیشه سر وقت به آنجا می‌رفت. قبل از اینکه بمیرد. بنابراین آرتورو یقین داشت وقتی بمیرد، به جهنم نمی‌رود. به دو دلیل: یک، اعتراف به گناه و دو اینکه تند می‌دوید. اما برزخ، میانه بهشت و جهنم، او را اذیت می‌کرد. کتاب دینی نیازهای رسیدن به بهشت را واضح و روشن بیان کرده بود: روح باید پاک پاک باشد، بدون کوچک‌ترین لکه گناهی. اگر روح در بستر مرگ برای رفتن به بهشت به اندازه کافی پاک نبود و برای رفتن به جهنم چندان آلوده نبود، در آن منطقه میانی باقی می‌ماند، در آن برزخی که روح همین‌طور درش می‌سوخت تا لکه‌های گناهانش پاک شود. در برزخ، یک مایه تسلی وجود داشت: دیر یا زود به بهشت می‌رفتی. اما وقتی آرتورو فهمید ماندنش در برزخ ممکن است هفتاد میلیون تریلیارد میلیارد سال طول بکشد و همین‌طور بسوزد و بسوزد و بسوزد، در رسیدن به بهشت تسلی چندانی نیافت. آخر صد سال هم مدت زیادی بود. و صدوپنجاه میلیون سال باورنکردنی بود. نه، آرتورو مطمئن بود هرگز مستقیم به بهشت نمی‌رود. به همان اندازه که از این دورنما وحشت داشت، می‌دانست مدتی دراز در برزخ می‌ماند». وضعیت زندگی آرتورو در میانه تضادها و تناقض‌هایی که احاطه‌اش کرده‌اند این‌چنین برزخی است.

در سال ۱۹۸۹با اقتباس از این رمان جان فانته فیلمی ساخته شد. فانته در سال‌های حیاتش، پنج رمان، یک رمان کوتاه و یک مجموعه داستان منتشر کرد و پس از مرگش نیز چند اثر دیگر از او منتشر شد. او را اغلب به‌عنوان نویسنده‌ای می‌شناسند که دشواری‌های نویسنده‌های جوان در لس‌آنجلس را به تصویر می‌کشید.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST