اطلاعات: در طول یک و نیم قرن اخیر [از زمان نگارش متن]، دربند کردن بیماران روانی در مؤسسات روانپزشکی، شماری از جهانهای کوچک را پدید آورد. روانپزشکان فکر تقلیل این مسئله را به حداقل دنبال کردند، چه برای بیماران و چه برای جامعه. بیماریهای دستگاه عصبی موضوعی برای درمانگاههای مستقل و عصبـروانپزشکان شد. در حالی که رواننژندیها و روانپریشیهای درونزاد به همان اندازه به بیماریهای شناخته شده عصبشناختی مربوط هستند که به هر گونه نابسامانیهای جسمی دیگر. در چنین وضعیتی رواندرمانی تبدیل به علمی نسبتا آشفته و بیسامان شد که بدون هیچ بنیادی از اصول منظم، به دست روانپزشکان، متخصصان مغز و اعصاب و پزشکان عمومی انجام میشد. تنها در چند دهه اخیر است که رواندرمانی به حرفهای مستقل تبدیل شده و موقعیت رواندرمانگر استوار گشته است.
بیشتر رواندرمانگران پزشک بودهاند؛ اما به آنان رواندرمانگرانی اضافه شدهاند که روانشناس با آموزش متفاوت بودهاند و رواندرمانی تبدیل به موضوع مورد بحث نشریات ویژه شد. کنگره رواندرمانگران به شماری بیش از پانصد شرکتکننده بالغ گردید. سال ۱۹۳۶ چیزی روی داد که به صورت بنیادی نو بود. «مؤسسه پژوهش روانشناختی و رواندرمانی آلمان» زیر نظر ام.ها. گورینگ بنا نهاده شد. این آخرین گام بود که به موجب آن رواندرمانی جنبه نهادی پیدا کرد. در این مفهوم عمومی، رواندرمانی باید خود را به عنوان شاخهای از درمان پزشکی استوار سازد.
پس انجام این حرفه باید تحت شرایطی باشد که در خدمت بهترین کارکرد است. باید امکان آموزش و راهنمایی باشد، نیاز است که آگاهی روانشناختی ضروری به صورتی روشمند با کار عملی مرتبط شود. این بدان معناست که شماری از کوششهای پراکنده باید هماهنگ شوند. هر چه بر اثر کوشش فردی آغاز شده و درون حلقهها و مکاتب رشد کرده بود، اکنون باید درون یک کل منسجم شکل داده شود. نهاد میکوشد مبادلهای از نوع تأثیر متقابل بین همه وجوه نیروهای دانش و مهارت روانشناختی برقرار سازد. نیت عبارت است از پل زدن بین امور متضاد، مقرر کردن آنچه در همه شکلهای رواندرمانی مشترک است و نمایش وحدت عقیده.
یک دپارتمان بیماران سرپایی در خدمت روش درمانیای است که به صورت پیوسته رشد مییابد. انتظار میرود این دپارتمان بنیان گسترده پژوهشی از طریق بررسی منظم موارد و سابقه بیماران کسب کند. با این روش، شاید برای نخستینبار امکان گردآوری شماری از زندگینامههای رواندرمانگرانه فراهم میشود. نارسایی عمده این نهاد اولیه، آن است که مجزا از هر درمانگاه روانپزشکی فعالیت میکند. رواندرمانگرانی که از روانپریشیها آگاهی کامل و بینقصی ندارند که بر پایه تجربه خودشان کسب شده باشد و با افراد روانپریش در کار بیمارستانی مرتبط نیستند، ممکن است به سهولت اشتباهات مرگباری را در تشخیص مرتکب شوند یا ممکن است قربانی یاوهگوییهای خیالپردازانه گردند. هنگامی که این رواندرمانگران فاقد زمینه مناسب واقعی در خصوص روانپریشی هستند و در آنان فهم ناشی از جستجوی مبتنی بر علاقه و تلاش شدید نسبت به روانپریشیها وجود ندارد، هر نمایش انفرادی یا انسانشناختی از آنها، حقیقتاً نقصهای جدی خواهد داشت. هنگامی که قرار است انسان را به صورت شایسته بررسی کنیم، باید هم آشکار بودن امکانات نامحدود و هم محدودیتهای تحمیلی ناشی از نفوذناپذیر بودن آنچه را فهمپذیر نیست، در شمار آوریم. این محدودیتها تنها از طریق اقدام روانپزشکی مُهر تأیید دریافت میکنند، آشکار بودن هم تنها از طریق فلسفه برای ما حاصل میشود. رواندرمانی نمیتواند تنها بر پایه منابع خود ادامه حیات دهد.
رواندرمانی ریشه در پزشکی دارد؛ اما در واقعیت معاصر خود بسیار فراتر از قلمرو پزشکی رفته است. به عنوان یک پدیده، رواندرمانی به دورهای تعلق دارد که از نظر سنت روحانی، ایمان در آن ضعیف است. رواندرمانی در عصر حاضر نه تنها میخواهد به بیماران رواننژند، بلکه به کل انسانیت از نظر همه نیازهای روحانی و فردی او کمک کند. رواندرمانی به میزانی چشمگیر، گرچه نه به طور سنتی، مرتبط است با اعتراف، سبکبار کردن روح، مراقبت از روحها، آنچنانکه در اعصار ایمان بود. رواندرمانی تقاضاهایی دارد و بشارتهایی میدهد که در نوع انسان به طور کلی گسترش مییابد. ما هنوز نمیتوانیم پیشبینی کنیم چه چیزی از آن حاصل خواهد شد.
مخاطرات
مانند همه کارها و تعهدات بشری، رواندرمانی مخاطرات خود را دارد. به عوض یاری دادن به مردمی که در گرفتاری هستند، ممکن است تبدیل به نوعی مذهب، شبیه به فرقههای گنوسی (معنوی) هزار و پانصد سال پیش شود. رواندرمانی ممکن است جایگزینی برای مابعدالطبیعه و شهوتگرایی، ایمان و جسارت و یا مجرای جایگزین برای سوائق بیپروا باشد. در زیر سطح به ظاهر بالای آرمان آن، رواندرمانی ممکن است در واقع هیچ کاری به جز تقلیل روان به سطحی متحدالشکل و پیشپا افتاده انجام ندهد. رواندرمانی در عین حال تا آنجا که فهمی از آنچه میداند داشته باشد، میتواند علیه چنان مخاطراتی از خود دفاع کند. رواندرمانگر آگاه میتواند اشتباهات را بهوضوح ببیند و به همین دلیل در صورتی که به این اشتباهات گردن نهد، مقصر است. اما تنها نوعی نهاد مستقر میتواند پیشرفت صوری ایجاد کند و قواعد و تنظیماتی فراهم بیاورد که همه سنتهای علمی و حرفهای را شامل شود، ضمن آنکه در برابر این مخاطرات، محافظت نیز میکند.
بهتدریج میتوانیم نوعی برداشت با ساختار مناسب را از رواندرمانی مؤسسهای انتظار داشته باشیم که از همه آنچه در عمل آموخته شده است، برمیخیزد. این بر عهده کسانی است که به صورت فعال درگیرش بودهاند. در این نقطه تنها میتوان چند اشاره جزئی نمود که شاید سبب تحریک اندیشه شود. همانگونه که ما از امکانات خارقالعاده رواندرمانی باخبریم، در جستجوی برخی تمایزهای واضح نیز هستیم. ما ترسیم هیچ تصویر واقعی را از آنچه رواندرمانی در عمل شبیه چیست یا بوده است، برعهده نمیگیریم؛ اما چند نکته مطرح میشود که برای ساختن فرضیهای درباره رواندرمانی از آنها میتوان آغاز کرد. برای این کار باید خود را محدود به حاشیهایترین امکانات کنیم؛ زیرا تنها نکته ظریف، نوعی مسیر بینهایت سادهاندیشانه میتواند به ما ابزار مناسبی برای کاوش واقعیت، آنگونه که هست بدهد. مشکل بنیادین این است که رواندرمانی عملی است که با انسان به عنوان یک کل روبرو میشود و از پزشک انتظار میرود فراتر از یک پزشک باشد؛ بنابراین به دیدگاهی مجهز هستیم که به صورت ریشهای متفاوت و بسیار جامعتر از مورد روانآسیبشناختی صرف است.
* ماهیت رواندرمانی (نشر مرکز)