نگاه نو: ماجرا ازاینقرار است: کتاب مستطاب «فضیحتالسلوک» نوشتهٔ یکی از علمای بزرگ سلف بانام «خواجه ابومنصور کهرباگر اصفهانی» با کتابت کاتب و شارح مشهور: «ابوقراضه مقروض مقروض آبادی» به طریقهٔ سنگی در مطبعهٔ حیدرآباد دکن هندوستان منتشر میشود. این کتاب مستطاب به کوشش پرویز پیر در سال ۱۳۶۸ در اختیار مخاطب امروزی در ایران قرار میگیرد، درحالیکه از نامبردگان اول و دوم اطلاعی در دست نیست! حتی عنوان کتاب در هیچ منبعی، اعم از قدیم و جدید، نیامده و هیچ نسخهنویسی کوچکترین اشارهای به آن نکرده است! بااینحال اگر این کتاب نایاب به دست شما هم برسد خواهید دید که احکام فضیحت آمیز! آن از نصیحتنامهها هم صائبتر و صادقتر است، چراکه آینهای پیش روی ما قرار میدهد تا زمانه خود را در آن ببینیم، آینهای که پیامد طنزآمیز بودن کتاب است و تماماً حاصل ذوق نویسندهای بنام پرویز پیر!
از پرویز پیر اطلاع چندانی در دست نیست. حتی کتاب مستطاب «فضیحتالسلوک» هم نایاب است و اگر آقای دکتر ضیاء موحد نسخهای از کتاب را (که پرویز پیر به ایشان تقدیم کرده بود) در اختیار نگارنده قرار نمیدادند، امکان نگارش این نوشته نیز فراهم نمیشد.
از پرویز پیر همینقدر میدانیم که متولد سال ۱۳۱۹ در اصفهان بود، فوقلیسانس مهندسی برق از دانشگاه تهران داشته، عضو هیئتمدیره برق تهران بوده و در سال ۱۳۸۸ درگذشته است. از سال ۱۳۴۱ نوشتهها و ترجمههایی انتشار یافته و از آن میان، ترجمهٔ او از کتاب «قلمرو و مرزهای منطق صوری»، در ششمین دورهٔ کتاب سال (۱۳۶۶) برگزیدهشده است.
پرویز پیر با «فضیحتالسلوک» بی آنکه ادعا و یا سابقهای در عالم طنز داشته باشد، مجموعه طنزی خواندنی و باارزش آفریده است. کتاب با تقریظی هجوآمیز به قلم «دانشمند ارجمند جناب آقای نفیس سعیدی» آغاز میشود که نقیضهای برنوشتههای تقریظ نویسان سفارشی است که بیآنکه کتابی را بخوانند در وصف کتاب و نویسنده ارجمند آن! قلمفرسایی میکنند؛ با گوشه چشمی به سعید نفیسی که در این زمینه شهرت داشت.
کتاب صورت مجموعهای چهارجلدی دارد که هر جلد با دیباچه به قلم کاتب فاضل! ابوقراضه مقروض مقراض آبادی شروع میشود و با حکایاتی (به نظم و به نثر) ادامه مییابد و با رسالهها و شعرهایی دیگر همراه میشود. «رساله مرآتالمشاغل» بخشی از کتاب است که در آن نویسنده در بابهایی جداگانه به سبک و سیاق نصیحتنامهها به شرح و نصیحت پیشههای دلقکی و منجمی و طبابت و حمالی و دزدی و دبیری دارالخلافه و بقالی و وزیری پرداخته است و در سایه نگاه نقاد و قلم بازیگوش به طنز رسیده است. برای مثال در «باب سویم در طبابت» مینویسد: «برخی از حکیمان بسیار مشهورند همچون حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ و در ازمنه پیشین هر خاندان را چندین طبیب خانوادگی بوده است از عمه و خاله و جده و غیر هم و این رسم تا امروز نیز رونقی خاص دارد.» (ص. ۸۰)
در همین بخش در باب دبیری دارالخلافه به نگاهداشتن زبان و صم بکم نشستن توصیه میکند:
-اگر از سخن گفتن چاره نباشد سخنی بگو که هیچ معنای بیشبهه از آن درنیاید و اگر بیاید بهجز به شرطهای ناممکن نیاید و همان به که سراسر سخنت از اصول متعارف بود تا هیچ فایده عملی از آن حاصل نشود و هیچکس را هیچگاه با آن یاری مخالفت و ایراد اتهام نباشد، چنانکه دبیر متشاعری را از نیکویی پرسیدند چنین اشعار داشت:
آدمی نیکو است گر نیکو بود/ نیست نانیکو کس از نیکو بود
گو نکو باشد نباشد نانکو/ نانکو یکسان نباشد با نکو
هرکه بشد نانکو او نانکوست/کس نباشد نانکو او تا نکوست
نانکو نیکو نباشد با نکو/مینگردد جمع نیک و نانکو
چیزی ار نیکو است نانیکو مخوان/نانکو را ای جوان نیکو مدان
هرچه کان نیکو بود نیکو شمار/نانکو را جمله نانیکو بدار
بخش نصیحت فرزند و «رسالهٔ طریقه السلوک» (شرح هفت وادی عرفان) بخشهای دیگر «فضیحتالسلوک» است.
بخشهایی از کتاب به اشعار طنز در قالب رباعی، مسمط، قصیده و قطعه اختصاص دارد. درمجموع، نویسنده از رهگذر وارد ساختن اصطلاحات، زبان و دغدغههای زندگی زمانه خود در قالبهای ادبیات کلاسیک، تناقض میآفریند و باعث ایجاد فضای طنز در زبان آثار میشود. در این میان، نگاه ساختارشکن و هنجار گریز نویسنده باعث میشود که این طنزِ زبانی و واژگانی عمق پیدا کند و به طنز در مضمون برسد. این ویژگی حاصل و بازتاب نگاه او به طنز است که اعتقاد دارد: «طنز برای نشان دادن نتایج نابهنجار ایجاد خلل در صورت یا مواد یک برهان است» (نقل از پشت جلد کتاب). نویسنده دراین آثار سعی میکند «طنز از جایگاهی رفیع به ژرفای ابتذال و جوک گویی نیافتد.» (همان) و در بازتاب دنیای درون و پیرامون نویسنده نیز حرفی برای گفتن داشته. در این میان، گاه نگاه و زبان او به جدیت میگراید و طنزِ آنچنان کمرنگ میشود که به چشم نمیآید و اثر به گفتاری حکمتآمیز یا انتقادی تبدیل میشود که بخصوص در نتیجهگیری نهایی فاقد عنصر غافلگیری طنز است، اگرچه معمولاً در واژگان و قالب، بازیگوشیهای طنزآمیزی هم دارد.
موضوعات نوشتهها متفاوت و متنوع است؛ گاه به مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میپردازد، گاه بازتاب نگاه هستی شناسانهٔ نویسنده است و طنزی فلسفی را انعکاس میدهد و گاه درنگی است لطیفهگونه بر پدیدهای. آنچه بسیاری از این آثار را به هم پیوند میدهد یکی ارزش ادبی آنهاست و دیگری نگاه نافذ نویسنده است که مسائل روزمره را دستمایهٔ برداشتی عمیق و انسانی قرار میدهد. کتاب، آینهٔ دغدغههای جامعه ایرانی دهه ۶۰ شمسی است. با دستمایه قرار دادن پدیدهها و واژههایی چون کوپن، بازار آزاد، تقابل دوگانههای: مکتبی، یاقوتی و طاغوتی، مستکبر و مستضعف و دیگر اصطلاحات جامعه ایدئولوژی زده سالهای دهه ۶۰، مخاطب را به فضای آن روزها میبرد و درعینحال آنها را در قالبهای ادبیات کلاسیک از صافی ذهن نقٌادش میگذراند و به طنزی رندانه میرسد. البته آثار کتاب افتوخیز دارد و یکدست نیست. پیداست که محدودیتهای فضای نشر، بر محدودهٔ طرح دغدغههای مؤلف تأثیر گذاشته است. گاه در حد یک لطیفهٔ ساده میماند، گاه صرفاً رنگ طبعآزمایی دارد و گاه به انتقادهای محافظهکارانه بسنده میکند. بااینحال خواندنیهای بسیار دارد که میتواند بازتاب نگاه و طرز تلقی خاص نویسنده باشد.
یکی از آثار خواندنی کتاب، حکایتی است که در آن مؤمنی برای کنجکاوی هوس میکند به جهنم برود و در آنجا گرفتار کاغذبازی و بوروکراسی میشود و سرش به سنگ میخورد! شعر با این ابیات آغاز میشود:
دریکی از روزگاران قدیم/بهر گردش مؤمنی شد زی جحیم
خواست چون بگذشت از دروازهها/ یک موکل گفت: هی! آقا! کجا؟
گفت: من هستم یکی از مؤمنان/گفت: جای مؤمنان باشد جنان!
گفت: اینجا قصد من گردش بود/گفت: گردش؟! رو! خدا عقلت دهد!
گفت: بنگر! بهر این گردش جواز/دارم از درگاه رب بینیاز
آن موکل نامه را چون بنگریست/ خواند و گفت امضا نمیدانم ز کیست
گفت مؤمن: ای شگفتا، ایعجب!/ چون بنشناسی تو این امضای رب؟
گفت: و الله بنده مأمورم فقط/بنده یک مأمور معذورم فقط
مالک دوزخ بباید نامه را/بیند و رویش دهد دستورها
گفت مؤمن: محضر مالک کجاست؟/گفت: آنجا کو درش یک اژدهاست
دستآخر قهرمان ما، بعد از طی هفتخوان و حواله داده شدن به اینوآن، دستآخر به مالک دوزخ میرسد و ماجرا اینگونه پایان میپذیرد:
نامه را بنوشت پس در حاشیه/ بهر اقدامات مار غاشیه! (ص. ۱۶۹)
نویسنده در این کتاب از شگردهای معمول طنزآفرینی بهره برده است. صنعت تضمین اشعار معروف و روزآمد کردن آنها، یکی از این شگردهاست. بازنویسی و امروزی کردن حکایات و روایات قدیمی و نقیضهسازی قالبها و آثار معروف ادبی شگرد دیگری است که در برخی حکایات کتاب استفادهشده است. وقتی خری تنش را بر زنجیر دروازه قصر مداین کسری انوشیروان میمالد، بوذرجمهر حکیم در برابر نوشیروان میگوید: «قربان خاکپای مبارکت گردم. دوازده سال از تعبیه این زنجیر عدل میگذرد. اکنونکه خری آن را باور کرده است همان به که فرصت غنیمت شمرده شود.» (صص.۱۶۶-۱۶۷) در بخشی دیگر از کتاب، نویسنده احتمالات ممکن دربارهٔ عاقبت کاوه آهنگر را برمیشمارد و در بخشی از این حکایت چنین مینویسد: «تا آنجا که کیکاووس از مازندران بیامد و بفرمود تا او را به تهمت دوستی با ارژنگ دیو و دیو سپید بگرفتند و بردار کردند؛ اما پیشبند چرمین او را شاهان برای تفاخر درفش کاویانی نامیدند و به زمرد و الماس و لعل بیاراستند و هرکدام از غارت اموال و خزاین مردمان چیزی بر آن بیفزودند.»(ص ۳۴). کوتاهسخن آنکه کتاب، تاکنون جایگاه شایسته و بایستهٔ خود را در میان آثار طنز پیدا نکرده است. کیفیت نشرش چندان مطلوب نبوده و به چاپهای بعدی نیز نرسیده است. امید که این کتاب خواندنی، با انتشار دوباره، در دسترس علاقهمندان قرار گیرد.
چند حکایت از کتاب
حکایت: در تاریخ لارستان مکتوب است که در آن ولایت دو خان بودند یکی فربه و یکی لاغر؛ و آندو را بر سر ضیاع و عقار از عهد پدران کشمکش میبود و از این باب هرچند گاه رعایای خویش را به منازعت و مقاتلت واداشتندی. روزی تنی چند از رعایای خان فربه همداستان شدند و خان لاغر را در کورهراهی بگرفتند و بینداختند و مبسوط بنواختند و این خبر را به طمع پاداش به خان فربه رساندند. خان فربه بفرمود تا آن رعایا را به فلک بستند و بهسختی تعذیب کردند و ندیمی گفت ای خان، کار اینان از برای رضای تو بود؛ پی حکمت آن تعذی چیست؟ خان گفت بدعتی که از عمل ایشان حاصل شود کتک خوردن خانان از دست رعایا است و خانان را دفع این شر از دفع هر ضرر اولیتر. (ص. ۱۲۱)
حکایت: رئیسی را گفتند این مرتبت والا بهچهسان یافتی. گفت بسی آسان. گفتند چگونه. گفت چون هیچ ندانستمی بزرگان اولی آن دانستند که مرا رئیس کنند تا خرابی نکنم و بیواسطه در کنف حمایت و ظل هدایتشان باشم. گفتند بزرگان را چگونه بر احوال تو آگاهی حاصل آمد که آنان را به حکم عقل با تو مفاوضت و مناسبتی نبوده است. گفت این نیز آسان بود زیرا از دیرباز گفتهاند:
آب گودالی بجوید، کور کور/ چونکه آن با این بوَد بسیار جور»
حکایت: «عیالواری در پیش همسایه مینالید که سهمیهٔ مرغانه (تخممرغ) و پنیر و برنج و گوشت و نفت نصف شده است. و نوبتش دیربهدیر میرسد. همسایه دلداریاش داد که غمگین مباش؛ در عوض سهمیهٔ خاموشی برق مضاعف شده است و نوبتش بسیار زودبهزود میرسد.»(ص.۱۸۶)
نصیحت: ای فرزند! اگر آرزوی عمر دراز داری از مستجابالدعوگان استقراض کن و مدام مقروض ایشان باش تا از بیم سوخت شدن طلب خویش برای طول عمرت دعا کنند و زنهار که هرگز به کسی وام ندهی که اجل عاجلت را از خدا نخواهد (ص. ۱۰۴)
-----------------------------------------------------------------------
*انتشاریافته در فصلنامهٔ نگاه نو، تابستان ۱۴۰۱، شمارهٔ ۱۳۴