وینش: النا دُبره استادیار فلسفه در کالج وِلزوی ماساچوست و نویسندهی کتاب حقایق زیرکانه: فلسفهی خاطرات است. او به تازگی کتاب خاطرات خود را نوشته اما از آن مهمتر زمانی طولانی روی کتابهای اتوبیوگرافیک/خودزندگینامه کار کرده است و روایت آنها را مورد بررسی قرار داده. او کتابهای خاطرات را واجد سه ویژگی میداند. اول این که گزینشیاند، دوم اینکه وحدتبخشاند و سوم آن که داستانهایی از زندگی را انتخاب میکنند که در خصوصیات ساختاری و تماتیک با هم ارتباط عمیقی دارند. او در مقابل انتقادات متفکرانی که خاطرات نوشتن را مشکوک میدانند از این گونهی ادبی-تاریخی دفاع میکند.
اخیراً خاطرات خود را نوشتم. و گاهی به خودم میگویم آخر این چه کاری است که کردی. کار دشوار و وقتگیری بود، شامل برخی خودآزماییهای نه چندان خوشایند، و به سوءظنهایی درباره خودشیفتگی، خودنمایی و جدیت تحملناپذیر خودم دامن زد، امری که عمری از آن گریخته بودم. و اگر چاپش کنم، بیم آن میرود که از طرف دوستانم به خیانت و از طرف خوانندگان به دروغگویی متهم شوم. و منتقدان از نظر ادبی از خجالتم دربیایند. وقتی اینها را به خواهرم میگویم، جواب میدهد که «شاید» بهتر بود دو سال پیش ــ «چه میدانم» ــ به این چیزها فکر میکردم، پیش از اینکه کار را شروع کنم. میگوید خودش «عمراً» چنین کاری نمیکند.
وقتی این پرسش مطرح میشود که چرا آدمها خاطرات خود را مینویسند، خاطرهنویسها طیفی از دلایل گوناگون پیش مینهند. مادر ترزا برای شکوه خداوندی این کار را کرده است؛ ژان ژاک روسو برای بیان خودِ درونیاش؛ ولادیمیر نابوکف برای بازآفرینی کودکی محو شدهاش؛ فردریک داگلاس برای اینکه دلایل الغای بردگی را بفهمد. اما شاید عمیقترین دلیل برای نوشتن خاطرات، در ترکیب با باقی دلایل، میل آدمیزاد است به یافتن معنا در تجربهی گذشتهی خود.
انگیزه نوشتن خاطرات هرچه باشد، نویسنده به هر رو در کار یافتن شکل یا نظمی در تاریخ شخصی خود است: میخواهد این گذشته را به عنوان چیزی دارای شکل و قابل فهم به ثبت برساند، نه چون شلمشوربایی بیشکل. یافتن این شکل هم بخش ضروری کتاب خاطرات است و هم یکی از پاداشهای این کار. به هر رو، این چیزی بود که من در پی آن بودم. هر چه قرار بود اتفاق بیافتد اتفاق افتاده بود. من حالا میخواستم سیر رویدادها را کُند کنم و پیش از اینکه دوباره سیر وقایع سرعت بگیرد، بفهمم معنی گذشته چی بوده است.
شما میتوانید از طریق فلسفه، علم، دین یا نوعی از هنر دنبال شکل در زندگی بگردید. ویژگی خاطرهنویس این است که از طریق روایت خودزندگینامهاش این کار را میکند؛ از طریق بنا کردن یک رشتهی سازمانیافته از رویدادهایی که شخصاً تجربه کرده است، همراه با موضعگیری ارزشی تلویحی در قبال آنها.
وقتی صحبت به معنا بخشیدن به تجربه میرسد، داستانهای زندگی آدمها سه ویژگی دارند. اولاً گزینشیاند، از میان انبوه ماده خامی که زندگی در برابرشان مینهد، بر آدمها، مکانها و اپیزودهای خاصی تاکید میکنند. بعد وحدتبخش هستند، به روابطی بین تکههای مختلف این زندگی اشاره میکنند و آنها را در یک مجموعه جا میدهند. و سرانجام «ایزومورفیک» هستند: در خصوصیات ساختاری و تماتیک عمیقی با داستانهای دیگر شریکاند، که ما وقتی میخواهیم تفسیرشان کنیم به عنوان راه میانبر از آنها استفاده میکنیم.
روانشناسان گزارش میکنند که بیشتر روایتهای خودزندگینامهای از منحنی کلاسیک روایت پیروی میکنند: شرایط ثبات، گرهافکنی، آکسیون رو به اوج، بحران، حل بحران، و پایانبندی. و شامل جستوجوها، تجربههای به بلوغ رسیدن، اشتباهات مهلک، کیفر دیدنها و بازگشتهایی میباشند که از اسطورهها، حکایتهای اخلاقی و افسانهها میشناسیمشان. بیشتر آدمها، هرچند نه همهشان، داستانهای زندگیشان را در همین چارچوبها باز میگویند. خاطرهنویسان هم همین داستانها را با آب و تاب بیشتر و آمیخته به جاهطلبیهای ادبی، تعریف میکنند.
ما خاطرهنویسان، وقتی ادعا میکنیم که شکل و معنای معینی در زندگی گذشتهمان «یافتهایم»، دقیقاً چه کار میکنیم؟ آیا ما حقیقتاً چیزی را در گذشته را کشف میکنیم یا صرفاً آن را میسازیم؟ طی نیم قرن گذشته یا همین حدود، تفسیر دوم رونق بیشتری داشته است. خیلیها هوادار خط اگزیستانسیالیستها هستند که دیدن زندگی خود در قالب روایت شکلی از mauvaise foi یا سوءنیت است. ما سخت میخواهیم که در جهان معنا و نظمی وجود داشته باشد، مستقل از ما. اما وجود ندارد و تلاشهای ما برای تحمیل انسجام و معنا در جایی که انسجام و معنایی نیست، خودفریبی و پوچ است. آنتوان روکانتن، شخصیت اصلی رمان تهوع (۱۹۳۸) ژان پل سارتر، «انزجار» و حالت «تهوعی» را که در واکنش به جهان بیمعنا در ما به وجود میآید به موازات جبران آن در روایتهای ناموثر، چنین توصیف میکند:
«این آن چیزی است که آدمها را فریب میدهد: انسان همیشه افسانه میساخته است، او در محاصرهی داستانهایی که خود یا دیگران ساختهاند زندگی میکند، او هر اتفاقی را که برایش میافتد از خلال این قصهها میفهمد؛ و میکوشد زندگی خودش را هم چنان زندگی کند انگار دارد قصه میگوید.»
اما اینکه آدم قصهی گذشتهی خودش را بنا نهد چه ایرادی دارد؟ سارتر در کتاب خاطراتش کلمات (۱۹۶۳) میگوید داستانپردازی با به هم آمیختن زندگی و ادبیات، فهم ما از زندگی را تحریف میکند. ما میتوانیم اگر دوست داریم داستانهای اتوبیوگرافیک تعریف کنیم، اما در این صورت باید برایمان روشن باشد که چه کار داریم میکنیم: داریم قصه میسازیم. از این دیدگاه خاطرات، که خودش را ناداستان میخواند، اساساً یک پروژهی مشکوک است.
در سالهای ۱۹۷۰، انتقاد مشابهی از روایت در فلسفهی تاریخ پیدا شد. هایدن وایت در کتابش فراتاریخ (۱۹۷۳) Metahistory چنین استدلال میکند که نوشتار تاریخی یک روندِ بنا نهادن و ساختن است که طی آن تاریخنگار زیرمجموعهای از رویدادهای گذشته را انتخاب میکند، با تخیل خود شکافها را پُر میکند، و مجموعهی آن را به داستان واجد وحدتی تبدیل میکند. این داستانهای تاریخی، مانند داستانهای سرگذشتهای افراد، شکل فرمهای ادبی را به خود میگیرند ــ تراژدی، رمانس، کمدی و ساتیر ــ و از شگردهای ادبی از جمله استعاره و آیرونی استفاده میکنند. و اینها کنش خلاقهای از سوی تاریخنگار است، تحمیلی بر سندهای تاریخی. در نتیجه، تاریخنگاران گوناگون میتوانند تفسیرهای روایی گوناگونی از همان رویدادها ارائه کنند و همین کار را هم میکنند و در مورد هیچیک نمیتوان گفت که انحصاراً با واقعیات تاریخی خوانایی دارند. وایت چنین نتیجهگیری میکند که نوشتار تاریخی، علیرغم تظاهر به علم بودن، چیزی جز داستان نیست.
نوئل کرولِ فیلسوف دو واکنش به وایت نشان داد که به خوبی به بحث خاطرهنویسی هم قابلانتقال هستند. او در بحث نخست خود اشاره میکند به مجموعهای از استنتاجهای اشتباهآمیز در استدلال وایت. فرض وایت این است که هریک از خصوصیات زیر تفسیر را به روایت تبدیل میکند: خلاقانه بودن، گزینشی بودن، چندگانگی، قراردادی بودن و کیفیت ادبی. اما مروری سریع نشان میدهد که هریک از این خصوصیات میتواند حضور داشته باشد بدون اینکه ما در دامن داستانپردازی بیافتیم.
عکسها خلق میشوند و نه پیدا، اما این امر باعث نمیشود که آنها بازنماییهای دقیقی از گذشته نباشند. اینکه من فقط برخی از اتفاقات روزهای تعطیلاتم را برای شما تعریف میکنم، معنیاش این نیست که آنها را از خودم در میآورم. وجود داستانهای متعددی از یک ماجرا ثابت نمیکند که یکی از آنها یا همهشان داستاناند: هریک از آنها میتواند وجهی از مجموعه رویدادهای پیچیدهای را برجسته سازد. و توصیف شما از اینکه این اواخر چهکاره بودهاید، میتواند با لحنی هومری نوشته شده باشد، اما برخی از تعطیلیهای آخر هفته واقعاً حماسیاند و زبان غیراستعاری و غیرادبی ممکن است برای به چنگ آوردن حقیقت آنها کافی نباشد.
دومین پاسخ کَرول به وایت این گزاره را که جهان داستانیشکل نیست، مورد پرسش قرار میدهد. آدمها به دلایلی عمل میکنند، و اعمالشان پیآمدهایی دارد، از جمله برخی الگوها را برجهان تحمیل میکنند. ما آدمها و رفتارشان را میتوانیم در قالب ذراتی که در خلاء حرکت میکنند وصف کنیم، شکی نیست. اما شکل به همان اندازه مشروعی از توضیح وجود دارد که به ارزشها و هدفهایی که انگیزهی اعمال ما هستند تکیه میکند، و از آن جا به هدف و معنایی که زندگی آدمیزاد حقیقتاً دارد. داستانی که چنین توضیحی را پیش مینهد بر وجوه واقعی جهان متکی است نه بر افسانهسازی. به همین نحو، از آنجا که انسانها به صورت نمادین فکر و عمل میکنند، روایتی که شامل استعاره و اسطوره است میتواند در خدمت واقعیت باشد، نه لزوماً آن را تحریف کند.
اینها همه به جای خود، اما در این ادعا که روایت خلق میشود نه یافت، حقیقتی هم وجود دارد. داستانگویانِ روایتهایِ غیرتخیلی هم کشف میکنند و هم میسازند. آنها با دستچین کردن و وحدت بخشیدن به تجربهها و شکل دادن به آنها طوری که خودشان و دیگران بتوانند آنها را بفهمند، کار شاقی میکنند. و وقتی قصهگویان قصههای تخیلی موفق میشوند، شکلی که آنها خلق میکنند شامل خصوصیات واقعی زندگیای است که توصیف کردهاند.
دفاع از روایت غیرتخیلی البته به معنی دفاع از همهی داستانهای زندگی واقعی نیست. بعضی قراردادهای روایی هستند که بهتر است اصلاً طرفشان نرویم. هیچ خودزندگینامهنویسی این روزها با نوشتن یک اتوبیوگرافی سنتی ــ یک توالی کرونولوژیک رویدادها، از کودکی تا بزرگسالی، با لحن یک راوی بیمساله ــ کارش راه نمیافتد. خاطرهنویسی معاصر روی دوره یا تم خاصی زوم میکند، و در زمان عقب و جلو میرود. خاطرهنویسان معاصر در مجموع با اطمینان کمتری مینویسند تا نویسندگان خودزندگینامههای سابق، و نسبت به وسوسههای حلقهی بستهی روایت هشیارترند. در نتیجه کتابهای آنها پیچیدهتر، جستوجوگرتر و به حقیقت زندگی نزدیکترند.
اما ما میتوانیم از این شکاکیت روایی سدهی بیستم استقبال کنیم بدون اینکه بچه را با آب کثیف تشت دور بریزیم. داستانگویی سبک قدیمی مزایای واقعی دارد برای کمک به فهم جهان.
کسانی که نسبت به روایت بدگماناند طوری رفتار میکنند که گویی از داستانها بیش از آن انتظار دارند که خاطراتنویسان خودشان. هیچ کتاب خاطراتی نمیتواند یک روایت کلان بنیادین که برای کلیت جهان صادق باشد پیش نهد، یا به نویسندهاش چیزی بیش از تسلطی موقت و نسبی به گذشتهی شخصی خودش عرضه کند. اما گاهی میتواند این تسلط را در اختیار او بگذارد که خود چیز کمی نیست.
وقتی به خاطرات خودم نگاه میکنم، دیگر میتوانم کیفیتهای داستانی آن را تشخیص بدهم. صحنه چیده شده، آکسیون اوج میگیرد، شخصیت اصلی از هم میپاشد، بعد با تلاش خود را از مغاک بیرون میکشد. در اینجا پایانبندیای داریم، که با لحن امیدی که نقش بر آب شده و بعد دوباره زنده شده، نوشته شده است. سارتر در گودریدز به این خاطرات یک ستاره بیشتر نمیداد. خسیسبازی در میآورد (خودم پنج ستاره را میدادم!) اما خیلی غصهاش را نمیخورم. کتاب برای من عین زندگیام است، زندگیای که حالا که بر کاغذش آوردهام، برایم قابلفهمتر شده است.
النا دُبره استادیار فلسفه در کالج وِلزوی ماساچوست و نویسندهی کتاب حقایق زیرکانه: فلسفهی خاطرات Artful Truths: The Philosophy of Memoir است.
نشانی اصل مقاله:
In defence of memoirs - a way to grip our story-shaped lives | Psyche Ideas