کد مطلب: ۳۰۰۳۳
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱

طرفدار سرسخت شاعرانگیِ ترانه‌ام

هادی حسینی‌نژاد

آرمان ملی: اهورا ایمان، یکی از ترانه‌سرایان شناخته شده در ترانه و موسیقی چند دهه اخیر است که آثاری از او با صدای خوانندگانی چون محمد اصفهانی، علیرضا قربانی، حمید حامی، زنده‌یاد ناصر عبداللهی، مانی رهنما، احسان خواجه‌امیری و... در یاد و خاطر مخاطبان، ماندگار شده است؛ اگرچه او از میانه دهه نود تصمیم گرفت خود، سازنده و خواننده آثار خود باشد و به‌نوعی، «خنیاگر» آثار خود باشد. او در روزگاری که بسیاری از منتقدان نسبت به ابتذال شعر و ارزش‌های ادبی و رواج آهنگ‌های بازاری هشدار داده‌اند، همیشه روی شاعرانگی در ترانه، تاکید داشته و تلاش کرده ضمن توجه به مقتضیات و نیاز روز مخاطبان، به سهم خود، پاسدار زبان و ادب فارسی باشد. انتشار آلبوم «ساحل فیروزه» و همین‌طور آغاز دور جدید کارگاه‌های «شعر و ترانه‌اش، بهانه‌ای شد تا گفت‌وگوی تازه‌ای با او داشته باشیم و درباره نگاه او به شعر و ترانه با او هم‌صحبت شویم.

مخاطبان آثار شما این فرصت را پیدا کرده‌اند با آلبوم جدیدتان، پیگیر نوع نگاه و تفکر شما در سرایش و سهم شاعرانگی در ترانه‌هایتان باشند. این در شرایطی است که این سال‌ها، جریان ترانه کمتر خود را به شاعرانگی مقید دانسته است.

بله. متأسفانه باید بگویم در حال حاضر موسیقی پاپ در کشورمان، دیگر علاقه‌ای به شعر و شاعرانگی ندارد؛ بلکه صرفا جنبه‌های بازاری بودن آلبوم‌ها و آثار است که مورد توجه دست‌اندرکاران مارکت موسیقی قرار می‌گیرد. اما از آنجایی که من به‌شدت اعتقاد دارم به شاعرانگی در ترانه، تعمدا در آلبوم جدیدم با نام «ساحل فیروزه»، اولین قطعه یعنی «خداحافظی نکن» را روی یک غزل ساختم تا مدخلی باشد به این موضوع که چرا موسیقی و ترانه ما از شعر فاصله گرفته است.

این اهتمام را در آلبوم اول‌تان هم داشتید. بازخوردی که طی این سال‌ها از انتشار آن داشتید، چه بود؟

زمانی که من آلبوم «پروانه‌های پیراهنش» را منتشر کردم، عرصه موسیقی در بزنگاه تغییر فرمت انتشار بود؛ یعنی تغییر انتشار فیزیکی آلبوم‌ها به انتشار دیجیتال. متأسفانه این مساله باعث شد آن‌طور که باید و شاید، شنیده نشد. تا قبل از آن، آلبوم‌های موسیقی در تیراژهای قابل قبولی به شکل فیزیکی منتشر می‌شد، برای هر اثر مراسم رونمایی می‌گذاشتند و نسخه فیزیکی برای اهالی هنر و موسیقی به‌عنوان یک مرجع مطرح بود. من فکر می‌کنم یکی از مواردی که به شعر و شاعرانگی در ترانه، همین تغییر بود. نکته دیگری که می‌خواهم در این زمینه به آن اشاره کنم، حذف شدن ارائه شعر در کاور آلبوم‌ها، به تبع حذف نسخه فیزیکی آنها است. اگر خاطرتان باشد در یک مقطعی (از اواسط یا اواخر دهه هشتاد تا اواسط دهه ۹۰) این سنت باب شده بود که متن شعر شاعران و ترانه‌سرایان در دفترچه‌ای همراه با کاور آلبوم، منتشر می‌شد. آن‌کار به نوعی مصداقی بود از اهمیت دادن به شعر در آثار موسیقایی و جایگاه و اهمیت شعر و ریشه‌هایش در سنت شعر کلاسیک فارسی را به مخاطبان یادآوری می‌کرد؛ حالا چه شاعر قطعات، زنده‌یاد حسین منزوی بود، چه زنده‌یاد سیمین بهبهانی، چه زنده‌یاد قیصر امین‌پور و... البته این کار برای ترانه، کمتر اتفاق می‌افتاد اما مثلا در آلبوم «سلام آخر» که سال ۱۳۸۵ منتشر شد و نیمی از ترانه‌هایش را من سروده بودم (و نیم دیگر را زنده‌یاد افشین یداللهی) این سنت رعایت شده بود. به نظر من همان‌طور که با غالب شدن انتشار دیجیتال، انتشار نسخه‌های فیزیکی آلبوم‌های موسیقی کنار گذاشته شد، شاعرانگی هم از موسیقی کنار گذاشته شد. در طول این سال‌ها، یکی دیگر از تغییراتی که در شکل و قالب ارائه آهنگ‌ها شاهدش بودیم، کم شدن زمان آهنگ‌ها بوده است. آهنگی که شش- هفت دقیقه‌ای بود و به مخاطب اجازه می‌داد یک شعر خوب و کامل را بشنود، حالا به دو- سه دقیقه کاهش یافته و با این اتفاق، حتی در مواردی که از قالب غزل استفاده می‌شود، رسیده‌ایم به غزل‌های چهار- پنج بیتی؛ یا مثنوی‌های چهار- پنج بیتی؛ آن‌هم در شرایطی که مثنوی زیر ۱۴- ۱۵ بیت، معنا ندارد. بنابراین؛ موسیقی ما به‌شکل بی‌رحمانه‌ای دچار نوعی مینی‌مالیسم شد که ارزش‌های هنری آثار را به‌شکل محسوس تنزل داده و شعر و ادبیات در این میان بیشتر از همه آسیب دید و لطمه خورده است. حالا شعر تبدیل شده به عنصری که تنها وظیفه‌اش، همراهی کردن موسیقی است؛ دیگر وظیفه طرح محتوا، بیان جدید و شاعرانگی را ندارد؛ چراکه اصلا مجالی برای این اتفاقات پیدا نمی‌کند.

نکته دیگری که در تولید قطعات موسیقی شاهدش هستیم، شباهت آنها به یکدیگر است. چرا کارها این‌قدر به هم شبیه شده‌اند؟

ببینید؛ آفتی که امروز موسیقی ما دچار آن شده این است که همه به دنبال الگوبرداری و تکرار الگوهای تجاری‌اند؛ یعنی می‌گردند دنبال آثاری که پیشتر توسط دیگر افراد و خواننده‌ها اجرا شده و مورد استقبال عموم قرار گرفته، خیلی علمی و با آمارگیری آن‌ها را انتخاب می‌کنند و سعی می‌کنند با همان شاخصه‌ها، آثار مشابهی را تولید کنند؛ با همان ریتم، با همان تعداد رکن در اوزان عروضی (چون معمولا سواد عروضی ندارند)، و با همان مضمون (مثلا در ستایش یا مزمت معشوق). جالب است که گاهی خوانندگان، آثاری را می‌خوانند که مناسب سن و سال آن‌ها نیست و دلیل این کار هم این است که می‌خواهند به موفقیت فلان آهنگ با فلان تنظیم که قبل‌تر برای مخاطبان نوجوان ۱۳- ۱۴ ساله جواب داده، دست پیدا کنند. فقط می‌خواهند در مارکت موسیقی، به درآمد بیشتری برسند و در این میان، مدام شاهد تکرار و بازتولید مدل‌های شبیه به هم هستیم. این اتفاقات معمولا از سوی برخی تهیه‌کنندگان در بازار پاپ، هدایت می‌شود: یک خواننده را پیدا می‌کنند، یکی دو سال از او سود می‌برند، شیره جانش را می‌مکند و بعد می‌روند سراغ یک خواننده دیگر. همین است که اگر بررسی کنید، می‌بینید مثلا از سال ۹۵- ۹۶ شاهد ورود و مطرح شدن نام تعداد زیادی خواننده بودیم که بعد از چند ماه یا یکی دو سال، فراموش شدند و دیگر اسمی از آنها برده نمی‌شود. دلیلش هم این است که کارشان مبتنی بر ظرفیت و استعدادهای شخصی‌شان نبوده؛ بلکه فقط سعی داشتند از الگوهای موجود در مارکت موسیقی کپی‌برداری کنند. تبدیل شدند به الگوهای استفاده‌شده و قربانی الگوریتم‌های به‌ظاهر موفق بیزینسمن‌های فعال در بازار موسیقی؛ یعنی تهیه‌کنندگانی که تنها هدفشان افزایش سود و بهره‌مندی اقتصادی از این بازار است. این وسط، کسی حتی دلسوز موسیقی هم نیست؛ چه برسد به ترانه و شعر. اتفاقا این وسط، بازهم قربانی اصلی شعر و ادبیات است؛ چون الگوهای زبانی مبتذل خودشان را به ترانه تحمیل و ذائقه مخاطبان نوجوان را از همان سنین، زایل می‌کنند که نتیجه‌اش تخریب زبان است. من می‌گویم زبان، سرمایه ملی ما است و مهم‌ترین جلوه‌گاه نمود ادبیات و زبان ما «شعر» است؛ شعری که بیشتر از همه آسیب دیده است. این تفکر شد که من در کار خودم به‌دنبال الگوریتم‌ها و الگوهای بازاری نروم و سعی کنم همان موسیقی‌ای که برخاسته از شعرم است را بسازم؛ حتی اگر یک عده بگویند این نوع موسیقی، قدیمی و دِمُده است؛ ترسی ندارم. افتخار من این است که موسیقی‌ای را به‌کار بگیرم که در خدمت شعر است.

بازار هنر از جمله موسیقی، در سال‌های اخیر، به‌شدت دچار رشد «مصرف‌گرایی» شده و تولیدات فرهنگی به سمت و سوی صنعتی شدن پیش می‌روند. چرا؟

باید بپذیریم که حال جامعه ما خوب نیست؛ چه به‌لحاظ روحی و روانی و چه به‌لحاظ فرهنگی. همان‌طور که کتاب از سبد خرید خانواده‌ها حذف شده، در سایر هنرها نیز شاهد این اتفاق بوده‌ایم. امروزه جای مطالعه یا شنیدن موسیقی مفید و ارزشمند را اپلیکیشن‌هایی پُر کرده‌اند که کارشان پخش فیلم و سریال از طریق گوشی و تبلت است؛ که تازه این امکان هم به طبقات متوسط به بالای جامعه اختصاص دارد و اقشار کم‌درآمد و عموم مردم از آن محروم‌اند. اگر امروز شاهد رشد مخاطبان شبکه‌های ماهواره‌ای هستیم که تنها هدفشان از پخش سریال‌های خارجی، جذب تبلیغات و ترویج مصرف‌گرایی است، دلیلش همین وضعیتی‌ست که جامعه ما دچار آن شده. باید بپذیریم در عین حال بعد که فشارهای اقتصادی است، اولین قربانی فرهنگ و هنر است. وقتی یک خانواده برای پرداخت اجاره خانه با مشکل مواجه است، نمی‌رود ۷۰ هزارتومان پول صرف خرید یک آلبوم موسیقی بکند. همین شد که شاهد حذف نسخه فیزیکی آلبوم‌ها یا در بهترین حالت، رسیدن تیراژهای چندصد هزار نسخه‌ای به تیراژهای چندصد نسخه‌ای هستیم.

اما با وجود این شرایط، همچنان شاهد برگزاری کنسرت‌های متعددی هستیم که با استقبال مخاطبان، به‌اصطلاح سولداوت می‌شوند.

اولا من فکر می‌کنم کنسرت‌روهای ما، یک طیف ثابت‌اند؛ یعنی همان افرادی که در کنسرت شعر مولانا می‌رود، اگر کنسرت تتلو هم در کشور برگزار شود، در آن شرکت می‌کنند. این طیف، گسترده نشدند و اتفاقا کمتر هم شده‌اند. تنها افراد کمی هستند که به لحاظ مالی، قدرت خرید بلیت کنسرت دارند و از کنسرت این خواننده، به کنسرت آن خواننده می‌روند. تصور نمی‌کنم این کنسرت رفتن‌ها هم منطقا ربطی به محتوای هنری و شعری آثار خوانندگانی باشد که روی صحنه می‌روند. شاید تنها سه یا چهار خواننده داشته باشیم که مخاطبانشان به دلیل محتوای آثارشان، در کنسرت آنها شرکت می‌کنند و شاید تعدادشان در مقایسه با کل افرادی که کنسرت می‌روند، از یک درصد هم فراتر نرود وگرنه در عمده موارد، کنسرت‌رفتن به یک تفریح لوکس در جامعه ما تبدیل شده که افراد متمکن با جمعی از دوستان و خانواده و صرف یکی دو میلیون تومان آن را تجربه می‌کنند. شاید هم این مساله باعث تفاخرشان شود. زیاد هم فرقی نمی‌کند که کدام خواننده کنسرت داشته باشد.

یعنی مخاطبان کنسرت‌های موسیقی، کمتر تخصصی‌اند.

بله. فکرش را بکنید یک طیفی که مثلا مخاطب آثار علیرضا قربانی یا همایون شجریان‌اند، علاوه بر صدا و اجرا، مخاطب شعرهایی هستند که معمولا توسط این خوانندگان انتخاب می‌شود؛ مثل آثار سعدی و حافظ. یا مثلا در یک دوره، شعرهای سپید شاعران معاصر، در سبک و سیاقی تلفیقی مورد توجه قشرهای دانشجویی قرار گرفت که تلفیق موسیقی سنتی و شعر مدرن برایشان جالب بود. اما در حال حاضر، همان‌طور که در ویدئوها می‌بینیم، اکثر افرادی که کنسرت می‌روند، تینیجرند که بعضا پدرها و مادرهای خود را نیز راضی کرده‌اند که آنها را همراهی کنند. اینها مخاطب تخصصی نوع موسیقی یا شعر خاصی نیستند. من این حرف را از تهیه‌کنندگان و کنسرت‌گزاران زیادی شنیده‌ام که می‌گویند؛ کاری بسازید و بخوانید که ۱۳‌- ۱۴ ساله‌ها را به سالن بکشانند.

به نظر می‌رسد این مساله، خطرات فرهنگی زیادی را به‌همراه داشته باشد.

بله. دلیلش هم این است که آثاری را برای این گروه سنی تولید و اجرا می‌کنند که معمولا مناسب آنها نیست! این ترانه‌های عاشقانه دم‌دستی که خیلی هم تعدادشان زیاد شده، مناسب یک دختر یا پسر ۱۳‌- ۱۴ ساله نیست؛ چراکه عشق قاعدتا نباید دغدغه اصل زندگی آنها باشد. آن سوختن و ساختن‌های عاشقانه یا چنین مضامینی که با رفتن یک طرف، زندگی برای طرف مقابل به آخر رسیده و... چه کارکردی می‌تواند برای نوجوان‌ها داشته باشد؟ طبیعتا کارکرد مثبتی نخواهد داشت. عرض من این است که جذب مخاطب نوجوان هم از طریق ساخت آثار مختص این گروه سنی انجام نمی‌شود، بلکه با ترانه‌ها و آهنگ‌هایی انجام می‌شود که مناسب آنها نیست.

علاوه بر این مساله که به آن اشاره کردید، یکی از مخاطرات این اتفاقات، زایل شدن ذائقه ادبی و هنری در همان سن نوجوانی است. موافق‌اید؟

قطعا. به نظر من یکی از اتفاقات ناخوشایندی که در اکثر سالن‌های کنسرت ما اتفاق می‌افتد، تخریب زبان و ایجاد یک ذائقه نازل است که باعث می‌شود وقتی نوجوان امروز ما، ۳۰ یا ۴۰ ساله هم شد، همچنان ذائقه نازلی داشته باشد و فرق یک اثر خلاقانه و ارزشمند را با یک اثر دم‌دستی و مبتذل، نداند. نکته جالب و مهم این است که مخاطب نوجوان امروز، به خواننده‌ای که در کنسرتش حاضر می‌شود، وفادار نمی‌ماند و بعد از مدتی، سراغ خواننده تازه‌تری می‌رود که جذابیت بیشتری برایش دارد. اما ذائقه هنری‌اش را زایل می‌کند و آن ذائقه دیگر میلی ندارد که مثلا آثار جنتی‌عطایی، اردلان سرفراز و شاعران بزرگ کلاسیک را گوش بدهد. من فکر می‌کنم سیاست‌گذاری موسیقی، مبتنی بر فرهنگ نیست؛ بلکه بر پایه سود بیشتر و درآمد مالی پیش می‌رود و این باعث شده شعر و موسیقی ما لطمه بخورد. این شرایط باعث شده بسیاری از موزیسین‌ها و نوازندگان خوب کشورمان، به فکر مهاجرت بیفتند؛ آنها به فکر تولید اثر ارزشمندند؛ نه بازتولید الگوهای مبتذل. موسیقی ما چراغِ روشن کم دارد که آنها هم بعضا خاموش و وارد چرخه سودآوری و تولید همسو با تولیدات بازاری می‌شوند. افرادی که برای موسیقی، برای مخاطب و برای اثر خودشان حرمت قائل‌اند، زیاد نیستند.

ترانه و ترانه‌سرایی در مقطعی - مثل خیلی چیزهای دیگر

رشدقارچ‌گونه‌ای داشت؛ هم شاهد انتشـــــار مجموعه‌ترانه‌های زیادی بودیم، هم کارگاه‌های ترانه و هم فضای مجازی و... در این دوره، تعاریفی از ترانه ارائه می‌شد که ترانه‌سرا را موظف به رعایت اصول و قواعد شعری نمی‌کرد. مثلا اگر وزن ایراد داشت یا قافیه و... می‌گفتند چون ترانه است، اشکالی ندارد. همچنین یکسری معیارهای خودساخته را برای ترانه ترویج می‌کردند؛ مثلا کوتاه بودن طول و عرض کار (تعداد بیت‌ها و تعداد ارکان‌های عروض)، ساده‌فهم بودن و... شما از معدود ترانه‌سرایانی هستید که همیشه روی شاعرانگی ترانه اصرار دارید. درباره این دیدگاه و تاکیدی که روی آن دارید، بیشتر توضیح می‌دهید؟

من طرفدار سرسخت شاعرانگی ترانه‌ام، و سعی کردم در این راه، حتی به قیمت چشم‌پوشی کردن از درآمد و سود فراوانی که در دم‌دستی سرودن وجود دارد، شاعرانگی و شعرمحور بودن موسیقی را حفظ کنم. معتقدم شعر و ترانه، با وجود تفاوت‌هایی که با یکدیگر دارند، از هم جدا نیستند. کلامِ ترانه‌سرایی که به شعر آگاه نباشد و نگاه شاعرانه نداشته باشد، محکوم به فناست. با بررسی تاریخ شعر و موسیقی می‌توان به وضوح این حقیقت را دید. مگر وقتی که چهره‌هایی چون ملک‌الشعرای بهار، عارف قزوینی و علی‌اکبر شیدا فعالیت داشتند، سراینده دیگری وجود نداشت؟ خیر! بسیاری دیگر نیز بوده‌اند اما تنها برخی از چهره‌ها از غربال روزگار گذشته‌اند و ماندگار شده‌اند. من می‌گویم تنها آنهایی که شاعر بوده‌اند و کار شاعرانه خلق کرده‌اند به چنین جایگاهی رسیده‌اند. در دوره‌ای که رهی معیری، معینی کرمانشاهی، بهادر یگانه، بیژن ترقی و چند چهره دیگر، سراینده اکثر قطعات و موفق‌ترین آنها بودند، بسیار دیگر نیز کار شعر و ترانه می‌کردند، اما امروز نام و یادی از آنها و آثارشان باقی نمانده. چرا آثار ماندگار آن دوره، نسل‌به‌نسل از سوی خوانندگان جوان، بازخوانی می‌شوند؟ چرا این آثار از موسیقی ما کنار نمی‌روند؟ دلیلش تنها یک چیز است: بهره‌مندی از شعر و ساختار شاعرانه آنها. در دوره ترانه‌سرایی مدرن نیز همین است. زمانی که امثال جنتی‌عطایی، لیلا کسری، اردلان سرفراز ترانه می‌گفتند، ده‌ها و صدها نفر دیگر هم مشغول به سرایش بودند؛ اما چرا نام و نشانی از آنها و آثارشان نیست؟ چرا از بین هزاران آهنگی که در طول آن سال‌ها ساخته شد، تنها ۵۰ یا ۱۰۰ اثر ماندگار شده و همیشه شنیده می‌شوند؟ حالا یک‌زمانی روی صفحه گرامافون، یک‌زمانی روی نوار کاست، یک زمانی روی سی‌دی، یک زمانی روی یواس‌بی و اپلیکیشن و فضای مجازی... تصور من این است که به‌جز دلایل تاریخی مختلف، یکی از اصلی‌ترین دلایل فنی، همین شاعرانگی و استوار شدن آثار بر ادبیات و سنت شعر فارسی است. چرا؟ به‌دلیل اینکه پیشینه تاریخی ایران با ادبیات و شعر گره خورده است. اینجا مملکت سعدی، حافظ و مولوی است که اشعارشان در زندگی مردم جریان دارد؛ به‌طوری که هر کدام از ما در صحبت‌های روزمره‌مان بارها و بارها از مثل‌ها و نقل قول‌هایی استفاده می‌کنیم که برگرفته از شعر است. البته این ساده‌ترین دلیل است؛ اگرچه حتما دلایل جامعه‌شناختی دیگری نیز وجود دارد اما قطعا یکی از دلایل ساختاری و فنی ماندگاری آن دسته آثار، همین مساله جایگاه تاریخی شعر در کشور ما است. شاید اگر در کشور ما هم مانند برخی کشورهای اروپایی، موسیقی هنر و سنت غالب بود، تا این اندازه شاعرانگی و شعر اهمیت پیدا نمی‌کرد. اگر ما به‌جای سعدی و حافظ و فردوسی، موتزارت و بتهوون داشتیم، این سنت ادبی را نداشتیم و آنچه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد، موسیقی بود؛ نه شعر. کمااینکه مثلا در آلمان این‌گونه است؛ یعنی زمینه فرهنگی مردم، موسیقی است و نه شعر و ادبیات. به همین دلیل، یکی از اصلی‌ترین دغدغه‌های من در کارهایم، ماندگاری است. ترجیح می‌دهم حتی اگر سالی یک یا دو کار بسازم و منتشر کنم، در ذهن و خاطر مخاطبانم بماند. خواننده‌هایی هم که در سال‌های گذشته دو یا سه ترانه از من در بین آثارشان بوده، آن چند کار در رپرتوار تمام کنسرت‌هاشان قرار دارد و خوانده می‌شود. ممکن است برخی ندانند که شاعر این قطعه‌ها، من هستم، اما بالاخره این سوال ممکن است برای آنها پیش بیاید که چرا این آهنگ‌ها هنوز طرفدار دارند؟

فکر می‌کنم حتی می‌شود گفت، خوانندگانی که در تاریخ موسیقی ما ماندگار شده‌اند، آنهایی بوده‌اند که آثارشان بر شاعرانگی استوار بوده است.

بله. حتی خواننده‌هایی بوده‌اند -‌ خصوصا در دهه پنجاه- که خیلی به‌لحاظ فرهنگی و اجتماعی، شخصیت قابل توجه و تاملی نداشته‌اند، ولی چون خواننده آثار برگزیده‌ای از ترانه و شعر بوده‌اند، به جایگاه دست‌نیافتنی‌ای رسیده‌اند. لازم نیست اسم ببرم؛ شما خودتان آنها را می‌شناسید. این واقعیت را نمی‌شود کتمان کرد. به همین خاطر است که من حتی در کارگاه‌هایم روی شعر، تاکید ویژه‌ای دارم. اساسا کارگاه‌های من، کارگاه «شعر» و ترانه است و به علاقه‌مندانی که برای حضور در این کارگاه‌ها اقدام می‌کنند هم می‌گویم؛ اگر میل و علاقه‌ای به شعر ندارید و ترانه را تافته جدابافته‌ای از شعر می‌دانید، حضورتان در این کارگاه اشتباه است. کسانی که در کارگاه‌های من شرکت می‌کنند باید پیشینه شعری ترانه را بشناسند و به آن قائل باشند. باید بدانند که ترانه، برخاسته از شعر است. البته با نگاه تاریخی، این شعر است که برخاسته از ترانه بوده؛ چون ما پیش از اینکه شعر عروضی داشته باشیم، ترانه‌های هجایی را داشتیم که اجرای موسیقایی می‌شدند. حالا با این پیوستگی تاریخی، چطور می‌شود از شاعرانگی در ترانه غافل شد؟!

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST