کد مطلب: ۲۹۱۱۲
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰

بیچاره انسان جدید! کی وقت می‌کند؟!

اعتماد:  انسان جدید دایم در حال عمل است و وقتی برای حیرت و پرسش و تامل و تفکر ندارد. بشر نوزاده چنان در کارها و امور روزمره مستغرق است که مجالی برای خوداندیشی و خودشناسی و هستی‌شناسی ندارد. 
بشر امروز قادر نیست که حتی اندکی به ذات و اصل و مرگ و معنا بیندیشد. او سخت غافل و به تعبیری درست‌تر، از/ با خود بیگانه است. مارکس می‌گفت آگاهی و اندیشه و تفسیر و نظر بس است، عمل کنید و در جهان تغییر و تحول ایجاد کنید. در پی مارکس، ایدئولوژی‌های چپ و راست یکی پس از دیگری سر برآوردند و چنان نیرومند و تند عمل کردند که شکل و صورت جهان را دگرگون  نمودند. 
در چارچوب قوانین و ضوابط خشک این ایدئولوژی‌ها وقتی برای اندیشیدن، فرصتی برای دیدن و نگریستن (نظاره آسمان‌ها) و حال وحوصله‌ای برای بازاندیشی و بازیابی خویشتن در میان اشیا و اعیانِ عالم وجود نداشت. در درون حاکمیتِ این ایدئولوژی‌ها، آدمیان به توده‌ها بدل شده بودند و افراد به خلق‌ها/ جماعات و اشخاص به اشیا. در درون حاکمیتِ این ایدئولوژی‌ها، انسان‌ها مانند گله‌های گرسنه شبانه‌روز به دنبال نانی در پیچ و خم‌های نظام صنعت یپچیده می‌گشتند. بی‌ترِدید، تا نان نباشد اندیشه و آزادی معنایی نخواهد داشت. «آدمی اول حریص نان بود» و هرگاه از نان بی‌نیاز شد می‌تواند بیندیشد، فلسفه بورزد، شعر بگوید و نقد کند. در رژیم‌های توتالیتر نه برابری و مساوات وجود داشت و نه ذره‌ای آزادی که آدمیان در فضایش تنفس کنند و استعدادهای‌شان را متحقق سازند. 
اختناق و خفقان چنان حکمفرما بود که حتی در کنج ذهن انسان‌ها ذره‌ای جا برای آزاداندیشی وجود نداشت. آدمی به عنوان بنده و برده حلقه به گوشِ ایدئولوژی طبیعتا نمی‌توانست در چارچوب قفس آهنین بروکراسی آن لحظه‌ای با خویش باشد و دقیقه‌ای فکری تازه کند. این در حالی بود که در تعریف آرمانی مارکس از آزادی، انسان‌ها می‌توانستند صبح به شکار بروند، ظهر ماهی بگیرند، غروب گله را به صحرا ببرند و شب بعد از شام فلسفه و شعر نقد کنند. به هرحال، آرزوی مارکس از برای تغییر جهان جامه عمل پوشید و اعمال ایدئولوژیک سر از اردوگاه‌های کار اجباری، اتاق‌های گاز، شکنجه‌ها و کشتارهای دسته‌جمعی و بمباران‌ها و قتل‌عام‌های میلیونی درآورد. تغییر بدون تفسیر و عمل بدون نظر به چنان نتایج و عواقب ناخواسته منجر شد. البته سوءتفاهم نشود، در دوره جدید، نظرورزی و خردورزی و تفسیر و تاویل کم نبوده است. 
پیش از مارکس، بیشتر فیلسوفان اهل نظر و بینش و ادراک ماهیت و به اصطلاح هستی‌شناس بودند. اما مساله این است که هم در زمان شیوع و نفوذ فلسفه‌ها در قرن هفدهم و هجدهم و هم در زمان سیطره ایدئولوژی‌ها در قرن نوزدهم و بیستم، بشر فاقد وقت و آرامش برای تامل و تفکر و تذکر بوده است. این بشر نه از حیث نظر نقص و کم داشته و نه از لحاظ عمل، بلکه مشکل عمده‌اش خوداندیشی وخودیابی در عالم بوده است؛ در - عالم - بودن و به سوی - مرگ -  بودن را نمی‌توانسته است بیندیشد. زیرا بشر مدرن، به تعبیر هیدگر، وقت نداشته و ندارد. این به آن معنا نیست که بشر مدرن اوقات فراغت ندارد و بیشتر ساعات فراغتش به نگاه کردن به فیلم‌های متنوع و مسابقات ورزشی و برنامه‌های متکثر کانال‌های مختلف تلویزیونی و سرگرمی در فضاهای مجازی سپری نمی‌شود بلکه به این معناست که او تاب و تحمل خلوت را ندارد. هرگونه تفکر و خلاقیت و ابداع و اکتشاف و اختراِع در خلوت به ذهن خطور می‌کند. انسانی که از آغاز صبح تا دل شب پیوسته می‌دود، کی می‌تواند آنی بیندیشد و حقیقت امری را بفهمد. این انسان از/ با خود بیگانه است. این انسان فقط می‌تواند در تاکسی یا مترو یکریز درباره سیاست و اقتصاد وراجی کند. 
به دیگر سخن، در جامعه جدید انسان پیوسته می‌دود و چهاراسبه می‌تازد بی‌آنکه جهتی روشن و غایتی مشخص داشته باشد. معالم و مقاصد مسیر سخت مبهم گشته است. مارکوزه می‌گفت انسان متجدد تک‌ساحتی است و زندگانی‌اش صرفا در ساحت تولید و مصرف جاری است. تعبیر «تک‌ساحتی» از بحث هیدگر درباره «نااصالت» و «فرد منتشر» (داسمن) گرفته شده است. هیدگر بیگانگی انسان از/ با خود را حاصل گسست و جدایی او از عالم و موجودات می‌دانست. چرا که انسان دیگر با موجودات و اشیای این عالم همنشین و همبود و دوست و رفیق نیست. آنچه هست انسان است و بقیه کائنات صرفا برابر ایستا (ابژه) از برای منافع و مصارف او. انسان هستی را نمی‌اندیشد زیرا در میان هستان مستغرق است و تسخیرگر و مصرف‌کننده. وقتی تفکری نیست انسان مدرن «کارگر» به معنای یونگری کلمه است و «سازنده» به معنای آرنتی کلمه و «فاوست» به معنای گوته‌ای کلمه. فاوست خداگونه‌ای که هم سازنده است و هم ویرانگر و کارگرِ عامل و فاعل (سوژه) فاقد ذکر و فکر است. او نمی‌تواند به تناهی و کرانمندی‌اش فکر کند و می‌دود تا همه‌چیز و همه جا را تحت تصرف خود درآورد. 
اما وضع در جامعه‌های غیرغربی توسعه‌نیافته بسیار متفاوت است. در این جامعه‌ها نه نظر به معنای راستین کلمه هست نه عمل و نه تفکر. در اینجاها نیز می‌دوند اما نه در پی آواز حقیقت و دانش و فلسفه و اندیشه و زیبایی بلکه در پی صدای ماشین‌های شاسی‌بلند و در پی فرصت‌طلبی و چشم همچشمی و ظاهرپرستی و پول‌پرستی. این پرسش از انسان جامعه توسعه‌نیافته که چرا نمی‌اندیشد، سوال و توقع بیجایی است. انسان‌های جامعه توسعه‌نیافته عمدتا آب‌زیرکاه و نان به‌نرخ‌روزخورند. آنها حتی در عرصه‌های فرهنگی و فلسفی و ادبی دقیقا همان کاری را می‌کنند که همسایه‌های‌شان در عرصه بازار و اقتصاد و سیاست می‌کنند. انسان‌های جامعه‌های توسعه‌نیافته فرقی فارق با انسان‌های جوامع مدرنِ پیشرفته دارند. آنان از/ با خودبیگانه مضاعف و مرکبند. 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST