علاقمندان بسیاری از میان خیل مسافرانی که سالانه به قصد گردش به اردبیل میآیند جذب «بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی» میشوند. بقعه در قلب شهر اردبیل قرار گرفته و به عنوان میراث فرهنگی جهانی گویای دورانی از تاریخ اثرگذار در چشمانداز ایران است. در این مکان، گذشته به وضوح روشن بوده و همین جاذبه باعث میشود که امروزه مردم برای دیدن آن بروند. این سوال که فرایند بازخوانی گذشته در فضای باستانی چگونه است به عنوان سوالی زیباییشناسانه، حامل توجهی است که گردشگری میتواند برای انسان امروزی دربر داشته باشد.
درآمدی پدیدارشناسانه بر بقعه شیخصفیالدین اردبیلی
تجربهی زندگی روزمره که زندگی امروزی را همچون بوطیقایی روانشناختی در ذهن انسانها جای داده است، مانع از دیدن راحت و واضح این بناها و تجربههای تاریخی آن شده و فضا را تنها در قالب یک فضای باستانشناختی و موزهوار به انسان امروزی عرضه میکند. چرا که این فضا کارکردی که مساجد جامع قدیمی میتوانند در جامعهی معاصر داشته باشند را نداشته و مانند بسیاری از فضاهای باستانشناختی از چرخهی طبیعی زندگی روزمره خارج شدهاست. از این رو فضا همچون یک گره بسته و کلیت مبهم عرضه میشود و هر کسی بسته به تجارب و پیشاندوختههای ذهنی خود آن را در مییابد.
پدیدارشناسی برای گذار از این کلیت مبهم به ذات نمادها و تجربهی زیسته نگریسته و از دریچهی تفسیری به تصاویری مینگرد که در ورای الگوهای فضا و حتی متون نگاشته در آن نهفته شده است. امروز نه تنها بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی را در جهان زندگی معاصرمان میبینیم، بلکه تجارب زیادی از سیر و سلوک عرفانی، مجاهدتها و آوردهای دینی، خیزش قدرتمندانه و سیاستورزی، رونق تجارت و هنر ایران از شرق تا غرب را مشاهده میکنیم.
بسیاری از این تجارب نه به صورت قصهها و تصاویر عینی، که در قالب نمادهایی حاصل معماری ویژهی دوران صفوی از عرفان، مرگ، قدرت و زیبایی نهفته است. فضای بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی یکی از حلقههایی است که در میان عناصری همچون دین، هویت و قدرت قرار گرفته است. با روی آمدن گروههایی چون سامانیان و غزنویان که زیر سیطرهی حکومتهای عباسی به بار نشسته بودند نهادهای هویت و قدرت شکل گرفته بود. لکن در دوره مغول، دورهی شکل گیری مسئلهی جمعی در میان مردم ایران بود که در اثر حملهی مغول به ایران، در زیر چتر واقعیت اجتماعی پنهان شد.
اما این مسئلهی جمعی حاصل یکسری حرکتهای جمعی پیشین بود. پس از استقلال طاهریان، یکی از نهضتهایی که در این باب خود را به منصهی ظهور رسانید، نهضت سربداران بود که به دنبال احیای نهضتی اجتماعی از دین بود. لکن حرکتهای نهادین دینی نه در قالب تشریعی بلکه بیشتر به عنوان طریقتها و روشهای طی زندگی یا سبک زندگی مشهود گشتند. عرفان و تصوف نهضتی اجتماعی بود که به دلیل تقابلهایی که با مسیحیت داشت به صورت متحد و منسجم در ایران شکل میگرفت. شاید بتوان گفت ریشه صفویه از چنین رویدادهایی سرمیگرفت.
در عین حال رواج عادتوارهها یا سبکهای زندگیای که مقوم این اندیشهها باشد، از طریق فضا و نهادی اجتماعی که بتواند به مردم انسجام و قوا ببخشد شکل گرفت. اما این فضا علاوه بر این که بازنمای اندیشههای فرهنگی و دینی بود، از طریق عنصر هنر خود نیز مقوم خود شده و در سالیان بعد و استوار گشتن بیشتر حکومت صفوی، از راه تحولهای هنری در ایران خود را تقویت بخشید.
عنصر هنر در فضا، بازگو کنندهی ساحتهای نهادی قدرت، هویت و دین سرزمین ایران بوده و به نوعی بازتولید کنندهی آنها در میراث صفویه بود. بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی به عنوان معبد و مرکزی برای این نهادهای اجتماعی درآمد که از طریق پشتیبانی معنوی این حکومت به رونق مشروعیت و قدرت نمادین آنها منجر میشد. لذا باید گفت فضای بقعه شیخصفی دارای بیانی نمادین است که میتواند ریشه در این سه نهاد ذکر شده داشته و بازتاب تجربههای هویتی، سیاسی و دینی باشد. اما این زبان نه به خودی خود بلکه به وسیلهی اندیشهای منسجم شکل گرفته بود که این سه عرصه را در ساخت ذهنی خود حفظ کرده و آن را در این فضا نمادین کرده است.
به سوی تأویل اجتماعی بازدیدکنندگان
روش پدیدارشناسی رسیدن به ذات است. از این رو برای اینکه بتوان به برداشت اجتماعی از این فضا راه برد، تفاوتش با فضای روزمره مورد سوال قرار میگیرد. پدیدارشناسی مکان، این موضوع را ذیل دیالکتیک درون و بیرون هست مد نظر قرار داده است. مسئله این است که فضای بقعهی شیخ صفی در قیاس با فضای زندگی ما چه تفاوتی دارد؟ آیا این فضا را ما در حالت روزمره درک میکنیم؟
طرح این سوال به فرایند گذار از امروز و رسیدن به تاریخ کمک میکند. سپس سوال سادهای باید طرح کرد تا به تفاوت این فضا با بناهای عادی و روزمره دست یافت. در پاسخ به این سوالها که از رهگذر بازدید مراجعان طرح شده بود، پاسخهای کوتاه به این صورت است. بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی، «بنایی کهن ولی مسجدگونه است»، دراین فضا «یک نوع سرخوشی از تاریخ به آدم دست میدهد» و « و تفاوت این مکان، در این است که فضایی فرهنگی به حساب میآید». این جملات نه به عنوان توصیف زیباییشناختی بلکه برداشت کلی آنان در ادراک و یا قرائتشان از فضا بود.
به همان منوال الگوی استعلایی از بیان گردشگران از درک خود درباره وجودشان در فضا، تشکیکشان از آن نیز با تحلیل داستانی قابل بیان است. نخستین گویه، معرف بیانی است که به مسجدگونگی این فضا اشاره داشته است: «ورود به این فضا همچون ورود به یک مسجد است، در آن الگوهای عبادت و زیارت دیده میشود. میدانم که اینجا مسجد نیست و یک فضای تاریخی متعلق به دوران اوج فرهنگ شیعی و اسلامی است، اما با این حال این مکان تداعیگر حس روحانی و مقدس مسجد، مکانی که در آشفتگی مکانهای زندگی روزمره خودمان در انس هستیم، است». چنانکه به طور صریح میتوان این عبارات را شاهد این توصیف آورد:
«فکر میکنی یه مسجده فکر نمی کنی یه جای تاریخیه باستانی هست برای دیدن ... بیشتر مکانهای مقدس حس احترامو داره؛ مکانهای امروزی مثل موهای امروزی شده ... بقیه جاهای دیگه هم آرامگاه هست اونا با اینجا خیلی فرق میکنه ... معنویت به اصطلاح اسلامی رو تو فضای بیرون کمتر داریم ... الان اومدم اینجا خودمو خیلی بالا میگیرم با اون حسی که دارم اینجا ... وقتی وارد حیاطش شدم احساس کردم به خدا نزدیکتر شدم ... ».
گویهی دوم از فرایند تشکیک در احساس واقعی این فضا، بسیار شبیه به فیلمهایی است که در آنها نآنرها سفر به گذشته انجام میگیرد. اما در اینجا این فرایند در بیان بازدیدکنندگان یا نمونههای بالینی مصاحبه وجود دارد نه کادرهای مصنوعی تصویر برداری شده. اینجا است که احساس زبان به سخن میگشاید، جایی که پدیدارشناسی شبیه روانکاوی است. داستان سفر به تاریخ چنین است: «انسان در این فضا به گذشتهی خود سفر کرده و آن را میبیند. میداند که این حالت واقعی نیست اما زیباییهای گذشتهی شهر قدیمی نیز با آدم سخن میگویند. حس سادگی و زندگی زیبای گذشته [با آن توصیفهایی که از اندرونی بیرونی آن هست] نوع و الگوی این زندگی را جلوی چشم آدم میآورد و از این تصور و احساس، سرخوشی و سرمستی به انسان دست میدهد». به نظر میرسد این حس سفر به گذشته ناشی از فیلمهایی باشد که به تبع سبک پست مدرن مدام پخش میشوند، اما همین احساس نیز همچون کهن الگویی است که در انسان وجود دارد. تصور گذشته و حال در یک مکان چیزی است که گاستون باشلار آن را همچون زیر زمین خاطرات از فضاهای تاریخی میداند:
« آدم گدشته خودش رو میبینه ... الان من اینجا هستم خیلی هم حس خوبی رو دارم حس شاد و خوبی دارم ... انگار تو تاریخ نشستی ولی وقتی میری بیرون همش مدرن عوض شده ... با بیرون خیلی فرق میکنه. اینا از گذشتهها حرف میزنن از تاریخ حرف میزنن ... مثل اینکه داخل یه شهری معاصر وارد یه شهر قدیمی میشی وارد یه شهر قدیمی ... بر میگردی به سبک قدیمی اگه به آدم آرامش هم بده اگه قبول کنی که تو همین سبک زندگی کنی ... روحیت باز میشه، روحیت شاد میشه ... ».
واقعگرایانه دیدن، توصیفی است که الگوی سوم از آن ارائه میدهد. انگار مخاطبان قصد توصیف از احساس ندارند و حالت یک کارشناس و خردورزانه به خود میگیرند. این دید فرهنگی به سبب نگاه انتقادی جامعه در بازدیدکنندگان شکل گرفته است. وجود فلاسفه از سقراط (و پیش از آن) تا کنون، نشانگر وجود دیدگاهی فرهنگی است که پیوندی عمیق با نگاه فلسفی به پدیدههای مورد پرسشاش دارد: « فضایی که در آن هستیم، فضایی است که گویای فرهنگ و اندیشهی ما است و به لحاظ وجود بافت سنتی و هنری در آن دارای ارزش اجتماعی است و به نظر میآید وجود و دیدن آن از این لحاظ دارای اهمیت است. انسان در آن، همواره وجود عینی آن را به مثابهی نماد فرهنگ ایرانی میبیند». به همین دلیل است که توصیفهای مصاحبه شوندگان بر روی فرهنگی، هنری و سنتی بودن آن متمرکز است:
« بیرون یه فضای مدرن و صنعتی و فضای داخل یه فضای سنتی با اعتقادات و افکار مخصوص خودشه ... فضای اینجا فضای فرهنگیه فضایی نداره ولی بیرون فضاش جدیده و فرق میکنه ... همین کاربرد هنر، ما نداریم هنر تو زندگی امروز ... اصلا بحث نو و کهنه دیگه کهنه به معنای بد بودن نیست ... ».
به این صورت که در الگوهای سهگانه از تفاسیر بازدیدکنندگان مشاهده کردیم، همان سه انگاره که در خوان تأویلی از تاریخ قابل فهم بود، متجلی میشود: ، تقدس مکان (دینی)، سفر رویایی به گذشته (هویت) و درک نمادین از مکان و جزئیات بصری هنری آن (قدرت)، ذاتی بود که تأویل اجتماعی از درک فضای بقعه شیخ صفیالدین اردبیلی ارائه داده و آن را همچون یک احساس عمیق مذهبی که رمزی از عرفان زیر آن نهفته است، خاطرهی سرمست کنندهی تاریخی و نماد فرهنگی و با ارزش میدانند.
نتیجه
یک کنشگر در حین تبادل نمادها فرایندی معناسازی را انجام میدهد. نخستین کار او این است که به دیدن بپردازد. اما در این تجربه از بازدید، دیدن یک کنش آگاهانه و فعالانه است، به همراه آن نیز آگاهی دستخوش باروری قرار میگیرد. این باروری از طریق توضیح دهندگانی صورت میگیرد که به عنوان مطلعین محلی یا سازمانی اطلاعاتی به بازدیدکنندگان میدهند.
با این حال، پاسخدهندگان خود نیز دلیلی برای فهمیدن دارند و حیات بینذهنی آنان گویای شناختی پیشین از بقعه و دوران صفویه و فضای فرهنگی و عرفانی این مجموعه است. در این تحقیق مشاهدات از ذهن آنان چنین بود که بیانگر سه سطح از تفسیر باشد. آنان نخست به دیدن فضا در سه ساحت دینی، تاریخی و فرهنگی میپرداختند که در ادامهی مصاحبه این روند عمیقتر شده و به بیان آنها دربارهی اینکه در فضایی همچون یک مسجد قرار دارند، با تاریخ همراه میشوند و یا به زیر و بم فرهنگی معماریای که در گذشته وجود داشته مینگرند، میپردازد.
گذر به این سطح، نشانگر این است که مکان خود را از طریق بنای نمادین خود آشکار میکند و مخاطبان را به حس عمیق مذهبی، انگار که در مسجدی (یا خانقاه) قرار گرفتهاند، به اعماق تاریخ و به هنر و معرفت عرفانی دوران صفویه میبرد. به این وسیله قرائتی که خوانشگر از بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی دارد، بیانگر این بوده که این فضا، در عرصهای متمایز در خلال زندگی روزمره، حالت مذهبی و عرفانیاش را از طریق معماری و فضای نمادیناش به او عرضه کرده و از نمایاندن معرفت و تجربهی دینی یا عرفانیای که دارد، سرخوش میکند. با این حال، گردش در بقعه فرصتی است برای گذر مخاطبان به قرنهایی پیش که متعلق به تجربهی زندگی در دوران ایلخانی و صفوی است.
بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی دارای بیان نمادینی است که از طریق معرفت تاریخی و نمادین آن در فضا به انسان امروزی عرضه میشود. نمادهای موجود در فضا، از این طریق خود را مینمایانند و حال نوبت مشاهدهگران امروزی است که این نمادها را بخواند. اما قرائت آنان چنین است:
در فضا، هم خود تاریخ را میخوانند و هم نمادهای دینی و فرهنگی آن مورد توجه قرار میگیرد. آنان از فضا به سرخوشی از درک وجودی تاریخ، آرامش از طمأنینهای که فضای مقدس و عرفانی بقعه دارد و تعمیق و در واقع لذت از زیبایی مکان میپردازند. چشمان خیره بازدیدکنندهی موزه تاریخی به دنبال قرائت خود از فضا، تجربهی وجودی زندگی را از دوران تاریخی میخواند، احساس مشارکت در معنویات مکان دارد، ضمن اینکه این مکان را بیشتر با تصور و معرفت پیشینی خود از بناهایی چون مسجد میخواند و نه صرف تحلیلی تاریخی از خانقاه و سیر و سلوک صوفیانه و سماع!
گفتمان خوانده شده در این فضا نه آن نوع گفتمان عرفانی و صوفیانه، که بسته به حیات ذهنی مخاطبان، خوانشی امروزی از فضای قدسی است که به آنان تجربهای از لذت تاریخی از احساس خود از این فضا میدهد. لذا بازدید کننده چندان که باید در تعلیق قرار نگرفته و در میانهی تاریخ و حال، به خوانشی امروزین از بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی میپردازد.
* برگرفته از دو مقاله نگارنده در کتاب «شیخ صفیالدین اردبیلی در آئینه عرفان، هنر و سیاست، به کوشش سیدسلمان صفوی، ۱۳۹۲
**دانشجوی دکترای جامعه شناسی دانشگاه اصفهان