کد مطلب: ۳۰۰۰۸
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱

سرگذشت مشترک شاعران آزادی‌خواه در دوره‌ استالین

بیتا ناصر

آرمان ملی: مارینا تسوه‌تایوا، شاعر مطرح روس نیز سرگذشتی مشابه با سایر شاعران هم‌نسل خود در شوروی استالینی داشت. تبعید، ممنوعیت و مرگ، سرنوشت دردناک نسلی از شاعران است که امروز آنها را به آزادی‌خواهی می‌شناسیم؛ شاعرانی چون مایاکوفسکی، آنا آخماتوآ و... .سحر حدیقه، مترجم کتاب «مرگ یک شاعر...» که به زندگی و مرگ تسوه‌تایوا اختصاص دارد، درباره او می‌گوید: « به نظر من تسوه‌تایوا آزادی‌خواه بود اما هرگز نه پای خودش و نه شعرهایش به سیاست به معنای عامش باز نشد. او از خودش، گرفتاری‌هایش، عشق‌هایش و دغدغه‌هایش می‌نوشت اما چه کسی می‌تواند بگوید همه‌ اینها ربطی به اجتماع نداشته؟»

کتاب «مرگ يک شاعر؛ واپسين روزهاي زندگی مارينا تسوه‌تايوا» نوشته ايرما کودرووا به تازگي با ترجمه شما و به همت انتشارات آفتابکاران منتشر شد. از آنجايي‌ اين اثر از معدود آثار ارائه شده با موضوع زندگي و اشعار اين شاعر به شمار مي‌آيد. ابتدا درباره اين کتاب، فصل‌ها و مسائلي که به آن پرداخته شده توضيح دهيد.

کتاب «مرگ يک شاعر» با بازگشت مارينا و پسرش مور به خاک شوروي و عمارت بولشو شروع و با مرگ او در يلابوگا پايان مي‌پذيرد؛ يعني بين سال‌هاي ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱. کتاب چهار فصل اصلي دارد: بولشو، لوبيانکا، دوزخ ناانسان‌ها و يلابوگا. دوره، دوره‌ استالين است. دختر و همسر تسوه‌تايوا به شوروي رفته‌اند و مارينا که با پسرش در فرانسه مانده، نامه‌هاي متعددي از يفرون- همسرش- دريافت مي‌کند؛ با اين مضمون که همه‌چيز خوب است جز دوري تو. وقتي مارينا به وطن برمي‌گردد، از آن همه شور و هيجاني که تعريفش را شنيده بود، اثري نمي‌بيند. فصل دو به بازداشت‌ها و بازجويي‌ها مي‌پردازد. زندان لوبيانکا که هنوز هم اسمش لرزه بر اندام مي‌آورد و اينکه چطور دوست و رفيق همديگر را لو مي‌دهند. با اين حال از دور، رقص است و پايکوبي و پيشرفت و مردان و زناني که دوش‌به‌دوش هم در مدينه‌ فاضله‌ استالين‌زده مي‌کوشند. در اين کتاب دوره‌ وحشت استاليني را مي‌توان با گوشت و خون حس کرد. فصل دوزخ، ناانسان‌ها، تنهايي‌ها و نامه‌ها و رفت‌وآمدهاي مارينا به زندان را به تصوير مي‌کشد: «داشتم مي‌لرزيدم.» و تير خلاص با حمله‌هاي هوايي ارتش نازي و خانه به دوشي و آواره شدن به يلابوگايي که نامش با مرگ تسوه‌تايوا گره مي‌خورد. ريزبه‌ريز و لحظه‌به‌لحظه با شاعري که همه‌ توش و توانش را يعني «نوشتنش» را از او گرفته‌اند. «نبوغ نوشتني» که اگر جامعه‌ استالين‌زده ذره‌اي گذاشته بود، مي‌توانست ماريناي پر شر و شور را دوباره به زندگي برگرداند. ايرما کودرووا صبورانه در تک‌تک کوچه‌هاي تنگ و تاريک و پستوهاي آن تاريخ سرک مي‌کشد تا نشاني و ردپايي از تير خلاصي بيابد که ماريناي پرآشوب را زمين‌گير کرد. در قسمت ضميمه‌ کتاب، نامه‌هاي مارينا به استالين و متن بازجويي‌ها را مي‌بينيم به علاوه‌ يادداشت‌هايي که به درک بيشتر آن دوره و شرايط اين شاعر برجسته کمک مي‌کند. (فکر مي‌کنم ديدن يک نمونه از اين بازجويي‌ها مخاطب را به آن دوره و هراسي که در دل مردم آن زمانه بوده، نزديک و نزديک‌تر مي‌کند.)

«مرگ يک شاعر» شامل بخش‌هاي ناگفته يا کمتر شنيده شده از زندگي مارينا تسوه‌تايواست، از نقش و جايگاه اين شاعر در ميان مخاطبان روس بگوييد.

کتاب «مارينا تسوه‌تايوا، زندگي‌نامه و اشعار» ترجمه‌ فريده‌ حسن‌زاده تا حدودي به جايگاه اين نويسنده مي‌پردازد. يا در کتاب «سه گام بر نردبان نوشتار» از الن سيکسو ترجمه‌ ماهان تيرماهي از او به عنوان يکي از سه زن تاثيرگذار در ادبيات جهان نام برده مي‌شود. آنا آخماتوا در شعر «ما چهارتن» از چهار نفري ياد مي‌کند که در شعر روس تاثيرگذارترين بودند: خودش، پاسترناک، ماندلشتام و در پايان مارينا تسوه‌تايوا. مارينا خيلي زود و در سن ۱۸سالگي به شهرت رسيد اما بخت با او يار نبود. به دنبال همسرش، به فرانسه مهاجرت کرد. به قول خودش مخاطبانش در روس بودند و هيچ کتابي از او در روسيه چاپ نمي‌شد. در فرانسه هم مطرود اهل ادبيات بود. انگار اين «خود بودن» مارينا به مذاق خيلي‌ها خوش نمي‌آمد. وقتي نامه‌اي ضد ماياکوفسکي نوشتند و مارينا از امضاي آن امتناع کرد، مطرودتر هم شد. وقتي هم که به زادگاهش برگشت، با آن بازداشت‌ها و محکوميت‌ها و ممنوعيت‌ها روبه‌رو شد. بدون اجازه نمي‌توانست از بولشو خارج شود و در خانه‌ اشتراکي، گوشه‌ تنهايي‌اش گم شده بود. گوشه‌اي که بتواند بنويسد، ترجمه کند و با آن زندگي کند. اما سال‌هاي سال بعد از آنکه استالين از صفحه‌ روزگار محو شد (البته که هنوزاهنوز اثراتش مانده)، کارهاي او به زبان‌هاي مختلف ترجمه شد و ارزش اين شاعر تا حدي شناسانده شد.

کودرووا از متخصصان برجسته زندگي و آثار تسوه‌تايواست که علاوه بر «مرگ يک شاعر»، دو کتاب ديگر درباره اين شاعر به چاپ رساند. با توجه به نگاه تقريبا جامع ايرما کودرووا به بخش‌هاي مهمي از زندگي مارينا تسوه‌تايوا در «مرگ يک شاعر»، استقبال جهاني از اين کتاب چطور بوده؟

با يک سرچ در گوگل، گودريدز و آمازون و چه و چه مي‌شود استقبال از اين کتاب را در جهان دنبال کرد. البته همين بس که مولف بعد از آنکه کتاب در سال ۱۹۹۵ با استقبال عمومي روبه‌رو مي‌شود، به نوشتن دو کتاب ديگر درباره‌ مارينا ترغيب مي‌شود و آن دو کتاب هم اکنون منتشر و در دسترس عموم است.

تسوه‌تايوا، شاعر بزرگ آزادي‌خواه روس، زندگي پرفراز و نشيبي داشته است. نقش عقايد و تصميم‌هاي تسوه‌تايوا را بر سبک و محتواي آثار او چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟

به نظر من تسوه‌تايوا آزادي‌خواه بود اما هرگز نه پاي خودش و نه شعرهايش به سياست به معناي عامش باز نشد. او آدمي بود که از خودش، گرفتاري‌هايش، عشق‌هايش و دغدغه‌هايش مي‌نوشت اما چه کسي مي‌تواند بگويد همه‌ اينها ربطي به اجتماع نداشته. در هر حال او که در غار زندگي نمي‌کرده. اگر مي‌گويم سياسي نبود، به اين معنا نيست که به جامعه‌ خودش و اتفاقاتي که مي‌افتاد بي‌تفاوت بود. مگر مي‌شود شاعر بود و ظلم را نديد و بي‌تفاوت بود. در جايي از کتاب از کلپنين، هم‌خانه‌ خانواده‌ يفرون و تسوه‌تايوا در بولشو، پرسيده مي‌شود که آيا مارينا ضد دولت و رژيم است؟ و جواب کلپنين (البته زير آن همه شکنجه و درد و زماني که مي‌توانسته نظرها را به سمتي ديگر بکشاند) جالب است. او مي‌گويد مارينا با هر دو طرف مخالف بود. اگر کسي استاليني بود، مخالفت مي‌کرد و اگر کسي مخالف دو آتشه هم بود، همين بود و اين واژه‌ آزادي‌خواه چقدر خوب نشسته. چون به نظر من او کسي بوده که محکم سر حرف خودش ايستاده بوده. اگر مي‌خواسته شعر بگويد نه دوست داشته در تعريف و تمجيد حکومت وقت بگويد و نه برعکس آن. دوست داشت خودش باشد و بس. وقتي در فرانسه بود، طرد مي‌شد چون نمي‌خواست عليه شاعراني که در روس بودند، چيزي بنويسد و در روسيه طرد شد چون نمي‌خواست عليه آنهاي دگر تند و آتشين بنويسد. او مثل آتش زير خاکستر ملايم بود اما سوزاننده مثل شعرهايش.

از ميان شاعران روس، مخاطبان ايراني با آثار آناآخماتوا آشنايي دارند. آثار تسوه‌تايوا را در مقايسه با آخماتووا چطور ارزيابي مي‌کنيد؟

اگر از من بپرسيد، راه مارينا تسوه‌تايوا و آنا آخماتوا از هم جدا نيستند. همان‌طور که قبل اشاره کردم آنا آخماتوا، نام او را در کنار پاسترناک و ماندلشتام و خودش در يک مسير مي‌گذارد. آن زماني که سمبوليسم داشت شعر را خفه مي‌کرد، کساني مثل آنا اخماتوا و ماياکوفسکي آمدند تا مسيري متفاوت را به مخاطبان شعر نشان دهند. من هر دوي مارينا و آنا آخماتوا را شاعران زني مي‌دانم که زنانگي و زندگي واقعي را وارد شعر کردند. هر دو لحن زنانه‌ استواري دارند، از پيشگامان هستند و فصل جديدي را وارد شعر روسيه و جهان کردند. فصلي که قيود عاطفي را تحمل مي‌کند و برخلاف سمبوليست‌ها، کاملا زميني و ملموس‌اند. البته که آنا آخماتوا در زمان حيات هم از اقبال عمومي برخوردار بود اما مارينا نه، شايد يکي از علت‌هاي خودکشي مارينا همين دورافتادگي‌اش باشد. (يکي از مسائلي که در کتاب به آن مي‌پردازد) مارينايي که عاشق محافل ادبي بود، حالا به برکت وجود استالين، از محافل دور افتاده. جايي در خاطراتش از ننوشتن مي‌نالد از کارهاي روزمره‌اي که براي آنها ساخته نشده. ناگفته نماند که تسوه‌تايوا هميشه آنا آخماتوا را مي‌ستود و اشعار متعددي را نيز براي او سرود. مي‌توانم بگويم هرجا حرف از شعر ناب و خالص باشد، نام اين دو زن کنار هم مي‌نشيند.

از مراحل انتخاب، ترجمه و انتشار «مرگ‌ يک شاعر» بگوييد.

انتخاب اين کتاب براي خود من داستاني‌ است. چندين سال پيش که کتاب «زاده‌ اضطراب جهان» محمد مختاري را خواندم، برايم سوال پيش آمد که اين مارينا تسوه‌تايوا کيست که اولين بخش کتاب را به آن اختصاص داده‌اند. محمد مختاري چند خط کوتاهي در مقدمه‌ از او نوشته بود. اما کافي نبود. شعرها برايم تازگي داشتند. برايم مثل شعرهاي فروغ فرخ‌زاد تازگي زنانه‌اي داشتند. تا اينکه سال پيش جناب آقاي تهوري چند کتابي را فرست‌اند تا از بين آنها يکي را انتخاب و ترجمه کنم. راستش آن زمان در وضعيت روحي خوبي نبودم. عزيزي را از دست داده بوديم و در سوگش. عنوان کتاب من را گرفت و ول نکرد. «مرگ يک شاعر، واپسين روزهاي زندگي مارينا تسوه‌تايوا.» خيلي سريع قبول کردم. انگار شاعر من را انتخاب کرده بود. نمي‌دانم اما انگار ترجمه‌ اين کتاب يک جور سوگواري بود. معمولا بعد از ترجمه و ويرايش، همسرم احمد اکبرپور کار را مي‌خواند تا چيزي از دستم در نرفته باشد. با هم از تلخي دوران مارينا حرف مي‌زديم و تا مي‌توانستم در کنار ترجمه، کتاب‌هاي دوره‌ استالين را مي‌خواندم. خاطره، داستان، شعر، دستنوشته، فيلم و هرچه که به اين استالين و دوران مه‌گرفته‌اش مربوط بود. حتي شروع کردم به يادگيري زبان روسي. نکته‌اي را بگويم که شايد جالب باشد. کتاب‌هاي انگليسي مختلفي را تدريس کرده بودم و موقع يادگيري زبان فرانسه هم چند سري کتاب داشتم. در تمام اين سري‌ها، زبان آموز با جملات ساده‌اي مثل سلام و خداحافظي و اعضاي خانواده و کيف و کفش و کتاب آشنا مي‌شود. آن هم در جملاتي مثل «من کيف دارم. کيف من قرمز است.» و فضا، فضاي شادي بود. اما چند تا از اولين جمله‌هاي کتاب آموزش زبان روسي را مي‌گويم. قضاوت با شما.

آن مردي که درباره‌اش حرف زدي، کجا رفت؟

آيا اين زن مادر تو است؟

دفترچه‌ات در کدام اتاق است؟

وقتي آمدي، آن پسر تو را ديد.

کي از خانه خارج شدي؟

خواهرم کجاست؟

انگار توي سلول‌هاي لوبيانکا نشسته بودم و بازجويي‌هاي زندان لوبيانکا را از نزديک مي‌خواندم و اين رنج با من بود.

در ترجمه اين کتاب، به‌ويژه شعرها با چه چالش‌هايي مواجه بوده‌ايد؟ خصوصا که کار از زبان انگليسي ترجمه شده است.

به‌طور کلي، ترجمه تقريبا نيمي از لذت خواندن متن به زبان اصلي را از بين مي‌برد. حالا چه برسد به اينکه آن متن، شعر باشد و هر کلمه بيش از پيش بايد معنا و آوا و معناي ضمني و چه ‌و چه... را حفظ کند و اين مشکل زماني که از زبان اول به دوم و سپس به ديگري ترجمه مي‌شود، دوچندان مي‌شود. در کتاب «درباره‌ آن» ماياکوفسکي، بخشي دارد که شعر را به زبان روسي نوشته، ترجمه را به انگليسي گذاشته و بعد آن را به فارسي برگردانده و مشکلات و فراز و نشيب‌هاي هر تکه را نشان داده. گاهي برگرداندن اين آواها و کلمات کار حض سختي است. در کتاب «مرگ يک شاعر»، بيشتر با زندگي‌نامه سر و کار داريم تا شعر اما در ترجمه‌ همان چند تا شعري هم که داشت، بيشتر سعي کردم با شناخت اندکي که از شاعر پيدا کردم، فضاهاي شعري را حفظ کنم تا معني صرف را. چند ترجمه‌ انگليسي ديگري از همان شعرها را پيدا کردم. (من ترجمه‌ روسي به انگليسي کتاب «مرگ يک شاعر» را بيشتر پسنديدم.) تکه‌هاي شعر را نوشته بودم و همه‌جا با خودم داشتم. شايد جايي، کلم‌های الهام مي‌شد تا بتوانم کمي از آن پيچيدگي‌هاي ترجمه را جبران کنم. اين را هم بايد بگويم که احمد و دوست شاعرمان کاظم حسيني هم کمک زيادي کردند.

در حال حاضر کتابي در دست ترجمه يا آماده انتشار داريد؟

در حال حاضر دارم روي ترجمه‌ يک دايره‌المعارف کار مي‌کنم. «دايره‌المعارف موجودات نيست در جهان.» همان طور که مي‌دانيد بيشتر در زمينه‌ کودک و نوجوان فعاليت کرده‌ام. هم اکنون يک سري سه تايي به نام «ماجراهاي فيگي» در نشر محراب قلم زير چاپ دارم و يک کار ديگر در نشر هوپا به نام «ميلتون کبير.» و يکي دو کار تاليفي کودک در نشرهاي ديگر.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST