کد مطلب: ۲۷۸۷۲
تاریخ انتشار: دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰

تصویر آرنت از «محبت» تا «داوری»*

دکتر فرهنگ رجایی**

درود بر خداوند که همیشه به حرکت‌های ما برکت می‌دهد و خرسند از اینکه برکتش شامل حال من شده است که جزء کوچکی از حرکت مهم و فرهنگی «شهر کتاب» باشم که با چنین نشست‌هایی روزن‌ها به جهان روشن و گرم ادب و فرهنگ ایران و جهان باز می‌کند: «دوزخست آن خانه کان بی روزنست -اصل دین ای بنده روزن کردنست» (مثنوی، دفتر سوم: ۲۴۰۴). با خرسندی در نشست امروز با عنوان «تصویر آرنت از محبت تا داوری» در خدمت شما عزیزان مشارکت کننده و شنوندگان آتی هستم. پس از توضیح مختصری درباره‌ی عنوان امروز مایلم سه پرسش را مطرح کنم: ۱) چه تصویری از هانا آرنت می‌خواهم ارایه دهم؟؛ ۲) مفاهیم کلیدی و بن‌مایگی کاخ بلند اندیشه‌ی آرنت را چه می‌دانم که به گمان من کتاب محبت و کتاب داوری با اینکه بینشان ۵۰ سال فاصله است آن‌ها را منتقل می‌کنند؟؛ و ۳) چه عبرتی از این دو کتاب برای ما وجود دارد؟

نکته‌ی توضیحی درباره‌ی عنوان به وجهی یک تذکر دانشورانه و معترفانه است: شاید درستتر این بود که عنوان را با واژه‌ی «تصویری» آغاز می‌کردم. زیرا روایت من برای امروز یک تصویر است که قرائت من از زندگی شخصی و دانشوری آرنت مرا به آن رسانده است و ممکن است دیگر همکاران دانشور به تصویر دیگری برسند که عالی است و برای من منبع فهم بهتر زیرا جمع تصاویر است که ما را به واقعیت میراث وی به عنوان یک بازیگر بزرگ بشری نزدیک می‌کند. زیبایی هر معرکه‌ی آراء ایجاد باغی پرطرافت از بصیرت‌ها و بینش‌هاست که موجب توانمندی همگانی می‌شود. دیگر اینکه این تصویر تداومی در نظام فکری آرنت می‌بیند که با روش رایج که گاه اندیشه‌ی متفکران را در مراحل گوناگون زندگی وی متفاوت می‌بینند یکسان نیست. به طور نمونه، در میان بزرگان فکری خودمان تصویر دو تفکر مولانایی یکی قبل و دیگری بعد از مواجهه‌ی سرنوشت‌ساز وی با شمس تبریزی مطرح هست. از این رو، از بخش دوم عنوان یعنی «از محبت تا داوری» منظور تحول یا تغییری در فکر نیست بلکه صحبت از دو کلید‌مفهوم است برای دو جنبه‌ی متفاوت از اندیشه‌ی آرنت. اولی برگرفته از عنوان کتاب «محبت و آگوستین قدیس» و دومی برگرفته از عنوان «درس‌گفتارهایی از فلسفه‌ی سیاسی کانت، [داوری]» است. حال برسم به سه پرسش:

۱) چه تصویری از هانا آرنت دارم؟ با قدیمترین و مهمترین پرسش روشی از سرگذشت آرنت آغاز می‌کنم که معمولاً در مورد کسانی که تا حدودی آگاهانه زیسته و با بهره گیری از بیان حافظ «چند روزه‌ی نوبتشان» را متوجه زیسته‌اند پرمعنا و قابل تعمیم می‌دانم: درد و تشنگی وی چه بود؟ «هرکجا مشکل جواب آنجا رود- هر کجا کشتی است آب آنجا رود؛ آب کم جو تشنگی آور به دست- تا بجوشد آبت از بالا و پست» (مثنوی، دفتر سوم: ۳۲۱۱- ۳۲۱۲).

آرنت در خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط بالا در شهر کونیگزبرگ که در اواخر سده‌ی نوزدهم حدود ۵۰۰۰ یهودی ساکن داشت به دنیا آمد و تا سال آخر دبیرستان در آنجا ‌زیست. از همان آغاز خود و خانواده‌اش را بازیگر می‌پنداشت، اما به تدریج دریافت که در شهر کونیگزبرگ، در آلمان و بالاتر از آن در اروپا خود-تعریفی‌ها و جامعه‌-تعریفی‌های متفاوتی از یهودیان وجود دارد. این برچسب‌ها را در آثار وی که به طور گذرا و گاه به گاه به آن‌ها برخورد می‌کنیم با عنایت به دو اثر اقبال لاهوری (۱۲۵۶-1317)- «اسرار خودی» و «رموز بی‌خودی»- و با بهره‌گیری از مقوله‌ی «غیریت» در مباحث هویت معاصر می‌توان چنین دسته بندی کرد: «خود-غیربینان، جامعه-غیربینان، و خود انسان‌بینان».

اصطلاح خود-غیربینان را که بر اساس واژه‌ی فرانسوی «پاروِنو» به معنای لغوی غیراصیلان و نوکیسگان ساخته‌ام گروهی هستند که عمدتاً خود را جدا از جامعه دانسته و به فکر منافع شخصی، روزمرگی و طرف‌اندوزی بودند. آن‌ها در تعبیر لاهوری با «اسرارخودی» بیگانه بودند. دو نوع سلوک زیست به نمایش می‌گذاشتند: نوع اول زیست با مقلدی از جهان بیرون از سنت و فرهنگ یهودی و نوع دومی زیست با مقلدی از جهان سنتی فرهنگی و دینی گذشته‌اشان بود. طرفداران نوع اول همرنگ‌سازان و خوش‌رقصانی بودند که بر همسان جلوه دادن خود با جامعه‌ی مهمان اصرار می‌ورزیدند؛ می‌کوشیدند به بیان فرهنگ عامیانه در جامعه‌ای که وارد شده بودند «کاسه‌ی داغتر از آش بشوند». طرفداران نوع دوم حاشیه‌نشین یا «سخت کیشان متشرع» بود که با مهاجرت از کشورهایی که از نظر دینی خود را در مضیقه می‌دیدند خرسند از اینکه می‌توانند به دور از هر خطری شریعتمدارانه زندگی کنند، به حاشیه‌نشینی تن داده و نگران از بازی‌گرفته‌نشدن نبودند حتی اگر در شهرک‌‌های برچسبدار و گاه محصور زندگی کنند. آرنت و خانواده‌اش نه اهل همرنگ‌سازی بودند و نه حاشیه‌نشینی را می‌پذیرفتند، ضمن اینکه با هر دو گروه رفت و آمد داشتند. آرنت یاد گرفت که هیچکدام را به ویژه همرنگ‌‌سازی را برنتابد. آن را وضعیتی می‌‌دانست که به بیان خودش، وقتی می‌خواست بسیار جدی جلوه کند، می‌گفت «وضعیتی در شأن و مقام دختر مادر من نیست».

گروه دوم از یهودیان وضعیت خاصی داشتند. جامعه‌ی میهمان آن‌ها را بر نمی‌تافت. در حالیکه همرنگ‌سازان و حتی حاشیه‌نشیان پذیرفته یا حداقل تحمل می‌شدند، گروه دوم را جامعه غیر می‌دانست. از این رو آن‌ها را جامعه‌-غیربینان می‌خوانم. این‌ گروه یهودیانی را شامل بودند که خود را پیشتاز می‌دانستند و آگاهانه می‌کوشیدند دنیا را عوض کنند و طرحی نو دراندازند. معتقد بودند که می‌توان همه‌ی مرزها را به وجه دیگری تعریف کرد و سامان داد. نویسنده و روشنفکر یهودی برنارد لازاره یا برنار لازار (۱۸۶۵- ۱۹۰۳) تعبیر «پِرایا» یعنی «نامطلوب تلقی شده» برای آن‌ها به کار گرفته بود. آرنت لازاره را جدی می‌گرفت و وقتی مجلدی از کارهای وی در ۱۹۴۹ با عنوان، پس‌مانده‌های ایوب نشر شد، آرنت آن اثر را ویراست و مقدمه‌ای هم بر آن نوشت. این‌ اشخاصی از نظر شخصی «طردشده» و مورد تبعیض بودند و یا از نظر جمعی به طور نظام یافته مورد ستم جریان معروف به «یهودآزاری» قرار داشتند. برای آرنت این‌ها به بیان خودش «آدم‌های حقیقی» و افرادی قابل تحسین بودند و در تعبیر اقبال لاهوری جامعه میهمان «رموز بی‌خودی» را به خوبی در مورد آن‌ها اعمال می‌کرد؛ عزت نفس و تمامیت آن‌ها مورد تعرض بود و در‌آن‌ها حس بی‌خودی و مفهوم افراطی آن که آرنت در کتاب «ریشه‌های تام‌گرایی» به تفصیل بسط داد احساس «عنصر زاید» ایجاد می‌کرد. این افراد برچسب می‌خوردند و در اوج یهودآزاری نازی‌ها به آن‌ها «اونترمِنش» [مردم فروتر] می‌گفتند، کسب و کارشان شناسایی شده و «عنصر نامطلوب» جلوه داده می‌شدند. در آثار آرنت تحسین در مورد این گروه فراوان دیده می‌شود. دو شخصیت تاریخی زن یهودی که آرنت از این گروه قلمداد می‌کند یکی روزا لوکزامبورگ (۱۸۷۱- ۱۹۱۹، فیلسوف و اقتصاددان و ضدجنگ) و دیگری راحل وارنهاگِن (۱۷۷۱- ۱۸۳۳، نویسنده) هستند که آرنت در مورد اولی مقاله‌ای و در مورد دومی کتابی نوشت؛ جالب است که طردشدگان حتی مورد بی‌مهری هم‌کیشان خود به ویژه خود-غیربینان نیز بوده و هستند. آن‌ها افراد بسیاری از هاینریش هاینه (۱۷۹۷- ۱۸۵۶، شاعر) تا فرانتس کافگا (۱۸۸۳- ۱۹۲۴ نویسنده) و والتر بنجامین (۱۸۹۲- ۱۹۴۰ فیلسوف) را در بر می‌گیرند.

گروه سوم با خود-انسان بینان همان ادامه‌ی گروه دوم اما از نظر فکری قدری متعادلترند، کسانی هستند که می‌توان میان «پاروِنو و پِرایا» دسته‌بندی کرد. این گروه در تعبیر اقبال کسانی هستند که هم با «اسرار خودی» و هم با «رموز بی‌خودی» آشنایند؛ اولی را در خود تشویق احیاء و تشویق و دومی را از خود دور می‌کنند. آن‌ها اهتمام می‌ورزند به ورای بازی اکثریت/اقلیت رفته و بازیگرانی منفرد باشند چون دغدغه‌ی خیرعام دارند. درباره خود، دیگری، و دنیا داوری می‌کنند اما به قضاوت نمی‌نشینند. آن‌ها با دنیا سرستیز ندارند و نسبت به «محبت دنیا» شاکرند، حتی با اینکه فراز و فرود و نامردمی دنیا را نیز خوب می‌بینند، درباره‌ی آن سگالش می‌کنند، و با اینکه چوب دنائت و بی‌مروتی آن را خورده‌اند، میدان را خالی نمی‌کنند. به گمان من، هانا آرنت در زمره‌ی این دسته سوم بود. این وضعیت بینابین به نظر در همه جنبه‌ها مورد توجه آرنت بود. یادآور می‌شوم که آرنت کتابی با عنوان «میان گذشته و آینده» دارد و واقعاً زمان مناسب برای زیست انسانی را جایی میان گذشته و آینده و یا در بیان خودش جایی میان «نه‌دیگر و نه‌هنوز» می‌داند. در این نگرش که به گمان من آرنت بهترین نمونه و تا حدی سخنگوی آن است تأکید بر بازیگری همگانی است و بر آن است که همه باید بازیگر باشند. اصول حاکم بر آن را از دید آرنت بعداً وقتی درباره‌ی دو کتاب مورد توجه این نشست صحبت شد باز خواهم گشود. اما اینجا خلاصه کرده بگویم که «خود-انسان بینان» به همراهی آدمی با کل وجود در معنای عام آن اصرار می‌ورزند و عالم وجود را مجموعه‌ی رابطه‌ی شخص با خویش، با دگری و با کل زیست‌جهان می‌دانند. به گمان من، آرنت خیلی زود تصمیم گرفت عضو باشگاه چنین بازیگرانی باشد و نه فقط خود چنین باشد که عمر خود را برای تشویق بازیگری همگان صرف کند و این بازیگری در همه‌ی پهنه‌های زندگی آدمی باید اتفاق بیفتد. آرنت برای خود نقشی به عنوان بازیگر تعریف کرده بود که از زمان کودکی مادرش در وی پرورش داده بود: به بیان مادرش «یک نخبه‌ی تحصیل‌کرده». اگر به این اصطلاح توجه کنیم او در هر وضعیتی نخبگی را تحویل گرفته بود به وجهی برخی به غلط وی را به نخبه‌گرایی محکوم می‌کنند. این تحویل‌گرفتگی با دانش و پژوهش همراه بود و از این رو خواننده‌ای پرخوان و مرتب‌خوان بود. نخبه خود را صاحب می‌داند و این نقش را مسئولانه جدی می‌گیرد و در راه آن به بیان فردوسی «ز گهواره تا گور» تحصیل می‌کند. از هیچ چالش و سختی هم ناامید و هراسان نمی‌شود. اگر از تقسیمات سه لایه‌ای خود آرنت بهره بگیرم، خواه در عرصه‌ی خصوصی (شخصی)، خواه جمعی (گروهی) و خواه همگانی (عمومی). آرنت مصداق آرزوی مادرش شد. نخبه‌ای که تا آخر عمر در حال تحصیلِ بی‌هراس اما دردمند بود. در خصوص بی‌هراسی، به بیان خودش که در کتاب «مردان در عصر ظلمت» آمده است از «درشتی و زبری [دنیای] میرنده» فرار نمی‌کرد و به رغم تجربه‌های تاریکی که در زندگی شخصی و خانوادگی پشت سرگذاشت هیچگاه خوشبینی و به بیان زیستنامه‌نویسش حس «محبت به دنیا» را از دست نداد. ریشه‌ی این خوش‌بینی و طرز فکرِ «محبت به دنیا» در اعتماد استوار وی به خود، به انسان، و به عالم وجود طور کلی بود. در فقره‌ای که در مقدمه‌اش به کتاب «مردان در عصر ظلمت» می‌خوانیم این خوش‌بینی پژواک شده است:

حتی در تاریک‌ترین دوره‌ی ظلمت، ما حق داریم انتظار روشنایی داشته باشیم. [این انتظار] ممکن است کمتر برآمده از نظریات و مفاهیم باشد تا نورهای نامطمئن و لرزانی که برخی مردان و زنان در زندگی‌ها و کارهای خود، تحت هر شرایطی می‌افروزند و در سراسر دورانی که به آن‌ها در روی زمین فرصت داده شده، پخش می‌کنند.

(یادی از روانشاد صمد بهرنگ بکنم که در حکایت «الدوز و عروسک سخنگو» همین مفهوم را از زبان کرم شب‌تاب بیان می‌کند: «هر نوری هر قدر هم ناچیز باشد بالاخره روشنایی است»). و علت اینکه نگارنده در مقدمه‌ی «محبت و آگوستین قدیس» آرنت را با مولوی هم‌اندیش خوانده است گزاره‌های این چنینی در آثار وی است. شباهت گفته‌های آرنت به ویژه در این ابیات مولانا صریح و چشمگیر است: «هر یکی سوی مقام خود رود- هر یکی بر وفق نام خود رود؛ ... کار مردان روشنی و گرمی است- کار دونان حیله و بی‌شرمی است» (دفتر اول: ۲۸۹ و ۳۲۰). امیدوارم این تصویر به بیان پر بصیرت «روبا» در گفت‌وگو با شازده کوچولو، آرنت را قدری برای ما اهلی کرده باشد تا فرمایشات و آثار وی منشاء سوء تعبیر نشود چرا که باز به بیان روباه، «زبان سرچشمه‌ی سوء تفاهم‌هاست». و این دانشور می‌افزاید عجب سوء تعبیری که نه فقط در بیان که به سوء تعبیر در معنا هم سرایت می‌کند.

البته منظور آرنت از بازیگر، «سیاسی» بودن در بازی مربوط به امرسیاست یعنی تولید و توزیع قدرت و دخالت مستقیم در امر سکانداری و حکمرانی نیست، بلکه بازیگری در سه لایه‌ی یادشده‌ی شخصی (امرخصوصی)، جمعی (امراجتماعی)، و همگانی (امرسیاسی) بود. خود وی به صراحت در یک سخنرانی وقتی چند ماه قبل از مرگش در ۱۹۷۵ جایزه‌ای را از کتابخانه‌ی کنگره دریافت می‌کرد چنین گفت:

درخصوص نظریه و فهم، برای کسانی که بیرونی و مشاهده‌گر هستند غیرمعمول نیست که بصیرت واضح‌تر و عمیق‌تری در مورد معنای عملی آنچه در مقابل و اطراف آن‌ها می‌گذرد داشته باشند، تا برای بازیگران و مشارکت‌کنندگان واقعی آن‌ها که آن‌طور که باید و شاید در واقعه غرق شده‌اند. ... کاملاً ممکن است درباره‌ی سیاست تعمق کنیم و آن را بفهمیم بدون آنکه به اصطلاح حیوانی سیاسی باشیم.

آرنت به کمال چنین بازیگری بود و کوشید قواعد آن را بفهمد. دوره‌ی زندگی حرفه‌ای آرنت دو مرحله‌ی مشخص دارد، یکی مرحله‌ای که به بیان زیستنامه ‌نویسش «بی‌دولت» است و به عنوان آواره در اروپا زندگی می‌کند و دوره‌ی دوم که در آمریکا اقامت گرفته و شهروند آنجا شده است. این دو مرحله دو نوع بازیگری متفاوت می‌طلبد، یعنی «بازیگری یک آواره و اقلیت» و دیگری «بازیگری شهروندی». آرنت از عهده‌ی هر دو به خوبی برآمد.

در دوره‌ی اول که از فرار از آلمان در ۱۹۳۳ آغاز شد و تا نشر کتاب تام‌گرایی در ۱۹۵۱ ادامه پیدا کرد نقش اصلی خود را حمایت از آوارگان یهودی، و احیاء و حفظ میراث فرهنگی یهودی به عنوان یک فرد اقلیت می‌دانست. در کارش بسیار هم موفق بود. چندین سال در سازمان‌های کمک و حمایت از اقلیت‌ یهودی فعال بود و پس از تأسیس سازمان «احیای فرهنگی یهودیت» در ۱۹۴۸ مدیر اجرایی آن شد و آن شغل را تا ۱۹۵۲ حفظ کرد. در سال‌های ۱۹۴۹ و ۱۹۵۰، شش بار به اروپا سفر کرد تا عملیاتی را هدایت کند که درنهایت یک‌ونیم میلیون جلد کتاب درباره‌ی زبان عبری و یهودیت، هزاران شئ هنری و هزاران کتیبه‌ی قانون [یهود] را بازپس گرفت. براساس چارچوب توافق شده در میان نیروهای متفقین، اشیائی که کشور مبدأشان معلوم بود به آن کشورها و آن‌هایی که صاحبان زنده داشتند به آن‌ها عودت داده شد.

در دوره‌ی دیگر که شهروند آمریکا شد در سه حوزه فعالیا چشمگیر داشت: (۱) ارتقاء گفت‌و گو و روزنه برای فهم بهتر «وضع بشر»، (۲) کمک به جنبش حقوق مدنی شهروندان سیاهپوست، و (۳) تشویق و کمک به فعالیت‌های دانشجویی در دهه‌ی ۱۹۶۰ در دانشگاه‌ها علیه جنگ ویتنام، که همه نمونه‌هایی از ایفای نقش بازیگری شهروندی است. او به واقع یک «نخبه‌ی تحصیلکرده» و من می‌افزایم دردمند بود. حال اگر بخواهیم یک توضیح کلی درباره‌ی راهبرد عملی وی به بازیگری بگویم به سه لایه‌ی یادشده بازمی‌گردم، یعنی امرشخصی، امرجمعی، و امرعمومی. آرنت بزرگترین دشمن بازیگری در هر سه حوزه را خودکامگی می‌دانست و بدترین نوع خودکامگی را ترکیب آن با «تام‌اندیشی» می‌پنداشت. این پدیده را در کتاب «ریشه‌های تام‌گرایی» به خوبی تبیین کرده است، گرچه در آنجا مصداق تام‌گرایی را در سیاست و در نظام نازی توصیف می‌کند. اما می‌دانیم که «تام‌گرایی» صورت‌های شخصی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتی علمی هم به خود می‌گیرد و چه بسا بهترین توصیف آن ذهنیت پروکرستسی باشد. معروف است که راهزن یونانی سر راه آتن تختی داشت و همه رهگذران را بر آن تخت می‌خواباند و اگر اندازه نبودند، در صورت بلندتر بودن کوتاه می‌کرد و اگر کوتاه بودند می‌کشید تا اندازه‌ی تخت شوند. ذهنیت قالب‌اندیشی وقتی با خود کامگی جفت می‌شود مصیبت مطلق به بار می‌آورد. آرنت در هر سه عرصه بازیگری هوشیارانه و متوجه را توصیه می‌کرد: در عرصه‌ی خصوصی بازیگری انسان منفرد بدون منزوی بودن را؛ در عرصه‌ی جمعی بازیگری همسایه‌ی خوب بدون «همسان» شدن را؛ و در عرصه‌ی همگانی بازیگری شهروندی بدون «حیوان سیاسی قدرت» شدن را توصیه می‌کرد و خود به کمال در هر سه حوزه بازیگر بود. در دو کتاب مورد بحث امروز هنر چنین بازیگری‌ای است که مورد بحث و تبیین است.

یک نکته‌ی آخر هم بگویم قبل از اینکه به سراغ کتاب‌ها بروم. آرنت در دوره‌ی دانشجویی صهیونیسم را به عنوان یک جریان فکریِ مشوق گروه سوم یعنی «خودانسان‌بینان» می‌دانست و تا تأسیس دولت اسرائیل آن را در این دسته‌بندی جا می‌داد و از اینرو مدتی هم با آن جریان همراه شد و بسیاری از متفکران آن را عزیز می‌داشت؛ نزدیکترین دوست و معبودش در این جریان کورت بلومنفلد (۱۸۸۴- ۱۹۶۳) از صهیونیست‌های فعال و مشوق وی به امرسیاست بود. ولی وقتی در بحبویه‌ی تأسیس اسرائیل متوجه انحصارگری و فاصله‌گیری آن جریان از نگرش گروه سوم شد و آن را یک جریان سیاسی افراطی دید و از آن فاصله گرفت و چنان مستقل عمل کرد که در جریان محاکمه‌ی آیشمن که آن‌را یک بازی سیاسی دیوید بن‌گوریون (۱۸۸۶- ۱۹۷۳) نخست وزیر وقت اسرائیل می‌دانست، مورد حمله‌ی اسرائیل و بسیاری از دوستان سابق صهیونیسش قرار گرفت.

حال به دو کتاب بازگردم. به راستی این دو کتاب چطور بن‌مایه و تارک اندیشه‌ی وی هستند و با اینکه حرفه‌ی من مترجمی نیست برگردان آن‌ها را لازم و مهم دانسته‌ام؟ در درازی توجه من به آرنت که با معروفیت کتاب «ریشه‌های تام‌گرایی» آغاز شد و هنوز به دلیل عمق مطالبش با مطالعه‌ی و تدریس آثارش ادامه دارد، دریافتم که کتاب «محبت و آگوستین قدیس» رساله‌ایست درباب بازیگری در امرانسانی و انسان‌ورزی و کتاب «درس‌گفتارهای فلسفه‌ی سیاسی کانت» رساله‌ایست در باب بازیگری در امرسیاسی و شهروندی. قدری این را بازمی‌گشایم. امرانسانی حوزه‌ای از شناخت شناسی است که قانون عقل انسان‌ورزی یا قاعده‌ی بازی انسان‌ورزی را همت توجه خود قرار می‌دهد. به گمان من، آرنت قانون یا قاعده‌ی انسان‌ورزی را در هم‌سخنی با آگوستین به بحث می‌گذارد و به روش خود تبیین می‌کند. امرانسانی برای آرنت با هیچ ابزاری به جز مهرورزی و دوستی تحقق نمی‌یابد. همان طور که دوست عمرانه‌اش هانس جوناس، که از زمان دانشجویی با وی دوست شد، در مراسم خاکسپاری آرنت یادآور شد، او «برای دوستی، یک نابغه» بود. چه خوب که در دوره‌ی زندگی‌اش به بیان حضرت حافظ، «محک تجربه» به دفعات به سراغش آمد تا ما نیز از این نبوغ واقف شویم: «خوش بود گر محک تجربه آید به میان- تا سیه روی شود هر که در او غش باشد» (غزل ۱۵۹: ۳). من به ذکر دو مورد اکتفا می‌کنیم: وقتی در سال‌های آخر جنگ جهانی دوم تماسش با آلمان برقرار شد، متوجه‌ی وضعیت دوستانش از جمله خانواده‌ی یاسپرس و همسر ماکس وبر شد، انسان‌ورزی را در قالب بسته‌های مواد غذایی مرتب به رغم وضعیت نابسامان مالی خود و همسرش در آمریکا به نمایش گذاشت. (ن.جه شود که فقط از اواسط دهه‌ی ۱۹۵۰ و پس از معروفیت و کسب اعتبار حاصله از کتاب «ریشه‌های تام‌گرایی» اوضاع مالی‌اش تا حدی رو به بهبود رفت). و از نظر تحقق انسان‌ورزی محبانه به وجهی که در کتاب «محبت و آگوستین قدیس» از آن صحبت کرده است، واکنش وی نسبت به دوستانی که پس از نشر کتاب «آیشمن در اورشلیم» به او پشت کرده و به وی چه ناسزاها که نگفتند شایان توجه است. آرنت با سکوت آمیخته با احترام و مهرورزی و نه تمسخر یا تحقیر به آن‌ها پاسخ گفت؛ این دلالت بر این دارد که برای وی انسان‌ورزی نه یک فضیلت بلکه یک قاعده‌ی زندگی بود.

آرنت برای فهم این اصل بنیادی در انسان‌ورزی با آگوستین هم‌سخن شد که گویا تمام عمر عاشق بود. می‌دانیم آگوستین زندگی پر ماجرایی را پشت‌سر گذاشته و از عاشقی به شدت درگیر با شهوت و هوس‌ (اَپِتیتوس) و میل و اشتیاق‌ (کیوپی‌دیتوس) به عاشقی شدیداً درگیر با مهر و محبت (کاریتاس) تبدیل شد و در این صورت آخر تا بدانجا پیش رفت که ابتدا اسقف شهر هیپورگیوس (عنابه امروز در الجزایر) شد و بعد هم به قدیس معروف جهان مسیحیت ارتقاء مقام یافت. آرنت این همسخنی را زیرنظر کارل یاسپرس (۱۸۸۳- ۱۹۶۹) که یک فیلسوف و روانشناس مسیحی وجودگرا و معتقد به تجربه‌ی آزاد زیستی بود و به «اولین و آخرین فیلسوف کانتی» هم معروف است گذراند. کتاب بر این سه مفهوم هوس‌، اشتیاق‌، و محبت یا همدلی و همچنین حد و حدود آن‌ها متمرکز است. درست است که ظاهراً آرنت محبت را اساسی و مهم می‌داند اما با توجه به دیگر آثارش می‌توان نتیجه گرفت که آرنت برآن نیست که این سه صورت از عشق‌ورزی متضادند بلکه آن‌ها را جزء وجودی آدمی می‌داند و نقش مناسب و به جا و به موقع برای هر یک قایل است. از این روست که وی را نظریه‌پرداز وجودی قدرشناس توصیف کرده‌ام. البته آرنت اکثر مفاهمی را سه‌گانه می‌بیند. به طور نمونه، آزادی که برای آرنت به عنوان همزاد آدمی هم در امرانسانی و هم در امرسیاسی است پس از فهم ضرورت امیال حاصل می‌شود چون به بیان خودش «اگر انسان درنیابد که تحت تأثیر ضرورت‌هاست، نمی‌تواند آزاد باشد، زیرا آزادی او همواره در تلاش هرگز کاملاً ناموفقش برای رهایی از این ضرورت‌ها حاصل می‌شود» (۱۹۵۸: ۱۲۱، ترجمه ۱۸۴). نگرشی حافظی است: «گرچه وصالش نه به کوشش دهند- هر قدر ای دل که توانی بکوش» (غزل ۲۸۴: ۴). به بیان دیگر انسان‌ورزی جز با آزاد بودن حاصل نمی‌شود، اما مقوله‌ایست که نیاز به کوشش مداوم دارد.

یکی از جنبه‌های این کوشش دریافت، قدرشناسی، و اهتمام مداوم در «داوری» است نسبت به خویش، نسبت به دگری و نسبت به کل زیست‌جهان. از این رو با مولانا هم‌پیمان بود که «پس به هر دستی نه شاید داد دست». داوری یعنی توجه متوجه مثلاً به «آدم‌شناسی» و گویا آرنت از همان کودکی همه‌ی تصمیماتش را با «داوری» همراه می‌کرد، به ویژه در دوست یابی. به طور نمونه از مادرش نقل است که در دوران کودکی از وی به شوخی می‌پرسید: «ببینم، هانا کوچوکو، حالا چه کسانی قبول و چه کسانی غیرقابل قبولند؟». یا داوری‌اش نسبت به هایدگر که در سن هجده سالگی به آن رسید و تا آخر عمر هرگز در آن تجدید نظر نکرد؛ در شعری هایدگر را در ۱۹۲۴ «بیگانه‌ای مهمان» توصیف کرد و با اینکه تمام عمر با او در ارتباط بود اما همیشه به عنوان بیگانه‌ی مهمان از او یاد می‌کرد. اما در عین حال، با اینکه محبت یا کارتیاس را مفهومی لازم و ضروری در انسان‌ورزی می‌دانست و داوری را مفهومی کافی و مکمل آن می‌دید.

و حالا کتاب دوم. مقدمتاً و نکته‌ی جالب اینکه آرنت در امرسیاسی مفهوم داوری را عنصر لازم و ضروری و مفهوم محبت را عنصر کافی و مکمل می‌دانست. این نتیجه‌گیری را من از قرائتم از بخش سوم حیات ذهن که کتاب «درس‌گفتارهای فلسفه‌ی سیاسی کانت» باشد اخذ کرده و از این رو زیرعنوان «داوری» را بر عنوان کتاب در دو کروشه افزوده‌ام. به عنوان یادآوری، کتاب داوری بخش سوم از سلسله‌گفتارهایی است که آرنت تحت عنوان «حیات ذهن» برنامه داشت برای سخنرانی‌های معروف «گیفورد» خود ارایه دهد که بخش اول و دوم را به ترتیب تحت عنوان «تفکر و اراده» ارایه داد و بخش سوم را برنامه داشت در ۱۹۷۶ ارایه کند که اجل مهلتش نداد. این بخش ار کتاب بعداً و جدا نشر شده است. به گمان من، «داوری» همان طور که اشاره شد عامل لازم و ضروریِ بازیگری در امرسیاسی است. توجه شود که امرسیاسی سه لایه، سه متغییر ثابت، سه ستون، و سه بن‌مایه دارد که به بهترین وجه با این بیان عمیق حضرت حافظ توضیح می‌شود: «رند عالم‌سوز را با مصلحت بینی چه کار- کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش» (غزل ۲۷۶: ۳). امرسیاسی دغدغه‌ی مقولات مصلحت، ملک، و تدبیر و تأمل را دارد و با امرسیاست این تفاوت عمده را دارد که دومی یکی از جنبه‌های اولی است. امرسیاسی مقولات و ارزش‌های بن‌مایگی سامان جمعی آدمی یعنی توصیف و تقریر هدف، غایت، حد و حدود، و چارچوب مقبول و کارآمد برای تولید و توزیع ارزش‌هایی است که جامعه برای حیات جمعی آرمان خود قرار داده است. در حالی که امرسیاست به تولید و توزیع وسایل، ابزارها، ساز وکارها، و امکاناتی توجه می‌کند که برای تحقق به آرمان‌های مقرر شده لازم و مفیدند. این‌که ارسطو آدمی را حیوانی سیاسی می‌داند منظور حیوانی نگران امرسیاسی است و یعنی به بیان بومی امرسیاسی فرض عین است و هر آنکس که در مدینه زندگی می‌کند باید دغدغه‌ی امرسیاسی داشته باشد و اصولاً در عرصه‌ی عمومی که میدان بروز امرسیاسی است که انسان‌ورزی آدمی تحقق می‌یابد، در حالی که هستند کسانی که استعداد، جوهر و یا علاقه‌ای به امرسیاست یعنی درگیر شدن با مناسبات قدرت و رقابت برای کسب و اعمال قدرت ندارند و یعنی باز به بیان بومی امرسیاست فرض کفایی است. امروزه مصلحت با شهروندی و تصمیمات شهروندان تعیین حدود می‌شود، تدبیر و تأمل قاعده‌ی بازی یا قانون اساسی است که تدبیر و تأمل شهروندان آن را شکل می‌دهد و ملک همانا دولت و عناصر متشکله‌ی آن است. از این رو، بازیگری شهروندان یا حضور آن‌ها در عرصه‌ی عمومیِ ملک اساسی و بنیادی است. آرنت حضور در قاعده‌ی بازی دولت جدید را مدیون داوری می‌داند که عناصر آن را در همسخنی با فیلسوف همشهری‌ای امانوئل کانت (۱۷۲۴- ۱۸۰۴) در کتاب «درس‌گفتارها»، از طریق «داوری» میسر می‌داند.

اگر بخواهم اهمیت مفهوم داوری را در اندیشه‌ی آرنت نشان بدهم، باید گریزی به کتاب مهمی که به گمان من پیام اصلی‌اش در جدال جنجالی که در اطراف آن برخاست گم شد، یعنی آیشمن در اورشلیم بزنم. آرنت گناه اصلی آیشمن را تفکر نکردن [توجه شود در معنا کوشش برای روشنی و گرمی و نه تعمق برای کشف امور یا تفحص تدبیر امور] و پیامد آن که یعنی «شریک نشدن دنیا» با دیگران اعلام کرد. در تفکر انسان‌ورزانه است که آدمی از قاضی بودن و قضاوت کردن و حکم صادر کردن آزاد شده به داور تبدیل می‌شود. از این رو به صراحت در گفتار «بحران فرهنگ» در کتاب بین گذشته و آینده می‌نویسد: «داوری اگر نگوئیم مهمترین یکی از فعالیت‌هایی است که در آن شریک شدن دنیا با دیگران معنا و تجسم می‌یابد» (ص ۲۲۱). همان طور که در حیات ذهن تبیین می‌کند، با «تفکر» آدمی به آگاهی می‌رسد، با «اراده» آدمی درجهت همت کردن حرکت می‌کند اما با داوری است که به «تصمیم» درست می‌رسد که از یک سو از قضاوت و صدور حکم قطعی و از سوی دیگر از تسلیم به «نیروهای اهریمنی» فاصله دارد.

همان طور که محبت و انسان‌ورزی جز با همراهی آزادی امکانپذیر نیست، داوری و امرسیاسی نیز جز با همراهی آزادی ممکن نمی‌شود. از این روست که آرنت در بین گذشته و آینده در گفتار «آزادی چیست؟» به صراحت می‌نویسد: «آزادی ... عملاً علت اصلی زیست جمعی آدمیان در یک سازمان سیاسی است. بدون آزادی زندگی سیاسی از نظر اصول بی معنا خواهد بود. حکمت وجودی سیاست آزادی و عرصه‌ی تحقق آن عمل است» (ص ۱۴۶، ۲۱۳ ترجمه). توضیحاً عرض کنم که اولاً آزادی مسئولیت می‌آورد و با بهره‌گیری از آن به عنوان وسیله استحماق، استثمار، و خودکامکی به طور ظنزآمیز برای حفظ آن متفاوت است. و ثانیاً آزادی نیز مقوله‌ای سه‌لایه و به روایتی که در جای دیگر آورده‌ام در اشکال «آزادی منفی/انکاری یا ربوده، ایجابی/امکانی یا انباشته، و ارادی/ اهتمامی یا خواسته» بروز می‌کند که دو آزادی اول بیرونی و آفاقی و سومی درونی و انفسی است. درست است که انسان آزاده ارکستری از هر سه دارد، اما بسیارند افراد و جوامعی که از اولی و دومی برخوردارند اما به دلیل نبود سومی به واقع آزاده و مستقل عمل نمی‌کنند. در گفتاری که با عنوان «چگونه بازیگری کنیم؟» در کتاب دیگرم اندیشه و اندیشه‌ورزی این سه جنبه از آزادی در اندیشه‌ی آرنت را بحث کرده‌ام (صص ۲۷۹- ۲۸۴) خاطرنشان شد که برای آرنت برخورداری از آزادی «ارمغان عظیمی است که تنها انسان است که در میان تمام موجودات، از آن به طور بالقوه برخوردار است» (۲۸۱ به نقل از میان گذشته و آینده: ۱۶۹)

بازیگر امرسیاسی که آزادانه به عمل اهتمام می‌کند، به داوری اقدام می‌کند و آرنت لوازم آن را در هم‌سخنی با کانت و به ویژه بحث وی نه از خرد ناب یا نه از خرد عملی بلکه خرد و قوه‌ی سلیقه به این نتیجه می‌رسد که داور خوب کسی است که (۱) مشاهده‌گر باشد زیرا به بیان آرنت «مزیت مشاهده‌گر این است که کل نمایش را می‌بیند، در حالی که هر یک از بازیگران فقط نقش خود را می‌بینند» (ص ۱۱۶) و موجب می‌شود که باز به بیان وی «انسان کاملاً از غار آراء خارج شود و به صید حقیقت» (ص ۹۸) بپردازد. درست است که بازیگران نه می‌توانند و نه شاید لازم باشد که مشاهده‌گر باشند، اما جمع آن‌ها خوب است و دولتمردان بزرگ و معروف جهان تونسته‌اند این دو را در خود جمع کنند و در زمره بازیگرانی شدند که توانش بینشگر درگیر بودن داشته‌اند که امری استثنایی است؛ به طور نمونه می‌توان از کسانی چون توسیدید در کتاب «جنگ‌های پلوپونزی» در فرهنگ یونان و یا خواجه نظام‌الملک در کتاب «سیاست‌نامه» در فرهنگ خودمان یاد کرد که چنین بودند. به این ترتیب یک جنبه‌ی شهروندی لازمه‌اش مشاهده‌گری است. دوم (۲) داوری به بی‌طرفی و برخورداری از همدلی نیازمند است که به بیان آرنت «وضعیت بی‌طرفانه و شوق بی‌طرفی با بستن چشم خویش انسان بی‌طرف» ممکن است قادر شود «با چشم ذهن ببیند». منظور آرنت همان مفهوم اساسی است که فیلسوف همعصرش جان راولز (۱۹۲۱- ۲۰۰۲) با «حجاب جهل» یا خود را به جهالت زدن آن را امکان پذیر می‌داند که توانش با چشم ذهن و به بیان عرفا با چشم دل دیدن را فراهم می‌آورد. حجابی که به بیان حافظ چهره‌ی جان را آشکار می‌کند: «حجاب چهره‌ی جان می‌شود غبار تنم-خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم» (غزل ۳۴۲: ۱). وضعیت بی‌طرفی رهایی از غرض است که هنر همدلی را بر پندار و گفتار و کردار انسان حاکم می‌کند: «چون غرض آمد هنر پوشیده شد- صدحجاب از دل به سوی دیده شد » (مثنوی، دفتر اول: ۲۳۵). و بالاخره (۳) داوری با برخورداری از «ذهنیت گسترده» امکان دارد که به بیان آرنت «شرط لازم و گریزناپذیر داوری درست» (ص ۱۲۱) است. ذهنیت گسترده فهم این است که جهان فراختر از ذهن ماست و باید در آن غور کنیم. به بیان آرنت «با ذهنیت گسترده اندیشیدن به این معناست که انسان تخیل خود را تربیت کند تا گردشگری کند... یعنی راحت شدن از دست چیزهایی که ما منافع شخصی می‌خوانیم» (ص ۸۱). چنین بازیگری خواهد توانست دغدغه‌ی خیرعام را داشته باشد که پیشرفت، صلح پایدار و در بیان من جهانداری پیامد آن است.

امیدوارم پیام این دو کتاب قدری روشن شده باشد. حالا به پرسش سوم و نتیجه‌گیری برسم که به راستی محبت همراه با داوری که آرنت در همسخنی با آگوستین و داوری همراه با محبت و همدلی که در همسخنی با کانت برای ما تصویر می‌کند چه عبرتی برای ما دارد؟. کدام ما؟ مایی که برای سده‌هاست در وضعیت «گیجی همگانی» و خود رها کرده‌ای گرفتار هستیم. نسبت به وطنمان و هموطنانمان چون مستأجری که حکم اخراج به دست دارد عمل می‌کنیم که به تخریب همه چیز و همه کس همت گماشته‌ایم و از این رو با هر تکان کوچک می‌لرزیم و به جای عمل، کنش، و بازیگری هر یک و همه به وضعیت واکنشی، و به بیان جالب دین شناس معاصر کارن آرمسترانگ که در مورد جهان اسلام به کار می‌گیرد، در حالت «اضطراب» گرفتار هستیم. فراموش کرده‌ایم که: «در خانه‌ی غم بودن از همت دون باشد- واندر دل دون همت اسرار تو چون باشد؛ بر هر چه همی لرزی می‌دان که به آن ارزی- زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد» (غزل ۶۰۹: ۱-2). نه به خود عاشقیم، نه به هموطن، نه به کشور، نه به دین، نه به فرهنگ اما همه را ابزار کرده‌ایی و به قول روانشاد داریوش شایگان در وضعیت نه این و نه آنی هستیم و به قول حضرت فردوسی به وجهی زندکی می‌کنیم که «سخن‌ها به کردار بازی بود» («پادشاهی یزدگرد، بخش ۲: ۸۵). آرنت دعوتی بزرگ است به شاکری، قدرشناسی، و محبت به دنیا و دنیا برای وی در درجه‌ی اول خویشتن خویش، بعد دنیایی که مراودات ما را می‌سازد که همان امرسیاسی باشد و بعد کل عالم وجود که آرنت به بیگانه نشدن با آن ما را دعوت می‌کند. به رغم وی، لبیک به چنین دعوتی راه برون‌رفت ار گیجی و واکنشی است. به گمان من، اگر به جای من آرنت اینجا صحبت می‌کرد، با این پرسش‌ها بحث را ختم می‌کرد: آیا واقعاً شما یعنی کل ایرانیان چه آن‌ها که در مام وطن ساکنند و چه هموطنان پراکننده‌ی جهانی‌ با خویشتن خویش، با یکدیگر، و با کل وجود بیگانه نیستید؟ آیا پاروِنو یا خود-غیربین، پِرایا یا جامعه-‌غیربین نیستید و وقتش نیست که بازیگر و خود-انسان‌بین بشوید؟

روز و وقت همگی خوش و به امید دیداری دیگر.



*هانت آرنت (۱۹۰۶- ۱۹۷۵) از نامی‌ترین متفکران در اندیشه‌ورزی سیاسی و از مطرح‌ترین و پربحث‌شده‌ترین نظریه‌پردازان در سال‌های اخیر است. افق بنای فکری ایشان از امرانسانی تا امرسیاسی را در بر می‌گیرد.

** فرهنگ رجایی دانشور اندیشة سیاسی و روابط بین‌الملل است. از دهة ۱۳۶۰ در نهادهای آموزشی و پژوهشی ایران و جهان دغدغة امرانسانی و امرسیاسی دارد و چه بسا دلیل همسخنی‌اش با آرنت نیز از این رو است که وی نیز دغدغه‌های مشابهی داشت. از رجایی آثار متعددی به زبان‌های فارسی و انگلیسی هست که از آن‌ها می‌توان به جدیدترین کارهایش اشاره کرد: اخلاق/ هنجار و امرسیاسی؛ اندیشه و عمل کنت و. تامپسن (به انگلیسی). ترجمة حمیرا مشیرزاده و سید احمد فاطمی‌نژاد. تهران: انتشارات دمان، ۱۳۹۹؛ و حضور و امر سیاسی؛ در انسان‌ورزی (به انگلیسی). نیویورک و لندن: انتشارات مک‌میلان، ۲۰۲۱.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST