کد مطلب: ۳۰۲۹۲
تاریخ انتشار: سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱

سخنرانی پروفسور هانری ماسه در چهارمین سالمرگ صادق هدایت

وینش: در چهارمین سالمرگ صادق هدایت یعنی در فروردین سال ۱۳۳۴ مراسمی از طرف دانشجویان ایرانی در پاریس برگزار شد که یکی از سخنرانان آن پروفسور هانری ماسه عضو انستیو و رئیس مدرسه زبان‌های زنده شرقی و مستشرق معروف بود. متن این سخنرانی جالب و حتماً خواندنی را دانشجویان حاضر در جلسه نت‌برداری کرده و برای نشریه اندیشه و هنر فرستاده‌اند. جالب است دو دانشجویی که در ابتدای جلسه دکلمه خوانده‌اند، احمد صدر حاج سید جوادی دانشجوی سوربن و خانم صابری دانشجوی مدرسه هنرهای زیبای پاریس، هردو بعدها از بزرگان سیاست و هنر در ایران شدند.

به مناسبت چهارمین‌سال مرگ صادق هدایت، نویسنده بزرگ از طرف اتحادیه دانشجویان ایرانی در پاریس، مجلس یادبودی در ماه گذشته برگزار گردید. در این مجلس که دانشمندان و مستشرقین، اعضای سفارت و دانشجویان ایرانی حضور داشتند، برنامه جالبی اجرا گردید. ابتدا آقای پروفسور هانری ماسه عضو انستیو و رئیس مدرسه زبان‌های زنده شرقی و مستشرق معروف نطقی درباره صادق هدایت ایراد کردند و سپس آقای لازار پروفسور آگرژه دانشگاه پاریس سخنرانی مفصلی راجع به آثار هدایت نمودند.

آقای حسن صدر حاج سید جوادی دانشجوی سوربن، شعری در مرگ هدایت دکلمه کردند و سپس قطعاتی از «بوف کور» اثر جاویدان هدایت توسط خانم صابری دانشجوی مدرسه هنرهای زیبای پاریس خوانده شد.

مدت برنامه یک ساعت و نیم بود. متن کنفرانس پروفسور هانری ماسه در زیر به نظر خوانندگان مجله می‌رسد. در شماره آینده سخنرانی پروفسور لازار چاپ خواهد شد. از متن کنفرانس پروفسور ماسه در هنگام سخنرانی نت برداشته شده است و طبعاً آن لطف و شیوائی اصل کنفرانس را ندارد.

***

خانم‌ها! آقایان!

ما امروز به یادبود چهارمین‌سال درگذشت صادق هدایت در اینجا گرد آمده‌ایم. درگذشت صادق هدایت نه تنها ضایعه‌ای برای ادبیات ایران محسوب می‌شود، بلکه برای ادبیات جهان نیز ضایعه‌ای اسفناک است.

صادق هدایت را باید در شمار یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ایران قرار داد. هم‌میهنان من استعداد بدیع صادق هدایت را خیلی زود دریافتند، آقای رژه لسکو که یکی از صاحب منصبان عالی رتبه وزارت خارجه هستند، تحت نظر و با همکاری صمیمانه خود هدایت ترجمه‌ای از «بوف کور» تهیه کرده‌اند.

به عقیده من ترجمه «بوف کور» در ردیف ترجمه‌هایی است که شارل بودلر از آثار ادگار آلن‌پو نموده است. اگر من پو و هدایت را با هم نزدیک می‌کنم، به این علت است که «بوف کور» و سایر آثار هدایت با بعضی از داستان‌های پو خویشاوندی و نزدیکی روحی قابل ملاحظه‌ای دارد. نوشته‌های هدایت با آثار یکی دیگر از نویسندگان نیز شباهت دارد که بعداً راجع به آن صحبت خواهم کرد.

لابد می‌دانید حالات روحی صادق هدایت، آقای پروفسور پاستور و الرین رادو عضو آکادمی و رئیس انجمن ایران و فرانسه را شدیداً تحت تاثیر قرار داد و او را به ادامه زندگی هدایت در فرانسه علاقه‌مند ساخت. پروفسور الری رادو سلسله مقالاتی درباره هدایت منتشر نمود.

هم‌چنین پس از انتشار «بوف کور»، امیل هانریو منتقد معروف و عضو آکادمی فرانسه تقریظ قابل توجهی درباره این کتاب منتشر ساخت. آقای ونسان مونتی که نه فقط صاحب منصبی عالی قدر است، بلکه شخص صاحب نظری نیز می‌باشد و کتابی راجع به "زبان فارسی نوین" منتشر ساخته است. تالیفی در اطراف زندگی صادق هدایت در تهران منتشر ساخته و از طرف دیگر دو نوول معروف، او را نیز به فرانسه ترجمه کرده است.

من لازم می‌دانم بدون ورود در جزئیات مطلب که به وسیله آقای لازار به طور کامل و دقیق مورد بررسی قرار خواهد گرفت، فقط به ذکر نکته‌ای چند بپردازم.

از خلال نوول‌های هدایت، استعداد خارق‌العاده او را به خوبی می‌توان دریافت. هدایت در آثار خود تصویرهای زنده‌ای از مردم عادی و از رسوم آن‌ها ساخته است. در آثار او خواننده در عین این‌ که خود را با ضعف و پستی‌ها و نواقص انسان‌ها روبه‌رو می‌بیند، عظمت روح آن‌ها را نیز می‌تواند دریابد.

صادق هدایت از نظر اینکه در مطالعه جهان خارج رویه‌ای ابژکتیو (عینی) داشت، با کی‌دو موپاسان نزدیکی زیادی دارد. هدایت نیز مانند کی‌دوموپاسان، با این که در ساختن تصویرهایی از قهرمانان خود حالت ابژکتیو، خشک و شدید دارد. ترحم عمیق و محبت درونی او را که آمیخته به حجب و فروتنی است، نسبت به آنان می‌توان احساس کرد. وی مانند کی‌دوموپاسان در حالی که ساختمان خارجی نوول‌هایش را با رویه‌ای عینی می‌سازد، از خلال آن‌ها با دردها، بدبختی‌ها، رنج‌ها و سقوط قهقرائی قهرمانان داستان‌هایش اظهار هم‌دردی می‌کند. هم‌دردی آمیخته به ترحم و تالم، و در همان حال از خود گذشتگی و خلوص نیت قهرمانانش را می‌ستاید.

 

علاوه بر این‌ها، استعداد دیگری را که در صادق هدایت می‌توان یافت، حس ادراک احساسات درونی و مخفی است. که وقتی نویسنده‌ای آن را به کمال دارا باشد، به حالت نبوغ می‌رسد. این موضوع را در اشعار شاعر بزرگ ایران لسان‌الغیب می‌توان پیدا کرد. صادق هدایت به خوبی موفق به لمس و درک پست و بلندی‌ها و درخشندگی‌های دنیای پر از رازی شده است که احساسات ما آن را نمی‌تواند دریابد. به عنوان مثال، در نوول شب‌های ورامین که مانند «بوف کور» که از طویل‌ترین نوول‌های او است و به عقیده من در شمار بهترین آن‌ها قرار دارد، حس درک مسائل مخفی را می‌توان ملاحظه کرد.

این حالت در نویسنده دیگری نیز وجود دارد، که ژراردو نروال می‌باشد. و هردوی آن‌ها از نظر ابژکتیویته و درک احساس مخفی با یک‌دیگر شباهت کامل دارند. شباهتی که بین ژراردو نروال و هدایت وجود دارد، این است که از نظر حس مشاهده این دو نویسنده با یک‌دیگر نزدیکی زیادی دارند. در کتاب «مسافرت مشرق» ژراردو نروال همان نظریات دقیقی را می‌توان پیدا کرد که در آثار هدایت وجود دارد. این ابژکتیویته و درک مسائل مخفی است که هدایت را در شمار نویسندگان بزرگ قرار می‌دهد.

ژرارد ونروال و هدایت هر دو دارای یک خصوصیت اخلاقی بوده و زندگی آن‌ها نیز شباهت کاملی به یک‌دیگر دارند. همان احساسی که ژراردو نروال را متأثر می‌کرده، در هدایت نیز تأثیر داشته است. شباهتی که بین آثار آن‌ها وجود دارد، معلول اشتراکی است که در خصوصیات زندگی آن‌ها دیده می‌شود. بنابراین به عقیده من این شباهت بین آثار هدایت با نروال مهم نیست و نمی‌توان آن را به عنوان نفوذ نروال در هدایت تلقی کرد. زیرا اصولاً زندگی و احساسات آن‌ها کاملاً به یک‌دیگر شبیه است و به هر حال این موضوع به بداعت آثار صادق هیچ گونه لطمه‌ای نمی‌زند.

آقای رژه لسکو، به من حکایت کرد که روزی در تهران از هدایت پرسیده بود: «آیا ژراردو نروال را شناخته‌ای؟» وی جواب داده بود: «آری، ولی افسوس که خیلی دیر شناختم!»

مسئله دیگر، گوناگون (واریته) بودن آثار هدایت است. که آقای لازار از آن بیشتر صحبت خواهند کرد. علاوه بر نوول‌نویسی، هدایت کارهای دیگری نیز کرده است.

کتاب «اصفهان، نصف جهان» با تشریح دقیقی  که از حالت خارجی این شهر معروف و روح داخلی آن شده و هم‌چنین کمدی انتقادی «وغ وغ ساهاب» هر یک در نوع خود کم نظیر هستند.

اما چیزی که کم‌تر روی آن صحبت شده و به نظر من در ردیف کارهای قابل توجه هدایت است، نمایشنامه‌های اوست. مانند: «پروین، دختر ساسان» ، «مازیار» و غیره. که تاثیر تئاتر مذهبی ایران "تعزیه" در آن‌ها دیده می‌شود.

موضوع دیگر، مطالعاتی است که هدایت در فیلولوژی و فلکلور و آداب و رسوم ملی ایران کرده و این مطالعات خود را ضمن «اوسانه» و «نیرنگستان» منتشر ساخته است، در این‌جا لازم است توضیحی راجع به «نیرنگستان» بدهم.

در ۱۹۲۳، من برای اولین‌بار به ایران مسافرت کردم. در آن جا مورد استقبال زیادی قرار گرفتم. با مرحوم فروغی مولف «سیر حکمت در اروپا» و «پیام فرهنگستان» و ملک‌الشهراء بهار و شاعر با ذوق رشید یاسمی و همچنین با صادق هدایت و برادرش محمود آشنا شدم. صادق هدایت از همه جوان‌تر بود و تازه از مسافرت فرنگ مراجعت کرده بود. من مدت‌ها با فامیل او معاشرت داشتم و شب‌های طولانی در منزل آن‌ها بسر بردم.

روزی نظر صادق را به فلکلور ایران جلب کردم و به او گفتم: «من مسافری گذرنده هستم. ولی شما در ایران هستید، با توده مردم با باجی و له‌له سر و کار دارید. بدین جهت شما بهتر می‌توانید فولکلور ایران را گردآوری کنید.» هدایت قانع شد و شروع به کار کرد و بالاخره «نیرنگستان» را منتشر ساخت.

بعد از چندی مجدداً من به ایران مراجعت کردم و پس از جمع‌آوری فلکلور ایران به فرانسه برگشتم. تصمیم داشتم «نیرنگستان» را نیز به آن اضافه کرده و منتشر سازم. فلکلورهای جمع‌آوری شده را به یکی از متخصصین این فن که در همسایگی من بود نشان دادم. وی گفت: تمام چیزهائی را که راجع به شرق‌شناسی نوشته شده، باید بخوانید و همه را جمع کنید، به هر حال من پس از زحماتی این کتاب را منتشر ساختم.

این کار باید مقدمه‌ای برای شناسائی فولکلور ایران قرار گیرد و ادامه یابد. در هر صورت بدین ترتیب بود که من با صادق هدایت آشنا شدم، اما داستان آخرین ملاقات ما در ۱۹۵۰. یک روز بعد از ظهر، وی به دفتر من در کوچه لیل آمد و چند مرتبه دیگر نیز ما هم‌دیگر را ملاقات کردیم تا این که وی به من گفت، برای مدتی به شهر هامبورگ که خاطره‌هایی در آن از ایام جوانی داشته، می‌رود.

من متوجه شدم تغییر محسوسی از لحاظ اخلاقی و روحی در او پیدا شده و حتی شکل او نیز عوض شده است. این موضوع را به عباس اقبال‌دوست دوست مشترکمان گفتم و او هم از این موضوع اظهار ناراحتی کرد و گفت: «هدایت اکنون در سراشیبی غیرقابل اجتنابی که نتیجه زندگی او است می‌لغزد.

پس از مراجعت از هامبورگ نزدیک ساعت یازده صبح به ملاقات من آمد. برای من هدیه‌ای آورده بود و گفت این طاس چهل کلید را به عنوان یادبود برای شما آورده‌ام. من به او گفتم: «هنوز خیلی چیزها دارید که بنویسید و نویسنده‌ای هستید که موجب افتخار کشورتان خواهید شد.» ولی او جواب داد: «من از این چیزها صرف نظر کرده‌ام.»

یک روز بعد از ظهر کتابی را برای او به منزلش که در میدان دانفررشرو بود، بردم، ولی صاحب مهمان‌خانه به من گفت، منزلش را تغییر داده است و من چون آدرس او را نداشتم موفق به ملاقاتش نشدم. تا این که خبر خودکشی او را در روزنامه خواندم.

اکنون هر وقت به هدایت فکر می کنم، این اشعار فردوسی را که برای پسرش سروده بود، به خاطر می‌آورم.

مرا بود نوبت برفت آن جوان                        ز دردش من هم‌چون تنی بی‌روان

و باید چند سالی به چهل و هفت اضافه کرده، این بیت را بخوانم:

جوان را چو شد سال بر چهل و هفت                            نه بر آرزو یافت گیتی، برفت

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST