اعتماد: قباد آذرآیین، نویسنده رمان و داستان کوتاه در سال ۱۳۲۷ در مسجد سلیمان به دنیا آمد. اولین اثرش به نام «باران» در سال ۱۳۴۵در نشریه «بازار» رشت که به همت زندهیاد محمدتقی صالحپور در رشت درمیآمد و در زمان خود نشریه ادبی معتبر در ایران بود، منتشر شد. آذرآیین چاپ آن اثر را نقطه عطفی در نویسندگی خود میداند. او که آثاری در حوزه ادبیات کودک و نوجوان هم دارد، بعدها آثاری چون «پسری آن سوی پل»، «راه که بیفتیم ترسمان میریزد»، «حضور»، «شراره بلند»، «هجوم آفتاب»، «چه سینما رفتنی داشتی یدو»، «عقربها را زنده بگیر»، «من.... مهتاب صبوری»، «از باران تا قافلهسالار»، «روزگار شاد و ناشاد محله نفتآباد»، «فوران»، «روز کارنامه» و ... را منتشر کرد. او به خاطر تک داستان «ظهر تابستان» از مجموعه «شراره بلند» برنده جایزه گلشیری شد. تقدیرها و جوایز دیگری را هم در کارنامه دارد. آذرآیین دو بار کاندیدای جایزه جلال آلاحمد شد که هر دو بار انصراف داد و در گفتوگو با «اعتماد» از دلایل خود برای این انصرافها گفته است. گروه انتشاراتی ققنوس به تازگی کتاب رمان «تولههای تلخ» آذرآیین را راهی بازار کتاب کرده است. به این بهانه
با او گفتوگویی انجام دادهایم که میخوانید.
در رمان آخرتان «تولههای تلخ» به نظر میآید انگار بیش از آثار قبلی دغدغه فرم دارید. آیا این نظر را میپذیرید؟ و اینکه آیا فرم برای شما موضوعیت تازهای پیدا کرده؟
به نظرم، تمامی عناصر داستان در خدمت محتوای کارند؛ اگر داستان، قصه جاندار و درگیرکنندهای نداشته باشد، جان کندن نویسنده راه به جایی نمیبرد، هم خودش را فریب داده است هم خواننده را. من در «تولههای تلخ» عمدا دنبال فرم و کادر و کاور مشخصی برای کار نبودهام؛ این درونمایه و جانمایه داستان است که این فرم را مناسب داستان تشخیص داده است. داستان نمیتوانسته خطی و سرراست باشد. از پایان شروع میشود و شخصیت داستان به بهانه خوردن غذایی که خورد و خوراک آشنای دوران کودکی اوست، به گذشته خود و آنچه بر او و زیستگاه و زادبوم و دوستانش گذشته و در واقع هستی او را ساخته، برمیگردد. پس تکرار میکنم: محتواست که داستان را داستان میکند؛ داستانی که در درجه اول، تجربه زیسته نویسنده باشد.
یعنی میفرمایید اگر در «تولههای تلخ» روایت خطی انجام میگرفت حق مطلب ادا نمیشد؟
حتما... این محتوا، اینگونه روایت را میطلبید، نه اینکه شکل روایت بر محتوا سوار و تحمیل شده باشد. من هنگام نوشتن رمان به هیچ شیوه روایی و زاویه دید خاصی فکر نکرده بودم.
شما متولد مسجد سلیمان هستید. شهری که اولین چاه نفت ایران در آن حفر شد. فضای جنوب، فقر و نفت در بعضی از آثار شما مثل رمان «عقربها را زنده بگیر» یا رمان «فوران» برجستگی دارد. در این آثار با مردمی سر و کار داریم که نفت دارند اما فقیرانه روزگار میگذرانند. پرداختن به این موضوع را آیا باید در حکم اعتراض نویسنده به شرایط پیرامون خود دانست؟
تبعات نفت در جنوب ایران، حتی دورتر از این خطه، نسبی و مشترک بوده؛ گروهی را به نان و نوا رسانده، گروهی را به استفاده از ریزههای خوان خود قانع، در حقیقت ناگزیر کرده و گروهی را هم بیپناه و بیباعث و بانی به امان خدا رها کرده! گروه آخر، محرومترین بومیان جنوب، آنانی هستند که از روستا کنده و رانده شدهاند و از سوی متولیان نفت، محروم مانده. این دسته از بومیان، برای برخورداری از برکتهای نفت، تمام پلها را پشت سرشان خراب کردهاند و راه بازگشت ندارند، پس ناگزیرند بمانند و محرومیتها را با تمام وجود تحمل کنند و این درد مشترک همه کسانی است که در بدترین و ظالمانهترین شرایط زیست خود به سر میبرند.
بهتر است پرسشم را اینگونه مطرح کنم: آثار شما را که یک نوع نثر انتقادی در خود دارند، آیا میتوان ذیل «ادبیات اعتراضی» بررسی کرد؟
نویسنده در داستان جانب کسی یا چیزی را نمیگیرد. از چیزی یا کسی هم مشخصا تعریف و تمجید نمیکند. اعتراض هم نمیکند. او داستانش را با بیطرفی مینویسد؛ البته که هنرمند متاثر از شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه خویش است و این تاثیر و تاثر را قلمی میکند؛ اما اینکه مستقیما و آشکارا به چیزی اعتراض شود یا نثر - به قول شما- «نثر انتقادی» باشد، وظیفه یک مقالهنویس و منتقد و مصلح اجتماعی است نه نویسنده. تفاوت ماندگاری یک اثر هنری معترض به یک پدیده اجتماعی و تاریخمند بودن یک مقاله انتقادی، اجتماعی در همین است.
البته آثار هنری مختلفی داریم، اعم از رمان، فیلم، نقاشی، شعر و ... که اتفاقا مستقیم اعتراض کردند یا جانب جنبش یا جریانی را گرفتند؛ مثلا رمان «ژرمینال» زولا یا رمان مادر «گورکی». این رمانها آینهوار بازتابدهنده شرایط بودند معترض به آن. البته یک روزنامهنگار با مقالهاش، عکاس خبری با عکساش و دیگرانی در عرصه فرهنگ به اشکال دیگر؛ اما آیا ادبیات به شور مشخص رمان و داستان کوته نمیتواند یک اعتراض یا جنبش را بهطور مستقیم منعکس کند؟
ببینید، نفس هنر متعهد، اعتراض است. هنرمند نمیتواند بیاعتنا به شرایط زیست بوم خود باشد، نفس اعتراض هنرمندانه را نباید با شعار اعتراضی و خالی از ظرافت هنری اشتباه گرفت. «ژرمینال» یک اثر ناتورالیستی است و «مادر» گورکی یک رمان یا در واقع یک بیانیه و مانیفست کمونیستی. ناتورالیسم به طبیعت سوژه میپردازد و سعی در نشان دادن پلشتیها به آشکارترین و اغراقآمیزترین وضعیت حاکم دارد. یعنی به نوع اغراقآمیزی از شعار نزدیک میشود. وضعیت رمان «مادر» که دیگر نیاز به توضیح ندارد. نوشته شده تا در راستای اهداف حزبی مفید باشد. خلاصه کنم: اگر اثری به صورت تصنعی نوشته شود و از نظر ظرایف و تخیل هنری فقیر باشد، ماندگار نیست. تکنیک در این جور نوشتهها مثل ریگ زیر دندان آزاردهنده است.
جناب آذرآیین، بحث ما شاید بیشتر یادآور یکی از حکایتهای مولانا باشد که چند نفر بر سر اسم انگور مجادله میکردند. حالا که شما هم در مقام رماننویس قائلید به اینکه نقد جامعه در ادبیات امکانپذیر است، میخواهم بپرسم آیا شما خود را نویسندهای متعهد میدانید؟ و اینکه هنر متعهد از نظر شما چه ویژگیهایی دارد؟
شکسته باد قلمی که متعهد نباشد! مگر میتوان در فضای جامعهای نفس کشید و به خوشیها و ناخوشیها، کامیابیها و ناکامیهایش بیاعتنا و بیخیال بود. وقتی از تعهد حرف نمیزنیم، از چه حرف میزنیم؟ بحث بر سر چگونگی داستانی کردن این تعهد و فریاد زدن دردهای مشترک یک جامعه با استفاده از بهانه داستان است. مرز میان بیان تعهد با زبان داستان و بیان این تعهد با ابزار شعار، بسیار تنگ و باریک است. خطر غلتیدن داستان متعهد به سوی یک مقاله شعاری همواره وجود دارد و مسیر بسیار باریک و تنگ است. اینجاست که عنصر تخیل و ظرایف هنری به کمک نویسنده میآید و محصول کار او را داستانی میکند و ماندگار، یا یک مقاله شعارمحور با تاثیر زودگذر و ناپایدار.
آیا میتوانیم بگوییم که در هنر مدرن، ما اعتراض را با ساختار متن هنری پیوند میدهیم؟ یعنی درونمایه اعتراض را در شکلهای ارایه رمان میگنجانیم. در این شکل از کار یک اثر داستانی ممکن است لزوما به ساختارهای سیاسی و اجتماعی اشاره نداشته باشد اما رابطه میان عناصر جاری در داستان، روایت نوعی سلطه است. مانند رمانی که در اتاقهای یک خانه میگذرد و مناسبات جاری در آن خانه، مثلا بین پدر و پسر، روابطی مبتنی بر اعمال سلطه و قدرت را روایت میکند. بنابراین آیا نباید گفت فرم و شکل اعتراض در هنر مدرن در حالی تغییر کرده است که نفس اعتراض به اعتبار خود باقی است؟
تمام گپوگفتمان تا این بخش از گفتوگو مقدمهای بود که به اینجا برسیم: من گفتم که در داستان چیزی به اسم «نثر معترض» یا نثر انتقادی نداریم؛ این نوع نثر مختص ادبیات شعاری و اعتراضی است و تاثیر مقطعی دارد؛ اصلا فلسفه وجودی چنین نثری برای چنین مواردی است و اما در ادبیات ماندگار و متعهد؛ همانطورکه شما هم به درستی در سوالتان مطرح کردید «فرم و شکل اعتراض در هنر مدرن تغییر کرده» و درواقع در تار و پود داستان تنیده و به عبارت دیگر لایه زیرین داستان میشود. به همین دلیل هم عمری به درازنای خود داستان دارد.
آقای آذرآیین، شما پیشتر کاندیدای جایزه جلال آلاحمد بودید اما انصراف دادید. این انصراف عملی اعتراضی و انتقادی بوده به نحوه برگزاری جایزه یا دلیل دیگری دارد و از جای دیگری سرچشمه میگیرد؟
بله، من دو بار در سالهای ۸۸ و ۹۸ کاندیدای دریافت جایزه جلال شدم. سال ۸۸ برای مجموعه داستان «هجوم آفتاب» و سال ۹۸ برای رمان «فوران» و هر کتاب هم را هم گروه انتشاراتی ققنوس منتشر کرد. اعتراض من به نفس این جایزه دولتی بوده، نه به نحوه برگزاری آن. انتقاد یا آنجور که شما میگویید اعتراض من به سانسور و ممیزی کتابها در وزارت ارشاد بود.
شما کتاب «زنده به عشق» را هم که در مورد شهید محمد جعفر نصر اصفهانی است، در کارنامه خود دارید؟ با توجه به روحیات و عقاید شما، پرسش این است که چطور شد چنین کتابی نوشتید؟ مخاطب، کتابی مانند زنده به عشق را چگونه با مواضع انتقادی شما به مسائلی مانند سانسور و ... قابل جمع بداند؟ آیا منافاتی بین اینها نمیبینید؟
وقتی از بخش فرهنگی ایثارگران ارتش به من پیام دادند که زندگینامه شهید نصر را برایشان بنویسم، من شرایط خودم را اعلام کردم. گفتم باید زندگینامه شهید را مطالعه کنم و با خانواده ایشان هم ملاقات داشته باشم. گفتم آنچه را که مینویسم نباید تغییر بدهند. مقدمات کار فراهم شد. من وقتی از مبارزات صادقانه و از خودگذشتگیهای ستودنی شهید نصر آگاه شدم، رمان- زندگینامه را شروع کردم. بخش فرهنگی طبق قولی که داده بودند حتی کلمهای از نوشته مرا حذف نکردند یا تغییر ندادند. توجه داشته باشید که برداشت ما از جنگ، میتواند ایدئولوژیزده باشد یا یک برداشت میهنی. من در زندگینامه و از جان گذشتگی شهید نصر به جنبه دوم توجه داشتم. واقعا هم همین جور بوده. بنابراین از این کارم پشیمان نیستم. موضوع را خلط نکنید. جایزه جلال، جایزهای است کاملا دولتی. همان دولتی که وزارت ارشادش کتابهای من و امثال من را سانسور و لتوپار میکند.
میدانم این سالها دل پردردی مثل اکثر شخصیتهای داستانهایتان داشتهاید. آرزوی آقای آذرآیین در این سالها چه بوده و حسرت چه چیزی را در عرصه ادبیات میخورند؟
امان از سانسور و ممیزی! فکر میکنم این نه درددل من که زبان حال تمام کسانی باشد که قلم میزنند و وزارت فخیمه ارشاد در مقام یک خداوندگار دانای کل نامحدود، امر میفرماید هر چه من تشخیص میدهم باید بنویسید؛ امر، امر من است. بدیهی است آرزوی من هم جدا از آرزوی دیگر قلمزنان نیست؛ اینکه بساط ممیزی برچیده شود. همین.
نگاهی هم وجود دارد که میگوید خط قرمزها همه جا وجود دارند. مثلا میگویند یک زمانی در هالیوود فیلم «چشمان باز بسته» استنلی کوبریک هم سانسور شد؛ یا رمان «لولیتا» و ... آنها میگویند جامعه ما در حال گذر است و برخی ممیزیها اجتنابناپذیر. چه پاسخی دارید به این دیدگاه که باور دارد ممیزی در ذات خودش بد نیست؟
«ممیزی در ذات خودش بد نیست»؟! یعنی چه آقا؟ نمونههایی که ذکر کردید، دلیلهای موجهی نیستند که مهر تایید بر سانسور و ممیزی بزنیم. «جامعه در حال گذار» هم بهانهای دیگر برای این توجیه است. این گذار را کی تعیین میکند؟ چند سال باید خودمان را سانسور کنیم و سانسور بشویم تا این به قول شما «گذار» بگذرد؟ خط قرمزها را کی مشخص میکند؟ دست به قلمهای ما افراد صغیری نیستند که نیاز به قیم داشته باشند. آنها خیلی بهتر تشخیص میدهند کجاها باید به حریم سنتها و تابوهای عجینشده با فرهنگ جامعه حرمت گذاشت و با آنها مرزبندی داشت. به فرض محال که نویسنده یا شاعری به این حریم و تابو وارد بشود؛ مسلما مراجعی هستند که کس یا کسانی که مورد توهین واقع شده یا شدهاند به آنجا متوسل بشوند و دادخواهی کنند. نه اینکه به این بهانه که ممکن است کلمهای حرمتشکنانه باشد، قصاص قبل از وقوع انجام بشود.
بله؛ اما میگویند در غرب هم کتابها یا فیلمهایی که در مورد هلوکاست باشد سانسور میشود. یعنی در غرب هم ممیزی هست.
اگر در غرب روی کتاب یا فیلم خاصی سانسور اعمال میشود، البته که دلیل قانعکنندهای برای سانسور در جای دیگری نیست! آنجا کتاب یا فیلم کلا از گردونه خارج میشود، اینجا اثر را - اگر بخواهند لطف هم بکنند و گذشتی در کار باشد- چنان قلع و قمع میکنند که صاحب اثر از خیر انتشار کارش میگذرد. مثلا اگر از کلمهای در پاراگرافی خوششان نیاید، جوری دستور ممیزی صادر میکنند که بقیه کار هم لطمه میبیند. مشکل دیگری که ما اینجا با ممیزی داریم، تفاوتی است که آشکارا در ممیزی آثار ایرانی و کارهای ترجمه به کار میرود. حضرات ممیزی به این بهانه که آن کارها ترجمه است، روی خیلی از موارد چشم میبندند اما اگر یک نویسنده ایرانی همان موارد - مشخصا بعضی از کلمات تابو شده- را در اثرش به کار ببرد، فوری دستور حذف، نه حتی تغییر واژه میدهند.
بعد از چند دهه تجربه، بیشترین همذاتپنداری را با کدام یک از آثارتان دارید و چرا؟
هنوز هم اولین داستانم «باران» که در دهه ۴۰ در نشریه «بازار» چاپ رشت منتشر شد، شیرینترین و عزیزترین کار من است. یک کار احساسی و نه چندان پخته که مشوق و تخته پرش من شد برای نوشتن.
چه پیشنهادی به نوقلمان دارید به عنوان سخن پایانی؟
بخوانند، بخوانند و بخوانند و در انتشار کارهایشان شتاب نکنند. همین.