کد مطلب: ۲۵۰۶۰
تاریخ انتشار: دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

داستانی با رنگ‌وبوی فیلم‌های هیچکاک

گسترش فرهنگ و مطالعات: رمان «به کشتنش می‌ارزد»، نوشته‌ی پیتر سوانسون، به همت نشر کوله‌پشتی به چاپ رسیده است.

در پرواز لندن به بوستون، تد سیورسان با دختر زیبا و مرموزی به نام لیلی کینتنر آشنا می‌شود. دو غریبه برای گذر زمان به نوعی بازی سؤال وجواب روی می‌آورند که طی آن به‌تدریج جزئیات خصوصی زندگی‌شان آشکار می‌شود؛ اما چیزی که در ابتدا فقط یک بازی سرگرم‌کننده بود تا جایی پیش می‌رود که تد به شوخی می‌گوید قصد کشتن همسرش میراندا را دارد و لیلی نیز با گفتن اینکه مایل است کمکش کند او را غافلگیر می‌کند.

در بازگشت به بوستون، با طرح نقشه‌ی قتل همسر تد، پیوند آن‌ها قوی‌تر می‌شود؛ اما در گذشته‌ی لیلی چند نکته‌ی تاریک و مبهم وجود دارد که با تد به اشتراک نگذاشته است. با علاقه‌مند شدن تد به لیلی، اضطرابش به خاطر هر حفره‌ای در نقشه‌شان که می‌تواند رابطه‌ی آن‌ها را از بین ببرد، اوج می‌گیرد و ناگهان این دو به بازی مهلکی کشانده می‌شوند که با عملی شدن همه‌ی برنامه‌ها، احتمالاً آن‌ها نیز زنده نخواهند ماند.

پیتر سوانسون، زاده‌ی ۲۶ می سال ۱۹۶۸، نویسنده‌ی امریکایی است که به‌خاطر رمان‌های تعلیقی روان‌شناسانه‌اش مشهور است. سوانسون که اکنون به همراه همسرش در سامرویل ماساچوست زندگی می‌کند، پیش از آنکه یک کارگزار انتشاراتی یکی از داستان‌های کوتاه او را در اینترنت و به شکل آنلاین بخواند، به‌مدت ده سال نویسندگی می‌کرد. این آشنایی سبب چاپ کتاب «دختری با یک ساعت برای یک قلب» شد.

در پرونده‌ی ادبی این نویسنده، داستان کوتاه و شعر نیز مشاهده می‌شود. این نویسنده تاکنون جوایز ادبی معتبری را، همچون جایزه‌ی کتاب انجمن نوین انگلیس، در سال ۲۰۱۶ به‌دست آورده است.

قسمتی از کتاب به کشتنش می‌ارزد:

سرش را به نشانه‌ی تأیید بالا و پایین کرد. قرمزی گردن و گلویش بیش از اندازه بود، درست مثل نمای زمین‌های ماسه‌ای در نقشه‌ی جغرافیا؛ اما رنگ به رو نداشت، صورتش داشت کم‌کم به رنگ آبی درمی‌آمد. به اتاق کناری دویدم و گوشی تلفن را برداشتم. برای ثانیه‌ای ایستادم و گوش‌هایم را تیز کردم تا بفهمم در اتاق‌خواب چه خبر است. صدای آرام پرت شدن چیزی به گوشم رسید. گوشی تلفن را بی‌سروصدا سر جایش گذاشتم. آرام‌آرام تا ده شمردم و بعد وارد اتاق‌خواب شدم و به سمت تخت رفتم. اریک دراز کشیده بود، دستش هنوز روی گردنش بود، اما دیگر آن را نمی‌خاراند. دستش بی‌حرکت روی گردنش مانده بود. آن‌قدر نگاهش کردم تا مطمئن شدم دیگر نفس نمی‌کشد، دقیقه‌ای منتظر ماندم و بعد برای اینکه مطمئن شوم مرده است، دو انگشتم را روی گلویش گذاشتم تا ببینم نبض دارد یا نه. هیچ نبضی نداشت. به سمت تلفن برگشتم و با اورژانس تماس گرفتم. اسم و آدرسم را گفتم و به آن خانمی که پشت خط بود گفتم نامزدم دچار شوک حساسیت غذایی شده است.

بعد از قطع کردن تماسم، به‌سرعت از جا پریدم. بادام هندی‌هایی را که درون دستمال حوله‌ای پیچیده و درون یخچال گذاشته بودم برداشتم و کمی از آن را درون خوراک مرغ اریک ریختم که هنوز در کاسه‌اش بود (و هنوز گرم بود) و باقی را درون ظرف بیرون‌بر. بعد هم دستمال را تکاندم و دست‌هایم را شستم. درون اتاق‌خواب، اریک هیچ تکانی نخورده بود. دستم را زیر تشک بردم و پلاستیک حاوی آن دو قرص ضدحساسیت استفاده‌نشده را بیرون کشیدم. همه‌ی وسایل اریک در اتاق پخش بود. با یک جفت جوراب اثر انگشت خودم را از روی پلاستیک پاک کردم و بعد آن را درون لنگه‌ای از کفش‌های ورزشی‌اش چپاندم. به نظرم شبیه آن جاهایی بود که ممکن بود مردم داروهای اورژانسی‌شان را نگه دارند. اریک هرگز چنین کاری نمی‌کرد، اما دیگر نمی‌توانست این مسئله را به کسی بگوید؛ حتی نمی‌توانست به کسی بگوید که من به او گفته بودم خوراک مرغ هیچ آجیلی ندارد. در عوض من می‌توانستم به بقیه بگویم اریک مست بود، شاید تصمیم گرفته بود به هر قیمتی آن مرغ را بخورد، من در اتاق‌خواب بودم و بعد هرچه گشتم نتوانستیم اپی‌پن‌ها را پیدا کنیم. سعی کردم فکر کنم که لازم است کار دیگری انجام دهم تا صحنه آماده شود یا نه. بعد به این نتیجه رسیدم که بد نیست چندباری سینه‌ی اریک را فشار دهم تا چنین به نظر برسد که قصد احیای او را داشته‌ام. ممکن بود دادستان به چنین چیزهایی هم توجه کند؟ می‌خواستم کارم را شروع کنم که زنگ در به صدا در آمد.

از پله‌ها بالا دویدم تا در را باز کنم و دکترها وارد شوند.

سه روز بعد که هم به خانواده‌ی اریک اطلاع داده بودند هم هماهنگی‌های لازم برای انتقال جنازه به خانه انجام گرفته بود، همان مأمور پلیسی که آن شب جمعه بعد از دکترها به خانه‌ام آمده بود، بار دیگر به خانه آمد تا اطلاع دهد که خبری از بازجویی نیست. از شنیدن این خبر خوشحال شدم، اما نمی‌توانم تعجبم را انکار کنم. رمان‌های رازآلود زیادی خوانده بودم و فکر می‌کردم برای هر مرگی که تنها ذره‌ای غیرمعمول باشد، عده‌ای را بازجویی می‌کنند تا مطمئن شوند همه‌ی مدارک دال بر مرگی تصادفی و غم‌انگیز است. یک جورهایی ناامید شدم.

با نگاهی که سعی می‌کردم آن را گیج و مبهوت جلوه دهم گفتم: «باشه. این یعنی چی؟»

«یعنی دادستان معتقده مرگ تصادفی بوده و نیازی به تحقیق بیشتر نیست. به نظر من هم تصمیم درستی گرفته، اما به‌هر‌حال شاید قرار باشه یک مأمور از رئیس اون میخونه درباره‌ی اون چالش نوشیدنی که برگزار می‌کنند بازجویی کنه. شاید هم خودم رفتم سراغشون و باهاشون صحبت کردم.»

به کشتنش می‌ارزد را علی قانع ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۴۲ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۶۵ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشی‌ها شده است.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST