ایران: «شوخی» (humor) را میتوان
گفتار یا موقعیتی بهشمار آورد که آدمی را در وضعیت خنده قرار میدهد. برخی
تحلیلگران قرار گرفتن در این وضعیت را یکی از وجوه تمایز انسان از حیوان دانسته و
آن را صورت تکاملیافته پرخاشگری بازیگوشانه و تصنعی در میان حیواناتی مانند
شامپانزهها و گوریلها شمردهاند که بهعنوان نوعی بازی، در تثبیت و تلطیف روابط
دوستانه میان حیوانات مؤثر واقع میشود.
فارغ از خاستگاه تکاملی خنده، شوخی بهمثابه اصلیترین عامل
بروز خنده در انسان، قدمتی هزاران ساله دارد و ردپای آن را در سوابق فرهنگی همه
اقوام و ملل جهان میتوان پیگرفت، اما بهرغم شیوع فراگیر شوخی در میان همه اقوام
و ملل جهان، نوع مواجهه برخی یا شاید بسیاری از نخبگان فکری و فرهنگی با موضوع
شوخی مثبت نبوده و اغلب، آن را بهعنوان رذیلتی اخلاقی یا امری بیهوده و
نابخردانه، مطرود و بیاهمیت انگاشته و موضوعی درخور بررسی و تأمل نیافتهاند!
شاید از اینرو است که تا پیش از این فیلسوفان، روانشناسان و جامعهشناسان تلاشهای
چندان قابل توجهی در تبیین چیستی و علت شکلگیری شوخی به خرج ندادهاند و از این رو،
میراث فربهی دراین باره امروزه در اختیار ما نیست.
***
افلاطون، مروج نگاهی به شوخی بود که تا قرنها پس
از او اندیشه فیلسوفان و الهیدانان مسیحی را تحت تأثیر قرار داد. او شوخی و مزاح
را با اخلاق و عقلانیت نخبگانی ناسازگار میدید، چراکه در نظر او شوخی، از یکسو
وقار و متانت عقلانی ما را خدشهدار میکند و از سوی دیگر، مجالی برای بروز رذایلی
چون تکبر و خودبرتربینی فراهم میآورد که به غفلت از خویشتن میانجامد. از اینرو،
افلاطون اشتغال به امور خندهآور را به کلی برای انسانهای شریف، نامناسب و قبیح
میشمرد!
چنان که پیدا است این رویکرد به شوخی که سپس «نظریه خودبرتربینی»
یا تفوق (superioritytheory) را در تبیین شوخی
هویت بخشید، شوخیهای نقادانه، تعالیبخش و حکیمانه را که گاهی از آنها با عناوینی
همچون «طنز فاخر» و «لطافت طبع» یاد میشود، به کلی نادیده میگیرد و بیشتر ناظر
به شوخیهایی با محوریت تمسخر و تحقیر و بیهودهگویی است.
«نظریه خودبرتربینی» که شوخی را نوعی رذیلت اخلاقی بهشمار
میآورد تنها نظریه تبیینگر شوخی نبود، بلکه در قرون بعد، صاحبنظران با تشخیص
خلأهای تبیینی نظریه مذکور، به تبیینهای جامعتر دست یافتند که از آن میان، دو
نظریه «تسکین» (relieftheory) و «ناسازگاری» (incongruous theory) از مقبولیت و شهرت بیشتری برخوردار است. «نظریه تسکین» که درونمایهای
روانشناختی دارد، شوخی را مایه رهاسازی انرژی عصبی انباشته یا واپسزده قلمداد میکند
که میتواند نوعی آرامش فیزیولوژیک و رهایی روانی را در انسان پدید آورد، اما مدافعان
«نظریه ناسازگاری» که امروزه طرفداران بیشتری دارد، ناسازگاری میان انتظار و تجربه
عینی را بنمایه اصلی شکلگیری شوخی بهشمار میآورند.
هنگامی که ما در تجربهای عینی با وضعیتی
غیرمنتظره، اعم از انتظارات ادراکی یا عقلانی، روبهرو میشویم، خود را در معرض
خنده مییابیم. به عبارت دیگر، تعارض میان «باید» و «هست» بنمایه پیدایی شوخی
است. پادشاهی که «باید» در نوع پوشش، مظهر وقار و شکوه و شوکت باشد، وقتی در
داستان «لباس جدید پادشاه» نوشته هانس کریستین آندرسن، برهنه در انظار عمومی حاضر
میشود، ناسازگاری و تعارض میان «باید» و «هست» را در ذهن ما رقم میزند که موجبات
خنده ما را فراهم میآورد؛ یا وقتی میشنویم کسی هنگام سوار شدن بر اتوبوس، دستش
در میان درِ اتوبوس گیر کرده و فریاد میزند «دست، دست» و سرنشینان اتوبوس شروع به
دست زدن کردهاند، برای ما خندهآور است؛ چراکه اتفاقی افتاده است که ما آن را
انتظار نمیکشیدیم.
البته نباید از نظر دور داشت که ناسازگاری میان «باید» و
«هست» همواره ما را در موقعیتهای خندهآور قرار نمیدهد اما اگر این تبیین را دستکم
درباره اقسامی از شوخی مقبول بشمریم، آنگاه بهنظرم عالم و آدم میتواند دستمایه
شوخی و مزاح قرار گیرد؛ چراکه حقیقت عالم و آدم لااقل از منظر بسیاری از عارفان و
فرزانگان اقوام و ملل با آنچه عقل و فهم متعارف انسانی آن را ادراک میکند متفاوت
و بلکه معارض است و بیشتر انسانها به نحوی مضحک از این تفاوت بیخبرند؛ به تعبیر مولوی:
آنکه هستت مینماید، هست پوست
و آنکه فانی مینماید، اصل اوست
اینکه ما آدمیان پیوسته درحال جدی گرفتن جهان «نمود» ها
هستیم و از «بود» جهان به کل غافلیم، ممکن است برای انسانی فرزانه که به ناپایداری
و فریبندگی «نمود» ها و اصالت و واقعیت «بود» جهان
آگاهی یافته، دستمایه مزاح و شوخی قرار گیرد.
آدمی و جهان به چیزی جز آنچه هست تظاهر میکند. آدمی و
جهان ظاهراً از اینکه «به چیزی جز آنچه هست تظاهر میکند» بیخبر است. این وضعیت،
عینیتی دروغین را در منظر انسان متوهم به نمایش میگذارد و از اینرو جدیتی مضحک
را در اندیشه و کنشهای او به بار مینشاند که مایه تحریک حس شوخطبعی کسی است که
از این توهم رهایی یافته است.
از این منظر، زندگی عموم انسانها در این جهان و نوع
مواجهه آنان با پدیدهها و رویدادهای پیرامون خود برای یک فرزانه، ماهیتی مضحک و
غیرجدی دارد. فرزانه حتی گاهی نمود و کنشهای خودش را نیز به اعتبار ناپایداری و
فریبندگی آنها، دستمایه شوخی و ریشخند قرار میدهد. به نظر میرسد که جهان برای
فرزانگان باید ماهیتی مطایبهآمیز و مضحک داشته باشد و به این اعتبار، نوعی بازیگوشی
سرخوشانه را باید یکی از مؤلفههای اصیل فرزانگی به شمار آورد که محتملاً به نوعی
شاعرانگی خواهد انجامید.
بر این اساس، شوخطبعی و شاعرانگی باید نتیجه نهایی و
اجتنابناپذیر هر حکمت عمیق و ژرفنگر باشد؛ از رهگذر شوخطبعی، ماهیت دروغزن و
فریبکار جهان به سخره گرفته میشود و در پرتو شاعرانگی، محدودیتهای منطق و زبان
مبتنی بر آن در سودای خام دستیابی به حقیقت پشت سر گذاشته میشود.
شاعر فرزانه بهوضوح درمییابد که طریق وصول به مقصود و
شیوه فهم حقیقت اشیا و پدیدهها چیزی «خلافآمد عادت» است؛ «نور خدا» در «خرابات مغان» دیده میشود (!)، وصال معشوق با «کوشش» به دست نمیآید
(!)، برخلاف آنچه به نظر میرسد «بر من و تو درِ اختیار نگشادند»(!)
و در مسیر وصول به حقیقت، «ره عقل و فضل» را بستهاند (!)
و حتی «حکمت» نیز کلید حل «معما» نیست (!). از این رو، بر محمل شوخی به ریشخند خویشتن،
جهان و زبان مینشیند و اینچنین بهنحوی متناقضنما پرده از چهره حقیقت دروغزن برمیگیرد.
دراینباره حافظ یکی از معدود شاعران و فرزانگانی است که
شوخطبعی بهمعنایی که از آن سخن به میان آمد، در اشعار برجایمانده از او بهنحوی
پربسامد قابل ملاحظه است.
با وجود آنچه درباره نظریه ناسازگاری گفته آمد، از
آنجا که ما با انواع مختلفی از شوخی روبهرو هستیم، گویا هیچ یک از نظریات تبیینگر
شوخی به تنهایی از عهده توضیح و تبیین همه این اقسام برنمیآیند و از اینرو، باید
از تبیینی تلفیقی بهره جست و از تقلیل همه اقسام شوخی به قِسمی واحد اجتناب کرد.
خوشبختانه امروزه کوششهای بسیاری در بررسی عمیق و
موشکافانه شوخی در حوزههای مختلف دانش بشری در حال پیگیری است.
اکنون علاوه بر مطالعه و بررسی فلسفی شوخی و اقسام
آن، در قلمرو روانشناسی، جامعهشناسی، پزشکی، سیاست، تعلیم و تربیت و هنر نیز شوخی
به موضوعی شایسته واکاوی و بررسی بدل شده است که متأسفانه تا کنون سهم زبان فارسی
و فرهنگ ایرانی در تولید و ترجمه این آثار اندک بوده است.
امیدوارم در آینده شوخی بهمثابه موضوعی جدی، مهم و قابل
تأمل، در مطالعات فرهنگی، اجتماعی و فلسفی ما ایرانیان جایگاهی درخور بیابد.