کد مطلب: ۲۹۶۴۶
تاریخ انتشار: شنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۱

در ستایش‌ انسان‌شناس ادیب

دکتر نعمت الله فاضلی

انجمن جامعه‌شناسی ایران: استاد اصغر عسگری خانقاه پانزدهم فروردین نخستین سال سده پانزدهم از میان ما رفت. برای انسان شناس شدن آمده بود. خلخال متولد شد، گیلان سواد و ادبیات آموخت، تهران ارتباطات و روزنامه نگاری و علوم بهداشتی و دارویی خواند، سوربن انسان‌شناس شد و عاقبت سر از آفریقا درآورد و پژوهشگر میدانی و مردم‌نگار ورزیده گردید. آمیزه‌ای از جهان‌ها، رشته‌ها و فرهنگ‌ها شد. و این سرشت و سرنوشت او بود. به تعبیر همکار دانشمندمان ودادهیر، «به شکلی بی‌نقص توانسته بود چهار فرهنگ زیسته تاتی، تالشی، گیلکی و ترکی را هم آمیزد و به معنی واقعی کلمه چکیده دو فرهنگ غنی آذربایجان و گیلان در دو سوی البرز سرافراز بود».

رمز او یادگیری بود. حافظه‌ای قوی داشت و همتی بلند. مهم‌تر اما، راهبرد او بود؛ تجربه‌ها و آموخته‌هایش را رها نمی‌کرد. هر چه آموخت، پاره‌ای از وجودش شد. چهار فرهنگ و چند رشته را تلفیق کرد. در میان این فرهنگ‌ها، پژوهش میدانی کرد، فرهنگ مردم آن‌ها را گرد آورد، ویژگی‌های جسمانی شان را موضوع تحقیق قرار داد، سخت کوشی و صراحت لهجه و شجاعت شان را آموخت و عمل کرد، درباره آنها قصه نوشت، شعر گفت، روستای قاسم آبادشان را کاوید، برای ترکمن‌ها و زندگی‌شان تحقیق کرد؛ و کنجکاوی‌ها و کنکاش‌های بسیار در جاها و فرهنگ‌های دیگر.

نیمه سده چهاردهم، فعالیت دانشگاهی و تحقیق را شروع کرد و نیم قرن حضوری خلاق و فعال در دانشگاه و جامعه علمی داشت. میدان فعالیت‌اش عموماً دانشگاه بود. سخنوری، نویسندگی و شاعری می‌دانست. اگر می‌خواست، مخاطبان پرشمار و پرشوری در حوزه‌ی عمومی و از رشته‌های گوناگون می‌داشت، اما انتخاب کرده بود زیست انسان شناسانه‌اش در دانشگاه بماند.

از دانشجویان انسان‌شناسی زیستی کارشناسی ارشد او بودم. استادی با منزلت بود؛ صلاحیت علمی، قدرت بیان، اقتدار معرفتی، شور معلمی، و دلسوزی و تعهد استادی داشت. خوش سخن، نکته پرداز، تیزبین، صریح الهجه، دقیق و در عین حال متین و باوقار بود.

محیط شناسی انسانی، زیست شناسی، انسان شناسی زیستی و جسمانی، مبانی انسان شناسی، و مردم نگاری دروس اصلی‌اش بود. با شور و شوقی تدریس می‌کرد که استاد شیفته ادبیات، شاهنامه فردوسی و شعر حافظ و بوستان و گلستان سعدی را تدریس می‌کند. هنگام تدریس، صدا بلندی داشت که با قامت استوارش سازگار می‌شد. چهره‌ایی خندان و گشوده داشت. گشودگی‌اش با ابهت و استادی خاصی آمیخته بود و همین جذابش می کرد. منش او یکتا بود؛ تکیه کلام‌های خاص داشت، به جای عجیب، می‌گفت «غریب»؛ و اوخود انسان غریبی بود. زبانش به گفتن «به جان شما» خود کرده بود؛ و چنان گرم آن را می‌گفت که عطر صمیمیت و محبت را می‌پراکند. کلاهش و لباس برازنده اش، مثل شاعرانگی و علمش،همه حکایتی از فرهیختگی اش بود.

علاوه بر کلاس‌هایش،از همایش‌ها و جلسات دانشگاهی و همچنین از نوشته‌هایش بسیار آموخته‌ام. نخستین «فرهنگ مردم شناسی» به فارسی را ترجمه کرد؛ و مفاهیم این دانش را به دانشجویانش آموخت. نخستین دانش آموخته‌ی انسان‌شناسی زیستی ایران بود.

اکنون میان ما نیست، ولی برای همیشه پاره‌ای از سرمایه علمی و فرهنگی زمانه‌ی ماست. تألیف‌هایش، ترجمه‌هایش، متون علمی و دانشگاهی‌اش، دفترهای شعر و رمانش‌هایش؛ منش و شخصیتش؛ خاطرات و داستان‌هایش با نزدیکان، با دوستان و با دانشجویانش، خدماتش در مجله‌های دانشگاهی و ادبی، و تحقیقات میدانی و علمی‌اش در گیلان و روستای قاسم آباد، در ترکمن‌ها، عکس‌هایش از آفریقا، و از اینجا و آنجا، اشیاء و نمادهای فرهنگی که گردآورد، همه و همه میراث گرانبهایی است که او خالق آنهاست و برای نسل امروز و فردا و فرداها می‌ماند. نهال انسان‌شناسی زیستی را در ایران کاشت و پرورش داد تا در سده‌ی پانزدهم شاخ و برگ دهد و درختی ریشه‌دار و بزرگ و پربار شود و یادبودش در باغ دانش و دانایی بماند.

پیش و بیش از این‌ها واجب بود در پاسداشت زحمات و خدمات علمی و فرهنگی‌اش می نوشتم. بیش از معلمی بر ما دانشجویان و دانشگاهیان حق داشت؛ و بیش از معلم ساده دانشگاه برای علم و فرهنگ ایران زحمت کشید. شایسته تقدیر بود. دی ماه سال پیش آخرین صحبت تلفنی که داشتیم گفتم برای عرض ادب و تقدیر به دیدارتان می‌آیم. صمیمانه استقبال کرد. قرارمان شد بعدِ کرونا؛ اگرچه از انزوای کرونایی هم خسته بود. نگفت ناخوش احوالند؛ و گمانم نمی رفت اجل مهلت دیدار ندهد و نتوانم عاقبت تقدیر قلبی ام را تقدیم‌شان کنم.

گفت در «موزه و آزمایشگاه انسان شناسی زیستی» در «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران» مشغول است. آزمایشگاه از میوه‌های زندگی دانشگاهیش بود. با سختی‌ها و سخت کوشی‌ها آن را تأسیس و مدیریت و اداره کرد. از روند توسعه و تداوم آن و نبود حمایت و کمبود امکانات گله داشت، اما خوشحال بود که هنوز چراغش روشن است.

شوق دانایی داشت؛ و انسان‌شناسی زیستی این شوق را به او داده بود؛ دانشی که تا همیشه نام او را با خود خواهد داشت. «انسان‌شناسی زیستی»اش از نخستین متن‌های تألیفی و آموزشی این حوزه به زبان فارسی است. نخستین استاد این درس در ایران بود. برنامه پژوهشی مادام العمرش شد. برایش شورمندانه پرسید و کاوید و کوشید و جنگید.

در گفت‌و گوهای مان از «دایره‌های اوج» و «لوطی آباد» صحبت کرد. خوش حال بود که داستان نوشته است. گفت در میان «فرزندان قلمی» ام، «به جان شما این‌ها برایم عزیزند». خواست آنها را بخوانم. قرارمان بود که در آزمایشگاه یکدیگر را ببینیم. گفتم «استاد جان سیاه مشقی دارم داستان‌گونه به اسم «خیابان های مه آلود»؛ زیر چاپ است؛ بیرون که آمد تقدیم‌تان می‌کنم. معلمانه تشویقم کرد و گفت داستان را جدی بگیرم و بیشتر بنویسم. و از اهمیت نقش ادبیات در انسان شناسی صحبت کرد.

از ویژگی‌هایش تسلط به دو فرهنگ بود: فرهنگ علمی؛ و فرهنگ ادبی. از سهم‌هایش در فرهنگ امروز ایران، یکی هم پل زدن میان علم و ادبیات بود. کار بزرگی است و از عهده محققانی برمی‌آید که خلاق اند و به فرهنگ ادبی و فرهنگ علمی اشراف دارند.

شیمیدان و رُمان نویس برجسته بریتانیایی چارلز پرسی اسنو در کتاب کلاسیکش «دو فرهنگ» [1]،در نیمه قرن بیستم شکاف بزرگ میان علم و ادبیات در دنیای مدرن را نشان داد و نقد کرد و آن را بازدارنده توسعه علمی و ادبی دانست. اسنو تجربه زیسته عمیقی از پیوند هستی شناسانه علم و ادبیات داشت. نقدهای اسنو جدی گرفته شد و در دهه های اخیر آشتی‌ای میان دو فرهنگ فکری شکل گرفت.

عسگری خانقاه از نظر علمی، زیست شناس، محیط شناس و انسان‌شناس بود و از نظر ادبی، شاعر و رمان نویس. در مقام دانشمند، علم و ادبیات را در انسان شناسی تلفیق کرد و رهیافت میان رشته‌ای را دنبال نمود. این رهیافت در انتخاب موضوعات، شیوه صورت‌بندی مسأله‌ها و سبک نوشتاری او پیداست. تحلیل این ابعاد بحث مستقلی است. سبک نوشتاری اتنوگرافیک خودش را داشت؛ از رهیافت میان رشتگی و تلفیق دو فرهنگ برآمده بود. این را هم در نوشته‌های علمی‌اش می‌بینیم هم در نوشته‌های ادبی‌اش. در «لوطی آباد»، و «دایره‌های اوج»، داستان اتنوگرافیک می خوانیم. و سبک روایی و خلاقانه اش را در تک نگاری‌هایش مانند قاسم آباد گیلان و زندگی ترکمن‌ها می‌بینیم.

در انسان‌شناسی ایران از نسل محمود روح الامینی، علی بلوک‌باشی، جلال ستاری، مرتضی فرهادی و سید مهدی ثریاست. این نسل چند ویژگی بارز دارند. ایران و فرهنگ آن را دوست دارند؛ ایران را می‌شناسند؛ برای شناخت آن زحمت کشیده‌اند؛ هویت معرفتی مشخص دارند؛ و ادیب و هنرمندند. عسگری خانقاه این ویژگی‌ها را کمال و تمام داشت و درباره هر کدام می‌شود سخن گفت و سطرها نوشت.

با باد،

حکایت تو را،

به نیستان بردم

نی، نگاهم کرد

و خاموش

با باد،

گریست...

(سروده اصغر عسگری خانقاه، مجموعه‌ی اشعار آب و خاک)

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST