اعتماد: «پدیده کرونا» مصائب بسیار برای بشر امروز داشته است و طی یکسال گذشته اندیشمندان در سراسر عالم سخت با این مصیبت درگیر شدهاند؛ چه برای فهمیدن ریشه آن و چه برای مقابله با آن. اما یک وجه مصیبتبار کرونا عوارض روحی آن است. غم از دست دادن عزیزان، نگرانی از تبعات کرونا برای خود و خانواده و عزیزان از عوارض بارز این مصیبت است. هماکنون در سراسر دنیا روانپزشکان و مشاوران و متفکران تلاشهای علمی جدی را برای چگونگی مواجهه با این عوارض و یاری رساندن به درمانجویان پی گرفتهاند. در این میان یکی از رویکردها درمان اگزیستانسیال (Existential Therapy) است با پشتوانه فلسفی قابل توجه آن. مبنا و پشتوانه فلسفی این رویکرد در پدیدارشناسی اگزیستانسیال هایدگر بوده است که با ابتناء به شیوه تفکر پدیدارشناسی هرمنوتیکی - اگزیستانسیال خود به جای «اصالت روان» (و روانکاوی)، «هستمان کاوی» (Daseinanalyse) را با محوریت «در عالم بودگی» به عنوان مقوم انسان بودن و یافتن پاسخ به پرسش «معنای بودن» مطرح کرد. این رویکرد با دو مفهوم «خود رهایی» (Entsclossenheit) و «از آنِ خود شدن» (Ereignis) مبنای مکتب تاثیرگذاری در درمانگری اگزیستانسیال شده است. جستار پیشرو، بخشی از نوشتاری مفصل در معرفی این رویکرد درمانگرایانه است که به زودی در قالب کتابی منتشر خواهد شد.
تحلیل هستمان (دازاین) و درمان اگزیستانسیال (زیستمانی)
در سال ۱۹۵۹ بنا به دعوت مدارد باس مارتین هایدگر متفکر
تاثیرگذار آلمانی سمینارهایی را برای روانپزشکان سوییسی در شهر زولیکنر برگزار کرد
که متناوبا تا 1969 ادامه داشت. مدارد باس در سال 1987کتابی با عنوان سمینارهای
زولیکون بر اساس این سمینارها به چاپ رساند. در دنیای انگلیسی، از طرف دیگر، هانس
کوهن، روانپزشک سرشناس در سال 2002 با علم به اینکه درمان اگزیستانسیال مورد غفلت
واقع شده است با کتابی تحت عنوان «هایدگر و ریشههای درمانِ زیستمانی» به زبان
انگلیسی دست به اشاعه مکتب «درمانگری زیستمانی» برای روانپزشکان و مشاوران در دنیای
انگلیسی زبان زد. البته طی دو دهه گذشته آثار ارزشمند دیگری نیز در این زمینه به
زبان انگلیسی منتشر شده است.
انسان به مثابه هستمان و زندگی به جای «روان»
در حالی که علوم طبیعی آدمی را چونان بخشی از جهان طبیعی
تعریف میکند و روانشناسی طبیعتگرا انسان را چونان موجودی طبیعی؛ پدیدارشناسی
هرمنوتیک زندگی انسانها را «به طریقی که آنها آن را خود تجربه میکنند تعریف میکند.»هایدگر
بدون تصویرسازی ذهنی و با اتکا به اصل پدیدارشناسانه «توجه به خودِ چیزها» هستی
واقعی (انتولوژی) انسان را دازاین (هستمان/ there being) مینامد که به معنی «در عالم بودن» یا «بودن در عالم»
(in-der- Welt - sein) است.منظور از عالم نیز همان عالم
زندگی است.«عالم» نه یک مکان یا فضا، بلکه به مثابه شبکهای از نمادها، نشانههایی
است که اعمال آدمها و مناسبات میان آنها در بطن آنها شکل میگیرد.
در پدیدارشناسی زیستمانی به جای «روان آدمی» بر «زندگی
آدمی» تاکید میشود و درمان زیستمانی با ابتناء به زیستمانیت انسان بودن و نه
پدیده فرضی «روان» میتواند درمانجو را از آلام خویش
رهایی بخشد. بنابراین مهم این است که یک درمانگر میتواند به شخص آسیب دیده برای
عبور و خروج از وضعیتی که در آن گرفتار است، یاری رساند. بنابراین، اگر منظور از
روان (psyche) یک ساختار فرضی در درون شخص
باشد که از طریق فرآیندهای درون - روانی به رفتار او بینجامد، درمانگری زیستمندانه
یک «روان- درمانی» نیست؛ بلکه درمانی است که از طریق تفسیر مجدد درمانجو از
تجربیات رنجآور خود وی ممکن میشود.
کوهن به درمانگران توصیه میکند که معنای هستیشناختی
علایمی که مردم با آنها به او مراجعه میکنند را «تفسیر» کند، چون گشودگی نسبت به
پدیدهها یک توانش مشخصا انسانی است، این خصوصیت باید در درمانگری زیستمانی جایی داشته
باشد. این بدان جهت است که انسانها نوع مخصوصی از بودن را دارند که زیستندگی است
(Exiestence). آنها چون زیستندهاند با بودنشان مرتبط
میشوند و دغدغه آن را دارند.موضوعیت داشتنِ امر «بودن» همان «دغدغه»
(پروا) آدمی است. یک میز با یک لپتاپ دغدغه «بودنِ خود»
را ندارد. او هست آنچه هست، فرسوده میشود اما امکانی برای بودن غیر از آنچه هست و
همیشه بوده است ندارد؛ بودنش دیروز و امروز و فردا ندارد. آدمی اما چون موجودی
زمانی است همیشه گذشته را با خود دارد و در آن واحد رو به سوی آینده است و دغدغه
آن را دارد.
این واقعیات هستیشناسانه (یا همان ویژگیهای «انسان
بودن») اهمیت بنیادینی برای آنچه «روان درمانی» نامیده میشود، دارد. قطعا ما نمیتوانیم
گذشته را عوض کنیم، اما به یمن «رو به آینده بودن» و تفسیری که میتوانیم از امکانهای
پیشرو داشته باشیم به یاری درمانگر خود را به سوی زین پس و گسست از وضع حال معطوف
میکنیم. این چیزی است که هایدگر «خود رهایی» (Entschlossenheit) نامیده است. در این میان باید درمانجو پیش از هر چیز به عنوان
یک شخص در انسان بودنش دیده شود و نه در یک فرد بسان موجودی طبیعی با روان آسیب
دیده.
آنچه متعلق به بودنِ انسان است، انتولوژیک است و هر آنچه
یک انسان عینی را توصیف میکند، انتیک است. روانکاوی به وجه انتیک آدمی توجه دارد،
اما این در حالی است که یک شخص موفق و شاد با شخصی که دارای ناخوشیهای روحی است
از نظر انتولوژیک هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند، به این معنا که هر دو به عنوان
انسان موجودی زبانی (فکر - سخن - خلاقیت)، زمانی (عمر - گذشته حال و آینده) هستند
اما وجه شخصی و تجربه زیستی - انتیکی آنها با هم متفاوت است. به همین جهت آن که شاد است اگر انتیکی (فردگرایانه) زندگی کند امکان
افسرده شدن دارد و آن که افسرده و دچار پوچی و استرس و آلام روحی است، میتواند به
مدد وقوف به مختصات انسان بودنش از این آلام رهایی یابد. تلاش درمانگری زیستمانی
این بوده است که با اتکا به مختصات انتولوژیک درمانجو طی مسیر تحول به سوی رهایی
از آلام روحی را برای وی ممکن کند.
تضمنات درمانی این ملاحظات پدیدارشناسانه این است که: ۱)
زمان حال حاضر صرف وجود ندارد که فارغ از اتفاقات گذشته یا انتظارات و نگرانیهای
آینده باشد. در پرتو تعبیر پدیدارشناسانه از زمان به صورت سه وجهی چنین جدایی میان
سه لحظه زمان ناممکن است. زمانِ واقعی برای زندگی آدمیان سه وجهی است.۲) البته
ابدا رابطه گذشته یا آینده با حال عِلّی نیست، چون علیت خطی است اما تجربه زیستی
«زمان» شبکهای است و تجربیات ما در آن جای خود را مییابند و بر همدیگر تاثیر میگذارند.درمانگری
زیستمانی سازه «ناخودآگاه» را بیاعتبار میشناسد.
چه اینکه جایی وجود ندارد که اتفاقات و احساسات گذشته مخفی شده باشند تا دیگر بار
در آینده فرصت ظهور داشته باشند. وقتی گذشته همیشه وجهی از حال حاضر است، پرسش این
است که آیا ما میتوانیم با آن مواجه شویم یا ترجیح میدهیم از آن اجتناب کنیم.
درمانگری زیستمانی به آنچه پدیدار است توجه میکند، یعنی به گذشته در حال حاضر نه
به عنوان علتی که برای ما یک مولفه فرضی است. باید توجه داشت که «دادهگی»
(Gegeben/given) (گذشته) دو نوع است: قابل تغییر و غیر
قابل تغییر.۳) نادیده گرفتن آینده از تبعات علتنگری
در فهم درمانجو است، در حالی که آینده بسیار با اهمیت است، چون همه اهداف ریشه در
آنچه از قبل هست، دارند. دادهشدگی یا از
نوع موقعیتی است (وجه انتیک) (Umstande/ circumstantial)،
مثل والدین، کشور محل تولد، ساختار اجتماعی، زبان، قوانین و رسوم. یا از نوع دوم
انتولوژیک- اگزیستانسیال، یعنی زمانی بودن، در عالم بودگی و در یک تن جسمانی بودن.
هیچ یک از این دو نوع را ما اختیار نکردهایم. اما در حالی که ما این دو دادهگی
را نمیتوانیم تغییر دهیم، پاسخ (عکسالعمل و نه واکنش) ما به آنها میتواند تغییر
کند یا تعدیل شود. البته امکان پاسخ «آزاد» (مختارانه)
به دادشدهگی برای هر آدمی ممکن به نظر نمیرسد و درمانگر میتواند درمانجو را
برای ممکن دانستن تغییر یاری دهد. با این اوصاف درمانگری از طریق «امتزاج افقها»
ممکن است. امتزاج افقها یعنی امتزاج تفسیرها میان درمانگر و درمانجو که وقتی حاصل
شد گشودگی در فهم منشا رنج و فهم امکانهای بودن را فراهم میکند بنابراین تفسیر
هرمنوتیکی، یعنی معناکاوی تفسیری و فهم افقِ درمانجو که به وی امکان میدهد که فهم
روشنتری «از آنچه پنهان است»، یعنی فهمی از رنجوری خود، داشته باشد. به عبارت
دیگر، هرچه افق درمانجو، یعنی فهمی که وی از خود و وضع خود و زندگی... دارد،
توانمندتر شود و آنچه از خود وی پنهان است بفهمد و تفسیر خود از خویش را عمیقتر
کند، به منشا رنج خود وقوف عمیقتری پیدا میکند.
«درد» چونان وجهی از زیستن
تجربه «درد و رنج» یک تجربه انسان بودن است، نحوهای یا
«لحظهای» از زیستن است. درد و رنج با انسان بودن معنا دارد. رنج تجربهای از
زیستن هر انسانی است چنانکه سرخوشی و لذت روحی یا جسمانی نیز لحظهای از زیستن هر
انسانی است. آنچه در قاموس روان درمانی «روانپریشی» و «اختلال» نامیده میشود با
پدیدههایی چون جسمانیت، اضطراب، زبان و رابطه با دیگران مرتبط است و این همه
نشانههای تقدم انضمامی بودن موجودیت انسان است. آنچه هایدگر حرفِ رایج (عوامزدگی) مینامد در واقع شبیه سوپرایگوی فروید است. پیروی از
این حرفها اگر منجر شود به کوتاهی شخص در تلاش در تحقق امکانهایی که با انتخاب
آنها در هر لحظه میتواند پسین آنچه هست بشود، موجب احساس گناه است.
گناه غفلت از مسوولیت است که خصوصیتی انتولوژیک است.
آدمی در انسان بودنش مسول انتخاب کردن در هر شرایطی است و نمیتواند از آینده به
حال و گذشته واپس بنشیند. این واپسنشینی خود آسیبزاست.
ناراحتیهای درمانجو به این خاطر است که او در شرایطی
گرفتار است که ظاهرا غیرقابل تغییر است. اما، اتفاقات گذشته در زمان خودشان معنایی
داشته که امروز در «حال حاضر» با امکانهایی متفاوت نسبت به امکانهای زمان حادثه
برای درمانجو ممکن است معنای جدیدی بدهد.دردی که در نتیجه صدمهای در دوران کودکی
است و به زمینه کودکی تعلق دارد و نمیشود که توسط یک فرد بالغ بازتجربه شود. اما،
شخص بزرگسال این فرصت را دارد که در زمینه جدید زندگی آن خاطره را به یاد بیاورد،
معضلبندی کند و آزادانه میان آنچه به ذهن او میآید ارتباط جدیدی برقرار کند.
یعنی، در نحوه مواجهه با تجربیات آزاردهنده تغییر ایجاد کند، این میتواند به
تغییر وضعیت فعلی او بینجامد.همین که به زمینه شخص بالغ به صورت خاطره آورده میشود
ممکن است به یک پاسخ جدید کمک کند و از حصاری که شخص در آن گرفتار است، نجات یابد.
به این ترتیب حافظه گذشته شخص درمان میشود. چنین مواجههای به یمن «آزادی
زیستمانی» که از خصوصیات انتولوژیک آدمی است، ممکن است. البته آزادی به این معنا
به هیچوجه نامحدود نیست اما انتخاب نکردن این تغییر خود یک انتخاب است که نتیجه
آن ادامه وضعیت ناخوشایند درمانجو است. اما هرگاه این انتخاب انجام شود یک شرایط
جدید ایجاد شده با «دادهگی» (gegeben/given) متفاوت.
هر آنچه ما انتخاب کنیم در بردارنده پاسخگویی مسوولیت
ماست، یعنی ظرفیت و توانش ما برای پاسخ گفتن به آنچه ما را مینامد. این آن چیزی
است که هایدگر «خودِ شاخص» مینامد و هدفی برای رسیدن
نیست. منظور از دادهگی همان زیستمانیات هستند که در سطح انتیک (شخصی) هر کس حتمی
هستند. ما نمیتوانیم خارج از عالم فردیت زندگی کنیم یا از دیگران کاملا منزوی و
جدا شویم. همچنین ما نمیتوانیم بدون یک بدن
باشیم یا جاودانه باشیم. زیستمندانهها وجوه از بیش داده زیستندگی هستند، ما آنها
را انتخاب نکردهایم، اما آزادیم به آنها پاسخی دهیم، به طریقی یا طریق دیگری.
زیستمندانهها وجود شناسانهاند (وجوهی از بودن). پاسخهای ما موجودیاند، طریق
خاص بودنِ ما.
درهم تنیدگی هیجانات و خردورزی و جسم و جان
در هرمنوتیک اگزیستانسیال جدا کردن هیجانات از خردورزی
خطاست، در حالی که جدا کردن این دو حکم جدا کردن جان و تن را دارد. چه اینکه هیچ
رهیافت خالصا «شناختی» برای مسائل وجود ندارد. برتری
عقلانیت که یک اصل مهم در تفکر غرب است را نمیتوان حفظ کرد و اینگونه هم نیست که
برتری با احساس باشد. هزینهای که ما
برای پذیرفتن چند وجهی بودن تجربه میپردازیم، این است که تایید بر یک وجه را
متوقف کنیم. این مطلب در مورد «جسم و جان» نیز صادق است. در پدیدارشناسی زیستمانی
جسم و جان «هر دو به یک اندازه در زیستن مشارکت دارند. آنها وجوه متفاوت پاسخ هر
زیستنده به بودن هستند؛ البته هرچند متفاوت اما نه جدا.»
بودنِ با (Mitsein)
«بودنِ با» وجه دیگری از «بودنِ در عالم» است، یعنی عالم
همیشه آن است که من با دیگران شریک هستم.عالمی که مشتمل بر نمادها، معانی، افقها،
باورها، دانستهها، نگرشها و مناسبات نمادین میان آدمهاست.وضع مدنی هم مصداقی از
وضع بنیادینی درعالم- با -دیگران- بودن آدمی است. در واقع چند و چون پدیده روابط
میان انسانها وقتی اُنتورئالیستی، یعنی آنگونه که انسان بودن به عنوان امر واقع
بنیادین فهمیده شود، میتواند برای شخص درمانجو و درمانگر راهگشا و آشکارکننده
امکانهای بهتر زیستن باشد. این تصور که در یک اتاق یک نفر این گوشه نشسته و دیگری
گوشه دیگر و دیگری در جایی دیگر و این همان «همبودی» است، تصور درستی نیست، چون هر یک از حاضران چون یک «من» در نظر
گرفته شده است، در حالی که همانگونه که هر یک از ما یک بودمان، یعنی یک بودن - در
- عالم است، همبود نیز نمیتواند معنایی جز با هم- بودن - در - دنیا داشته.
بنابراین، از نظر هستی شناسایی (بودن انسان)، ما نمیتوانیم
باشیم مگر از پیش (apriori) «باشیم - با - دیگران»،
چگونگی این باشیدن بحث دیگری است. این باشیدن یکبار
در ستیز تجربه میشود و یکبار در عشق، یک جا در رفاقت و در جایی دیگر در رقابت.
برای درمانگری مهم این است که در کدام یک از این تجربهها با همبودگی که ویژگی
هستانه انسانهاست تجربه میشود و در کدام یک سرکوب شده و میشود. به عبارت دیگر
فهم خویشتن به عنوان موجودی که انسان بودنش همانا بودن با - دیگر- انسانها - در-
دنیاست و نمیتواند جز این باشد، متضمن عادی بودن دوستی و عشق و محبت در زندگی است
وگرنه آدم بودن فرقی با «ددِ» خارج از شهر ارسطو، یا «گرگِ علیه گرگِ دیگر» هابز
وجود نداشت. به همین جهت است که در زمانه غلبه مناسبات سرمایهداری ایدئولوژیهای
توجیهگر بر فردانگاری بنتامی و «بقای اصلح» اسپنسر برای استقرار و تداوم نظامهای
اقتصادی - سیاسی تاکید میورزند و در امکان وقوف آدمیان از آنچه آدمی واقعا هست
وقفه و خدشه وارد میکنند و در نتیجه شهروندان را گرفتار آسیبهای جسمانی (فقر و
رنج) و آسیبهای روان همچون تنهایی و اضطراب و پوچی میکنند. به عبارت دیگر، بر
اساس هستیشناسی پدیدارشناسانه - هرمنوتیکی، رقابت و نزاع و ستیز «طبیعی» و «عادی»
نیستند، بلکه توجیهات مخدوشکنندهای هستند که در راستای تثبیت و تداوم اقتصاد
سیاسی سرمایهداری است.
همبودگی در هستی با دیگران
بنابراین، در درمانگری زیستمانی به جای رویکرد
«بر-عالمی» دکارتی، با نگرش رئالیسم هرمنوتیکی و هستیشناسی بنیادین (پدیدارشناسی
اگزیستانسیال) بر پیوند با دیگران و دیگر چیزها در عالم تاکید شده است. یعنی،
موجودی که «واقعا» انسان هست همانا همبودگی در هستیاش
با دیگران است. این بدان جهت است که با- هم - بودن وجه بنیادین «خود» است. بدون
«همبودی» «خودی» وجود خارجی ندارد و صرفا یک تصور ذهنی است. اینکه شنیدن نصیحت
دیگران میتواند راهگشا باشد یا درد دل با یک دوست میتواند آرامبخش باشد به خاطر
همین بنیان با- هم- بودگی است. به میزانی که ما آن را ندیده بگیریم (فراموشی بودن)
امکان رنج برای «خود» را فراهم کردهایم و به میزانی که آن را مبنا بدانیم و «خود»
را بفهمیم رهایی از رنجهای عارض شده را ممکن میگردانیم. در همین رابطه، هایدگر «عشق» را چونان یک تجلی «موجودی/ شخصی» از داشتن
ملاحظه دیگران (Fursorge) میبیند.
یعنی که رابطه «خود و دیگری» از نظر بنیادین وضعی -
اختیاری نیست و فقط تجربه آن برای هر کس خاص است. زیستن آدمی از پیش در یک «همجهان»
(Mitwelt) است. لذا، لازم است که بین وجه وجودشناسانه
(انسان بودن) و تجلیات اُنتیکی / موجودی (هر شخصی)
تمایز قائل شویم. ما نمیتوانیم خود را در انزوای از دیگران بفهمیم. «همجهان»
همیشه جهانی است که ما با دیگران شریک هستیم: ما همیشه (به دلیل انسان بودن -
انتولوژی) با دیگران هستیم، چه متوجه این امر باشیم و چه نباشیم. چیزی به عنوان
«فرد» نمیتواند در انزوا روی به دیگران نیاورد و تصور کند که به آنها نیازی
ندارد؛ یا اینکه میتواند بدون آنها بگذراند. به قول ریلکه شاعر آلمانی: ما یک گفتوگو
بودهایم.
در درمانگری زیستمانی به زندگی در عالم زندگی که شامل
دیگر بودنیها و دیگر مردمان هم میشود توجه میشود. در واقع بازدارندگیها و
اختلالاتی که شخص آسیب دیده تجربه کرده است در چنین عالممندی (افقها) اتفاق میافتد.
به عبارت دیگر رنجوری در تجربه زیستی است که حادث میشود نه تجربه چیزی به نام «درون روانی». اختلالات روحی در عالممندی تجربه میشود و نه در
روان. بنابراین، برای یک درمانگر عالم «درون
شخص» انسانِ بریده از عالم زندگی، یا به قول هایدگر «تصویر کپسول - مانند روان»،
نیست که رنجور و ناآرام است؛ بلکه هستمان که همان در دنیای زندگی بودن است «محل»
رنج و ناآرامی است.
زبان خانه بودن ماست
عالمی که ما با دیگران شریک هستیم برای ما معنا دارد، با
ما سخن میگوید، بیش از آنکه کلمات استفاده شوند. این در مورد سخن ما با دیگران هم
صادق است. بر این اساس میتوان گفت، «روان» آدمی قائم به خود نیست، بلکه تابعی از
فرآیندهای در عالم بودگی است. چه بسا که مشکلاتی که «روانی» انگاشته میشود به
دلیل غفلت از بودن - با- هم- در- عالم- (عالممندی) ایجاد شده باشد. اگر ما از سخن
کسی «آزرده خاطر» میشویم به خاطر معنایی است که از بیش در زندگی کردن با دیگران
داریم. در این رابطه، تمایز پدیدارشناسانه هایدگر میان «شنفتن»
(horchend/ Herkening) و شنیدن (horen/ hearing) گویای این واقعیت است: «شنفتن پدیداری است که مقدم است بر آنچه
در روانشناسی «شنیدن» گفته میشود، یعنی حس کردن صداها
و درک آنها. شنفتن... نوع بودنی است که میفهمد. آنچه ما میشنویم هرگز شلوغی
(noise) و صدا (Sounds/Laut) نیست، بلکه مثل چرخش واگن و موتورسیکلت است...»
این همه بدان جهت است که زبان «خانه بودن ماست» یعنی
بودن ما به عنوان موجودی که هستیم مدیون زبان است. یعنی زبان که وجهی از در عالم
بودگی انسان، یعنی همان «مان» (Da) برای انسان
مثل آب برای ماهی است. «بودنِ با» در زبان که امری
انتولوژیک است تجربه میشود و در روان درمانی نیز اصطلاح «درمانِ با صحبت» (Talking cure) بیانگر
محوریت زبان در درمانگری است. چه اینکه فشارهای عصبی خاصی وقتی ایجاد میشود که
کسی از سوی دیگری به نحوی آزاردهنده خطاب میشود. «... استرس بخشی از رابطه اساسی
میان درخواست و پاسخ است، یعنی بخشی از ساحت صحبت به معنای وسیعتر که شامل یک
صحبت با چیزها هم میشود.» بنابراین، زبان بیش از تبادل کلمات (یا جملات) است. در
واقع زبان رابطه بین درخواست و پاسخ است، میان خوانده شدن و جواب گفتن است.
به این معنا شنیدن سخن دیگری تجربهای هستیشناسانه است
و نه یک مکانیزم فیزیولوژیک- روانی. «روان» از مختصات ثانوی موجودی است که بودنش
همانا بودن - در - عالم است نه پیش از و مستقل از
بودن - در - عالم. به عبارت دیگر، روان متغیری است در بطن «بودن - در - عالم» است.
یعنی این در عالم بودگی (پیوند وجودی آدمی
با عالمی که در آن هست) نسبت به هر آنچه به انسان مربوط میشود، پیشینی است. حتی
هر چند خلق و خوی آدمیان از یکی به دیگری فرقی دارد اما همه همیشه از پیش با
دیگران در عالم معینی امور را تجربه کردهاند. بنابراین مشکلات روانی مثل اضطراب و
رنج و درد... باید ابتدا به ساکن با لحاظ کردن عالممندی فهمیده و درمان شود.
ما میبینیم که زبان، به عنوان وجهی از «بودنِ با» بخشی
از انسان بودن و عالممندی است و نیز اینکه استفاده از کلمات فقط یک راهی است که
در آن این وجه وجودشناسانه بودن با خود را نشان میدهد. برای هایدگر
Mitteilung که متضمن «تشریک» است همانا تبادل با هم
Communication هستیشناختی است... در اینجاست که معضلبندی
با- هم- بودن ایجاد میشود... با هم- بودن بهطور «صریح» در گفتار (Discourse) تشریک
میشود. یعنی از قبل هست اما چون درک و اذعان نشده تشریک نشده است. آزرده خاطری نه
صرفا از «سخن» گوینده دیگر ایجاد میشود و نه به دلیل خصوصیات روانی من شنونده
است. یعنی، اینکه «من میفهمم دیگری چه میگوید فقط به یمن از پیش در عالم و فضای
معنایی مشترک بین ماست و آزرده خاطری امتداد با واسطه یک احساس درونی است.» به این
معنا، پدیده ارتباطات و تعامل کلامی هرگز چیزی مثل انتقال تجربیات، مثلا انتقال
باورها و آرزوها، از یک سوژه به سوژه دیگر نیست، با هم بودن اساسا از پیش در وضع
«با» و فهمیدنِ «با» آشکار است. بودنِ با بهطور صریح در سخن تشریک میشود، یعنی
از پیش هست فقط به عنوان چیزی درک و جذب تخصیص و تشریک نشده است.