کد مطلب: ۲۵۲۴۸
تاریخ انتشار: دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰

ابن‌سینا؛ پزشکی با تخصصِ احیاگریِ فلسفه

گفتگو: سیدمسعود آریادوست

ایلنا: عموم کشورها ضمن پاسداشت خدمات یکی از پزشکان بومی خود، در تقویم‌های ملی یک روز را به عنوان روز پزشک نام‌گذاری کرده‌اند؛ در ایران نیز همزمان با زادروز ابوعلی حسین بن عبدالله، مشهور به ابوعلی سینا، ابن سینا و شیخ‌الرئیس، هر ساله اول شهریور را با نام روز پزشک گرامی می‌داریم. هوش و ذکاوت ابن‌سینا آنچنان بود که در ۱۸ سالگی به بسیاری از علوم تسلط تام داشت. شهرت شیخ‌الرئیس غالبا از دو جهت است؛ یکی پزشکی که آوازه‌ی او در این حیطه به شرق و غرب عالم رسید و دیگری فلسفه که هویت ناب تفلسفش، وی را از عموم فلاسفه مسلمان جدا می‌کند. به همین مناسبت در گفتگو با دو تن از اساتید حوزه فلسفه و حکمت اسلامی، بخش مختصری از فلسفه و پزشکی ابن سینا مورد بررسی قرار گرفت.

متن کامل این گفتگو را بخوانید.

سیدصدرالدین طاهری:

ابن سینا فیلسوف دنیا است

همانطور که می‌دانیم، ابن ‌سینا ملقب به شیخ‌الرئیس، از جمله فلاسفه‌ای است که در عرصه‌های مختلف قدم‌های بزرگ و ماندگاری برداشته است. به نظر شما با گذشت این همه سال و تغییراتی که عائد فلسفه شده، چرا باید به ابن ‌سینا بپردازیم؟

فلسفه به عنوان یک دانش مستقل، مانند همه‌ی دانش‌های دیگر دارای موضوع خاص و روش معینی است. حال اگر فردی نه از روی سوءنیت، بلکه از باب سلیقه‌ای که دارد، فلسفه را از لحاظ مسائل و روش، با دانش‌های دیگر درآمیزد و روش دانش دیگری را برفلسفه تحمیل کند، ناخواسته ضعف و انحرافی در فلسفه ایجاد می‌شود. ابن‌سینا از معدود فلاسفه‌ای است که از چنین انحرافی دور مانده است.

ابن ‌سینا بعد از کندی و فارابی، اولین وارث ترجمه‌های یونانی بود. او توفیق این را داشت که فلسفه‌ای ویژه تدوین کند. این تدوین، کم و بیش بر اساس تجاربِ پیش از خودش و بیشتر مبتنی بر فلسفه ارسطو است. البته نباید نبوغ شخصی او را نادیده بگیریم. در واقع این فیلسوف اولین مجدد و همچنین احیاء‌کننده ‌فلسفه اسلامی‌ به شمار می‌آید. فلاسفه‌ی قبل از ابن ‌سینا هر چند فعالیت‌هایی در چنین زمینه‌ای داشته‌اند؛ اما مثل ابن ‌سینا در تفلسفِ خود دارای سیستم‌ معین و منظمی نیستند. هیچ‌ یک از فلاسفه‌ی پیش از ابن ‌سینا موفق نشده‌اند که مثل او عمل کنند.

شیخ‌الرئیس، جدا از تألیفات متفرقی که دارد و همه آنها هم فلسفی نیست، در دایره‌المعارف شفا که دارای قسمت‌‌های مختلفی است، به مباحث مختلفی از جمله منطق، طبیعیات، ریاضیات و الهیات پرداخته است؛ در نهایت هم به اخلاق می‌رسد. فلاسفه‌ی پیشین دارای چنین انتظامی در مباحث خود نیستند. چنین خدمت بزرگی را در عالم اسلام برای بار اول، ابن سینا انجام داده است. گذشته از چنین کمیتی، مهم کیفیت این آثار و مباحث ایراد شده توسط ابن ‌سینا است. مهمترین نکته‌ای که در این خصوص می‌توان گفت این است که ابن‌ سینا فلسفه را با مطالب دیگر از علوم مختلف، ممزوج نکرده است.

یعنی فلسفه‌ی ابن‌ سینا به لحاظ مباحث فلسفی، به تقریب خیلی بالا، خالص است و خبری از فلسفه‌ی مضاف در آن نیست.

او فلسفه‌ای خالص به ما تحویل می‌دهد. توضیخ بیشتر اینکه، دو مبحث "وجود یا امور عامه و الهیات به معنای اخص"، از جمله مباحثی هستند که در فلسفه‌ی غرب و فلسفه اسلامی از آنها صحبت می‌شود. البته فلسفه به طور طبیعی و نه فقط در فلسفه اسلامی، همیشه از این دو محور سخن می‌گوید. فلسفه‌ی غربی هم مثل فلسفه‌ی اسلامی، دارای چنین هویتی است و دو قسمت جدا از هم دارد، با این تفاوت که در غالب آثار تألیفیِ فلسفه اسلامی، این دو بخش (وجود و الهیات به معنای اخص) بسیار خوب از هم جدا شده‌اند. برعکسِ فلسفه‌های غربی که این دو مبحث آمیختگی زیادی با هم دارند، در تفلسف اسلامی این دو گفتمان با مرزی کاملا آشکار از یکدیگر جدا شده‌اند. البته در فلسفه ابن سینا این جدایی رسمیت ندارد ولی در عمل صورت گرفته است. در الهیاتِ شفاء ایشان از مقاله اول تا انتهای مقاله ششم، به امور عامه پرداخته است. از مقاله هفتم تا انتهای مقاله نهم به مسائل خاص الهیات به معنی اخص پرداخته است. در مقاله دهم نیز پردازش اخلاق مد نظر است. این یک طبقه‌بندی هوشمندانه قلمداد می‌شود؛ منتها ایشان دو اصطلاح الهیات اعم و اخص را ندارد.

در الهیات، ابن سینا (چه در امور عامه و چه در امور خاص) سعی می‌کند در باب مسائل فلسفی تحلیل ارائه نماید و از دانش‌های دیگر به دانش فلسفه، مبحثی اضافه نکند. البته نمی‌گویم تاثیری از دین و مسائل دینی نپذیرفته است؛ او تاثیراتی را پذیرفته ولی در عین حال سعی دارد که جوانب فلسفی کار را رعایت کند.

بنابراین می‌توان گفت ابن‌سینا متکلم‌‌‌وار و عارف مسلک و در لباس محدث و مفسر قرآن در عرصه‌ی فلسفه وارد نمی‌شود.

او نه تنها متکلم ‌وار عمل نمی‌کند بلکه به عنوان یک عالمِ جامع که از فلسفه و سایر علوم اطلاع کامل دارد، سایر مسائل را به حوزه‌ی فلسفه داخل نکرده است. این خصلت را می‌توان در حوزه فلسفه اسلامی خاص ابن سینا دانست که سوای فلسفه، چیزی را به فلسفه اضافه نمی‌کند. در این زمینه وقتی ابن سینا را با شیخ اشراق مقایسه می‌کنیم، تفاوت‌هایی اساسی وجود دارد. شیخ اشراق به لحاظ روش، پیرو افلاطون بود. او افلاطونی فکر می‌کند و ابن‌سینا ارسطویی. سهروردی در تفکر و تفلسف خود، برخلاف ابن‌سینا در موارد زیادی، از آیات و روایات استفاده می‌کند. همچنین وقتی به ملاصدرا می‌رسیم، ملاحظه می‌کنیم که مطالب بسیار زیادی به فلسفه اضافه می‌شود. استناد به آیات قرآنی نزد ملاصدرا نیز به وفور یافت می‌شود. شاید حدود 1000 مورد استناد به آیات وجود دارد؛ بخصوص در جلد نهم کتاب اسفار ایشان که به معاد اختصاص دارد.

ملاصدرا تلاش زیادی دارد تا ثابت کند که معاد جسمانی است. هرچند که براساس آیات قرآن، معاد جسمانی است ولی باید از ملاصدرا سوال شود که آیا پردازش به معاد جسمانی، موضوعی فلسفی است یا به صورت تعبدی از شریعت اخذ شده است؟ خلوصی که در فلسفه ابن ‌سینا می‌بینیم، نزد هیچ یک از فلاسفه‌ای که بعد از ابن سینا آمده‌اند، وجود ندارد و البته علامه طباطبائی را باید استثنا کنیم. هر چند خواجه نصیر‌الدین طوسی هم در شرحی که بر اشارات نوشته، همین روش خالص ابن سینا را دارد. البته فراموش نکنیم که تعقیب روش ابن سینایی در شرح بر اشارات، به جهت تعهد بر تشریح سخنان ابن سیناست و نه به خاطر تعهد به فلسفه‌ی خالص و اعتقاد به فلسفه‌ی ابن‌ سینایی.

این موارد را می‌توان حسن کار ابن سینا در الهیات شفا دانست. معتقدم که حق ابن سینا از این جهت مقداری ضایع شده است.

به این موضوع اشاره داشتید که ابن‌سینا در گفتار خود سعی دارد یک فلسفه‌ی خالص و به دور از مفاهیم دیگر ازجمله آیات و احادیث ارائه کند. آیا می‌توان گفت او به عنوان یک فیلسوف، دارای روشی سکولار است یا خیر؟

خیر. او را نمی‌توان سکولار دانست. در بخشی از الهیات شفاء او صراحتا از ذات اقدس الهی صحبت می‌کند. هر چند که او در تفلسف خود سعی می‌کند تا فلسفه‌اش را با هیچ مبحثی دیگر مخلوط نکند. او بینشِ واقع‌گراینه‌ی فلسفی داشته است. با این اوصاف به عقیده من او فیلسوفی سکولار نبود. به هر طریق می‌دانیم که فلسفه، حتی فلسفه اسلامی، دانشی نیست که از دل اسلام برآمده باشد، بلکه دانشی جهانی است. اینکه می‌گوئیم "فلسفه اسلامی"، به دو جهت و به دو معنا است: یکی اینکه در طرح برخی از مطالب خود متأثر از فرهنگ و اعتقادات اسلامی است، و دیگر اینکه مسلمانان در آن زمینه‌ی کار کرده‌اند؛ وگرنه فلسفه در ذات خود و به خودی خود زیر هیچ چتری، اعم از اسلامی و غربی و یونانی و غیره قرار نمی‌گیرد. مثل دانش‌های تجربی و ریاضیات. ابن ‌سینا با اینکه در فرهنگ اسلامی زندگی کرد و فلسفه‌‌پردازی نمود، ولی در آراء خود و حتی در مسائلی که مطرح می‌کند، تحت تاثیر فرهنگ روز واقع نمی‌شود و به عنوان یک فیلسوف مسیر خود را طی می‌کند. اما بعدها و پس از ابن ‌سینا، این رویکرد متغیر شد.

شیعه‌، معتزله، اشاعره و ... با فلسفه مخالفت‌هایی داشته‌اند و همین مخالفت‌ها منجر می‌شود که برخی فلاسفه، حین تفلسف، گفتمان‌های خود را متکلم‌وار ابراز کنند. اما باید گفت آنچه فلسفه را از خلوص خود خارج کرد، بیشتر عرفان است؛ حتی بیشتر از کلام، ورود عرفان به قلمرو فلسفه باعث شد فلسفه از خلوص خود بیرون بیاید. نمونه‌ی این موضوع را می‌توان نزد ملاصدرا دید. او در اواخر کار خود وحدت وجودی ‌شد و عینا تز عرفا را بر زبان‌ آورد. ملاصدرا در اواخرِ "باب علیت" در جلد دوم "اسفار" مطالبی را مطرح می‌کند که عینا، همان مطالب عرفا و یا در راستای آن است. او حتی می‌گوید فلسفه را با این مباحث تکمیل کرده است.

از دلایل ناخالصی در تفلسف برخی از فلاسفه مسلمان و همچنین از خلوص بالای فلسفیدن نزد ابن سینا گفتید. سوال این است که ضمن این همه مؤلفه‌ی قابل تقدیر‌، چرا در کشور ما در چهار دهه‌ی اخیر، آنچنانکه باید به ابن ‌سینا پرداخته نشده است. در مقابل، غالبا از ملاصدرا سخن می‌رانند؛ ملاصدرایی که فلسفه‌ی او را خالص نمی‌دانید.

ملاصدرا شخص پرکاری بود که به هویت کار خودش اعتقاد داشت. اسفار 9 جلدی ملاصدرا کار بسیار بزرگی محسوب می‌شود. او فرد جامعی بود و این جامعیتِ تفکرِ او گیرایی خاصی هم به کارش بخشیده است. به همین دلیل است که فکر و شیوه فلسفی ملاصدرا بر فلسفه سایه انداخته است. طوری که کسی نتواند با او به سادگی رقابت کند.

این مساله‌ را برای فلسفه‌ی ما حُسن می‌دانید یا قبح؟

این یک واقعیت است که ملاصدرا بر قلمرو فلسفه‌ی ما سلطه یافته است. البته این سلطه به عقیده من حداقل برای فلسفه، حالا قبح هم که نباشد، حُسن هم نیست. ممکن است برای سایر حیطه‌های دیگر حُسن باشد ولی بدون شک در قبال فلسفه حُسن نیست. بالاخره ملاصدرا این سلطه را داشته و کسانیکه در سال‌های اخیر وارد فلسفه شدند، درنهایت پیرو او بوده‌اند. به عنوان نمونه ملاهادی سبزواری، کمپانی، جهانگیزخان قشقایی، علامه طباطبایی، در مجموع پیروان بی‌چون و چرای ملاصدرا هستند یا اگر هم اشکال و انتقادی دارند در حاشیه و در برخی از مسائل است. در حال حاضر نیز شاگردان علامه طباطبایی که در این عرصه حضور دارند، باز هم بیشتر شارح ملاصدرا هستند و از ملاصدرا سخن می‌گویند. در بین این افراد فقط مرحوم استاد مصباح مقداری فرق می‌کرد و گرایشات مشائی او بیشتر بود.

این مساله‌ای غیرقابل کتمان است که پردازش بی‌انتهای تفکر ملاصدرا، منجر شده تا ابن سینا، کمرنگ‌تر شود و از گفتمان فیلسوفانه‌ی او غافل شویم. چه توصیه‌ای به پیروان ملاصدرا دارید تا از گفتمان ابن سینا غافل نمانند؟

ابن سینا را باید مطرح کرد. باید تألیفات رسمی او را کتاب درسی قرار دهند که البته تاحدی صورت گرفته ولی کافی نیست. یک خدمت مهم مرحوم استاد مصباح تدریس کامل الهیات شفا در 141 جلسه بود که بعد هم در پنج جلد به چاپ رسید. بنده هم ترجمه و شرح کاملی بر الهیات شفا نوشته‌ام که ان‌شاءالله به چاپ می‌رسد. شخصا در کلاسهای فلسفه مشاء دکتری هم همیشه الهیات شفا تدریس کرده‌ام. اگر در حوزه‌های علوم اسلامی هم این کوشش‌ها صورت بگیرد می‌توان به تدریج امیدوار شد.

ابن سینا از جهان بعد از مرگ هم سخن می‌گوید. درست همانطور که در باب زیستن در دنیا مباحث اخلاقی فراوانی عنوان کرده است. به نظر شما او را باید فیلسوف دنیا دانست یا آخرت؟

سوال سختی است! ولی در مجموع اگر بخواهم به این سوال جواب بدهم، او را فیلسوف دنیا می‌دانم. هر چند که به معاد هم می‌پردازد. به هر طریق برای پردازش بیشترِ شیوه‌ی فکری ابن سینا، باید مسأله نفس را از مسأله معاد جداکنیم، چون نفس بخشی از انسانِ موجود است، درحالیکه آغازِ معاد برای انسان، زمانی است که مرگ سراغش می‌آید. لذا باید هر یک را جداگانه توضیح داد.

اینکه گفتم ابن سینا فیلسوف دنیا است، به بحث وی در مورد نفس بازمی‌گردد. ابن سینا برخلاف ملاصدرا نفس را در بحث طبیعیات بررسی می‌کند، درحالیکه ملاصدرا آن را در الهیات عنوان می‌کند و حتی در کتاب الشواهد الربوبیة مشهد سوم را به نفس اختصاص داده ولی آن را به عنوان مقدمه معاد که در مشهد چهارم آمده مطرح کرده است. ابن سینا نفس را بخشی از وجود آدمی می‌داند که آدمی هم به نوبه‌ی خود موجودی طبیعی است. لذا بحث نفس به نظر او باید در طبیعیات عنوان شود. اینکه می‌گویم او فیلسوف دنیا است، یکی از نمودهای آن به همین موضوع بازمی‌گردد.

ابن سینا چه نگاهی به نفس دارد که آن را در طبیعیات مطرح می‌کند؟

برخلاف تصور عامه مردم که وجود نفس را پیش از بدن مفروض می‌دانند، ابن سینا چنین نظری ندارد. این تصور یک تصور کاملا افلاطونی است، ولی نوع مردم نمی‌دانند که افلاطون به خاطر اینکه معتقد به تناسخ بوده، چنین نگاهی در قبال نفس دارد. فلاسفه ما به طور کلی (احتمالا به استثنای سهروردی) عموما تناسخ را باطل می‌دانند. در مورد نفس ناطقه‌ی انسان نیز همین روال جاری است. عموم فلاسفه ما (به استثنای شیخ اشراق که به شیوه افلاطونی گرایش دارد) معتقدند که نفس با بدن تولید می‌شود؛ همچنانکه نفوس گیاهی و حیوانی هم در سیر تکاملی ماده تولید می‌شوند، نه اینکه پیش از بدن موجود باشد. آنها به حدوث نفس معتقدند. آنها می‌گویند بعد از منعقد شدن نطفه‌ی آدمی و رسیدن به یک حالت تکاملی، نهایتا نفس در آن نطفه‌ی تکامل یافته، تولید می‌شود. این نظرِ جمهور فلاسفه‌ی ما است.

البته مباحث دیگری نیز در خصوص نفس عنوان می‌شود. به عنوان مثال نفس آدمی، جوهر است یا عرض؟ مجرد است یا غیر مجرد؟ بعد از بدن باقی است یا فانی؟ اگر باقی است آیا همه آدمها مشمول این حکم هستند یا خیر و فقط آنهایی که مکلف شرعی بوده‌اند و در قیامت باید حساب پس بدهند؟ این موارد از مباحث مختلفی است که راجع به نفس وجود دارد. ابن سینا در تمام این موارد صاحب نظر است. در این زمینه، موضوع بسیار مهمی که ابن سینا با ملاصدا در موردش اختلاف نظر دارد، به مساله‌ی تجرد نفس بازمی‌گردد. ابن سینا معتقد است در عین حال که نفس در اثر تکاملِ ماده‌ی بدنی به وجود می‌آید، اما نهایتا موجود مجردی ایجاد می‌شود و کاملا با بدن متفاوت است. چون بدن مادی است و نفسی که به بدن افاضه می‌شود، مجرد خواهد بود. با این وصف این نفس، از قوایی که جنبه مادیت دارند نیز استفاده می‌کند. به عبارتی قوای نفس را مادی می‌داند، ولی معتقد است که این قوای مادی و خود بدن، مورد استفاده‌ی نفس قرار دارند، هرچند که نفس، مجرد است. برای تبیین تجردِ نفس نیز دلایلی قید می‌کند که هیچ یک از این دلایل - به اعتقاد من - قانع ‌کننده نیست. این دلائل در دو طبقه قرار می‌گیرند: عقلی و تجربی. دلایل عقلی مبتنی بر برهان انسان معلق و ادراک کلیاتند، که هردو به نظر بنده مردود هستند. یکی از دلائل تجربی یا مهمترین آنها که بسیار قابل توجه است، برهان هویت مستمر است به این مضمون که با اینکه بدنِ آدمی تغییر می‌کند، ولی خاطرات او باقی می‌ماند. این خاطرات از دیدگاه ابن سینا، مربوط به نفس مجرد است نه بدن مادی‌؛ چرا که بدن آدمی تغییر می‌کند ولی با این وصف خاطرات او باقی می‌ماند.

ابن سینا در ادامه‌ی بحث از تجرد نفس، معتقد به بقای نفس، بعد از مرگ بدن است. چون نفس اگر موجودی مجرد باشد، دیگر دچار آفت ماده نمی‌شود. آفت ماده فقط شامل بدن می‌شود که از بین می‌رود. همراه با بدنی که از بین می‌رود، قوایی که از دیدگاه ابن سینا قوای حیوانی نام دارد، نیز از بین می‌رود. با این وصف ابن سینا معتقد است که نفس بعد از بدن باقی می‌ماند و از بین نخواهد رفت. خصوصیت فکری که ابن سینا در مورد تجرد نفس دارد، از جمله خصوصیاتی است که ملاصدار با آن مخالفت می‌کند. ملاصدرا معتقد است که تجرد نفس، تجردی تام نیست بلکه مثالی است. این نفس در عمل خود بی‌نیاز از ماده نیست؛ لذا تجرد آن تجرد تام نخواهد بود. به همین دلیل ملاصدرا اعتقاد دارد که نفس بعد از بدنِ عنصری هم، با یک بدن مثالی زندگی می‌کند و این زندگی تا قیامت ادامه دارد. چنین تفاوتی بین این دو فیلسوف وجود دارد.

شما به عنوان استاد فلسفه، کدامیک را مقبول می‌دانید؟

اگر بخواهم در این مورد سخن بگویم، به اعتقاد من، حرف ملاصدرا درست‌تر به نظر می‌رسد. البته این حکمیت صرفا در همین باب است و نه در خصوص موارد دیگر.

این دو فیلسوف در مورد معاد هم ابراز عقیده دارند. از تفاوت نظر آنها بگویید.

بله؛ تفاوت بارزی بین ابن سینا و ملاصدرا وجود دارد. ملاصدرا اصرار دارد که معاد جسمانی را به اثبات برساند. به همین دلیل در جلد نهم اسفار و همچنین در مشهد چهارم از کتاب الشواهد الربوبیة بر این مسأله تاکید دارد. او مجموعه اصولی را ردیف می‌کند تا در آخر استنتاج کند که معاد جسمانی است. اما جسم مورد نظر او در آن بحث، جسم مثالی است نه جسم عنصری. البته به ملاصدرا  ایراد می‌گیرند که نه به حرف ابن سینا گرایش دارد و نه به آنچه که قرآن ابراز می‌کند. تنها کسی که سخن ملاصدرا را بدون هیچ کم و کاستی می‌پذیرد، ملاهادی سبزواری است.

مرحوم محمدتقی آملی که از اساتید متاخر فلسفه بود، در مسجد مجد، نزدیکی‌های میدان حسن‌آباد تهران، پیش‌نماز بودند. ایشان حاشیه‌ای بر منظومه حاج ملاهادی سبزواری نوشته است به نام دُرر الفوائد. او بعد از اینکه سخنان سبزواری را که همان سخنان ملاصدرا است، توضیح می‌دهد، آخر کار از آن ابراز برائت می‌کند و در این برائت خدا و رسولش را شاهد می‌گیرد که به این سخنان اعتقاد ندارد و اعتقادش متکی بر متون دینی است و به همانی که در متون دینی آمده معتقد است.

عملکرد ابن‌ سینا در این خصوص چگونه است؟

ابن سینا کاملا متفاوت عمل می‌کند. او در کتابهایی مثل شفاء (بخش الهیات) مقداری محافظه کاری می‌کند. حتی می‌توان گفت زیاد هم محافظه کاری کرده است. او ضمن تقسیم معاد به معاد جسمانی و معاد روحانی، می‌گوید، معاد جسم از سوی پیامبر(ص) به طور ساده و واضح ابراز شده و هرچه درباره سعادت و شقاوت جسم باید دانست، از آن حضرت(ص) به ما رسیده است و لازم نیست سخنی در باب آن بگوئیم. به همین خاطر به آن نمی‌پردازیم. به اعتقاد من ابن سینا در خصوص معاد جسمانی فیلسوفانه عمل می‌کند. در الهیات شفاء معاد جسمانی را منکر نمی‌شود و صحت و سقم این مبحث را به گردن دین می‌اندازد. از نظر ابن سینا، مادام که موضوع معاد جسمانی به صورت واضح در قرآن آمده، پس نیازی به پردازش آن نیست. لذا او در خصوص پذیرش یا رد آن، در اینجا سخنی نمی‌گوید و در نهایت به معاد روحانی می‌‌پردازد و فصل مفصلی از الهیات شفا را به معاد روحانی اختصاص می‌دهد که خیلی خوب از عهده آن برمی‌آید. البته بخشی از آن از اخلاق ارسطو گرفته شده است.

از طرف دیگر، ابن سینا در رساله‌ای به نام رساله اضحویه، که ظاهرا در عید اضحی، یعنی عید قربان، به اتمام رسیده (یا تقدیم شده) و آن را به یکی از شیوخ زمان خود تقدیم می‌کند و حالتی نامه‌گونه دارد، مجددا سراغ معاد جسمانی می‌رود. در این رساله ابن سینا سه بار با سه دلیل متفاوت درصدد است تا اثبات کند که اصولا معاد جسمانیِ عنصری محال است و نمی‌تواند تحقق یابد! این ایده‌پردازیِ ابن سینا در آن رساله نسبت به نوشته‌های دیگرش کمتر شناخته می‌شود. البته آن زمان‌ها صنعت چاپ نبوده که حرف‌ها به سرعت منتشر شود و اینترنت نبوده که سخنی را درچند ثانیه به همه دنیا برساند. از سوی دیگر، شاید ایشان فکر نمی‌کرده رساله‌ای که صورت نامه‌ای شخصی دارد، به بیرون درز کند. سخنان ایشان در آن رساله  را در تحقیقی که شخصا برای بنیاد حکمت اسلامی صدرا انجام داده‌ام، کامل و مفصل بیان کرده‌ام. این بخش در "تاریخ فلسفه" در آینده چاپ خواهد شد.

نجف‌قلی حبیبی:

ابن سینا در پزشکی مقلد نبود/ همخوانی اخلاق، تفلسف و پزشکی در گفتمان ابن سینا مشهود است

وقتی از طب سنتی سخن به میان می‌آید، بدون تردید حکیم ابن سینا از جمله افرادی خواهد بود که از طبابتش نام می‌بریم. به نظر شما، با گذشت زمان و ضمن این همه پیشرفت در علم پزشکی، آیا هنوز طب ابن سینا، حرفی برای سخن دارد یا نه؟

ابن سینا در زمان حیات خود، یکی از عالمان بزرگ محسوب می شد. البته هنوز او را یک عالم بزرگ و برجسته می‌شناسیم. او دانش بشری قبل از خود را در حوزه‌ی طب جمع آوری کرد و ضمن سازماندهی، آن را توسعه بخشید. بالاخره، علوم دائم در حال تغییر، توسعه و پیشرفت هستند. مبرهن است که امکانات امروزی بشر در آن زمان وجود نداشت. مثل جراحی، عکسبرداری و ... انسان امروزی به دلیل همین ابزارها، شناخت بیشتری از بدن آدمی دارد. این منجر شده دسترسی بهتری از بدن انسان صورت بگیرد که به نوبه‌ی خود نوعی پیشرفت را رقم زده است. از طرفی برخی مسائل مشمول گذر زمان نمی‌شوند. ممکن است کم و بیش ابزارهای پزشکی تغییر کنند؛ ولی اصل مطلب، یعنی تشخیص‌های خاص علمی کم و بیش ثابت باقی می‌مانند. فقط به جهت پیشرفت ابزار پزشکی، مقداری تخصصی‌تر و دقیقت‌تر شده‌اند. کلیات علم پزشکی هنوز سرجای خود باقی است. این کلیات که زمانی توسط افرادی مثل ابن سینا تبیین شده‌اند، به حیطه‌ی علم پزشکی امروز هم سرایت کرده و باقی مانده‌اند. اینطور نیست که آن معلومات و دانش‌ها کاملا از بین رفته باشند. لذا هنوز در بسیاری از کشورها، برخی از درمان‌ها با همان داروهای گیاهی انجام می‌شود. حتی در غرب هم از همان داروهای گیاهی برای درمان استفاده می‌شود. بنابراین فرایند علم پزشکیِ آن زمان هنوز جریان دارد. هر چند که با آمدن ابزارهای جدید، این داشته‌های علمی کم و بیش تغییراتی یافته است.

ابن سینا در زمان خود، در حیطه پزشکی و طبابت، در قله شهرت قرار داشت. اگر اکنون در قید حیات بود، یحتمل برخی از سخنان و درمان‌های خود را تغییر می‌داد اما به نظر من نمی‌توان گفت که طب آن زمان و طب ابن سینا کلا باطل شده است. روش‌های درمان و شیوه‌ی تشخیص بیماری تغییراتی داشته است؛ هر چند که کلیات مربوط به پزشکی و طبابت آن زمان، هنوز وجود دارد.

ابن سینا برای طبابت خود به طبیعت بسیار تکیه می‌کرد. به همین جهت می‌توان گفت که طب او طب طبیعت است. ورزش نیز در طبابت ابن سینا جایگاه خاصی دارد. همچنین باید به جایگاه مبحث راونشناختی، نزد ابن سینا اشاره‌ای ویژه کرد. او در بخشی از کتاب قانون، ضمن اشاره به مباحث روحی - روانی تبیین  و تشریح برخی از بیماری‌ها را مد نظر قرار داده است. از جمله در مورد عشق سخن می‌گوید و آن را نوعی درگیری روحی می‌داند. از دیدگاه ابن سینا، این گرفتاری صرفا جنبه جسمی ندارد؛ لذا از جنبه روحی نیز به آن می‌پردازد. او راه شناخت این بیماری را ابراز می‌کند و برای درمان از غذاهایی نیز بهره می‌برد.

یعنی همان کارهایی که روانشناسان و روانپزشکان امروزی کم و بیش به کار می‌گیرند.

بله؛ آن روش‌ها هنوز هم وجود دارند و حتی در برخی موارد به کار گرفته می‌شوند. به هر طریق به همان نسبت که ابزارها توسعه یافته‌اند، این علوم هم با توسعه مواجه شده‌اند. فراموش نکنیم که ابن سینا چنین ابزارهایی در اختیار نداشت. با این وصف بدون ابزارهای امروزی، بیماران روانی را هم درمان کرده است. در همین زمینه او از یک جوان بیمار یاد می‌کند که ضمن تشخیص درست بیماری آن جوان، در قالب یک روانکاو او را تحت درمان خود قرار می‌دهد. از قرار معلوم این فرد عاشق بوده و ابن سینا ضمن ترفندهای پیچیده‌ای او را مورد مداوا قرار می‌دهد. او حتی شیوه تشخیص بیماریِ چنین افرادی را مشخص می‌کند. به عنوان نمونه می‌گوید می‌توان نبض چنین افرادی را گرفت و در همان حال اسم‌هایی را بر زبان آورد تا فرد بیمار بشنود. اگر نبض او با آن اسم، واکنشی تند نشان داد، بدون شک بیماری آن فرد در ارتباط با آن اسم است. در حقیقت آن اسم می‌تواند معشوقه‌ی آن فردِ مجنون باشد! ابن سینا از این طریق به بیماری جوان پی می‌برد و درمانش می‌کند. بخشی از درمان آن فرد نیز از طریق خوراندن غذا به آن فرد رخ می‌دهد. در کتاب‌های ادبی ما از جمله اشعار مولانا این داستان زیاد به کار رفته است. اما کسی نمی‌گوید که چه کسی این درمان را انجام داده است. حتی هنوز هم بسیاری نمی‌دانند که اصل داستان به ابن سینا بازمی‌گردد. با این اوصاف ابن سینا آشکارا در کتاب قانون به آن اشاره دارد. چارچوب این ماجرا هنوز هم در پزشکی امروز کاربرد دارد؛ چراکه پزشکان برای معالجه افراد، بعضا رژیم غذایی خاصی تبیین می‌کنند.

برخی نقد می‌کنند که قبل از ابن سینا افرادی مثل جالینوس و بقراط در حوزه پزشکی فعالیت داشته‌اند که ابن سینا از آنها بهره برده است. به نظر شما طب ابن سینا یک نوع طب التقاطی است یا خود ساخته؟

شکی نیست که این سینا از این افراد هم استفاده می‌کند. قبل از ابن سینا، ذکریای رازی از این افراد بهره می‌برد. رازی در بیمارستان بغداد مشغول کار بود. او روش‌های زیادی را در زمینه مسائل بالینی پایه‌گذاری کرد. اینکه پزشکان لباس سفید می‌پوشند، پیشنهادش توسط رازی بود که از جمیع جهات این رنگ مورد توجه قرار گرفته است.

رازی تاثیرات فراوانی در پزشکی از خود بر جای گذاشت. نوشتن شرح حال مریض توسط پزشک، پوشیدن لباس سفید و ... از جمله روش‌هایی است که رازی در پزشکی باب کرد و ابن سینا هم چنین مواردی را از او آموخت. طب مثل همه علوم دیگر از قبلی‌ها به بعدی‌ها می‌رسد. این روال در خصوص ابن سینا هم صدق می‌کند و از طبابت پیش از خود بهره می‌برد. طب قدیم از یونان اسکندریه و مصر وارد دستگاه خلافت عباسی شد. همچنین بعضا از دانشگاه جندی شاپور وارد شد. وقتی این دو نگاه عالمانه به طبابت وارد بغداد شدند، مجموعه‌ی عظیمی از طبابت و پزشکی، در بغداد انباشت می‌شود. البته برخی می‌گویند حتی طب سنتی هم از ایران به یونان رفت. حین ورود به یونان به جهت پیروزی‌‌های یونانیان در جنگ‌های خود، توانستند این طب را توسعه ببخشند. نهایتا جالینوس در اسکندریه این روند را توسعه می‌بخشد و سرانجام به دست مسلمانان رسید. البته هیچیک از آنها مثل رازی و ابن سینا، مقلد محض باقی نمی‌مانند و آنچه را که دریافت می‌کنند به سرعت ادراک و تغییر می‌دهد. ابن سینا ضمن درج حرف جالینوس، بارها نظر شخصی خود را ذیل جمله "و من می‌گویم" ابراز کرده است. او نسخه خود را در نهایت بیان می‌کند و از جالینوس، تقلید صرف نمی‌کند.

او گاهی اوقات نسخه‌های جالینوس را تایید و گاهی آن را نقد می‌کند و سخن و نسخه و درمان تازه‌ای می‌نویسد. در کل طب یک جریان علمی است و دائما در حال پیشرفت است. با این وصف ابن سینا همیشه در این جریان وجود دارد. هیچ کتابی در زمینه تاریخ طب وجود ندارد که نام ابن سینا در آن نباشد؛ مگر اینکه با او دشمنی داشته باشد. این نشان از ویژه بودن ابن سینا دارد. ابن سینا بدون تردید تاثیرات بزرگی بعد از خودش در تاریخ طب بر جای گذاشت.

همانطور که می‌دانیم ابن سینا فیلسوف بزرگی است که به مسائل اخلاقی هم پرداخته است. به نظر شما آیا می‌توان ارتباطی بین پزشکی، فلسفه و مسائل اخلاقی ابن سینا عنوان کرد؟

مشخصا چنین ارتباطی وجود دارد. ابن سینا رساله‌ای هم در زمینه اخلاق نگاشته است. در شفاء هم در موارد متعددی در زمینه اخلاق صحبت‌هایی دارد. از قضا، در طب او هم اخلاقیات به چشم می‌آید. در کتاب اول قانون در مورد بهداشت وقتی صحبت می‌کند، یکی از بخش‌های آن در خصوص کودک و تربیت کودک است. ابن سینا از همان ابتدای تولد کودک، شیوه‌ی قابل تاملی در خصوص تربیت دارد.  به عنوان نمونه تاکید دارد که حتما از شیر مادر تغذیه کند. نکته‌ای جالب در این بخش وجود دارد که باید به آن اشاره کرد.

در زمان ما برخی از زنان به خاطر حفظ زیبایی اندام و همچنین آسایش و راحتی خود، به فرزندان‌شان شیر نمی‌دهند. ابن سینا در آن زمان به چنین مساله‌ای اشاره دارد. گویا زنان در زمان قدیم هم به چنین موضوعی نظر داشته‌اند. لذا از آن سخن می‌گوید و مادران را برای شیردادن به کودک تشویق می‌نماید و راجع به تربیت کودک سخن می‌گوید. از مباحث دیگر راجع به سنی است که کودک تقریبا می‌تواند راه برود. ابن سینا در فصلی با عنوان "تدبیر نوزادان وقتی که به سن کودکی می رسند" از شیوه رفتار با کودکان سخن می‌گوید. در این فصل گفته می‌شود که باید توجه خاصی صرف کودک شود تا اخلاق او متعادل بار آید. وقتی بچه به این سن می‌رسد، می‌تواند راه برود و چیزهایی را که جلوی راهش است ببیند. به گفته ابن سینا، در این سن به شدت باید مراقب کودک بود.

ابن سینا برای اینکه یک کشنگر اخلاقی مقید را در جامعه داشته باشیم، آموزش را از همان کودکی آغاز می‌کند. به همین خاطر تلاش می‌کند تا فردِ با اخلاق را از همان کودکی بار آورد. اگر این خوش خلقی از کودکی درونی شود، مطمئنا در بزرگسالی راحت‌تر می‌توان به او خوب و بد را یادآوری کرد. بدون شک چنین فردی راحت می‌تواند با ادراک این خوب و بد کنار بیاید. شکی نیست که چنین شخصی، مادامکه رفتار خوبی پیدا کرد، کمتر در معرض برخی بیماری‌ها قرار می‌گیرد. فردی که خشمگین و ناراحت بار آید، تا روزی که زنده است، گرفتار است. چنین فردی را می‌توان بیمار دانست.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST