اعتماد: گرچه امروزه بسیاری بر این باور هستند که باید متن را
به دور از بینش جنسیتی بررسی کرد اما به نظر میرسد تا زمانی که ساختار تبعیضآمیز
و مردسالارانه بر جهان پیرامون ما حاکم است و زنان چه در غرب و چه در شرق به جایگاه
برابر دست نیافتهاند، بررسی یک متن بدون در نظر گرفتن سوگیریهای برونمتنی، عملی
آرمانی و به دور از تعهد به شمار میآید. به قول هلن سیکسو: «این نظام، جایگاه و
موضعی است که سرکوب زنان در آن جای گرفته و برقرار مانده است. بارها و بارها و کم
و بیش آگاهانه، به شیوهای رفتار کرده که میترساند با آنکه از طریق جذابیتهای
مبهم ادبیات (قصه) یا پنهان میماند یا جلوه مینماید.
این جایگاه و موضعی است که به شکل فاحش و شرمآوری، همه نشانههای تقابل و نه
تفاوت جنسیتی را بزرگنمایی کرده است، نشانههای تقابلهایی که زنان در آنها از
«نوبت صحبت کردن» بیبهرهاند. جدیترین و غیرقابل اغماضترین
رگه آن نوشتار دقیقا همان «امکان تغییر» است.
مکانی که میتواند در حکم یک سکوی پرش برای تفکر واژگونساز و حرکت پیشروی انتقال
ساختارهای اجتماعی و فرهنگی تلقی شود.»٭
بنابرین زن امروز گرچه ظاهرا خود را در جهانی آزادتر و
عادلانهتر میبیند اما تا زمانی که از بستر جامعه، سیاست و فرهنگ رانده شده یا به
نفع کیش، تفکر یا تجارت مردسالارانه، مصادره میشود، زنانه نوشتن یا برای زنان نوشتن
امری طبیعی و گریزناپذیر است.
نگاهی کلی به متون فلسفی، عرفانی، دینی و حتی روانشناسی
معروف، کمابیش نمایانگر این حقیقت است که مخاطب پیشفرض این متون مردان بودهاند و
این نگاه تکمحور راه خود را تا حدودی به متون ادبی معاصر نیز باز کرده است.
یکی از این متون ادبی، رمان مشهور «زوربای یونانی» است که
نویسنده آن، نیکوس کازانتزاکیس، با یک اختلاف رای، جایزه نوبل را به آلبر کامو
واگذار کرده است.
داستان کتاب روایتگر دیدار و سفر - مولانا و شمسگونه-
مرد جوان کتابخوان و جستوجوگری بینام و پیرمردی قلندرمسلک به نام زوربا است.
بافت این کتاب را بینشی نیمفلسفی و نیمعرفانی تشکیل میدهد که با ارایه الگویی دیونیزوسوار
به مخاطب، زندگی در زمان حال، برخورداری از اوج لذت، رهایی و سرکشی در برابر قراردادهای
اجتماعی و حتی هستیشناسانه را روایت میکند.
...اما آنچه مخاطب هوشمند را به خشم وامیدارد، نگاه صریح
شخصیت زوربا به زنان است. او زن را با تمام خوشیها و لذتهای جهان مانند خوردن،
آشامیدن و ... یکی میگیرد و زمانی که سیر شد،
مانند یک ابزار یا شی رهایش میکند و میرود. «آنجا در روسیه، وفور نعمت است و همهچیز
ریخته... مثلا در حال عبور چشمت به یک هندوانه میافتد، آن را برمیداری، بعد چشمت
به یک زن میافتد، آن را هم برمیداری، مثل یونان ما نیست...»
این سطور تنها بخشی از سخنان وهنآمیز و مردسالارانه شخصیت
داستان کتاب است. گویی که تمام کوشش نویسنده برای القای اهمیت زیستن در جهان حال و
برخورداری از شادی و رهایی و توصیف فلسفه اگزیستانسیالیستی خیاموار، مختص مردان
است و بس و زنان تنها ابزار کامجویی و عقدهگشایی مردان به شمار میآیند.
از سویی دیگر، نویسنده از زبان زوربا مدام به زنان برچسب
میزند؛ برچسبهایی قطعی و رادیکال مانند «هرزه، شیطان، محتاج توجه و ...» و مدام در
جایجای کتاب مینویسد: «زنان همینند دیگر».
نگاه دوگانه و سیاه و سفید نویسنده نیز در جایجای کتاب
مشهود است که بیشتر اوقات، زنان را هدف قرار میدهد؛ زنان زشت و زیبا، زنان فرشته
و شیطان، دلربایی و محبوبیت آنها به گاه عشق و سلیطگی و منفوری آنها، وقتی دیگر
دوستشان نداری.
زوربا امروز عاشق است و برای دستیابی به تن هر نوع زنی
دست و پا میزند و فردا بعد از کامجویی، آن زن را رها میکند و مانند حیوانی گرسنه
به دنبال صید تازهای میگردد چرا که زن برای او نه یک انسان، نه یک معشوق، بلکه مادینهای
است که پس از دستیابی، ارزش خود را از دست میدهد.
کامجوییها و هوسرانیهای این مرد در پوششی زیبا و در
قالب روایتی فلسفی به خورد مخاطب داده میشود اما لذتجویی زنان مرتبط با او، هرزگی
است و بس. برخی این نگاه شرمآور نویسنده را نگاهی انتقادی به جامعه یونانِ آن زمان
دانستهاند اما به نظر میرسد که این نگاه بیشتر از آنکه به حقیقت نزدیک باشد،
جنبه توجیهی و پوششی دارد؛ چرا که اولا این بینش در جایجای کتاب مشهود است و سیری
تکصدایی و مرکزیتخواه را دنبال میکند؛ ثانیا نویسندهای که آشکارا اصول دینی،
اجتماعی و اعتقادی جامعه آن روز را بازیچه دست زوربا میکند، چرا باید در مواجهه
با زنان، نگاهی تعارضی در پیش بگیرد و نقد اجتماعی خود را اینگونه با توهین به
آنها انعکاس دهد؟ در حالی که در هیچ جای کتاب صدایی بر خلاف صدای این پیرمرد شهوتران
شنیده نمیشود و صدای او صدا و اندیشه مسلط کتاب است.
آنچه در این کتاب مانند برخی دیگر از کتابهای فلسفی،
عرفانی و ادبی مشهود است، نادیده گرفتن زن است. گویی تمام اندیشهها و پیامآوریها
و ... برای مردان است و زنان تنها بخشی از اسباب راحتی و لذت مردان هستند.
٭ مقاله خنده مدوسا، هلن سیکسو.
برگردان: محمدرضا فرزاد.