کد مطلب: ۲۹۲۱۱
تاریخ انتشار: دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰

گمشده‌ای با ژاکت نارنجی!

امید مافی

اعتماد: دور از هیاهوی کرکننده پایتخت و در قطعه نه بهشت‌زهرا مردی نحیف در نهایت آرامش استراحت می‌کند و میان آن همه خاک با شعرهای سپیدش خود را از هرچه باداباد رها کرده و به آرامشی بی‌مثال رسیده است.
خواهرزاده صادق هدایت هرگاه خودش را در آینه می‌دید به یاد مرد خنزرپنزری می‌افتاد که با بوف‌کورش هر مخاطب شیدایی را
 بر باد می‌داد.
بیژن جلالی صاحب کتاب «بازی نور» هرگز از تحصیل در علوم طبیعی خیری ندید و بهانه شورانگیزتری همچون شعر سبب شد تا درس و مشق را در دانشگاه تولوز رها کند و از خوشبخت نبودن به رستگار بودن برسد. چه سعادتی! همو که واله شعر و ادب و فلسفه و عرفان بود و پنج سال در کنار ایفل خبر مرگ عزیزترین کسان صادق هدایت را به خالق وغ‌وغ‌ساهاب می‌داد، پس از هدایت با واژه‌های معصوم و دلسپرده، شعرهای سپید را به صفحات مطهر سپرد و برداشت‌های شاعرانه‌اش از قساوت گیتی را نظم بخشید تا از شعرهای کوتاه ماندگارش، سطرهایی بر جا بماند که برای بدل کردنش به سراینده‌ای ابدی کفایت می‌کرد.
بیژن جلالی از دل ما و جهان تا روزها، واژه‌هایش را هرگز پنهان نکرد و با همان سروده‌های موجز توانست دوستداران شعرش را پس از مرگی نژند غافلگیر کند.
مردی که در تمام عمرش عزب ماند و همزیستی با کلمات را به همنفسی با عشقی ارغوانی ترجیح داد، همواره بر مفاهیم ژرف انسانی پافشاری کرد و با احترام به مرگ که یقه پالتوی سیاهش را بالا کشیده و خیابان‌های تهران را گز می‌کرد، می‌نگریست.
روزانه‌ها آخرین اثر شاعری بود که در واپسین ماه‌های عمرش به ندیم مرغ عشق‌ها بدل شده بود و در عصرهای خنک پارک ساعی ساعت‌ها با پرندگان خلوت می‌کرد و با عاشقانه‌های آرامش، بال‌های خسته آنها را نوازش می‌داد. بیژن جلالی درست 22سال قبل در چنین روزهای سرد و افسرده‌ای با زخم‌هایی عمیق بر تن، ناگهان سکته کرد و در یک صبح سرد آخر دی‌ماه در حیاطی کوچک با چند درخت خرمالو واپسین نفس‌ها را کشید و هرگز فرصت نیافت پچ‌پچ‌های عاشقانه برگ‌های رنگارنگ را در آستانه ربیع بشنود و خستگی را از تنش
 دربیاورد. حالا از او آثاری بر جا مانده که با چشمانی خیس به یاد گمشده‌اش سرود؛ گمشده‌ای با ژاکت نارنجی که هیچگاه باز نیامد و گرمی انگشتان لاغرش، خلوت پررمزوراز بیژن جلالی را با دمنوشی حتی روشن نکرد.
اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته  باران‌ها را  تماشا  کند
و  اگر اصرار کرد، 
بگویید  برای دیدن  توفان‌ها
رفته است!
و اگر باز هم سماجت کرد، 
بگویید
رفته است تا دیگر بازنگردد

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST