کد مطلب: ۳۰۴۵۵
تاریخ انتشار: شنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۱

خاستگاه‌ها و تحول ادبیات تطبیقی و مطالعات میان‌رشته‌ای آن

هِنری رِماک ترجمه‌ی مسعود فرهمندفر (دانشگاه علامه طباطبائی)

‌در این مقاله، نظراتی درباره‌ی تعیین برخی وجوه فرهنگیِ رایج برای کاربرانِ عامِ این رشته [یعنی ادبیات تطبیقی] ارائه شده است. امروزه، پژوهشگران آمریکایی زوایای خاصی را از دل متون بیرون می‌کشند که نه به درون بلکه به بیرون از این رشته نظر دارد، به سایر رشته‌های غیرزیبایی‌شناختی (مرتبط با سیاست، قومیت، نژاد، جنسیت، و جز آن)، و هدف هم نشان‌دادنِ گستره‌ی تعهدات فرهنگیِ این رشته‌هاست. مقایسه‌ی آثار ادبیِ برجسته‌ی فرهنگ‌های مختلف، که هسته‌ی ادبیات تطبیقی را شکل می‌دهد، دیگر به امری نادر تبدیل شده است. به‌جای آنکه از بافتِ متن برای روشن‌کردن مفهوم کلی متن استفاده شود، از متن برای شفاف‌سازی بافت و تأییدِ نظریه، آن هم نه به صورت استقرایی، بلکه به شیوه‌ی استنتاجی، استفاده می‌شود. تغییری بنیادین از محور عمودیِ «ادبیات‌ـ‌فرهنگ» به محور افقیِ «ادبیات‌ـ‌غیرادبیات» صورت گرفته است. در آمریکا، اگر نگوییم هسته‌ی ادبیِ ادبیات تطبیقی کاملاً از بین رفته، در درجه‌ی دومِ اهمیت قرار گرفته است. البته نکته‌ی مثبت این است که مطالعات میان‌رشته‌ای به ویژه در تاریخ‌نگاری، فلسفه، انسان‌شناسی، علوم سخت و فناوری، در کنار هنرهای تلفیقیِ هم‌تبار، نقش چشمگیری در غنی‌سازی پژوهش‌های ادبیات تطبیقی داشته‌اند. اما نکته‌ی منفی این است که میلِ افراطی به میان‌رشتگی، که با خطاهای آماتوری همراه است، مانع پیشرفت هسته‌ی بین‌المللی یا بین‌زبانیِ ادبیات تطبیقی شده که نیازمند صبر و حوصله در کسب دانشیِ فراگیر در زمینه‌های زبان، ادبیات و تاریخِ دست‌کم یک تمدن غیرانگلیسی است که در درازمدت حاصل می‌شود. بیشترِ پژوهش‌های میان‌رشته‌ای که اخیراً در ایالات متحده انجام گرفته‌اند متأسفانه فقط به یک زبان و به یک فرهنگ بسنده کرده‌اند. چهل، پنجاه سال پیش، دو هدف اصلی برای پژوهش‌های میان‌رشته‌ای پیش‌بینی شده بود. از این دو، هدفِ «مشابهت‌محور» و تعامل‌گرای مطالعاتِ میان‌رشته‌ای در ادبیات تطبیقی بیش از اندازه موفقیت‌آمیز بوده است؛ اما هدف اصلاح و بازتعریفِ تمایزات، در امواج نظریه و نقدِ فرهنگی،‌ غرق شده است.

 

بُعد میان‌رشته‌ای ادبیات تطبیقی، بر خلاف جنبه‌ی بین‌المللی آن، از سال‌های ۱۹۵۰ به‌طرز فزاینده‌ای جایگاه خود را در آمریکا تثبیت کرده است. این روند با رویکرد تلفیقیِ هنر، متناسب با اولویت‌های ادبی و هنریِ «نقد نو» و دیگر زمینه‌های علوم انسانی همچون فلسفه، مطالعات دینی، انسان‌شناسی فرهنگی و تاریخ‌نگاری آغاز شد، و سپس از نیمه‌ی دومِ دهه‌ی ۱۹۶۰، با ورود به حوزه‌ی علوم اجتماعی، گسترش یافت. اصل بنیادین مطالعات میان‌رشته‌ای و بین‌المللی (و اخیراً میان‌فرهنگی) یکسان است: تعیین، تحلیل و تخلیصِ آلایش‌ها، مشابهت‌ها و تمایزها. مقصودم از «رشته‌ها» مرزبندی‌های تئوریکِ ژانرها و وجه‌های گوناگون فعالیت، تجربه و کنجکاوی بشر است که ابتدا در ادبیات شفاهی و سپس در ادبیات مکتوب بازتاب یافته است. اگرچه گفتمان مکتوب، برخی قابلیت‌های شاعرانه/نمایشی گفتار شفاهی را ندارد، امکان‌ِ انتشار گسترده‌تر، ماندگاری و امید به بقا را فراهم می‌آورد، تعمّق را ترویج می‌کند، و حس مسئولیت‌پذیری، دقت، کیفیت، نظارت و ساختارمندی را افزایش می‌دهد. بازخوانیِ نوشتار سببِ انتقالِ برداشتی از «کل» به خواننده می‌شود و مانند صفحه‌ی نت‌نویسی‌شده در موسیقی، میزانی از هم‌زمانیِ تجربیات پی‌درپی را فراهم می‌سازد. افلاطون در رساله‌ی ضیافت به ما می‌گوید که آثار ثبت‌شده در زمینه‌های هنر، خرد و قانون‌گذاری، نه‌فقط برابر بلکه برتر از آرزوی جاودانگی جسمانی (آنچه با فرزندآوری بر خود روا می‌داریم) هستند. نیاز به ذکر این مطلب نیست که تداومِ تاریخیِ «کیفیت»، در فرهنگِ گسسته و سرگرمی‌محورِ ما، در معرض خطری آشکار قرار گرفته است. این امر نقطه‌ی مقابل بی‌واسطگیِ گفتارِ شعری/ادبی و داستان‌های مراسله‌ای و مکاتبه‌ای است که امروزه در معرض انقراض است، و به‌طور حتم تاریخ‌دانان ادبی در آینده،‌ این قضیه را با ابراز تأسف بیان خواهند کرد. سرگرمی‌های رقابتی در مدارس، دانشکده‌ها و دانشگاه‌های کشور من و شاید هم به فراتر از آن نفوذ کرده است. ادبیات خیال‌انگیز و پژوهشگریِ ادبی (به‌ویژه پژوهشگریِ ادبیِ تاریخ‌محور) محدود شده یا اینکه با بی‌تفاوتی روبرو شده است.

بنابراین باید به این پرسش بپردازیم: علت وجودیِ ادبیات و مطالعه‌ی آن، دست‌کم در فرهنگ‌های غربی و غربی‌شده، چیست؟ ما در رقابت و مواجهه یا اساساً تکمیلِ واقعیت‌های اجتماعی/اقتصادی/سیاسی/قومی/مذهبی‌ِ معاصر در جامعه‌ی خود (کسب و کار، فناوری، صنعت تفریحات، سرگیجه‌ی خرید و فروش) تا چه اندازه وجودگرا هستیم؟ ادبیات چه بوده و چیست؟

ادبیاتْ مفهوم مرکّب و پیوندخورده [هیبرید] است و به همین دلیل مناسب رویکردها و تعابیر نسبتاً نامحدود است. اما یک ویژگی است که داستان‌های خیال‌انگیزِ قدیم را به زمان حال پیوند می‌دهد: پیرنگ‌های پرکششی که، صرف‌نظر از پایانِ داستان، توسط نیروهای منفی (و نه مثبت) به پیش برده می‌شوند. منبع الهامِ اصلی برای داستان‌سرایی در واقع رویدادهای طبیعیِ غیرمنتظره و شگفتی هستند که تلویحاتِ فراطبیعی دارند: خشک‌سالی، سیل، طوفان، زمین‌لرزه، جانوران وحشی، آفات، امراض، اشباح، کابوس‌ها (بلایایی همچون خشونت بشر و هر نوع بی‌منطقی). در این فرآیند، داستان‌سرا محرک‌های فراطبیعیِ رویدادهای طبیعی را تفسیر می‌کند؛ او حدس می‌زند و [سپس مسائل را به هم] پیوند می‌زند و [مطلبی تازه] خلق می‌کند. در اغلب‌ِ ادیانی که در حال حاضر در غرب رواج دارند، خشمِ عادلانه یا نه چندان عادلانه‌ی خدا یا خدایان با منطقی دیگر جایگزین شده است: «کارِ خدا حکمتی دارد که فراسوی دانشِ ماست.» این فرآیندِ سکولارسازی را آگنوستیسم [لاادری‌گری]، اگزیستانسیالیسم [مکتب اصالت وجود] و آتئیسم [خداناباوری] تکمیل کرده‌اند.

اما نمی‌توان رد و نشان‌های اخلاق‌گرایانه‌ای را که تا به امروز در فرهنگ‌های به‌شدت سکولار به‌جا مانده‌اند دست کم گرفت. با اینکه رسانه‌های جمعی (دیداری‌ـ‌شنیداریِ) ما آمریکایی‌ها مملو از انواع و اقسام خشونت‌هاست، ستاره/متهم خیالیِ برنامه‌های مردمی باید در انتهای داستان مجازات شود یا از کرده‌ی خود ابراز پشیمانی کند، و به‌سوی خدا بازگردد و به عشق واقعی یا رحم و شفقت دست یابد. ندامت و پشیمانی حقیقی یا ساختگی (که به آن مذهبی‌کردن هم می‌گویند)‌ نه‌فقط در رسانه‌ها بلکه در سیستم کیفری ما و احتمالاً دیگران، عاملی مهم در مجازات به شمار می‌رود.

با وجو این، ادبیات چاپی هنوز هم رسانه‌ای فردی و خصوصی است که هر کس به‌طور اختصاصی و با دقت و سلیقه‌ی خود از آن بهره می‌برد، و تا حدودی از سانسور عمومی در امان است. در اینجا تقدس‌زدایی از داستان‌ْ فراگیرتر (اگر نگوییم انحصاری‌تر) است و به‌طور زیرکانه با عنصر اخلاقی ترکیب شده است.

در نظر من، این فرآیند سکولارسازی و دمکرات‌سازی، این نیروی محرکه‌ی «اینجا و اکنون و برای همه»، در تغییر جهتِ ادبیات تطبیقی و مطالعات فرهنگی و میان‌رشته‌ای‌شدن آن‌ها در ایالات متحده تأثیر شگرفی داشته است. استادان ادبیاتِ من در امریکا در اواسط سال‌های ۱۹۳۰ و اوایل سال‌های ۱۹۴۰ بسیار شایسته و دانشمند بودند، اما بیش از آنکه متخصصانی حرفه‌ای باشند، به مبلّغان مذهبی‌ِ غیرحرفه‌ای شباهت داشتند. اثر و نوشته‌ی مولف تحلیل و ارزیابی می‌شد و در عین حال مورد احترام قرار می‌گرفت و به خاطر سپرده می‌شد، صرف‌نظر از اینکه پژوهش از چه زاویه‌ای انجام گرفته است. صناعات ادبی (تمثیل، نماد، استعاره) هسته‌ی مرکزی «نقد نو» در دهه‌های ۱۹۴۰، ۱۹۵۰، و اوایل ۱۹۶۰ بود. امروزه پژوهشگران آمریکایی معمولاً می‌کوشند زوایای خاصی را از دل متون بیرون بکشند که نه درون‌نگرانه، بلکه برون‌سویانه به دیگر رشته‌های غیرزیبایی‌شناختیِ مرتبط با سیاست، قومیت، نژاد، جنس و جنسیت، و جز آن اشاره دارند تا ایده‌های خاصی را که از تعهداتِ فرهنگیِ این رشته‌ها حاصل می‌شوند نشان دهند. مقایسه‌ی آثار ادبیِ تمام‌عیار از فرهنگ‌های مختلف (که به‌لحاظ تئوریک، بنیان ادبیات تطبیقی را شکل می‌دهد، گرچه در گذشته هم چندان رواج نداشته)‌ امروزه به امری بسیار نادر مبدل شده است. [امروزه] در روشن‌کردن مفهوم کلی متن، که هدف غایی پژوهش‌های ادبی است، توجه درخوری به «بافتِ» متن نمی‌شود. بالعکس، از متن برای تأیید نظریه، آن هم نه به‌صورت استقرایی بلکه به‌شیوه‌ی استنتاجی، استفاده می‌شود.

به‌طور خلاصه، سخن من این است که چرخشی بنیادین در ادبیات تطبیقیِ امریکا، از محور عمودیِ ادبیات‌ـ‌فرهنگ به محور افقیِ ادبیات‌ـ‌غیرادبیات، صورت گرفته است.

در مراحلِ ابتدایی فرهنگ‌ها، «ما» بر «آن» غلبه داشت، و در بسیاری از فرهنگ‌های غیرغربی هنوز چنین است. «ما» در واقع فرد را، که پیوسته درگیر فرازونشیب‌های زندگی شخصی‌اش است، به حمایت‌ِ گریزناپذیرِ خانواده و جوامع بزرگ و کوچکِ زبانی/مذهبی/اجتماعی/اقتصادی/قومی/نژادی/جنسیتی پیوند می‌زند، و از رهگذرِ این پیوند، به مفهومی متعالی می‌رسد: به امنیتِ امید و امیدواری.‌    

«من» از طریق «ما» پشتیبانی می‌شود (از طریق خانواده و پیوندهای آن با جامعه، ملت و خدا)، از طریق اطمینان‌سازی دوباره در محور عمودی، از طریق پیوستگیِ تاریخی، نَسَب و تبار و اصالت خانواده، اجتماع، محله، ملت، مذهب، و با تلفیقِ بی‌مانند تاریخ و اسطوره، و همچنین در محور افقی، از طریق حضور ملموس و همزمانِ همین نهادها به علاوه‌ی مواردی دیگر، متمایز از مفروضاتی همچون جنبش‌های ایدئولوژیک، احزاب سیاسی، دولت، طبقه‌ی کارگر، صنعت، مدرسه و دانشگاه که به دلایلی با آن‌ها سر و کار داریم؛ یعنی، محور عمودیِ قدیم به علاوه‌ی محور افقی جدید. نیازها و انگیزش‌ها و امکان‌پذیری‌ها به‌طور متناوب از محور عمودی به افقی و برعکس تغییر می‌کنند، اما در نیمه‌ی دوم قرن بیستم، فرصت‌های فردی برای مطالبه‌گری و منتفع‌شدن ــ به همراه دیگر حقوق دمکراتیک (مثل رفاه اجتماعی و در دسترس بودنِ فرآیندهای آموزشی، سیاسی و اجتماعی) ــ چنان به‌طرز شگفت‌آوری در دمکراسی‌های غربی ترقی یافت که دیگر برای اکثر مردم، انگیزه‌ی جست‌وجو برای توجیه و مشروعیت‌دادن به محور تاریخی/افقی کمتر شد.

این را با نیمه‌ی نخست قرن بیستم مقایسه کنید که اسطوره‌های نژادی و تاریخی یا شبه‌تاریخی موجبِ حفظ فاشیسم و سوسیالیسم ملی‌گرا شد و به آن‌ها توان داد تا به انسجام در محور افقی برسند، انسجامی که بر محور عمودی استوار شده بود. در مورد کمونیسم، محور افقی، انسجامِ همسان‌خواه و دنباله‌روساز، بر بنیان قویِ خوانشِ مارکس از تاریخِ طبقه‌ی کارگر استوار شد. در این روزگار که حافظه‌ی ضعیفی دارد، نباید فراموش کنیم که این نظام‌های تمامیت‌خواه‌ِ عمودی و افقی بسیار به کارِ فاشیسم و سوسیالیسمِ ملی‌گرا آمده بود، و زوال‌شان هم با بلاهت خودشان و البته پس از کشتارهای فجیع در تاریخ مدرن رقم خورد. در مورد کمونیسم، باید به این نکته اشاره کرد که رژیم‌ها نمی‌توانند همیشه مردم‌شان را از اقتصاد و ارتباطات جهانی دور نگه دارند.

آنچه در صفحه‌ی نخست روزنامه‌ها و مجله‌ها و سرخط اخبار تلویزیون قرار می‌گیرد مسائل مرتبط با نابرابری در نژاد و قومیت و جنسیت و خشونت و جز آن است؛ اینهاست که دانشجویان (به‌ویژه در مقطع کارشناسی) را به کلاس‌های درس دانشگاه می‌کشاند، و ما هم امیدواریم آنان را به‌لحاظ اجتماعی کنشگر و پاسخگو تربیت کنیم، و همین مسائل هم سبب افزایش شهرت و اعتبارِ روشنفکرانه‌ی شخصیت‌های معروفی همچون والتر بنیامین، تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر، میشل فوکو، پل دمان، فردریک جیمسون و بسیاری دیگر شده است. و اگر تاریخ‌دانان حرفه‌ای اعتراض کنند و بگویند که این طرفداران‌ِ اومانیسمِ «نو» از روی منابع آرشیوی کار می‌کنند و تاریخ را مطابق با تمایلات ایدئولوژیک خودشان تغییر می‌دهند، آنان [پیروان اومانیسم نو] در پاسخ به نسخه‌ای آبکی از ایده‌های هیدن وایت اشاره می‌کنند که می‌گوید «تاریخ‌نگاری نوعی داستان‌نویسی است»، و اگر هم دانشمندان حرفه‌ای خواستار شاهدآوری و اثبات‌گری شوند، اینان در پاسخ به مفاهیم رایج و بابِ روزی همچون نسبیت یا نظریه‌ی آشوب اشاره می‌کنند یا به توماس کوهن یا پُل فایرابند ارجاع می‌دهند. و اگر هم همکاران ما در علوم اجتماعی اعتراض کنند که هم‌ترازهای اومانیست‌ِ ما دانشِ آماری، ریاضی و تجربیِ دانشمندانِ علوم اجتماعی را ندارند، پاسخ می‌شنوند که اتفاقاً عیبِ کار در همین وسواس به کمیت در علوم اجتماعی (به‌ویژه در امریکا) است.

خلاصه اینکه اصلاح‌گران‌ِ ما ادعایی دوگانه دارند: (۱) اومانیسم ادبی باید، دست‌کم در سطح کلامی، وارد فعالیت‌های اجتماعی شود، و (۲) نظرسنجی علمی/آماری و جهت‌گیری‌ِ پرسش‌نامه‌ها در علوم اجتماعی‌ِ امریکا باید با پژوهش‌ها و نظریه‌های فرهنگی اصلاح و تکمیل شود.

اثرات این موجِ «اینجا و اکنون» بر آموزش شفاهی و پژوهش‌های مکتوب در حوزه‌ی ادبیات تطبیقی چه بوده است؟ (۱) به‌نظر می‌رسد در امریکا، در پژوهش‌های منتشرشده، هسته‌ی ادبیِ «ادبیات تطبیقی» بسیار سست شده و در درجه‌ی دوم اهمیت قرار گرفته است. (۲) در اروپا، در فرهنگ‌هایی که تاریخ‌های ادبیِ ریشه‌دار دارند، رویکردِ تاریخی به ادبیات به‌منزله‌ی پدیده‌ای متمایز توانسته است خود را (به‌لحاظ تاریخی و انتقادی) حفظ کند و ادامه یابد. (۳) در امریکا، یکی از نقاط قوت این است که مطالعات میان‌رشته‌ای ــ به‌ویژه در تاریخ‌نگاری، فلسفه، مردم‌شناسی، علوم سخت و فن‌آوری، به همراه منظومه‌ای از هنرهای میان‌رشته‌ای (چه در سطح تاریخی و چه در روزگار معاصر)‌ ــ ادبیات تطبیقی را به چالش کشیده‌اند، با آن وارد گفت‌وگو شده‌اند و در نهایت موجب غنی‌ترشدن آن شده‌اند. اما نقطه‌ی ضعف را هم بگویم: این هیجان‌ِ میان‌رشتگی، که با خطاهای آماتوری همراه است، هسته‌ی بین‌المللی و بینازبانیِ ادبیات تطبیقی را ــ که دانش ژرف و جامع از زبان و ادبیات و تاریخ‌ِ دست‌کم یک فرهنگ غیرغربی را می‌طلبد ــ پَس زده است. متاسفانه امروزه اغلب پژوهش‌های میان‌رشته‌ای در امریکا تک‌زبانه و تک‌فرهنگی‌اند.

از دو هدف عمده‌ای که چهل، پنجاه سال پیش برای دانش‌پژوهی‌ِ میان‌رشته‌ای در امریکا متصور شدند (و من هم در این کار دست داشتم)، هدف مشابهت‌ـ‌وـ‌تعامل‌محورِ مطالعات میان‌رشته‌ای در ادبیات تطبیقی با کمیابی همراه بوده ولی هدفِ اصلاح و بازتعریفِ تمایزها، در امواج نظریه و نقد فرهنگی، غرق شده است. اثر مخربِ مطالعات میان‌رشته‌ای بر ادبیات تطبیقی این بوده که حتی مفهوم رشته‌های نزدیک را هم با مشکل مواجه کرده است، طوری که ما اکنون ــ اگر بخواهم کمی با مبالغه بگویم ــ «مطالعات میان‌رشته‌ای بدون رشته» داریم. ‌

 

منبع:

Henry H. Remak, "Origins and Evolution of Comparative Literature and Its Interdisciplinary Studies," Neohelicon ۲۹ (September ۲۰۰۲): ۲۴۵-250.

   ‌ ‌

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST